(گفتگو با داکتر سیما سمر، رییس پیشین کمیسیون مستقل حقوق بشر و وزیر دولت در امور حقوق بشر و بین الملل)
از کودکی و نوجوانی تان بگویید؛ در کجا بودید، مکتب را در کجا خواندید و از کدام رشته دانشگاهی فارغ شدید؟
تشکر از شما. در غزنی متولد شدم، متکب را در لشکر گاه مرکز ولایت هلمند خواندم و فاکولته طب را در کابل خواندم. صنف سوم فاکولته طب بودم که کودتای خلقیها شد. بعد از ختم فاکولته یک چهار ماه در شفاخانه وزیر اکبر خان به عنوان داکتر داخله کار کردم. بعد در جاغوری رفتم که منطقه آزاد بود؛ در آن زمان تحت تسلط دولت نبود. چیزی کم سه سال در آنجا به حیث داکتر کار کردم و از هر وسیله ممکن که هیچ چیز وجود نداشت استفاده کردم تا مردم را تدوای کنم.
وقتی شما در آنجا به عنوان داکتر کار میکردید، امکانت پزشکی از کجا تهیه میکردید؟
البته بسیار دشوار بود. من که از کابل رفتم فضا بسیار نگران کنند بود. من توانستم یکدانه استاتیسکوب، یکدانه آله فشار، یکدانه کتاب انگلیسی و یک جوره لباس با خود ببرم. پسرم که در آن زمان پنج ساله بود، با خود برده بودم و پدرش را خلقیها برده بودند. رفتیم جاغوری. اولین کمکها را از داکترهای یونسف گرفتم؛ داکتران بدون سرحد که در آنجا کار میکردند. آنها یک مقدار الکول، گاز و وسایل ابتدایی را به من دادند. این گونه کارم را شروع کردم. کسانی هم از کابل دوا میآوردند. شرایط بسیار دشوار بود. مثلا من برای دیدن یک مریض که در حدود هشتاد تا نَود سانتی برف بود پیاده میرفتم. یا توسط خر و اسپ برای تداوی مریض میرفتم. گاهی شده بود که هشت ساعت راه را گاهی در اسپ و گاهی پیاده میرفتم. شب هم سفر میکردم و پیش روی اسپ چراغ گیس میگرفتند تا من بتوانم برای تدوای مریض بروم. یک مرد جوان از ایران آمده بود. مریض شده بود. من ساعت یک نیم بجه شب زمانی رسیدم که مریض فوت کرده بود. فقط یک چای خوردم پس برگشتم.
در کدام سال به کویته پاکستان مهاجر شدید و چرا؟
در آواخر سال ۱۹۸۴ م پاکستان رفتم. چون اول اینکه برای پسرم مکتب نبود. نمیشد که پسرم بی سواد بزرگ شود. مکتب بود، ولی مکتبهایی نبودند که بدرد بخورند. دلیل دیگر مهاجرتم به پاکستان این که خودم را سیاه سرفه گرفته بود، فکر میکردم که توبرکلوز شده ام. به خاطری که امراض توبرکلوز زیاد بود و در جاغوری هیچ امکانت نبود. بعضی داکترهایی را که هم بودند، گفتم مرا ببینبد که توبرکلوز نگرفته باشد. یکی دو داکتر مرد بودند، ولی وسایل تشخصیه مانند اکسری نداشتند. این شد که اجبارا رفتم به پاکستان ولی دلیل عمده تحصیل پسرم بود.
از فعالیتهای طبی و پزشکیتان در پاکستان صحبت کنید.
در پاکستان کار را در یک شفاخانه در بخش جراحی شروع کردم. وقتی جاغوری بودم، مریضهای نه تنها ولسوالی، بلکه از اطراف هم میآمدند، حتا مهاجرین ما از دایکندی، شهرستان و لعل و بهسود که به خاطر جنگهای داخلی در ایران و پاکستان مهاجر میشدند از راه جاغوری میآمدند؛ اینها به مریضیهای بسار ساده مواجه میشدند که اگر وسایل جراحی و جراح میبودند، آنها شفا یاب میشدند، ولی شاهد این بودم که متاسفانه فوت میکردند. وقتی پاکستان رفتم اولین کارم همین بود که باید جراحی یاد بگیرم. باز در یک شفاخانه برای کار رفتم. شرط مگذاشته بودم که میخواهم جراجی یاد بگیرم. جالب بود که من از طبابت دیپلوم نداشتم و تا آنوقت دیپلومم را از فاکولته نگرفته بودم. وقتی که شفاخانه رفتم گفتم داکتر هستم. گفت دیپلوم داری؟ گفتم یک دیپلوم ساختگی در بدل دوصد روپیه از پیشاور خریده ام، دیپلوم اصلی ندارم. داکتر گفت: خودت میگویی که دیپلوم نداری و دیپلوم ساختگی داری. گفتم: بله! امتحان میدهم. مره پیش سر طبیب شفاخانه برد و از من سوالات طبی مسلکی کرد. همه را جواب دادم. گفت: فردا بیا کارت را شروع کن! برای داکتر بسیار جالب بود که صادقانه گفته بودم «دیپلوم ساختگی از پیشاور خریدم.» گفت: همین صداقت تو بسیار ارزش دارد. در آنجا دوسال در آن شفاخانه کارکردم و هفته دو روز در کمپ مهاجرین هم میرفتم. بعدا برای زنان و اطفال شفاخانه ساختم. به تعقیب شفاخانه، مکتب ساختن برای دختران را شروع کردم.
موسسه شهدا را در کدام سال و به چه منظوری تاسیس کردید؟
شفاخانه و مکتب را پیش از اینکه موسسه شهدا را تاسیس کنم شروع کردم. در آن زمان انجو معنا نداشت. از هرجایی هزینه ای پدا میکردم و کار را شروع میکردم. ولی وقتی که توافق نامه صلح ژنف امضا شد؛ بعد از آن همکاری ها و کمکها برای افغانستان شروع شدند. آن وقت آنها گفتند که انجو باشد و باید راجستر شود. ما “کلنیک شهدا” را داشتیم و در کنار آن “موسسه شهدا” را تاسیس و راجستر کردم که بعدا از طریق آن کارها را در داخل افغانستان شروع کردم. بخش مهاجرین هم توسعه یافت. علاوه بر این که یک مکتب را شروع کرده بودم، برای برادران ازبیکم مکتبی بنام “امیر شیرعلی نوایی” شروع کردم که آن شاگردان اکنون لیسانس استند. هنوز همراه یکی شان در تماس هستم. در قسمت نوی کویته برای وطن داران قندز یک مکتب را شروع کردم، ولی آن ها آنقدر علاقمند نبودند. پیشاپیش آمدنم به افغانستان بود که مکتب را به خود مردم سپردم و نمیدانم که تا چه وقت دوام داشت. ولی مکتبهایی که به نام “آریانا” و “رابعه بلخی” برای مهاجرین شروع کرده بودم هردویش تا حالا فعالیت دارند.
موسسه شهدا چند مکتب و شفاخانه در داخل افغانستان ساخته است؟
شفاخانه اول در غزنی و جاغوری است که همراه آن ۸ کلینیک دیگر در قریههای مختلف ساختم تا یک شبکه صحی باشد و همه مریضها مجبور نباشند به شفخانه بیایند؛ مریضهای ابتدایی در کلینیکها تدوای و واکسین گردند. شفاخانه دیگر در بهسود و دولتی بود که در جریان جنگهای داخلی شروع شده بود و پایگاه یکی از گروپهای مجاهدین بود. به عذر و زاری از آنها گرفتم و ساختم. شفاخانه یکه اولنگ را فعال ساختم که نیمه فعال بود. متاسفانه طالبان بمباران کرد؛ شفاخانه تخریب شد و دوباره جور کردم. در لعل و سرجنگل (یکی در لعل و دیگری در سرجنگل) شفاخانه ساختم. کاری که در این شفاخانهها شد این بود که ما یک جوره از دختر و پسر که برادر و خواهر بودند تربیه کردیم. دو جوره از لعل و سرجنگل آوردم و دو جوره دیگر از یکه اولنگ آوردم که فعلا آنها داکترهای همان مناطق استند. هنوزم شهدا کلنیک و مکتب جور میکند. مکتبهایی که در بامیان جور کردیم؛ اولین مکتب دخترانه را در بامیان موسسه شهدا ساخته است. البته اولین مکتب در یکه اولنگ ساخته شده و دوم در مرکز بامیان ساخته شده است. جالب بود که یکه اولنگ از بامیان کرده پیشرفته تر بود؛ یعنی مکتب دخترانه را نسبت به مرکز بامیان زودتر پذیرفته بودند. بعدا در دایکندی مکتب ساختیم و هنوز مکتب میسازیم. فعلا یک مکتب و یک کلینیک در دایکندی زیر کار است. اما فعلا خودم در موسسه شهدا فعال نیستم.
دلیلی که شما بیشتر با کودکان و زنان کار کردید چیست؟
البته برای زنان به عنوان یک قشر محروم جامعه که تمام حقوق شان زیر پای میشدند و هنوزم میشوند و برای کودکان چون آینده سازان یک کشور استند، بیشتر توجه کردم. در مناطقی که شهدا مکتب شروع کرده و بعد از آن موسسات دیگر یا مردم علاقمندی نشان دادند و مکتب ساختند، خشونت بسیار کمتر است. فکر میکنم یکی از افتخاراتم همین است و خیلی هم آرامم میکند. مکاتبی استند در بهسود، بامیان، دایکندی و غزنی که تهداب شان را من به عنوان رییس موسسه شهدا گذاشتم.
شما طبیب بودید چه باعث شد که دست به تاسیس مکتب و آموزش کودکان بزنید؟
نظر من این است که چون وضعیت امنیتی بسیار خراب بود، مردم آینده چند سال بعد خود را نمیدید. در هرجای که مکتب شروع کردیم، پیش از آن کلینیک و شفاخانه ساختیم. کلینیک شروع کردیم که مردم بالای ما اعتماد کنند و متقاعد شوند که ما کسانی هستیم که برای شان خدمت می کنیم. همیشه کلینیکها را اول شروع کردم و به دنبالش مکتب را شروع کردم. من وسیله تغییر در طرز تفکر و روش زندگی مردم را در تعلیم و تربیه میبینم. دلیلی که افغانستان همیشه به طرف منازعه میرود، یکش همین تعلیم و تربیه بی کیفیت است.
“آشیانه سمر” را در کدام سال تاسیس کردید و به چه منظوری؟
دقیق یادم نیست. فکر میکنم در سال ۲۰۰۰ ساخته شده باشد. ولی در جوانی فکر میکردم که باید چنین کاری را بکنم. حالا آشیانه سمر چه در جاغوری و چه در بامیان تعداد دوصد الی ۲۵۰ نفر را تحت پوشش دارد. برای نیازمندیهای مردم کافی نیست، ولی یک نفر را هم که آدم نجات بدهد کار خوب است. مثلا یک طفل را محصلین از زیر لیری دوازده بجه شب به خانه ما آوردند که هیچ جای نداشت و در کابل زیر لیری بود. حالا صنف نُه است. اگر آن طفل در زیر لیری می ماندی با چه سرنوشتی مواجه میشد؟! او شاید یکی از صدها و هزارها باشد، ولی حد اقل یکی از آن ها را که ما نجات دادیم، کار بسیار خوب و آرامش بخش است.
در آشیانه چه نوع کودکان را جذب کردید؟
بیشتر کودکانی که بی سر پرست بودند. یک تعداد شان ممکن است مادر داشته باشند، اما پدر نداشتند و مزدور کاکا و یا ماما بودند. در کوچه و دشتها زندگی میکردند. چند کودکی که از دایکندی به بامیان آوردند، فکر میکنم پدر شان معلول بود. ولی فعلا آنها در فاکولته استند.
یکی از اتفاقهای نادری که شما را به آینده آشیانه سمر بسیار امیدوار کرده باشد چیست؟
سرپای ایستاد شدن کودکان است. البته هنوزم ضرورت به کار بیشتر دارد. آدم بیشتر بتواند به آنها برسد. طبیعی است که شرایط افغانستان و محدودیت امکانات و اینها. ولی کودکانی که در آشیانه سمر استند کورس و کمپیوتر را از صنفهای پنج و شش شروع میکنند. این نسبت به سایر مکتبها یک امتیاز است. سه تا چهار نفر شان ماستری گرفتند و خود شان آموزش میدهند.
کمی از فعالیتهای سیاسی تان صحبت کنید. در کدام زمان و در چه موقف به فعالیتهای سیاسی آغاز کردید؟
فعالیتهای سیاسی من برای دادخواهی و برابری در افغانستان بوده است. به خاطر اشتراک مردم ما و به خاطر اشتراک زنان در سیاست. به همان دلیل مرا در اداره انتقالی به حیث معاون گرفتند. زیرا نسبت به دیگر زنان فعال تر و صدایم بلند تر بود؛ فعلا که صداهای زیادی بلند شده است. در لویه جرگه نیز کاندید شدم که معاون لویه جرگه اضطراری شوم. بیشترین رای را هم گرفتم. فعلا که شرایط فرق میکند. در جرگه ای که من در آن دور معاون شدم در آن زمان اخباری که علیه من نوشته میشدند، گروههایی که علیه من سخن رانی میکردند، بسیار زیاد بودند. حالا آن شرایط نیست.
بعدا وزیر امور زنان کشور شدید. از دست آوردهای تان در وزارت امور زمان صحبت کنید و بگویید که وضعیت زنان در آن زمان چه گونه بود؟
وضعیت زنان فوق العاده خراب بود. تازه از دوران طالبان تمام شده بودیم. همکاران ما در وزارت زنان با چادری میآمدند. وزارت زنان تشکیلات و پول و جای نداشت. وزارت زنان را به زور گرفتیم؛ شیشه و برق نداشت و دهلیزها پر از نصوار بودند. وقتی بعد از شش ماه وزارت را به سرابی سپردم وزارت همه چیز داشت.
عضویت کدام حزب سیاسی را داشتید؟
نه! ولی برای برابری و عدالت خواهی کار میکردم.
کدام سال رییس کمیسیون مستقل حقوق بشر شدید؛ وضعیت حقوق بشری در افغانستانِ در آن زمان چه گونه بود؟
در سال ۱۳۸۱ رییس کمیسیون حقوق بشر افغانستان شدم. در آن زمان استفاده از کلمه حقوق بشر جرم بود. کسی جرات نمیتوانست به کار ببرد. ولی حالا حقوق بشر در خانههای مردم و در گوشه گوشه کشور رسیده است. نمیگویم تماما کارهای من بوده، ولی افتخار میکنم که بنیانگذار ارزشهای حقوق بشری در افغانستان هستم.
هنگامی که شما رییس کمیسیون حقوق بشر شدید، بدنه حکومت را کسانی تشکلیل میدادند که ناقضین حقوق بشر در افغانستان بودند؛ با شما مخالفت نکردند؟
بسیار زیاد مخالفت میکردند. ولی فکر نمیکردند که کمیسیون یک نهاد خوب باشد. فکر میکردند که یک چیز تشریفاتی است. بعدها در صدد حذف کمیسیون حقوق بشر برآمدند و هنوزم خطر حذف کمیسیون حقوق بشر وجود دارد.
در هرسال چند مورد جرایم نقض حقوق بشری صورت میگرفت و به چقدر آنها رسیدگی صورت میشد؟
آمار در هر سال همیشه از چهار هزار بالا بود. درسالهای اول که خانه مردم هم دزدی میشدند، میآمدند ثبت میکردند، ولی فعلا مردم میدانند که کدام شان نقض حقوق بشری است که بیایند. و میزان شکایتها در سراسر افغانستان غیر از خشونت علیه زنان بالای هفت تا هشت هزار میشود.
حکومت افغانستان چقدر با شما همکاری کرد برای اینکه عاملان نقض حقوق بشری مجازات و یا مورد پیگرد نهادهای عدالی و قضایی و پلیس قرار بگیرند؟
ما کار را بسیار خوب شروع کردیم و موفقیتهایی هم داشتیم که کسی انکار نمیتواند. اما تعهد سیاسی در حکومت که اجرا کننده یا تامین کننده عدالت باشد بسیار ضعیف بود و هنوزم فرهنگ معافیت ادامه دارد؛ یکی تعهد سیاسی در رهبری وجود ندارد. دوم شرایط جنگی و ضعف حاکمیت قانون است. ولی در سطح بین المللی کمیسیون حقوق بشر افغانستان نمونه است. امروز چندین ایمیل گرفتم که گفته است: همکاری خود را به عنوان مشاور با ما ادامه بده! من برای شان نوشتم که به عنوان مدافع حقوق بشر میمانم و این جزو زندگی من است. در سطح ملی نیز اگر پشتبانی مردم نمیبود، کمیسیون وقت از بین رفته بود. کمیسیون صدای قربانیان بود.
چرا از کمیسیون حقوق بشر رفتید؟
وقتم تمام شده بود. اساسا در ماه جون سال گذشته باید کمیشنرهای جدید میآمدند. متاسفانه حکومت کمی معطل کرد و سر انجام تصمیم گرفتند که کمیشنران جدید را معرفی کنند.
فعلا چند ساله هستید؟
۶۲ ساله هستم و امیدوارم تا ۷۵ سالگی کار کنم!
فکر میکنید به آخر راه رسیدهاید یا برای آینده برنامههای سیاسی دارید؟
در رابطه به برابری، تامین عدالت و دموکرسی در افغانستان راه بسیار طولانی است. این راه را به تنهایی طی نمیتوانم و باید با مردم افغانستان یکجا طی کنیم تا از تبعیض، عدم برابری و فقر خلاص شویم.
نظر بدهید