گفتگوی هفته نامه جادهی ابریشم با علی امیری، استاد فلسفه و مطالعات اسلامی در دانشگاه ابنسینا در مورد جهاد از دیدگاه اسلام که در ۲۱ جدی سال ۱۳۹۷ در شماره ۱۲۱ ویژه نامه تحزب و قومیت در «جادهی ابریشم» نشره شده بود. به دلایل اهمیت موضوع و به مناسبت هفت و هشت ثور در سایت هفته نامه باز نشر میگردد.
جناب استاد! جهاد ریشه در اسلام دارد یا یک ایدئولوژی است؟ طبیعی است که جهاد در اسلام وجود دارد ولی ما به یک واقعیت مشخص، جهاد مردم افغانستان در برابر اشغال شوروی اشاره میکنیم؛ این ایدئولوژی است. آن زمان اگر از سر عقیده و باور و اعتقاد جهاد میکرد، فعلا جهاد یک ایدئولوژی سیاسی است.
سرشت تاریخی جهاد در کشورهای اسلامی چگونه و به کجا رسیده، امکانها و محدودیتهای آن چه بوده است؟ جهاد سرشت تاریخی ندارد؛ یک عقیده، یک باور و یک آموزه است که در مذاهب اسلامی مطرح است. اما پیچیدگیها و شرایط بسیار دارد. تا جای که به اهل تشیع بر میگردد، در شرایط غیبت امام، جهاد نیست. فقط جهاد دفاعی داریم که کسی میتواند از مال و خانه و سرزمین خود دفاع کند. دیگر ما جهاد را در شرایط غیبت امام نداریم و جنگهای مسلمانها فتنه و جنگ داخلی است؛ آنها جزء جهاد به شمار نمیرود. در اهل سنت هم در بسیاری از مذاهب در مورد جهاد سختگیری وجود دارد و به آسانی اجازه جهاد داده نمیشود.
جهاد در افغانستان از کی، چگونه و چرا شکل گرفت؟ جهاد بعد از تهاجم نیروهای شوروی در افغانستان شروع شد. در همان زمان هم جهاد به آن معنا شکل نگرفته بود. بین مردم خیلی بحثها بود که آیا جهاد جایز است یا نیست. یک عدهای زیادی مخالفت میکردند، حتی بین علما هم مخالفتها زیاد بود، بعد فتواها صادر شدند. حداقل ما بحثهای بسیار متعدد و گستردهی داشتیم. اول بیشتر واژههای چون چریک، رزمنده و این قبیل چیزها به کار میرفتند تا مجاهد. مجاهدین بعدا ایجاد شد، یک اصطلاح شد برای فند گرفتن، واژهی جهاد و بعدا مجاهد به تدریج رایج شد.
تقریبا نُه سال حضور ارتش شوروی در افغانستان طول کشید. در یک سال و دوسال اول واژهی جهاد و مجاهدین تثبیت شد. به تدریج هم خود مجاهدین و هم حامیان شان کشورهای عربی و اسلامی و هم غربیها متقاعد شدند که یک ترمنولوژی دینی خلق کنند تا بسیج اجتماعی برای شان شود. بههمین خاطر اینها شروع کردند به کار گرفتن بسیار گسترده واژه جهاد. اینهای که ما جنبشهای جهادی میگوییم نامهای جهادی نداشتند. نامهای مدرن داشتند؛ مثل حزب، مثل جمعیت، حزب اسلامی، حزب وحدت که بعدها جور شد و قبل از آن هزارهها سازمانها داشتند، مثل سازمان نصر و امثال آن. این طور نبودند که حزب الجهاد جور کنند یا گروه الجهاد باشند یا مجاهد، خیلی کم بود و اگر بود هم خیلی قابل توجه نبودند. ولی به تدریج هم خود شان و هم حامیان شان و هم غربیها متقاعد شد که از ترمنولوژیهای دینی برای بسیج تودهها استفاده کنند.
شما اشاره کردید که غربیها نیز متقاعد شدند تا یک ترمنولوژی دینی تحت نام جهاد و مجهاهدین در افغانستان خلق کند. چرا غربیها به این فکر شدند؟ این نشان میدهد که جهاد مولود غرب است: به نظرم آنان به قدرت بسیج کننده اسلام سیاسی پیبرده بودند. معروف است که ریگان رئیس جمهور وقت امریکا گفته بود که گروههایی که علیه رژیم چپ میجنگند باید مجاهد بگوییم. خلاصه جهاد بهعنوان یک مفهوم اسلامی وجود داشت، اما بهعنوان یک فرهنگ وجود نداشت. جهاد را غربیها به فرهنگ اسلام معاصر تبدیل کرده است؛ البته برای منافع خود شان.
با این دیدگاه در احزاب جهادی مساله ایدئولوژی بیشتر برجسته بوده تا جدالها و تنشهای قومی؟ طبعاً مسئله برجسته بود. احزاب که شکل گرفت در همین بستر جهاد بودند؛ مثل حزب اسلامی، جمعیت اسلامی، مثل احزاب هزارهگی، سازمان نصر و شورا که پیش از آنها شکل گرفتند. اینها از منابع متعدد الهام میگرفتند و در نتیجه تحت تاثیر جریانهای مختلف بودند. از یک سو تحت تاثیر جریانهای چپ بود، ما سازمانهای چپ اسلامی داریم و اینها از لحاظ ساختاری هم تحت تاثیر جریانهای دیگر بود. ولی از طرف دیگر اینها از مسایل قومی هم آب میخورند و مسایل قومی وجود داشت. بعضی احزاب که در دوران دموکراسی در افغانستان تشکیل شده بودند، مانند افغان ملت غلام محمد فرهاد و… اینها هم بعد از جنگ و آمدن نیروهای ارتش سرخ به پیشاور رفتند. در درون این احزاب گرایشهای ملی، ناسیونالیستی و قومی هم وجود داشت. ولی احزاب جهادی عمدتاً ایدئولوژیک بودند و ایدئولوژی آنها اسلام سیاسی بود، اما جریانهای قومی هم وجود داشت. و خود همین احزاب اسلامی هم گاه و بیگاه در تقابل با رقبای شان به رقابتهای قومی میپرداختند و خواهناخواه جدالهای قومی هم داشتند. ولی در دوران جهاد رنگ قومی خیلی برجسته نبود. بیشتر از ترمنولوژیهای مذهبی و انترناسیونال استفاده میشد. و گرایشهای قومی و محلی زیاد جایگاه نداشت. اما به صورت یک گرایش پنهان در اکثر اینها وجود داشت.
وقتی گرایش مذهبی و ایدئولوژی آنها نسبت به مساله قومی برجسته بود و همه در پی تشکیل یک حکومت اسلامی آستین بالا زده بودند، پس چرا نتوانستند یک حکومت اسلامی موفق بسازند؟ اینها سه مشکل داشتند که نتوانستند حکومت تشکیل بدهند: یکی تجربه سیاسی نداشتند. گرایشها بسیار حاشیهای بودند. مثلا اخوان المسلمین یک جریان محصلی – دانشجویی بود که از مصر الهام گرفته بود و در دانشگاه کابل و برخی جاهای دیگر محدود میشد. اینها تجربه حکومت داری و فعالیت سیاسی را نداشتند. با پیچیدگیهای اجمتاعی افغانستان و مشکل کشور آشنایی کافی و لازم را نداشتند که درک کنند چه بحران سیاسی در افغانستان است. دوم این بود که آنها از لحاظ ایدئولوژیک دچار یک نوع آرمان گرایی شده بودند که اسلام سیاسی برای شان یک آرمان و اتوپیا خلق کرده بود. فکر میکردند که با تطبیق این اتوپیا میتوانند آن آرمانها و ایدهآلهای خود را تطبیق بدهند. لذا انعطاف پذیر نبودند. برغم که حرف از گفتگو میزد موفق نبود که منطق همدیگر را درک کنند. و در فرهنگ سیاسی شان هم چیزی از جنس مصالحه و پراگماتیسم وجود نداشت. اینها فکر نمیکردند که بتواند علیه همدیگر مبارزه سیاسی کنند، بلکه فقط موفقیت خود را برحذف همدیگر میدید. یک فرهنگ سیاسی غلط در افغانستان وجود داشت و این احزاب سیاسی و جهادی هم از همین فرهنگ غلط متأثر بود، لذا اینها در تشکیل حکومت چنانچه که دیدیم ناکام بود. و نکته عدم استقلال و وابستگی خارجی بود.
احزاب جهادی در افغانستان به چند دسته بود و چه طرح و برنامۀ برای مردم داشتند؟ احزاب جهادی عمدتاً از لحاظ مذهبی دو بخش میشدند. یک بخش عمده و زیاد شان را اهل سنت تشکیل میداد و بخش دیگر هم اهل تشیع بود که تفاوتهای شان زیاد برجسته نبود. هر دو طرف معتقد بودند که اسلام سیاسی میتواند ایدئولوژی سیاسی باشد و برای حکومتداری بدرد آنها بخورد. منتها مشکل این بود که قرائتهای دو طرف از اسلام با آنکه در سطح کلاناش برابر بود در جزئیات متفاوت بود و اینها بین خود شان وارد گفتگو نشدند که از آن یک ایدئولوژی مشترک ساخته شود. در نتیجه هرکدام تلقی خاص خود را داشتند. از حکومت اسلامی تصور واحدی وجود نداشت. چون تصور واحد وجود نداشت یک زمینه تضاد و کشمکشها روی خود مفهوم حکومت اسلامی بود.
بعدها وقت، مجاهدین پیروز شدند، دیدیم که همه در مورد قانون اساسی در مورد شکل حکومت، در مورد نقش احزاب، در مورد انتخابات، در مورد حق رأی و در مورد همۀ اینها اختلاف نظر دارند. اگر یاد تان باشد آقای مزاری دبیر کل وقت حزب وحدت یک سخنرانی دارد و از نظام انتخاباتی مختلط، حق رأی زنان اینها دفاع میکند. در حالی که در همان زمان کسانی هستند که به زنان حق رأی قایل نستند، حق مشارکت در کار سیاسی قایل نیستند. در کابل یکبار دیگر نشان داده شد که این حکومت اسلامی مورد ادعای مجاهدین چیزی است بسیار گسترده و یک طیفی که از انتخابات، مشارکت و حق رأی زنان گرفته تا محرومیت زنان جامعه از مواهب، زندگی گسترش دارد. یک سر طیف یونس خالص است که شنیدن صدای پای زن را حرام میداند. یک سر طیف آقای مزاری است که خواستار یک نظام مختلط، چند حزبی هستند. و همه اینها اسلامی گفته میشدند. تنوع در درون دستگاهای جریان جهادی بسیار زیاد بود به همین خاطر احزاب جهادی باتوجه به برداشت که از اسلام داشت باتوجه به برداشت که از افغانستان داشت و باتوجه به تجارب که از دنیای بیرون میگرفت متفاوت میشد. اگر ما بگوئیم که احزاب جهادی چند قسم میشد بستگی به این است که آنها چه برداشت از اسلام داشتند. تحت کدام ایدئوژی بینالمللی اسلامی قرار گرفته بود. چه برداشت از دنیای خارج داشتند، چه تصور از تاریخ و گذشته افغانستان داشتند، مدل حکومت شان متفاوت میشد. به این خاطر به نظر من بیشتر از دو سه تا مدل در بین مجاهدین داشتیم. یک وضع را حزب اسلامی نمایندگی میکند؛ حزب اسلامی بیشتر بر اسلام حنفی، قومیت پشتون و امارت تاکید داشت. و واژه امیر را برای اولین این حزب در افغانستان مطرح کرد و بهجای دبیرکل و رهبر به کار میبردند که هنوز هم به آقای حکمتیار امیر میگویند. یک طرف را جمعیت اسلامی نمایندگی میکردند آنها هم بیشتر بر اسلام اخوانی، برچندگانگی قومی، و بازهم بر اوالامر و ولی امر تاکید داشتند از واژه امیر استفاده نمیکردند. ولی از واژه رهبر و ولی الامر استفاده میکردند به خصوص بر شورای حلوعقد تاکید داشتند. و معلوم نیست که اینها بر نمایندگان مردم و حق رأی چقدر احترام قایل بودند بر نمیآید. یک گرایش که بعدها در حزب وحدت متجلی شد اینها یک نظام عرفی سیکولار بود، جهاد بیشتر برای شان یک ارزش بود، ایدئولوژی نبود و خیلی نگاه به گذشته نداشتند. اینها بیشتر به حکومتهای معاصر نظر داشتند که میتوان نمایندگی داشت، میتوان احزاب داشت، و میتوان یک جامعه متکثر در افغانستان داشت. و جنگ هم به همین خاطر پیدا شد. اینکه ما میگوئیم جنگ همیشه جنگ قدرت بود درست نیست، جنگ ایدئولوژیها هم بود.
به گفته شما نظام عرفی سیکولار که در حزب وجدت متجلی شد. چقدر در میان جریانهای سیاسی هزارگی طرفدار داشت؟ اصطلاح سکولاریزم را در مورد حزب وحدت با مسامحه به کار میبرم. آنها طرفدار حکومت عرفی بودند. میتوان با کمی مسامحه این حزب را لیبرال محافظه کار خواند. اما گرایشهای تند قومی و مذهبی هم در آن وجود داشت. ولی بدنۀ اصلی آن را به نظرم لیبرالیسم محافظه کارانه تشکیل میداد.
پس با این تنوع و پیچیدگی در احزاب جهادی مقصر اصلی در تشدید جنگهای داخلی کدام یکی اینها بود؟ تا یک حدی همه مقصر بودند؛ تا جایی که به ایدئولوژیها باز میگردد، میتوانیم بگوئیم که این ایدئولوژی نسبت به ایدئولوژی دیگر انعطاف پذیرتر بود. طبیعی بود که حزب وحدت در هر موقعیت که داشت ایدئولوژی سیاسی شان انعطاف پذیرتر بود. یعنی میخواست که حکومت را نه بر اساس ایدئولوژیها بلکه بر اساس واقعیتهای موجود و اقوام تشکیل بدهد. به همین خاطر طرح حضور اقوام به تناسب نفوس را مطرح کرد. ولی اگر واقع بینانهتر به قضایا نگاه کنیم به نحوی همه مقصیر بودند؛ به خاطر که واقعیتها را درک نمیکردند. به خاطر که تجربه سیاسی نداشتند. کم و بیش همه مقصر بودند و نتیجهای آن جنگ و خشونت و آن چیزهای که دیدیم بود.
مشکل از نبود درک واقعیتها بود یا همه به نحوی وابسته به کشورهای بیرونی از جمله پروژه غرب در برابر شرق بودند که در افغانستان پروژه را مجاهدین پیش میبرد. خوب، احزاب جهادی مولود خارج نبود. درست است که بعضی از این احزاب در خارج تشکیل شدند. اینها از حمایت مردم افغانستان برخوردار بودند و ریشههای داخلی بسیار گسترده و عمیق داشتند. اینکه امریکاییها اینها را ساختند، خارجیها یا اعراب اینها را ساختند به نظرم دقیق نیست. احزاب جهادی در افغانستان ریشه در بین مردم افغانستان داشتند، به همین خاطر هم موفق شد. ولی اینکه اینها شکست خوردند، خیلی طبیعی بود. به خاطر که اینها قبلا یک جریان حاشیهای بودند. بخشی از ساختار حکومت نبودند. مطلقاً با ساختار حکومت بیگانه بود و در نتیجه واقعیتهای اجتماعی افغانستان را درک نمیکردند. اخصاً که دچار ایدئولوژیهای انترناسیونال هم شده بود، اینها سبب میشد، طور عمل کند که مطابق با الزامات زندگی و زمانه و روزگار شان نباشند.
کارکرد احزاب جهادی را در افغانستان بعد از حکومت طالبان چگونه ارزیابی میکنید، آیا در عمل موفق بودند یا خیر؟ در دوران جدید خیلی دوست ندارم و خیلی واقعیت ندارد که احزاب را به جهادی و غیر جهادی تقسیم کنیم. در دوران جدید ما مطابق قانون احزاب سیاسی داریم و این احزاب سیاسی کار نمیتواند. دلیلاش هم این است که بسترهای قانونی برای کار ندارد. در پارلمان احزاب حق رای ندارد. زمینه که احزاب بتواند خود را نشان بدهد ندارد. منظورم پارلمان است. فعلا دولت افغانستان یا نظام سیاسی افغانستان از یک طرف به احزاب اجازه فعالیت داده است و از طرف دیگر به آنها حق رأی نداده است. این بسیار وحشت ناک است. ما نمیتوانیم اینها را ملامت کنیم، ما باید به احزاب اجازه میدادیم که آنها حق رأی میداشتند. آن زمان قضاوت در مورد آنها درست بود. فعلا که آنها حق رأی ندارند در نتیجه نمیتواند حق العضویت بگیرند و نمیتوانند امتیاز سیاسی بدهند. در نتیجه، پایگاههای خود را بسیج کرده نمیتواند و مشکلات بسیار زیاد وجود دارد. احزاب در افغانستان باید حق رأی داشته باشند و نمایندهها باید تعهد حزبی داشته باشند. مانند سایر نظامهای حزبی؛ در آن صورت است که میتوان احزاب را قضاوت کرد. به دلیل که زمینی برای بازی نیست فعلا احزاب ما اعم از آنهای که سابقه در جهاد داشته و آنهای که نداشته خیلی مساوی هستند. تو نمیدانی که این حزب بهتر است و یا آن حزب. هیچ حزبی از آن حیث که حزب است حتی حق یک رأی ندارد. بنا براین حزب که دیروز تشکیل شده و حزب که سی سال سابقه کار دارد هیچ فهمیده نمیشود که چه هست؛ این یک نقص قانونی بسیار گسترده است. و این نقص حقوق اتباع افغانستان هم است. اگر این جبران نشود ما قضاوت نمیتوانیم که چه کار کرده است.
میشود به جریانهای سیاسی فعلی حزب گفت، آیا هنوز حزب به مفهوم مدرن کلمه در افغانستان شکل گرفته است؟ خُب، اول حکومت باید سهم را بدهد. بحث اشتباه است که احزاب فراگیر شود، ملی شود بعد حکومت سهم بدهد. این حرف و استدلال رییس جمهور است که هیچ ارزش ندارد. این طرح مساله غلط است. ما هم صحبت کردیم که باید احزاب قوی شود بعد حق رأی بدهند. اول باید بستر حقوقی ساخته شود. تاریخ و تجربه هم این را می گوید. قانون مقدم است. چهارچوپ قانونی باید باشد، اگر نباشد هیچ کار نمیشود. شما که در چمن دموکراسی بازی نکنید قوی نمیشوید در کجا بازی میکنید. من از شما سوال کنم که احزاب در کجا رقابت کند؟ هیچ جای ندارند. بروند در کدام دشت تمرین کنند، بعد بیاید اینجا؛ به همین خاطر است نمیتوانیم قضاوت کنیم که فعلا احزاب ملی وجود دارد یا نه. اگر احزاب حق رأی داشت، احزاب توانست رأی بگیرد، دیدیم که احزاب پشتون از جنوب و شرق رأی گرفته است، احزاب تاجیک از شمال رأی گرفته است و احزاب هزارگی از مرکز رأی گرفته است معنایش این است که احزاب محلی و قومی استند. در نتیجه میتوان اینها را تحت فشار قرارداد که اینها فعالیتهای خود را سراسری نمایند. فعلا که حق رأی ندارد بحثهای که احزاب وجود دارد یا ندارد غلط است و به کلی بیمعنا است.
رهبری حکومت وحدت ملی گفته بود که احزاب سیاسی در افغانستان حتی برای اعضای غیر از فامیل خود برنامه ندارند. عملا در انتخابات پارلمانی ۱۳۹۷ دیدیم که احزاب سیاسی که ریشه جهادی دارند فرزندان شان را کاندید کرده بودند. یعنی احزاب سیاسی نیز از خود شان چیزی نشان ندادند که در آینده بتوانند تبدیل احزاب قدرتمند شوند.
بلی درست است. تا حدی کاریزماهای شخصی شکل میگیرد و در غیبت نظام حقوقی رأی حزبی رهبران احزاب کوشش میکند که فامیلهای خود را به قدرت برساند. منتها این عیب معلول است. معلول نبود نظام حقوقی رای حزبی. اگر رأی حزبی وجود داشته باشد چنین چیزی ممکن نیست. در انحطاط کنونی احزاب باز هم دولت مقصر است. بهنظرم چون دولت ما قبیلهای است و دوست دارد که با شبکههای خانوادگی کار کند تا سازمانهای سیاسی منظم و سامان یافته مانند احزاب.
بهعنوان سوال آخر: در صورت که حکومت به موارد که شما کردید برای احزاب سیاسی فراهم نکند؛ راه حل چیست؟ راهحل تغییر حکومت است. تعمد حکومت برای تضعیف احزاب سیاسی به معنای مخالف حکومت با اصول قانون اساسی است. این گونه حکومت باید جایش را به حکومتی بدهد که به قانون وفادار باشد و نظام سیاسی چند حزبی و تکثر گرا را تقویت کند.
نظر بدهید