اسلایدر گفتگو

احزاب جهادی؛ شخصیت‌ها قومندان، ساختارها جنگی و شعارها رزمی

گفتگوی هفته نامه‌ جاده‌ی ابریشم با حفیظ منصور، عضو ارشد حزب جمعیت اسلامی و پژوهشگر دینی که در ۲۱ جدی سال ۱۳۹۷ در شماره ۱۲۱ ویژه نامه تحزب و قومیت در «جاده‌ی ابریشم» نشره شده بود. آقای منصور در این گفتگو از تاریخچه شکل‌گیری حزب جمعیت، فرار بنیان‌گذاران این حزب در پاکستان، اختلا‌ف‌های حکمتیار با ربانی و مسعود، چگونگی شکل‌گیری حزب اسلامی و اختلاف دیدگاه مجاهدین در مورد تاسیس یک حکومت اسلامی سخن گفته است. به دلایل اهمیت موضوع و به مناسبت هفت و هشت ثور در سایت هفته نامه باز نشر می‌گردد.

آقای منصور خوشحالم که به جاده‌ی ابریشم فرصت دادید تا در در مورد چگونگی شکل‌گیری حزب جمعیت اسلامی افغانستان صحبت کنیم. نخست از تاریخچه شکل‌گیری، مرامنامه و اساسنامه جمعیت بگویید.

جمعیت اسلامی سه مرحله را پشت سرگذاشته است: مرحله اول طرح فکر است که بر می‌گردد به حوت ۱۳۳۶ با آمدن غلام محمد نیازی که به‌عنوان بنیان‌گذار نهضت اسلام افغانستان شناخته می‌شود، از شیلگر ولایت غزنی بوده و تحصلات خود را در رشته حدیث در الاحضر مصر داشته است. با آمدن ایشان از مصر، فکر همینکه تشکیل یک جنبش اسلامی، سازمان اسلامی ضرور است با الهام‌گیری از اخوان المسلمین مصر در آن وقت مطرح شده است که در این مرحله تشکیلات نبوده شماری از خودی‌ها، هم فکر‌ها روی همین موضوعات بحث می‌کردند و یک سلسله سوالات که در آن زمان مطرح بود البته سوالات ایدئوژیک که خصوصا حزب توده بسیار فعال بوده این‌ها به‌صورت دسته‌جمعی تبادل نظر می‌کردند که اگر این‌طور گفتند ما به چه بگوییم؟ بیشترین سوالات در آن زمان، خدایی هست یا نیست؟ ضرورت پیغمبر چیست، بحث قیامت و این‌ها بوده است.
چرا اینکه در آن زمان دور هم می‌نشستند یکی از استادان بزرگ آقای سمیعی که بعد در حکومت داوود خان وزیر عدلیه شد تحصیل یافته مصر بود، شخص دیگری که تحصیل یافته مصر بود سید محمد موسی توانا از روستاق ولایت تخار بود، شخص دیگری عبدالعزیز فروغ از کابل بود، شخص دیگری که در آن حلقات می‌نشست و صحبت می‌کرد عبدالله سمندر غوریانی بود که فعلا در کالفور نیا امریکا زندگی می‌کند. در این سال‌ها استاد ربانی کوچک است، صنف‌های نه و یا ده بوده این مرحله اول است. آنچه که امروز در آرم جمعیت نوشته است از سال ۱۳۳۶ است. جالب اینجاست که شرح مفصل این را در تاریخچه نهضت اسلامی استاد توانا نوشته است که هم متن عربی دارد و هم متن فارسی. مرحله دوم: این استادان به صورت پراگنده و سازمان‌نیافته حرف می‌زنند، فکر می‌کنند ولی در دانشگاه کابل یک جمع هوادار پیدا می‌کنند. این جمع هوادار در سال ۱۳۴۸ که دهه دموکراسی دهه قانون اساسی می‌گوید در دانشگاه کابل انتخابات دانشجویی می‌شود که در همین‌جا هوادارن خود را جمع می‌کنند. این هوادران در سال ۱۳۴۸بنام جوانان مسلمان شهرت پیدا می‌کنند، چهره‌های مطرح دانشگاهی بودند و در پخش اندیشه‌های نهضت اسلامی نقش اساسی ایفا کردند؛ انجینر حبیب الرحمن از کاپیسا، مولوی حبیب الرحمن که از لغمان است، انجینر گلب الدین حکمتیار، داکتر عمر از بدخشان، سیف الدین نصرت یار از پل خمری، عبدالقادر توانا از بلخ، غلام ربانی عطیش از کابل. این‌ها جوان‌های هستند که در اینجا مطرح هستند. حالا اینها سخن می‌گویند، مظاهره می‌کنند و راه پیمایی می‌کنند. استادان در پشت سر خود ماندند. جالب این است که از چهره‌های برجسته آن زمان یکی از آن کسانی که مانده آقای حکمتیار است.
مرحله سوم: در سال اخیر حکومت ظاهر شاه که ۱۳۵۱ ضرورت پیدا می‌شود که افراد هوادار باید تشکیل سازمان بدهند تا رسما یک سازمان بسازند. در حصه اول خیرخانه در کنار مسجد اسد بلال که خانه استاد ربانی است، در حمل ۱۳۵۱ تشکل جلسه می‌دهند که یک سال قبل از کودتای داوود است. رسماً تشکلات خود را می‌ماند جمعیت اسلامی افغانستان. مباحث هم در آنجا بوده که اول می‌گفتند جماعت باشد باز استدلال کردند که جماعت پاکستانی هم دارد ما را با آنها اشتباه می‌کنند. پس نامش را می‌گذاریم جمعیت اسلامی افغانستان. استاد ربانی می‌شود بنام امیر جمعیت اسلامی که مفهوم رهبر در آن زمان بسیار مثبت نبود؛ یکبار استبدادی و دیکتاتوری داشت. ربانی امیر جمعیت اسلامی، استاد سیاف که عبدالرسول نام دارد و «رب» را پسان اضافه کرده به حیث معاون و انجینر حبیب الرحمن به عنون منشی انتخاب می‌شود. قاضی عبدالباری که فعلا حیات دارد از اشکمش مسوول مالی انتخاب می‌شود و استاد سید محمد موسی توانا، استاد عنایت الله شاداب که فعلا زنده است مسوول امور فرهنگی تعیین می‌شوند و آقای سمیع الله یما که فعلا در لندن است مسوول جونان بخش هرات کار می‌کند. از آن زمان رهبری جمعیت را استاد ربانی بدوش می‌گیرد. فراموش نکنیم که استاد غلام محمد نیازی به‌عنوان رهبر معنوی که معادل این در تشکیلات اخوان المسلمین مرشد عام می‌گوید که از پشت صحنه رهنمایی می‌کند و دیگران کارهای اجرایی و عملی را انجام می‌دهد.

زمان که حزب جمعیت تشکیل می‌شود آقای حکمتیار کجا بوده؟

در همین زمان آقای حکمتیار در زندان است که سال قبل اینها در دانشگاه جنگ کرده بودند، جنگ بین اخوانی‌ها و شعله‌یی‌ها بوده و کسی بنام سید‌آل سخن دادن از لوگر کشته می‌شود و به همین اتهام داکتر عمر و حکمتیار به زندان دهمزنگ می‌روند.

آقای حکمتیار چه وقت دست به تشکیل حزب اسلامی می‌زند. بنای اختلاف حکمتیار و استاد ربانی در چه بوده است؟
تاسیس حزب اسلامی حرف بعد است. حکمتیار در همان سال آزاد می‌شود. هر حزب یک تشکیلات مخفی هم دارد. خصوصاً در قسمت کار میان نظامیان. انجینر حبیب الرحمن مسوول کار در میان نظامیان است. نزدیک‌ترین همکارانش در میان نظامیان حکمتار و مسعود است. خصوصا آقای حکمتیار خیلی نزدیک به حبیب الرحمن است که همه این‌ها در داخل تشکیل جمعیت فعالیت می‌کنند. شش ماه بعد از کودتای داوود خان اولین کسی را که داوود خان از نهضت اسلامی می‌گیرد حبیب الرحمن است. اول به خاطر تاثیر گذاری‌اش بین جوانان، دوم به خاطر استقامت کاری‌اش که در بین نظامیان است. این که زندان می‌شود؛ از همینجاست که اعضای نهضت مورد پیگرد قرار می‌گیرد. از همانجا آقای حکمتیار، مسعود، استاد ربانی و امثال آنها به پاکستان متواری می‌شوند. تا رفتن به پاکستان و تا ۱۳۵۴ اثری، نشانی و علایمی از حزب اسلامی نیست. حبیب الرحمن که حبس می‌شود مسوولیت نظامی را در جمعیت آقای حکمتیار گرفته است.

پس چه وقت حزب اسلامی شکل می‌گیرد؟
هر پدیدۀ سیاسی وقتی به وجود می‌آید یک مرحله دارد؛ مثل جمعیت که گفتم. در پاکستان که می‌روند دو تا نظریه در اینجا شکل می‌گیرد. یک جمع از وطن‌خود متواری شده و از نظر زندگی زیر اثر دولت پاکستان است. پاکستان پیوسته در زمان که داوود خان بحث پشتونستان را مطرح می‌کند و پاکستان از نظر تبلیغاتی تحت فشار است. پس، آمدن این‌ها را استقبال می‌کند و به فال نیک می‌گیرد. حالا پاکستان می‌خواهد که از اینها برعلیه داوود خان استفاده کند. قبلا جانب افغانستان بود که بر ضد آنها استفاده می‌کرد؛ از پشتونستان، بلوچ و…اما برای اولین بار یک دست‌آویز پیدا می‌شود که پاکستانی‌ها استفاده کند. پاکستان این‌ها(جمعیت اسلامی) را تشویق می‌کند که بروید به افغانستان جنگ کنید. جمع کسانی که در آنجا می‌روند یک دوره آموزش نظامی را در پیشاور می‌بینند. جوان‌ترها از جمله حکمتیار و مسعود می‌گویند که می‌رویم جهاد می‌کنیم، می‌زنیم، ویران می‌کنیم و… اما استاد ربانی که از نظر سن بالا و بزرگتر است مخالف جنگ می‌باشد. پیوسته استدلال می‌کند که جنگ ما را آله دست پاکستان می‌سازد و زمینه تفاهم را بین ما و داوود کاملا از بین می‌برد. ربانی نهایت در تلاش است که زمینه تفاهم و بازگشت را با داوود فراهم کند. چند بار نامه روان می‌کند. حتی وقتی رییس جمهور بود نامه‌های که به داوود فرستاده بود در آرشیف صدارت بوده و برایش آورده بود. استاد ربانی به بهانه حج رفت. پیش‌‌تر گفتم رفیق‌اش بنام هدایت بود که لوی سارنوال داوود خان نیز بوده به حج مذاکره کرده بود که یک زمینه تفاهم ما را فراهم کند. در درون این گروپ جمعیتی‌ها یا نهضتی‌ها دو تا اندیشه است. استاد ربانی دست بردن به صلاح را هم به افغانستان و هم به نهضت اسلامی و هم به خود شان بسیار خطر ناک می‌داند. به این‌ها می‌گوید که این کار را نکنید.
خود مسعود بارها می‌گفت که ما می‌گفتیم که این(استاد ربانی) ترسو است. اما جوان‌ترها عاشق گرفتن سلاح و آمدن به داخل افغانستان و آغاز جنگ هستند. این یک فرصتی شد که استاد ربانی زیر نام حج به عربستان رفت تا کارهای سیاسی خود را بکند. چون باورش این بود که پیش از اینکه ما خود را به دنیا معرفی کنیم، اگر جنگ را شروع کنیم به عنوان یک گروپ یاغی، باغی و دولت داوود خان هم سعی می‌کند ما را مزدور پاکستان معرفی می‌کند، ما اعتبار سیاسی و نظامی خود را از دست می‌دهیم. در همین فرصت است که در تابستان ۱۳۵۴ مسوول نظامی جمعیت آقای حکمتیار است. حکمتیار دستور جنگ می‌دهد و گروپ‌ها را در پنجشیر، بدخشان، لغمان و پکتیا روان می‌کند که بروید جنگ کنید. اینجا که میایند و بهانه شان این است که ما با لوی درستیز که کریم مستغنی است تماس داریم، شما اگر جنگ کنید این فرصت را پیدا می‌کند که تانک‌ها و صلاح خود را از قرارگاه‌ها بکشد و این به ضد نظام داوود دست به کار شود. حالا سوال این است که حکومت در کابل چرا جنگ در پنجشیر، لغمان و… این یک طرح حکمتیار بوده که آمدند و به شکست مواجه شدند. ۱۲ نفر اسیر و چند نفر کشته دادند. با یک شکست رفتند که آنهم مردم با آنها مقاومت کردند، بنام دزدها، چورگرا و..کابل هیچ تکانی نخورد. همه به ساعت‌های خود می‌دیدند که ۱۱ بجه به کابل کودتا می‌شوند. دوباره که برگشتند ملامتی شکست را حکمتیار به گردن مسعود انداخت، مسعود به گردن حکمتیار انداخت که تو قمنده‌ای غلط دادی، کودتای تو کجا شد؟ تو با داوود خان وابسته بودی و پیش از همه این عملیات را خنثی کردی. خلاصه این شکست بین دوتا کسی که حکمتیار و مسعود که سرنوشت ما و افغانستان را به گونه دیگر ساختند، از اینجا شروع شد. حکمتیار از حمایت نزدیک آی اس آی برخوردار بود. در استدلال‌های که در مجالس در بین این‌ها روی حمله مسلحانه می‌شدند حکمتیار کم می‌آورد و دلیل برای کارش نداشته است. حکمتیار متوصل می‌شود به حامیان پاکستانی خود. سه نفر از آدم‌های سر دسته این‌ها مثلا جان محمد در کنر بود، جان محمد را پاکستانی‌ها دستگیر می‌کند، چهره برجسته دیگر شیرولی از لغمان بود که ایشان راه هم می‌برند، نوبت می‌رسد که مسعود را ببرد. مسعود را در بالا حصار پاکستان می‌خواهد، چون پاکستان فدرالی بود و در آن زمان حکمران بالاحصار نصرالله بابر بود، حکومت بوتو، نصرالله بابر که بعد در حکومت بی‌نظیر بوتو وزیر داخله شد. این گوارنر سوبه سرحدی است و قومندان بالاحصار ضیاءالدین بود. این‌ها را می‌برند و مسعود با کله شخی‌های که داشته یک تفنگچه‌اش را گرفته( مسعود عاشق تفنگ بود) در آن وقت دوتا تفنگچه داشته که یک‌اش را تلاشی می‌گیرد و دوم را که می‌خواهد بیرون کند تفنگچه خود را کشیده و از آنجا فرار می‌کند. بعد این‌ها در یک ساختمان زندگی می‌کرد و قرار بوده که حکمتیار عصر روز بیاید و اگر می‌آمد مسعود تصمیم زدن حکمتیار را داشته بود. پیشین روز حکمتیار میاید، اما در یک جیب نظامیان پاکستان که چند نفر صاحب منصب پاکستانی همراهش یکجا بوده و تمام اساسیه و بستره حکمتیار را گرفته و می‌روند. ولی هنوز هم حزب اسلامی ساخته نشده است. اول قیام ۱۳۵۴ بهانه شد و بعد که تصمیم گرفت مسعود را داشتند. و سوم که ساختمان زندگی شان از هم جدا می‌شوند. مدتی به طول انجامید. بعد از کودتای ۷ ثور حزب اسلامی را تشکیل می‌دهند و از طرف پاکستان به‌عنوان یک سازمان مستقل شناخته می‌شود که از ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ طول می‌کشد.
`
جدای از قیام ۱۳۵۴ و تصمیم گرفتاری مسعود که حکمتیار را از جمعیت جدا کرد، آیا حکمتیار اختلاف فکری هم با استاد ربانی داشت؟

نه خیر مشکل فکری نداشت، بلکه روش هردو متفاوت بود. حکمتیار جوان‌تر بود و خطا نکنید که در همان زمان پیش از ۱۳۵۴ حرف استاد ربانی بین جوانان زیاد جایگاه نداشت، و کسی نزدیک و باعتمادترین فرد نزد استاد ربانی بوده، مسعود بوده و خود مسعود هم می‌گفت پیش از اینکه قیام نشد نمی‌فهمیدم و استاد ربانی هرچه فتوا از اما ابوحنفه می‌آورد که قیام برضد داوود خان جایز نیست، ما می‌گفتیم که ترسیده است. و ما جوان بودیم هرچه تندتر و سریع‌تر می‌خواستیم کار کنیم. از لحاظ کلی و اصول تفاوت نداشتند. از نظر رفتار و روش باهم تفاوت داشتند و این قصه تا آخر زندگی استاد ربانی جمعیت را از حزب اسلامی جدا کرد. تفاوت در بنیادهای فکری نبود. افغانستان آزاد باشد، حکومت اسلامی باید بسازیم و جهاد پیروز شود، ولی به چه طریق؟ طریق هردو فرق می‌کردند. اگر بخواهیم کمی تخنیکی‌تر صحبت بکینم. حکمتیار در آن زمان تازه رفته بود و عربی را بلد نبود. سریعاً به آثار که در پاکستان به پشتو و اردو ترجمه شده بودند، آثار جماعت اسلامی و نوشته‌های استاد ابوالاعلی مودودی بود. حکمتار سریع اندیشه‌های مودودی را جذب کرد. استاد ربانی که در مصر تحصل کرده بود در آنجا شخصیت‌های دیگری که بعد از حسن البنا کسی بنام حسن حسیبی شد که خیلی رفتار شان را تفاوت می‌کرد و مجله داشت که ما دعوت گر هستیم، قاضی نیستیم. یعنی برای اجرایی شدن از فشار کار نمی‌گرفتند. استاد ربانی تحت تاثیر این نظریه بود. از یک نظر حق را به مردم می‌گوییم ولی فشار نمی‌آوریم که قبول کن در حالی که این طرف آقای مودودی منکران و مخالفان خود که زیر نظر خود جامعه را به جاهلی و اسلامی تقسیم کرده بود و غیر خودی‌ها را جاهل می‌دانیست. بر جهاد مسلحانه زیاد تاکید می‌کرد. حکمتیار این مساله به خود جذب کرد. و استاد ربانی را حسن حسیبی جذب کرده بود؛ نقطه اساسی همین است.

در مورد واژه «امیر» نیز صحبت کنید که آیا برداشت استاد ربانی مثل آقای حکمتیار «امیر» امارت اسلامی بود؟
هرچند این بحث زیاد نشده که در آن زمان به حکمتیار امیر حزب اسلامی، به یونس خالص نیز امیر حزب اسلامی و به استاد سیاف عین مساله که تنها مربوط استاد ربانی نبود. اول در تاریخ گذشته ما رایج بود که مثل امیر عبدالرحمن خان، امیر حبیب الله خان و… ادبیات سیاسی ما با این کلمه آشنا بود. نکته دوم این است که من فکر می‌کنم اگر آنها این محاسبه را بین خود کرده باشند که مرا امیر بگویید که ما کدام سند نداریم. نشان میدهد که این‌ها، معتقد در جهان اسلام به یک خلیفه واحد بوده، و این‌ها خود را یک امیر نشین‌اش دانسته، یعنی خود را یک شاخه از یک جای می‌دانست. اما معلوم نبود که او خلیفه مرکزی کی بوده این را ما نمی‌دانیم.
خوب حالا میاییم روی جمعیت اسلامی که ویژه‌گی‌های یک حکومت‌داری از دیدگاه این حزب چه بوده است، مانند حق نمایندگی، حق زنان، انتخابات و…؟
جمعیت اسلامی افغانستان تا جای که من می‌فهمم همیشه در حال تحول بوده است. جمعیت اسلامی که در دوره داوود خان با جمعیت اسلامی که بعد از دوران تره‌کی و کارمل فعال گردید و بعد هم در زمان حکومت‌داری خود ما با دوران مقاومت فرق می‌کند، کدام جمعیت؟ این کلیدی است که ما جمعیت‌های محتلف داشتیم.
جمعیت اول: وقتی به پیشاور که می‌روند و تشکیل می‌شود اساسنامه و مرام‌نامه ندارد. استاد ربانی یک متن را می‌نویسد که ما کی هستیم؟ چه می‌خواهیم؟ همین متن به حیث منشور حزب عمل می‌کند. چیزی بسیار کلی بوده است. استاد ربانی یک آدم کلی بود و به جزئیات نمی‌رفت. مرحله دوم وقتی در پاکستان می‌روند، دفتر دیوان جور می‌شوند، این هم سوال برانگیر است که استاد ربانی مرامنامه و اساسنامه اخوان المسلیمن مصر را ترجمه می‌کند، هیچ گونه تغییر نمی‌دهد و فقط از عربی به فارسی ترجمه شده است. هیچ وقت هم انکار نکرد که ما اخوانی نیستیم، هیچ وقتی این کار خود را نقد هم نکرد که ما اساسنامه یک کشور مصری را اینجا آوردیم و تا آخر همین گپ بود. هرچند ما در سال اخیر یعنی پیش از پیروزی مجاهدین یک پیش نویس دیگری برای منشور حزب جمعیت زیر نظر استاد در پاکستان تهیه کردیم. در حالی که آن را در نمی‌کرد و همیشه به‌عنوان یک مرم‌نامه و اساسنامه یک حزب خود استاد تاکید می‌کرد. این نکته در جمعیت بسیار کلیدی است که استاد ربانی نه تنها به‌عنوان رهبر سیاسی حزب به‌عنوان متفکر حزب هم بود. خطوط و اندیشه حزب را تعیین می‌کرد. بنابر این جمعیت چگونه فکر می‌کرد، می‌توانیم ساده بسازیم بگوییم که استاد چگونه بود. البته از نظر فکری، بخش زنان، بخش انتخابات، بخش دموکراسی و رابطه با کشورهای خارجی و در بخش نظامی دیگران کارهای خود را می‌کرد.

جهاد از دیدگاه استاد ربانی و جمعیت اسلامی چه بود؟
یکی از شرایط عضویت در جمعیت نیز شرط مجاهد بودن است. پیشتر عرض کردم که استاد ربانی اساسنامه و مرام‌نامه اخوان المسلمین مصر را به جمعیت ترجمه کرد. یکی از شعارهای بنیادین اخوان المسلیمن «الجهاد سبیلینا» یعنی جهاد راه ماست. اخوان المسلین می‌گفت ما در حال که یک جنبش سیاسی هستیم، یک مجموعه دینی هستیم. که آنها بین دین و سیاست تفکیک قایل نبودند، چیزی که استاد ربانی نیز تا آخر می‌گفت. پس جهاد را یک چیز عاریتی نگرفته بود، چیزی بنیادی بود. تردیدی هم وجود ندارد که کسانی آمدند از نام جهاد برای گرم کردن بازار مردم، برای تقویت بنیاد حزبی خود استفاده کرد. ولی مردم افغانستان به معنای خاص جهاد کردند. مثلا من وقتی وارد جهاد شدم حتی استاد ربانی را نمی‌شناختم، آرم حزب را نمی‌شناختم، یک گروپ خلقی بود و آدم می‌کشت.

خوب همه برای یک تشکیل حکومت اسلامی جهاد می‌کردند، چرا مجاهدین موفق نشدند که یک حکومت اسلامی تشکیل بدهند؟
سه تا کار بود. یک: عامل اساسی در آن زمان این بود که جهاد چندکار کرد. اول مردم ما را مسلح کرد. دوم آگاهی بخشید و مردم را مطلع ساختند که دیگران قسم دیگری زندگی می‌کردند و سوم به مردم اعتماد به نفس دادند. هزاره فکر می‌کرد که سال‌ها باید نوکری کند، تاجیک فکر می‌کرد که دائیم باید به در بار شعر بگوید و منشی باشد، وقتی که دید راکت من تانگ را به سالنگ می‌زند. پس ما در افغانستان از کسی کم نیستیم. آگاهی، سلاح و اعتماد به نفس نتیجه شد که شوق همه گروه‌ها را در تعیین سرنوشت سیاسی شان بالا برد. دیگر کسی قانع نشد که سلاح را به خانه بگذارد، بلکه فکر کرد حکومت چگونه باشد، زعیم ما کی‌ باشد. اما شوق‌های زیاد که ما حکومت اسلامی می‌خواهیم، امینت می‌خواهیم، ولی علم حکومت‌داری را نمی‌دانستند. استاد مزاری زیر نام که هزاره حق دارد شریک قدرت باشد، در کلیات درست بود. اما چیزی را می‌خواست که از سهم خودش بالاتر بود. تاجیک چیزی را می‌خواست که دیگران او را اضافه می‌دانستند، حقِ را می‌خواستند که دیگران او را حق نمی‌دانستند و… مجاهدین شوق مشارکت در قدرت را داشتند ولی علم و تجربه نداشتند که قدرت را بین شان تقسیم کنند. همین اساس اختلاف بسیار کلان و اساسی شد. ساده‌تر بگویم که ازبیک، هزاره و تاجیک نتوانستند که بازی بکنند. مثلا جنرال دوستم از فرقه ۵۳ آمده می‌گوید که من وزیر دافع می‌شوم، دیگری می‌گوید «او آدم همین نکشتمت و ملیشه بودی بس‌ات است»، همین‌که محکمه نکردم بس‌ات است. او می‌گوید حزب مرا برسمیت بشناس که رسمی شود؛ کدام حزب؟ حزب که در پغمان قدم‌به‌قدم پول گرفته و آدم کشته است. کسی جایگاه خود را نمی‌دانست. مثلا مولوی صاحب یونس خالص یک کتاب دارد و در پشتو «قام» می‌گوید که در مدح قوم پشتون نوشته شده است. خالص در این کتاب می‌گوید که پشتون طلا است، تاجیک نقره است و هزاره سنگچیل است. دید یک رهبر کلان همین است. می‌خواهم بگویم که واقعیت آن زمان چه بوده در حکومت که شیعه، زن، و دموکراسی باشد غیر اسلامی است. رسالۀ دیگری آقای خالص است. انتخابات یعنی زن، شیعه و دموکراسی است. حکومت که سه چیز داشته باشد؛ زن در آن شریک باشد، شیعه در آنجا شریک باشد و انتخابات برگزار شود. پس، یک رهبر حزب این رقم فکر می‌کرد. یک طرف دیگه برادران ما می‌گوید که به استاد خلیلی وزارت مالیه داده شده است و امنیت ملی هم باید از ما باشد. اما این می‌گوید که یک شیعه باشد حکومت اسلامی نیست و من نمی‌یایم. خوب کسی که در وسط باشد باید چه رقم مشکل را حل کند؟ مولوی خالص می‌گوید که شیعه مسلمان نیست و طرف دیگر می‌گوید که حق ما است و فقه جعفری باید رسمی شود. در راس هم استاد ربانی قرار داشت، چه می‌کرد؟ چه قسم حل کند. و تمام شان را می‌بریم به جای که همه حق داشتند و حق دارند، ولی علم تقسیم قدرت و کار شریکی را بلد نبودیم. که در این موارد همه ما مقصر هستیم.

امروز که علم و تجربه تقسیم قدرت وجود دارد، چرا احزاب سیاسی و خصوصاً احزاب سیاسی که ریشۀ جهادی دارند به بن‌بست مواجه شده‌اند؟
به نظر من تحول ناگهانی بود و ساختار احزاب جهادی جنگی، شخصیت‌ها قومندان و جنگی و شعارها رزمی بود. تحول بگونه‌ای آمد که در تلویزون طلوع باید سخنرانی بکند. نمی‌خواهد واقعیت حضوز زنان را بپذیرد، نمی‌پذیرد که رقص و موسیقی یک تحول شده است. این‌ها توان جذب تحول را نداشتند و هنوز هم ندارند. بیم دارم که این‌ها آهسته‌آهسته از بین نروند چون در هفده سال یک فرصت به همه بود نتوانستند. همه به همین سرنوشت گرفتار هستند؛ هم حزب وحدت، هم حزب اتحاد سیاف، هم حزب اسلامی آقای حکمتیار و جمعیت هم. حکمتیار امروز همان لغت‌های را می‌گوید که فکر می‌کنی از سی سال پیش، هیچ نو نشده و هیچ تحول نیامده است. حکمتیار نمی‌داند که امروز یک چیزی بنام فیس‌بوک به وجود آمده است. ایشان هنوز خبر ندارد که امروز سیماثمر تصمیم می‌گیرد و یک زن را لت کنی نفس‌ات را می‌کشد. از تحولات عقب مانده است. نمی‌دانم چه شده این‌ها را، چه بلازده، اگرنه بعضی‌های شان کتاب هم می‌خوانند. مثلا استاد محقق فکر می‌کند که رهبر یعنی داشتند چندین خانه و اولاد؛ که ای رقم نمی‌شود.

به‌عنوان آخرین سوال؛ وضعیت جمعیت اسلامی پس از استاد ربانی چگونه است؟
ما یک تغییرات کلان آوردیم، فیصله کردیم که پس از در گذشت استاد ربانی رهبری جمعیت اسلامی رفت و دیگر رهبر نداریم. جای رهبر را شورای رهبری ایجاد کردیم که به جای یک نفر یک جمع تصمیم می‌گیرد. و کسی که در رأس می‌باشد رییس حزب و رییس شورای رهبری است. فیصله‌های جمع را ابلاغ می‌کند. هیچ کسی حق و تو ندارد. یعنی ما تصمیم‌گیری‌ها را از فرد که استاد ربانی بود به جمع منتقل کردیم. یک گام کلان برداشته است. تنها همین هم کافی نیست و ما در فرصت مناسب با یک اسلوب جدید، هم شعارهای مان را و هم یک اساسنامه و مرام‌نامه جدید به‌روز تهیه کردیم که مجمع عمومی حزب برگزار شود که این را تصویب کنیم.

در مورد نویسنده

محمد احمدی

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید