نویسنده: دیپا امالپلی، پروفیسور و محقق در امور آسیای جنوبی و هند و چین در دانشگاه واشنگنت دیسی
مترجم: علی عالمی کرمانی
پارهی نخست
موفقیت شگفتآور تعدادی از احزاب مذهبی در انتخابات سراسری سال ۲۰۰۲ در پاکستان، مسأله دین و سیاست را با روشی بیسابقه به پیش کشید. مشکلات اصلی عبارتند از: میزان تاخیر این امر با گذشته، رابطه بین افراط گرایی خشونتآمیز، تروریسم و گروههای سیاسی-مذهبی و پیامدهای مناسبات منطقه ای و بین المللی. پیروزی بار دوم احزاب سیاسی بیشترسکولار در انتخابات سال ۲۰۰۸، در پی ترور نمایشی نخست وزیر پیشین بینظیر بوتو، پاکستان به سمت سیاست افراطی کشیدهشد. اما در عین حال، گروههای جهادی تلاشهای خود را در داخل پاکستان و در مناطق مرزی با افغانستان دارند دوبرابر میکنند.دو حزب اصلی سیاسی فقط در این مرکز دارای توافق مشترک تقسیم قدرت هستند. حزب سکولار تازه درحال وقوع پشتون عوامی ملی (NAP) در ایالت شمال غربی کشور، هدف اصلی ارعاب و حملات توسط رادیکال های مذهبی بوده، بسیار آسیبپذیر میباشد. نخست وزیر و پارلمان مجبورند با «رئیس جمهور نامهربان»، پرویز مشرف، «همدست» شوند. پاکستان در یک نقطه بحرانی قرار دارد.
هیچیک از این روندها را نمیتوان بدون تحلیلی عمیقتر از تکامل اسلام سیاسی در پاکستان درک کرد. در پاکستان، مانند کشورهای همسایه، طیف گستردهای از احساسات عمومی سیاسی، از سکولاریسم گرفته تا افراطگرایی مذهبی را مییابیم. مهمتر از همه، در چارچوب گروههای سیاسی و مذهبی در پاکستان، حتی در بین گروههایی با ریشههای مشترک و همدلیهای همپوشانی، تفاوتهای چشمگیری مشاهده میکنیم.
چگونه میتوانیم این اختلافات را درک کنیم؟چه چیزی توازن بین نتایج سیاسی افراطی و معتدل در پاکستان را تعیین کرده است؟
در پاکستان، مانند افغانستان و کشمیر، سیاست اسلامگرایی توسط طیف گستردهای ازگروهها نمایش داده میشود. ائتلاف شش حزب متحدۀ مجلس عمل (MMA)، که تاسال ۲۰۰۸ شریک ائتلاف حاکم تحت ریاست پرویزمشرف بود، از مهمترین گروههای عرصههای سیاسی پاکستان هستند. دوحزب بزرگ مذهبی جماعت اسلامی(JI) و جماعت العلمای اسلامی(JUI) در پاکستان مسلط اند. گروههای خشن افراطی را، حرکت المجاهدین(HuM)، جیش محمد(JeM)، لشکرطیبه(LeT) و گروههای مختلف فرقهای دیگری نمایندگی میکنند، که ظاهراً، در خارج از قلمرو سیاسی فعالند، در واقع، اما، پیوندهای سیاسی پنهانی دارند.
از زمان پیروزی آنها در ایالت مرزی شمال غربی و بلوچستان در سال ۲۰۰۲،MMA اقدام به برقراری ارتباط بین اعمال قدرت سیاسی از طریق مجامع و ستیزه جویی در خیابان کرده است. ارتباط MMA با رهبران و گروههای افراطی خشنتر، مخصوصاً باتوجه به افراد درگیر در افغانستان و کشمیر، یک نکتۀ بحث برانگیز بوده است. حتی بیشتر از آنچه در افغانستان است، تأثیر و دسترسی سیاسی گروههای اسلامگرا، ازMMA گرفته تاHuM،غالباً از قدرت قابل اندازهگیری آنها بیرون میباشد.
این فصل نشان میدهد که این وضعیت اغتشاشگرانه نمیتواند بدون تأثیرگذاری در نقش پررنگ دولت پاکستان، به ویژه در شکل نظامی آن، قابل درک باشد. همانند افغانستان، تأثیر ساختارهای هویتی خاص ژئوپلیتیک درحاشیهسازی نسخههای سکولار از هویت و امتیازدادن به مفاهیم اسلامی نقش مهمی داشته است.
این فصل با ارزیابی توضیحات جایگزین برای ظهور افراطگرایی، بانگاه دقیقترین توضیحات غالب نژادی-مذهبی، در پاکستان آغاز میشود، که به باور من نمیتوان، نه تفاوتهای بین گروهها و نه ظهورآنها در نقاط مختلف در زمان را نشان داد. در مرحله بعدی، بر اساس پیشینه تاریخی مندرج درفصل دوم، یک مرورکلی در زمینه «سکولار» ارائه شده است. دولت و رابطه آن باسکولاریسم سیاسی روشن میشود. این فصل به نقش محوری دولت تحت رهبری ارتش و توسعه هویتهای ژئوپلیتیکی، که به شدت بانیروهای منطقهای و بین المللی مرتبط است، میپردازد. درفرجام، اظهار نظرمیکنم که چهگونه هویتهای سکولار، مذهبی و ژئوپلیتیکی به گونهای عمل کردهاند که توازن قدرت را به سمت افراطگرایی سوق دادهاند.
تلاش برای توضیح افراطگرایی
عامل مذهبی
فصل اول نقد منظمی از رایجترین توضیحات مربوط به افراطگرایی قومی-مذهبی داشت؛ شواهد پاکستان خیلی خلاف آن را ارائه نمیدهد. مکتب قومی-مذهبی (یا مقدماتی) که در دورههای اخیر روند قابل توجهی را بهدست آوردهاست، به گفتمان «مستشرقین» در مورد آسیای جنوبی گرایش مییابد.به عنوان مثال، از نقطه نظر امروزی، بسیاری از تحلیلگران تروریسم تصاویر غالب پشتونها را به عنوان افراط گرایان مذهبی خشن، به حساب میآورند؛ تقریباً همانطوری که انگلیسیها در طی تلاشهای ناکام خود برای تسلط به آنها تنظیم کرده بودند. اما وقایع تاریخی ولایت مرزی شمال غربی (NWFP) و وضعیت پشتونها (یا پتانها) قبل از خروج انگلیس از هند، این ویژگی شخصیتی را باور دارد. نهضت ضد استعماری غیر خشونتآمیز به رهبری غفارخان، که در فصل دو توضیح داده شدهاست، گرایشی مهم و کاملاً متفاوتی را در بین پشتونها نشان میدهد که مورد غفلت قرار گرفته و یا نادیده گرفته میشود.
دانش عمومی مبنی بر اینکه پشتونها پایگاه قومی طالبان هستند، به وضوح با درک کلی از گذشته غیر خشونتآمیز، ضد امپریالیستی منطقه، یا اینکه پشتونها «برای احترام گاندی و عبدالغفارخان استفاده میکنند، مطابقت ندارد.» تاریخچه ولایت مرزی شمالغربیNWFP برای مفهوم دین به عنوان نیروی محرکه برای افراط گرایی در پاکستان یک چالش جدی را ایجاد میکند. همچنین میتوانیم به تجربه بلوچستان برای زیر سؤال بردن نقش دین اشارهکنیم. جنبش جدایی طلبانه بلوچ در سالهای بین ۱۹۷۳-۱۹۷۷، انقباض نسبی آن در جریان درگیریهای افغانستان و ظهور مجدد آن در سال ۲۰۰۰، نشان میدهد که نقش دین در بهترین حالت یک عامل احتمالی است که میتواند هدایت شده و دوباره هدایتشده باشد.
به طور کلی در پاکستان، ظهور احزاب مذهبی و سایر گروههای اسلامی افراطی از پیش تنظیم شده نیست. چشمانداز سیاسی پاکستان با گروه های قومی، فرقهای، شبه نظامی و اسلامی (که برخی از آنها مستعد بهکارگیری روشهای خشونت آمیز هستند) همراه با احزاب سیاسی سکولار مشروطه، همگی در فضاهای سیاسی رسمی و غیر رسمی رقابت میکنند. در طول تاریخ پس از استقلال، «اسلام سیاسی» هرگز در پاکستان بسیار مهم نبوده است، به ویژه با توجه به این که اسلام به عنوان پایه و اساس بنیان دولت ذکر شده است.
از نظر نتایج انتخابات، عملکرد احزاب مذهبی به طور یکنواخت تأثیرگذار نبوده است. تا پیش از پیروزی متحد مجلس عمل MMA در سال ۲۰۰۲، هیچ حزب اسلامی قادر به جذب بیش از پنج درصد آرا نبود. حتی در سال ۲۰۰۲، MMA تنها سومین حزب بزرگ با ۱۱٫۳ درصد آرا، پس از حزب مردم پاکستان (PPP) با ۲۵٫۸ درصد و مسلم لیک پاکستان (PML-Q) با ۲۵٫۷ درصد بود. وجود تروریست اسلامی در احزاب حرکت المجاهدین، جیش محمد و لشکر طیبه، در خارج از سیستم رسمی سیاسی، مسلماً شواهد اصلی برای افراطگرایی دینیاست. به همین ترتیب، حضور گروههای فرقه گرای خشن سنی سپاه صحابه پاکستان (SSP) و شیعه سپاه محمد پاکستان (SMP) نمونههای دیگری از افراطگرایی با انگیزه مذهبی هستند. اما توجه به عدم وجود این گروهها قبل از دهه ۱۹۸۰، و جستوجو آنها در خارج از حوزۀ مذهبی، حائز اهمیت است.
فاکتورهای دیگر
توضیحات عامه در مورد افراطگرایی در پاکستان چندان مناسب نیست، اگرچه برخی تشریحهای بهتری دادهاند. استدلالهای اقتصادی مبتنی بر محرومیت نسبی امری قابل قبول به نظر میرسد. اگر صفوف گروههای افراطی در پاکستان را در نظر بگیریم، به ویژه گروههایی که از مراکز رادیکال (حوزههای علمیه مذهبی) با جمعیتهای فقیر برخوردار هستند. با این حال، نخستین «شهید» پاکستانی در افغانستان دانشجوی کارشناسی ارشد کالج دولتی در کراچی بود، نه دانشجوی مدرسه. بزرگترین حزب اسلامی در پاکستان، جماعت اسلامی، اساس مدرسهای ندارد، اگرچه اعضای جناح دانشجویی آن برای جهاد خشن استخدام شده اند. در هر صورت، مدرسهها قرنها در سراسر آسیای جنوبی به عنوان مراکز یادگیری برای دانشجویان مسلمان وجود داشتهاند؛ از نظر تاریخی، مدارس منبع اصلی آموزش برای آنها بودهاند. بنابراین، حتی اگر تعداد زیادی از فارغ التحصیلان مدارس را در گروههای افراطی ببینیم و فقر بسیاری از دانشجویان در مدارس نمیتواند ظهور اخیر افراطگرایی را به خودی خود توضیح دهد.
استدلالهای مبتنی بر دستکاری نخبگان نیز مشکل ساز هستند. نخبگان پاکستانی سیاستهای متنوعی را در مورد دین و استفاده از خشونت در پیش گرفتهاند. علاوه بر این، بسیاری از رهبران به مرور زمان مواضع خود را یا تغییر دادهاند یا مواضع خود را روشن نکردهاند. اکثر این تغییر موضعها بستگی دارند به اینکه این رهبران در مناصب سیاسی قراردارند یا خارج از کشور هستند. مثلاً، بینظیر بوتو بارها و بارها مخالفت خود را با کشتن گروههای افراطی برای اهداف سیاست خارجی اعلام میکرد، اما بسیاری از رفتارهای دولت خود در طول دهه ۱۹۹۰ را نیز زیر سوال میبرند. به همین ترتیب، هیچ روش قطعی برای اثبات موضعگیری رئیس جمهور پرویز مشرف در قبال شبه نظامیان خانگی وجود ندارد. برای برخی از رهبران جماعت اسلامی و جمعیت علمای اسلامی نیز همین قضاوت را میتوان داشت. با وجود تنوع صدایی پُرشمار نخبگان در پاکستان، این سؤال پیش میآید که صدای چهکسی شنیده میشود و چرا؟ در عمل، نزدیکی با مقامات دولتی بسیار مهم به نظر میرسد. این ما را به دو جنبه توضیح در سطح دولتی درباره تروریسم سوق میدهد: دسترسی سیاسی و سرکوب دولت.
بر خلاف موارد دیگر، مانند الجزایر و تا حدی مصر، نیروهای اسلامگرا، برای ادامه فعالیت خود مجبور نبودهاند تا با دولت پاکستان بهجنگ بپردازند. در حقیقت، رهبران و احزاب اسلامگرا، یک رابطه کاری راحتی را با دولت حفظ کردهاند و در مواردی امتیاز هم میگیرند. در مورد گروههای فاقد انگیزه دسترسی به سیاست، این عناصر اصلی دموکراتیک بوده که در پاکستان به جای احزاب مذهبی، به روابط یکجانبه یا دوجانبه خود را آویزان کردهاند. به همین ترتیب، دولت پاکستان هم بیشتر به سرکوب نیروهای غیر اصولگرا یا منطقهای مانند بنگالیها در شرق پاکستان، بلوچها در بلوچستان و سندیها در سند دستمیزند، نه به سرکوب گروههای اسلامی که افراط گرایی را ترویج میکنند. همانطوریکه در این فصل نشان داده خواهد، دولت در پاکستان نقش تعیین کنندهای داشته است، اما، نه به روشیکه حافظ و دیگران شرح دادهاند.
سکولاریسم سیاسی و افول آن
برخلاف آنچه ما انتظار داشتیم، رهبری جنبش تأسیس پاکستان به جای روحانیت مسلمان، تا حدی به دست سکولارها بود. همانطوریکه در فصل دوم بیان شد، شکل غالب اسلام در سطح توده مردم، تصوف بود، حتی در مناطقیکه کشور جدید پاکستان را تشکیل میداد، و حتی اسلام نهادینهتر در جنوب آسیا همان باوری نبود که در خاور میانه پیروی میشد. به عنوان مثال، سید قطب مصری از نظر بسیاری به عنوان یکی از مهمترین طرفداران مدرن اسلام مبارز ارتدوکس بود و امروزه مورد توجه افراط گرایان زیادی است که رفتار خشونتآمیز را از او الهام گرفتهاند؛ افرادی همانند ایمن الظواهیری، نفر شماره دوم القاعده را میتوان یادکرد. اگرچه قطب از نوشتههای مولانا ابوالعلا مودودی، چهرهای با نفوذ گسترده در آسیای جنوبی به عنوان بنیانگذار جماعت اسلامی، بهرههای زیادی گرفت، ولی به نظر میرسد، مودودی نسبت به قطب تمایل بیشتری به مخلوط کردن دین با سیاست داشت. یک چنان موضعگیری باعث شد تا هویتهای مذهبی و سکولار به راحتی بتوانند از ابتدا در فضاهای داخلی جنوب آسیا به اشتراک گذاشته شود.
همانطوریکه بارها یادآوری شد، محمد علی جناح، قهرمان پاکستان، عمدتاً سکولار بود و اعتقادی به ترکیب دین و سیاست نداشت. به عنوان مثال، وی در طول دهه ۱۹۲۰ نسبت به جنبش خلافت، که روحانیت مسلمان در هند نقش برجستهای داشت، تا حدی خونسرد بود.او بیشتر تحت تأثیر احساسات اصلاح طلبان دانشگاه مسلمان علیگر هند بود تا مؤسسات ارتدوکس در دئوبند. جناح در سخنان مهم ۱۱ اوت سال ۱۹۴۷، سیاست دموکراتیک و «سکولار»ی را تشریح کرد، که نشان میداد دولت پاکستان نسبت به دین مردم نگرانی چندانی ندارد. در کابینه اول پاکستان، وزیر قانون یک هندو و وزیر امور خارجه یک «احمدیه» بودند. در زمان استقلال، قوانین اسلامی عمدتاً به احوال شخصی یا خانوادگی مانند ازدواج، طلاق، وراثت و سرپرستی مربوط میشد؛ وضعیتی که به مدت ۳۰ سال تا حدی تعریف شده مینمود. در حالی که اکثریتگرایی مسلمانان در سطح نمادین و اصطلاحات بهوضوح مشاهده میشد، در مقام رسمی، اما، جایگاه اصلی را بهخود اختصاص نداد؛ دولت را میشد کمابیش «سکولار سیاسی» نامید. چنین وضعیتی در کنار فعالیتهای متداوم گروههای مذهبی، میطلبد که تحقیقات عمیقتر در مسیر افراطگرایی سیاسی مذهبی در پاکستان صورت بگیرد.
نظر بدهید