۱. اشاره
زنجیرهی از نسلکُشیها و لیست قربانیانی را که پس از این درآمد میبینید، مربوط به هزارههای کویتهی پاکستان (جزء ایالت بلوچستان) است که طی دو دهه میان سالهای ۱۹۹۹ تا ۲۰۲۱ بهطرز فردی و جمعی از سوی فرقههای سلفی کشته شدهاند. دقّت کنیم آنچه میآید تنها پارهای از ماجرا را انعکاس میدهد و تکّههای دیگر هنوز احصا نشدهاند؛ چرا که طبق تحقیقات عباس زیدی کشتار شیعیان توسط گروههای سلفی-تروریستی در پاکستان به بیش از بیست و پنج هزار نفر میرسد و آغاز این کشتارها به ۳ ژوئن ۱۹۶۳ و پس از تأسیس پاکستان در ۱۹۴۷بازمیگردد که در آن شیعیان برای نخستینبار در مراسم عاشورا توسط وهابیّان مورد حمله قرار میگیرند و بیش از ۱۱۸ نفر کشته میشوند و بسیاری دیگر زخمی (Abbas Zaidi, 2016: 292). حال پرسش این است چنین نسلکُشیهای زنجیرهای توسط چه کسانی و با چه اهدافی صورت میگیرند؟ برای آنکه درکی روشنی از پدیدهی حاضر و علل آن فراهم آید، نگارنده سعی کردهام بر اصلیترین زمینه، مهمترین عوامل و نزدیکترین مناسباتِ مؤثر در وقایع تذکّر دهم، پایههای که در هیئت قسمی الاهیات کُشتار واقعیت یافتهاند و صورتِ کلّیتری بهنام «فاشیسم اسلامی» را شکل میدهند، و بیگمان باید مفهوم «فاشیسم اسلامی» را در گفتمانِ نقدِ جنگطلبیها و خشونتهای روزافزونِ معاصر که اغلب از آبشخور دینی سیراب میشوند، و برای تبیین و فهمِ این وضعیت بهرسمیت شناخت.
۲. ماهیّت کُشتار
ابتدا باید ماهیّت این کُشتارها را روشن کنیم. کشتار هزارههای پاکستان در محدودهی مستندات تحقیق آتی، اندکی بیش از دو دهه به شکل زنجیرهای و هدفمند جریان دارد. موجودیت هزارهها موضوع اصلیِ کشتارها را نشان میدهد و آنگونه که مشاهده میشود از ترورهای فردی شروع میگردد و رفته رفته شکلِ جمعی بهخود میگیرد. در کشتارهای نخست تنها مردان دیده میشوند؛ اما هرچه جلوتر میرویم، زنان و کودکان نیز مورد هدف قرار میگیرند. قربانیانْ گروههای سنّی مختلفی از کودک ۵ ساله تا پیرمردان ۷۰ ساله را در بر میگیرند. از حیث شغلی نیز قشرهای گوناگونی از قربانیان دیده میشوند: دانشآموز، دانشجو، پلیس، کارگر، تاجر، عضو ارتش، فعّال مدنی، پزشک، معلّم و … . از سوی دیگر، مکانهای کُشتار نیز متفاوتاند؛ کشتارها هم در شهر و انظار عمومی صورت میگیرند و هم در راهها و بیشهها، هم به شکل تیراندازیهای فردی و گروهی انجام میپذیرند و هم به شکل انتحاری در دل جمعیت. تنوّع و تکثّر قربانیان اما از یک تبار معیّن و نیز اشکال کُشتار بهوضوح نشان میدهند کُشتارها سیاسی نیستند- هرچند تبعات سیاسی و تاریخی نیز دارند- بلکه نژادی و مذهبیاند و به هدف پاکسازیِ نژادی و مذهبی انجام میشوند. بنابراین، بهوضوح کُشتارها ماهیت نسلکُشی را دارند و آشکارا از پروسهی پاکسازیِ نژادی و مذهبی حکایت میکنند.
۳. زمینهی تاریخی
هزارهها، ساکنانِ بومیِ افغانستان (ایرانویجه)اند نه پاکستان و نه هیچ سرزمین دیگری. طبق تحقیقات موثّقتر، آنها همان آریاییهای ویدی و اَویستاییاند که با آریاییهای امروزی یعنی طوایف سکایی و تورانی از ریشه افتراق پیدا میکنند. دقّت کنیم در متون ویدی و اَوِستایی که تنها متون دینی مِهریان و پارسیان باستان شمرده میشوند، فقط ساکنانِ دو سوی جبال هندوکش و بابا ( زابلیان، کابلیان، بلخیان، شاهان پیشدادی و کیانی) به نام آریان و از تبار کیومرث خوانده شدهاند. هم از اینروست که بلخ نخستین شهری است که توسط کیومرث نخستین پادشاه آریایی تأسیس میشود. از زمان باستان تا قرن نوزدهم میلادی، بهجز تبار کیومرث هیچ قومی به نام آریان و زبانشان به نام زبان آریایی یاد نشده است.
بهرغم این اما در قرون معاصر و بهطور مشخّص از ۱۸۹۱ میلادی است که سیمرغِ آوارگیِ هزارهها به پرواز درمیآید، تراژدیای که اوج آن را در دوران عبدالرحمان میبینیم؛ بردهی خودکامهای بهطور گسترده و فجیع (۸۰٪) به نسلکُشیِ هزارهها روی آورد، سرزمینهای آنها را غصب کرده به طوایف مختلف پشتون اعطا نمود و بهاندازهی که توان داشت آنها را از مواطن آباییشان اخراج کرد و به بردگی گرفت. زانپس هزارهها از فرط بیعدالتی، تجاوز، نسلکُشی و غارتگریِ مدام و بیقید و بند مجبور به ترک وطن شدند و به سوی هر کوه و دشت و جغرافیاییْ پا به فرار نهادند؛ عدهای از آن آوارگان و گمگشتهگان سرانجام به کویتهی پاکستان پناه آوردند. هزارههای کنونیِ پاکستان در واقع بقیه السیف بیرحمانهترین پاکسازیِ نژادی طی قرون ماضیه توسط عبدالرحماناند.
۴. دیوبندیسم؛ از مبارزه با استعمار تا الاهیات کُشتار
ورای کشتار هزارهها در پاکستان و افغانستان گروههای افراطیِ وجود دارند که تبار ایدئولوژیک و هویت مذهبیِ آنها به مدارس دیوبندیهی هند میرسد. پس از سلطهی استعمار بریتانیا بر هند و خفّت و خواریِ مسلمانان زیر چکمههای آن، برخی از مسلمانان در جستوجوی حفاظت و احیای هویّت دینیشان برآمدند و در این راستا نخست مراکز آموزش علوم اسلامی بنا کردند. اولین مدرسه تحت نام «مدرسه العربیه الاسلامیه» در روستای دیوبند هند ایجاد میشود که فقط یک مدرّس به نام ملا محمود و یک طلبه به نام محمد الحسن دارد. کسی که بعدها به شیخ الهند شهرت مییابد، رهبری مسلمانان را بهعهده میگیرد و در نهضت استقلال هند نقش مؤثر ایفا میکند، همان محمد الحسن فرزند ذوالفقار علی دیوبندی یکی از بنیانگذاران این مرکز است. محمد قاسم نانوتوی، رشید احمد گنگوهی، ذوالفقار علی دیوبندی، سید محمد عابد دیوبندی، مولانا یعقوب نانوتوی و فضل الرحمان عثمانی دیوبندی از جمله عالمانی هستند که در اواخر قرن نوزدهم پایههای نخستین سلفیت را تأسیس مینمایند. باری، همهی آنها پیروان افکار و عقاید شاه ولی الله دهلوی محسوب میشدند که از نگاه ماهیت افکار با اخوانالمسلمین مصر قرابت دارد. مدرسهی مذکور بلادرنگ تاج شهرت بر سر مینهد و صدای پیشرفت آن شتابان در سراسر شبه قاره طنینانداز میگردد، بهگونهای که به مبدأِ فیضِ هویت، فرهنگ، عقیده و علم مبدّل شده و در سراسر شبه قاره (هند، پاکستان و کشمیر امروزی) شبکهی از مراکز علمی و دینی (نزدیک به هزار مرکز آموزشی) را به راه میاندازد.
اما با تأسیس پاکستان فصل جدیدی فراروی این مدارس باز میشود و شاخهای از این مدرسه که تحت عنوان دار العلوم حقانی در این جغرافیای جدید شکل میگیرد زانپس، به ثقل و کانون اصلی مدارس دیوبندیه بدل میگردد. تأسیس یک جغرافیای مستقل با هویتِ سراپا اسلامی ایدهی اصلیِ است که منجر به جدایی و تشکیل پاکستان میشود و ایدئولوگهایی مانند محمد اقبال لاهوری و محمدعلی جناح ورای این هویتطلبیِ دینی میایستند. فصل جدید نه بهواقع در مقام دگرگونی ماهوی و انحراف مضمونی مدارس دیوبندیه که البته شکل اولیهی آن با تکفیر و شقاوت چندان نسبتی ندارد؛ اما با سویهی متفاوت رقم میخورد. شکل اولیه بیشتر بر استقلالطلبی و احیای هویت دینی بهطور عام متمرکز است؛ اما آنچه همراه با تأسیس پاکستان در اُفُق آتیِ این کشور و همسایگانش زاده میشود، نوعی دیوبندیهی تکفیری، خشونتطلب، جهلپرور، تروریستی و نژادی است که همهی بنمایههای شقاوت و ظلمت را در خود جمع میکند و بدینسان، به مهدِ شرارت و کانون الاهیات کُشتار تغییر صورت میدهد. مراکز دیوبندیهی پاکستان اینک به مرکز اصلیِ تربیت بنیادگرایان مذهبی، تروریستها و نسلکُشان جاهلی درآمدهاند که بیش از آنکه حاملِ هویت دینی و مذهبی باشند یا از تعالیم مداراگرایانهی امام ابوحنیفه الهام گیرند، هویت سیاسی و نژادی کسب کردهاند و از اینروست که دستکم یکی از هستههای بحران سیاسی و مذهبی را در سراسر منطقه تشکیل میدهد.
افزون بر دگردیسیهای مذکور، از درون و بهتأسّی از مراکز دیوبندیه-سلفیِ پاکستان، گروههای تروریستیِ نظامی مانند سپاه صحابه پاکستان (SSP)، طالبان، اهل سنّت و جماعت (ASWJ) لشکر جهنگوی (LeJ)، جندالله و سایر گروههای تکفیری-تروریستی سر بر آوردند. فصل جهاد (فصل فریبِ تودهای) در افغانستان که ذاتاً پروسهی آمریکایی-سعودی بود، دورانِ طلاییِ مشقِ عمَلی و سیاسیِ این گروهها بهحساب میآمد و بسیاری از چهرههای تربیتشده در مدارس دیوبندیهی پاکستان مانند حکمتیار و برهانالدین ربّانی و گروههایی مانند طالبان، سپاه صحابه و شاخهی نظامیِ آن لشکر جهنگوی وارد این کاروزار نو شدند و تا توانستند عقده و حقارت مذهبی و نژادیشان را در ریختن خونها و ویرانیِ شهرها ارضا نمودند. الاهیاتِ کُشتارِ هزارهها و شیعیانِ پاکستان را فتاوای رهبران دیوبندیهی پاکستان و شاگران آنها تشکیل میدهند. به اعتقاد آنها شیعهها و هزارهها کافراند، زیرا آنها از جمله به تحریف قرآن، برابری امام علی با پیامبر، ادامهی نبوّت و خطای جبرئیل باور دارند. براساس این قبیل فتاوا، سپاه صحابه اعلام کردند:
«همهی شیعهها سزاوار کشتناند. ما پاکستان را از این مردمان نجس پاک خواهیم کرد. پاکستان بهمعنای «سرزمین پاکان» است و شیعه حق ندارد در این کشور زندگی کند. ما فتاوا و امضاهای رهبران مذهبی را داریم که اعلام میکنند شیعه کافر است. همانگونه که جنگجویان ما در افغانستان جهاد علیه شیعیان هزاره را موفقانه بهثمر رساندند، مأموریت ما در پاکستان نیز محو این فرقهی نجس و پیروان آنها از هر شهر، هر روستا و از هر گوشه و کنار پاکستان است. مانند گذشته، جهادِ موفقِ ما علیه هزارهها در پاکستان و بهطور مشخّص هزارههای کویته، ادامه داشته و خواهد داشت. ما پاکستان را قبرستان هزارهی شیعه خواهیم کرد و خانههای آنها با بمبها و انتحارگران ویران خواهند شد. ما فقط زمانی آرام میگیریم که پرچم اسلام حقیقی را در این سرزمین پاکان بهاهتزاز درآوریم. بنابراین جهاد علیهی هزارهی شیعه تکلیف ماست (Abbas Zaidi, 2016: 296-297)».
جهاد گذشتهی که سپاه صحابه بدان اشاره میکند، نسلکُشی بیش از دوازده هزار نفر از هزارههای مزار شریف در دورهی نخست طالبان است. بهدلیل خشونتهای روزافزون، پاکستان این گروهها را جزء گروههای تروریستی قرار داد و رهبر سپاه صحابه (حقنواز جهنگوی) نیز توسط ارتش پاکستان کشته شد.
۵. هزارهها بهعنوان قربانیانِ ماجراجوییهای ایرانِ شیعی
بدون شکّ، هزارهها قربانیان ایران و ماجراجوییهایش نیز محسوب میشوند. از مبادی دوردست تاریخی آغاز کنیم: عقاید مذهبیِ که در دوران ایران صفوی عاری از عقلانیّت و دوراندیشی برخاست، بهخصوص کوشش عالمان دینی زیر لوای سیاستِ صفوی برای ارائهی سیمای جدید از تشیّع و دیدگاه آنها بهویژه راجع به خُلفای راشدین و سایر مذاهب اسلامی و در کانون آنها عقاید و پرداختهای شیخ محمد باقر مجلسی و فرزندش و دیگر همکیشان وی، مهمترین دستاویز دینی در دستان عبدالرحمان برای گرفتن فتوای تکفیر از علمای درباری و سپس قتلعام همگانیِ هزارهها بود.
سپاه صحابهی پاکستان و شاخهی نظامی آن لشکر جهنگوی، درست پس از پنج سال پیروزیِ انقلابِ اسلامی در ایران، بهمنظور جلوگیری و مقابله با نفوذ شیعه/ایران در پاکستان صورت میگیرد، گروهی که اکنون نیز با ایدهی مقابله با نفوذ ایران به مقاتلهی هزارهها میشتابد. در دوران جهاد همهی احزابِ غیرِ هزاره، اعمّ از شیعه و سنّی به تکفیر هزارهها پرداختند، آنها را بهکرّات نوکران سیاسیِ ایران خواندند و به جرم هزارهبودن و پیروی از ایران حذف کردند. ماجراجوییهای ایران در منطقه بهخصوص سوریه و استفادهی سیاسی از هزارهها نیز به کشتار زنجیرهای و سلّاخیِ آنان در افغانستان منجر گردید. بهطور خلاصه، هر نوع ماجراجویی ایران در منطقه و حتّی هر تحوّلی در درون ایران، بر سرنوشت سیاسیِ هزارهها در افغانستان و پاکستان مستقیماً تأثیر میگذارد، اما از آنجا که هزارهها در هیچ جای این مناسبات هیچ محلّی از اعراب ندارند، فقط بدل به قربانی شدهاند؛ یعنی بیش از هرکسی قمهی شیعهگرایی بر گردن هزاره فرود میآید و توفان ایدئولوژی شیعه، هستیِ او را برباد میدهد.
۶. واپسین سخن
«فاشیسم اسلامی» یک خانوادهی بزرگی است که طیفهای گوناگونی از فرقهها و شبکههای تروریستی، تکفیری و سلفی مانند القاعده، داعش، طالبان، دیوبندیهی پاکستان، سپاه محمد، سپاه صحابه و جماعتها و گروههای نظامی و غیرنظامی را شامل میشود. آنچه دربارهی این خانوادهی تکفیری و سیاسی مهم است بدانیم این است که اولاً آنها از حیث تعالیم، باورها و ایدئولوژی درونمایهی واحد و یکسان دارند و این بدان معناست که به تقابلهای بهظاهر سیاسیِ آنها مثلاً تضاد طالبان با القاعده و داعش به دیدهی تردید نگریست. ثانیاً، آنها زیر نقاب مذهب، اصالتاً اغراض نژادی و سیاسیشان را پیش میبرند و تودهها را از طریق جهل و فریب بهخدمت میگیرند. لذا هویت مذهبی و دینیِ آنها سراپا مخدوش بوده و با شقاوت و فریب برپاست. ثالثاً هیچکدام این گروهها استقلال ندارند و اغلب دستمایهی قدرتها و سازمانهای استخباراتی قرار میگیرند. بنابراین، اگر ماجرای کشتار هدفمند هزارههای پاکستان و افغانستان را دستکم در مهمترین مناسبات دور و نزدیک آن ملاحظه کنیم، آنها همچنان مورد کشتار و نسلکُشیهای بیشتر و بیرحمانهتری قرار خواهند گرفت؛ زیرا آنها بهواقع در محاصرهی سختترین شرایط و بیرحمانهترین مناسبات علیه خود قرار گرفتهاند. آنها هیچ نیروی درونیِ برای حفاظت و احیای خویشتن ندارند، و نیز هیچ دولتی از آنها حمایت نخواهند کرد؛ مگر به بهای سریعتر لغزاندن آنها در باتلاق مرگ و نابودی. لُّب کلام اینکه: هزارهها فاقدِ نسبت با خویش و دیگراناند و این همان آغوش محوکنندهی مرگ است.
پی دف اف گزارش نسلکشی هزارههای پاکستان را از اینجا دانلود کنید:
نظر بدهید