ارادهی آزاد =آزادی
«ارادهی آزاد» یکی از دشوارترین مقولات مورد اندیشهی بشر بوده است، هم از منظر الاهیات و هستیشناسی و هم از منظر تاریخی. از منظر نخست پرسش همواره این بوده آیا ضرورت اُلوهی مکانی برای آزادیِ انسان باقی میگذارد، یعنی اگر خدا هم علّت موجده و هم علّت مبقیه باشد، کجا و چه چیزی عرصهی آزادی انسان نامیده خواهد شد؟ یا اگر به هر نحوی قائل به ضرورتی در جهان باشیم به شکل روح مطلق هگلی که ضرورتاً از طریق رویدادهای تاریخی خود را ظهور میبخشد، به شکل پانتهایسم اسپینوزایی یا وحدت وجود عرفانی و… . از منظر تاریخی نیز اگر اراده تحت شرایط تاریخی و مقیّد به آن باشد، چگونه میتوان آن را بیرون از جبر شرایط و فعل و انفعالات بشری معنا نمود؟ از جانبِ سوم اراده در نسبت با خود اندیشه و تفکّر رابطهی اُنتولوژیک دارد: تفکّر=دیالوگ بدون آزادی ممتنع است، طوری که میتوان فارغ از تمایز مفهومی اما مصداقاً آن دو (=تفکّر و آزادی) را یکی دانست. این دو البته دارای رابطهی طرفینی است؛ تفکّر بدون آزادی ناممکن است و آزادی بدون تفکّر؛ زیرا فقط از راه تفکّر میتوان به آزادی رسید و یا فقط از آزادی به تفکّر. اما درک و تبیین اینکه این دور دیالکتیکی از کجا آغاز میشود و چه ادواری پیدا میکند، همچنان دشوار است. این پرسشها بماند، حال پرسش این است فارابی با آزادی چگونه برخورد کرده و بدان اندیشیده است؟ در پارهی پیشین به مقولهی عدالت بهعنوان یکی از مبادی اندیشهی فارابی درباب شهر پرداختیم، اینک به مقولهی آزادی از منظر او میپردازیم. بیشک آزادی نیز در تفکّر معلم بلخی بنیاد شهر و شاهرگ حیات آن بهشمار میآید، اما چگونه؟
دومین رکن اصلیِ که شالودهی حیات شهر را برمیسازد، آزادیِ اراده یا آزادی بهمعنای عام است. در فلسفهی قُدما از آزادی بهمعنا و دلالت مدرن کلمه سخنی نرفته، اما آنچه قریب و متصل به آزادی است، محل تأمل قرار گرفته است: اراده. اراده وجه اُنتولوژیکتری نسبت به آزادی دارد؛ چرا که اراده ملزوم و بنیاد آزادی را نشان میدهد و میتوان از وجود و عدم و عوارض آن پرسش نمود؛ بهمعنای دیگر، اراده جوهر است و آزادی عرَض. تنها تفاوت در این نقطه رخ داده که فلاسفهی دورهی مدَرسی و دورهی اسلامی به نحو اُنتولوژیک به اراده نگریسته و هستیِ آن را تبیین کردهاند و فلاسفهی مدرن از دکارت به بعد به مهمترین صفت آن (آزادی) تأکید کردهاند. این انقلاب در نگرش را میتوان در سیمای کوگیتو= میاندیشم پس هستم، بهخصوص با توجّه به وجه استنتاجیِ مضمون در آن، بهخوبی مشاهده کرد. یعنی متقدّمان جوهر (اراده) و متأخران صفت آن (آزادی) را سزاوار تأمل یافتهاند. ولی به هر حال، هردو طیف به یک چیز اما از دو منظر مینگرند. توجّه کنیم که متفکّران متقدّم نیز هرگز ارادهی تحت انقیاد و ترس و سرکوب را برنتافتهاند.
لازم است ابتدا یک گام مفهومی برداریم. طبق نگاه فارابی در المسائل الفلسفیه/ جوابات لمسائلٍ سُئل عنها اراده اعمّ از اختیار است (نسبت عموم و خصوص مطلق)، یعنی هر امر اختیاری متعلق اراده نیز واقع میشود، اما عکس آن درست نیست. چرا که اراده هم به امر ممکن تعلّق میگیرد و هم به امر ناممکن؛ اما دایرهی اختیار تنها امور ممکن است. امر ممکن هم شامل امر بالفعل میشود و هم بالقوه، و این توسعهی اراده را نشان میدهد و در توسعهی اراده است که ما به طرح آزادی میرسیم. مراد از آزادی در این بحث نیز ارادهی آزاد است. لیکن اراده در نگاه فارابی تنها با فعل آدمی معنا نمییابد، او در قدم اول اراده را در یک بستر معرفتی یعنی مشروط به پچ ظهور عقل مطرح میکند؛ او اراده و آزادی را اصالتاً با عقل گره میزند، سپس در بطن بحث از نسبت عقل انسان با عقل فعّال و تحقق معقولات در نفس ناطقه به طرح اراده میرسد.
بدین جهت، او در حقیقت از سه نوع اراده سخن میگوید: فارابی هنگام بحث از قوای نفس میگوید قوهی نزوعی منجر به حدوث اراده میگردد، فلذا اولین نوع اراده یا نخستین مرحلهی آن ارادهی است که با قوهی نزوعی و حسّاسه گِره میخورد. این، طبیعیترین شکل اراده را نشان میدهد که میان تمامی حیوانات مشترک است. دومین نوع اراده برخاسته از شوقی است که از قوهی تخیّل سرچشمه میگیرد. در نهایت، نوع سوم ارادهی است که از عقل و شوقِ عقلی حادث میشود. فارابی نوع اخیر را ارادهی میداند که یگانه ممیّز انسان از حیوان بهشمار میآید و توسط آن انسان قادر به انجام محمود و مذموم یا جمیل و قبیح میگردد، و به معنای دیگر مسئولیت با این نوع اراده شکل میگیرد. اما نکتهی مهم این است که این اراده ارادهای است که انسان از طریق آن بهسمت سعادت رهسپار میگردد. با این حال، ارادهی برخاسته از عقل منحصر به خیر و سعادت نیست؛ بلکه شرّ نیز میتواند موضوع آن باشد. در نگاه فارابی هرآنچه مانع و عائق سعادت میگردد، شرّ نامیده میشود. حال پرسش این است که تحت چه شرایطی اراده معطوف به سعادت و خیر میشود، و یا معطوف به شرّ و گمراهی؟
بهطور فشرده، فارابی با اخذ چشماندازی از بحث قوا، معتقد است وقتی با تکیه بر عقل و معارفی نازلشده از عقل فعّال به سعادت میاندیشیم، ارادهی خیر یا خیر ارادی شکل میگیرد؛ اما وقتی براساس قوهی احساس و تخیّل به سعادت روی میآوریم، دچار توهّم میشویم و در این صورت ارادهی شرّ پدید میآید. بنابراین، فارابی اراده را در وهلهی اول ارادهی به دانستن امر معقول یا حقیقت امور میداند، و ازاین سبب ارادهی خیر را با عقل گِره میزند. اما سعادت با دانستن تنها تحقق نمییابد؛ ازاینرو، عمل به محتوای معرفت شرطِ دوم سعادت مطرح میشود. میان نظر و عمل شِقاق وجود دارد؛ بدین سبب، انسان باید ارادهی خویش را مدیریت نماید و براساس معارف و حقایق امور بهسوی سعادت عزیمت نماید.
فارابی در ادامهی مطالب مذکور به اختلاف فطرت اولیهی مردم در پذیرش معارف و ازاینرو قُرب و بُعد آنها از عقل و سعادت، شیوهی تدبیر مدینهی فاضله توسّط رئیس اول و رؤسای بعدی، تحصیل معارف و فضایل و زوال شرورِ طبیعی و ارادی از مُدن و اُمَم و در نهایت تأسیسِ شهرِ عقل میپردازد. موضوع همهی این مباحث بهواقع گرهزدن اراده با خیر، سعادت و حقیقت امور است. اما بهطور عام، بحث فارابی در همهی رسائل سیاسیِ او نشان میدهد که یکی از مهمترین و شاید یگانه مسألهی سیاسیِ شهرْ تدبیرِ ارادهی است که بهاقتضای ذاتش آزاد و لااقتضا است. اراده آزاد است، پس شرّ میتواند یکی از عرصههای ظهورِ آزادی آن باشد. لیکن آزادی فینفسه و بدین بهانه نمیتواند شرّ نام گیرد؛ زیرا ارادهی آزاد به دو صورت میتواند ظهور کند: الف) در پیوند با حقیقت امور (ارادهی عقلانی)، و از اینرو میتواند معطوف به سعادت و غایت نهایی تکامل انسان باشد، ب) بدون نسبت با حقیقت امور و در تقابل با سعادت آدمی (ارادهی حیوانی). ظهور و حضور اولی هرچه بیشتر آدمی را به تحقق امکانهایش نزدیک میکند و عقلانیّت را در او میپروراند، اما دومی امکانهای او را ویران کرده و او را از عقلانیّت دور میکند و این واقعه در تاریخ و سرگذشت جمعی در هیئت ویرانیِ شهر، زندانیشدن و ناتوانشدن جامعه ظهور میکند.
لذا هدف فارابی از تدبیر شهر هرگز کنترل و انقیاد ارادهی آزاد نیست؛ بلکه به تکامل رساندن آن از طریق برپاسازیِ نسبتاش با عقل و فضیلت است. بهمعنای دیگر، فارابی اراده را با حقیقت گِره میزند تا آن را از توهّمِ حقیقت و توهّم سعادت رها سازد. اراده برای فارابی آزاد باقی میماند و تنها با عقل و سعادت است که به آزادی و توسعهی بیشتر دست مییابد. ارادهی منقاد به هر فضیلتی متمسّک شود، یا ناخودآگاه است یا در بند عجز و ترس- آنگونه که از بحث عدالت بهیاد میآوریم- لذا در برابر مطلوب حقیقی ناکام میماند. ارادهی معطوف به شرّ نیز از آنجا که از عقل برنمیخیزد و تحت سیطرهی تخیّل و توهّم قرار دارد، عرصه را هم برای خود و هم برای دیگران تنگ و تباه میکند. آنچه تاکنون گفته شد، بهطور خلاصه این است که شهر با تفکّر و عقلانیّتْ منطقِ حیات و هستیاش را بهدست میآورد، با عدالت و توزیع امکانها بودن و شدناش را عملاً مشق میکند و با آزادی و ارادهی متکی به عقل راه خود را از شرّ، ظلمت و ظلم جدا و به سمت تحقق سعادت رهسپار میشود.
منابع نزد نویسنده موجود است.
نظر بدهید