اسلایدر اندیشه فرهنگ و هنر

خِرد بیدارِ تاریخ

مقدّمه
نوشتن درباب یک فیلسوف تاریخ و کسی که به روحِ جمعی اندیشیده و نگاشته، لزوماً مسئولانه باشد، اما تدارک و فهمِ این مسئولیت در قِبال تفکّر او زمانی دشوار می‌شود که بدانیم سخن درباب متفکّرِ تاریخ اندیشیدن به یک اندیشه است، اندیشه‌ای که از خلال بنیادی‌ترین مناسبات و اصلی‌ترین اسبابِ تطّورات تحقق یافته است. پروفیسور علی‌محمد زهما روحِ وقایع تاریخی و تقدیرِ جمعی را سزاوار اندیشیدن یافته و ناظر به جدالِ این روحِ جمعی با خویشتن به‌مقتضای فرصتْ نگاشته است. از آن‌رو می‌گوییم جدال روح با خویشتن که همه‌ی منازعات تاریخی در سطح کلّی به‌واقع جدال روحِ جمعی با خویشتن شمرده می‌شود؛ زیرا در این سطح همه چیز برای تقدیر/روحِ جمعی درونی است. لذا نوشته‌ی حاضر یقیناً نمی‌تواند اندیشیدن به اندیشه‌ی پروفیسور زهما محسوب شود، و یا حتّی ادای دین به تفکّر او باشد. بدین مضیقت، این‌جا می‌خواهم معطوف به آثار استاد به‌خصوص آخرین اثر منتشرشده‌ی ایشان این مسأله را «صرفاً» طرح کنم که منطقی‌ترین نسبت با او اندیشیدنِ مسؤلانه به اندیشه‌ی اوست تا از سخنِ هوس‌مندانه و بی‌تکلیف احتراز کرده باشیم و حرمت تفکّر و متفکّر را پاس داریم.
خطوط اصلیِ تفکّر زهما
تا جایی که نگارنده اطلاع دارم زهما ۲۰ اثر گران‌سنگ را از متفکّران و مورّخان بزرگ از جمله وان لون، فردریک دانکاف، تاینبی، روزنتال، پروفیسور بارتولد و جان استوارت میل در زمینه‌های منطق، فلسفه،‌تاریخ جهان، تاریخ تمدّن، فلسفه‌ی تاریخ، تاریخ آسیای میانه، تاریخ‌نگاری در جهان اسلام، تاریخ اقوام و تاریخ افغانستان ترجمه کرده است. افزون بر ترجمه‌ها، یازده اثر در زمینه‌های تاریخ، فلسفه، جامعه‌شناسی و ادبیات تألیف کرده است. حدود شصت مقاله‌ی علمی در حوزه‌های تاریخ، فلسفه، جامعه‌شناسی، فلسفه‌ی سیاسی، ادبیات و الاهیات به نگارش درآورده که تنها ۶۳ مقاله از میان آن‌ها در مجلات کابل به چاپ رسیده است. دو کتاب پروفیسور کریستین ریدر درباره‌ی زندگی، آثار و اندیشه‌های زهما نوشته است.
از طریق ترجمه‌ها، کتاب‌ها و مقالاتِ تألیفیِ زهما می‌توان خطوط اصلیِ تفکّر او را رصد کرد. زهما چه در آثار و چه در ترجمه‌هایش با تفکّر متفکرانی بزرگی مانند هگل، مارکس، کانت، میل، توین‌بی، روزنتال، ریدِر و دیگران درگیر بوده و خود نیز شاهدِ یکی از دشوارترین وضعیت‌های تاریخی بوده است. به یک معنا، می‌توان گفت تحصیلات، پرسش‌ها و نوشتار زهما، او را در یک موقعیتِ بینارشته‌ای می‌‌افکند و ذهن و خرد او در دل چنین کانونی گداخته می‌شود. به‌تعبیر دقیق‌تر، در کانونِ مناسباتِ علوم است که خرد او بیدار می‌شود و قادر به این تصمیم فکری می‌شود که از تاریخ پرسش کند و بنویسد. متفکّری که در محلّ تلاقیِ اندیشه‌ها و نسبت‌ها قرار داشته، اندیشه‌اش نیز ذووجوه خواهد بود. بدین سبب، می‌توان از خطوطِ اصلیِ تفکّر او پرسش کرد.
منطق و فلسفه، جامعه‌شناسی، سیاست، تاریخ و ادبیات را می‌توان اصلی‌ترین خطوط تفکّر او برشمرد. بدین ترتیب، در عرصه‌ی نخست دو ترجمه راجع به منطقِ استقرایی و منطقِ تحلیلی از جان استوارت میل، ایده‌های مانند لاادری‌گری کانت، معرفت‌شناس، الحاد، جهان‌بینیِ هگل و … به‌چشم می‌خورد. در حوزه‌ی جامعه‌شناسی مضامینی مانند مبادیِ جامعه‌شناسی، جبر و تحوّل جامعه، منشأ روابطِ مالکیت، آزادی از نگاه تاریخ، حقوق بشر از نگاه جامعه‌شناسی و… در نوشتار و اندیشه‌ی او تبلور یافته است. در حوزه‌ی سیاستْ به تفکّرِ سیاسیِ ارسطو و روابطِ سیاسی در افغانستان می‌پردازد. در عرصه‌ی تاریخ که بیشترین کُتُب و مقالات او را در برمی‌گیرد، همان‌طور که گفتیم به سرگذشت تمدّن، تاریخ نژادها، سلسله‌های پادشاهی، تاریخ روابطِ سیاسی در افغانستان و سایر موضوعاتِ تاریخی روی آورده است. در حوزه‌ی ادبیات دو اثر دیده می‌شود: یکی تاریخ ادبیات افغانستان از ظهور اسلام تا دوره‌ی مغول و دوم طنین که برگزیده‌ی اشعار ایشان است. به‌طور خلاصه، حوزه‌های مذکور خطوط اصلیِ تفکّر او را آشکار می‌سازند. بررسیِ اندیشه‌ها،‌چگونگی پرداخت او با تاریخ، سیاست و جامعه منوط به تجمیع و فهمِ مناسباتِ همه‌ی حوزه‌های مذکور است. باری، توجّه کنیم که برخورد زهما با زمانه و وضعیت معاصرش متأثر و برآمده از مناسباتِ حوزه‌هایی است که از حیث نظری و عمَلی تجربه نموده و مشاهده کرده است. کتاب «تاریخ افغانستان در یک نگاه» بدون تردید در پیِ چنین زمینه‌ی فکری و زمانه‌ی عینی به نگارش درآمده است، لذا می‌توان آن را آخرین سخن و خطاب او با تاریخ و سرگذشت خود و جامعه‌اش دانست. اینک به بررسیِ مضمون و محتوای کتاب می‌پردازیم.
وارونه و ویران
کتاب «تاریخ افغانستان در یک نگاه؛ نگاهی به رویدادهای افغانستان از احمدشاه درانی تا هفت ثور ۱۳۵۷» که در سال جاری توسط مؤسسه‌ی پژوهشی بایسنغر به چاپ رسیده است، افغانستانی را موضوع و مخاطب قرار می‌دهد که بنا به گفته‌ی فیض محمد کاتب هزاره (پدر تاریخ‌نگاری افغانستان) در جلد نخست سراج التواریخ (کاتب هزاره، ۱۳۹۱: ۵۶) در ۱۷۴۷ بدین نام تسمیه می‌شود. اثر مذکور دارای سه بخش است: بخش نخست: از گذشته‌های دور تا پایان دوره‌ی هوتکی‌ها. این بخش به‌نوبه‌ی خود تاریخ کشور را به قبل از ظهور اسلام تا دوره‌ی ساسانی‌ها و بعد از ظهور اسلام تا روی کار آمدن هوتکی‌ها مورد بررسی قرار می‌دهد. بخش دوم: احمدشاه سدوزایی و جانشینان او، و بخش سوم:‌محمدز‌ایی‌ها را مورد بررسی قرار می‌دهد؛‌یعنی از امارت دوست‌محمد خان آغاز می‌شود و با آشکارساختن ماهیّتِ به قول خودش «ضدّ مردمی و انسانیِ» جمهوریت داود (از ۱۷ جولای ۱۹۷۳ تا ۲۷ آپریل ۱۹۷۸) و واژگونیِ «کاخ آخرین شاگرد صمیمی و پیرو واقعی این فلسفه‌ی فرتوت ماکیاول» پایان می‌پذیرد. گزارش دقیقِ محتوای اثر اقدامی مبسوط و موسّع می‌طلبد و ما نیز در پیِ گزارش آن نیستیم، بلکه می‌خواهیم ببینیم زهما در این اثر چگونه با تاریخ، فرهنگ و زمانه‌اش وارد صحبت می‌شود. لذا برخی از اساسی‌ترین مضامین بخش‌ها را مرور خواهیم کرد.

تلاقیِ نسبت‌ها
پروفیسور زهما در درآمد اثرش به گذشته‌ی تاریخیِ مردم افغانستان به‌عنوان بنیان‌گذاران «باستانی‌ترین تمدّن آسیایی پرمایه و درخشان» پیش از اسلام و آفرینندگان فرهنگ، سیاست، شعر و ادب پس از اسلام تذکّر می‌دهد. به‌طور خلاصه، اشارات او به سابقه‌ی تاریخیِ مردم افغانستان به‌عنوان آفرینندگان تمدّن بشری، سنّت معنوی و عقلانی، شعر و ادب و سیاست و نیز اهمّیت جهانیِ جغرافیای آن از دوران حملات یونانی‌ها به بعد، حاکی از آن است که زهما تاریخ و فرهنگ افغانستان را در مناسبات تمدّنی و فرهنگیِ بشر مطالعه می‌کند. به‌معنای دیگر، همان‌طور که از خطوط فکریِ او برمی‌آید، نگاه او به گذشته انسان‌شناسانه، فرهنگی، تاریخی، اجتماعی و سیاسی است، و دقّت کنیم؛ بدون ملاحظه‌ی خطوطِ فکریِ هر متفکّری ممکن است به خوانشِ بولهوسانه و سبک‌سرانه‌ای دچار شویم. به‌همین سبب، او در این‌جا کمتر منبع ذکر می‌کند؛ چرا که از موضع مشرفانه به تاریخ می‌نگرد. به سخن دیگر، زهما بیش از آن‌که بخواهد از تاریخ گزارش کند، خود در مقام تاریخ سخن می‌گوید و روح کلّی را به‌زبان می‌آورد؛ اما منابع گزارشات و نه لزوماً سخنِ اصلیِ او را باید در ترجمه‌های او جست.
پروفیسور زهما پس از ذکر مختصر احوال هخامنشی‌ها و کشورگشایی اسکندر در شرق، به یک تلاقی‌گاه دوران‌ساز می‌رسد: تلاقیِ فرهنگ یونانی و بودایی در بلخ باستان ( گریکو بودیک). در حقیقت، از نگاه او بلخ محلّ سه حوزه‌ی تمدّنی به‌شمار می‌‌آید: ۱. آیین زردشتی، ۲. زبان، فرهنگ و فلسفه‌ی یونانی، ۳. آیین بودایی. تمدّن باختری محصول تلاقی و هم‌آغوشی درونیِ این سه فرهنگ است و بستر حقیقیِ آن بلخ و بامیان به‌شمار می‌‌آید. این، تقدیرِ شکوهمند و ماجرای روحِ معنوی و گشوده‌ی آفرینندگان آن پیش از ظهور اسلام است.
پس از ظهور اسلام ماجرا به‌نظرم تلخ می‌شود: در دوره‌ی اسلامی فرهنگ و تمدّن بلخی-بامی رو به زوال می‌نهد و جایش را به فرهنگ اعراب می‌سپارد. در آغاز بلخْ – مقصود او از بلخ تمامیّت حوزه‌ی فرهنگی-معنوی است- علیه فرهنگ اعراب مقاومت می‌کند و «مقاومت بلخِ نامی، ایستادگی‌های غرجستانی‌ها (۱۰۷ق) و پیکار سلحشوران تخارستان گواه بارز عشق مفرط مردمان این کشور برای حفظ پاسبانیِ استقلال و آزادی‌شان می‌باشد»؛ اما رفته رفته زیر سلطه‌ی اعراب قرار می‌گیرد و به تبع آن سلسله‌های سلطنتی در افغانستان نه به طرز آرام بلکه همراه با آشوب و جنگ جابه‌جا می‌شوند. در میان همه‌ی آن‌ها، سلسله‌ی سامانیان و حاکمیّت سلطان محمود غزنوی به‌ترتیب به‌عنوان دوران‌های رشد و شکوفایی دیوان‌سالاری و قانون‌مندی توصیف می‌شوند. پس از این دو سلسله، غوریان قرار دارند که در نشر فرهنگ و انکشاف علوم و ادب سعی بلیغ نمودند. به‌هرروی، پاره‌ی نخست کتاب خواننده را در دل ماجراهای سیاسی با تأسیس و غنای تمدّن و فرهنگ باختری زیر لوای امتزاج اُفُق‌ها و هم‌آغوشیِ نسبت‌ها التفات می‌بخشد.
سدوزایی‌ها
پاره‌ی دوم به ظهور ابدالی‌ها می‌پردازد که دارای دو قبیله‌ی قدرت‌مند پوپل‌زایی‌ها و بارک‌زایی‌ها است. زهما ظهور ابدالی‌ها را به برتریِ شیوه‌ی تولید آن‌ها می‌داند. از میان ابدالی‌ها فرزندان سدو و محمد به بارزترین خاندان‌های سیاسی مبدّل می‌شود و رفته رفته متناوباً قدرت را در دست می‌گیرند. ازاین‌رو، بخش دوم به توصیف حکومت خاندان سدوزایی‌ها می‌پردازد.
احمدشاه ابدالی رو به اضمحلال بودن امپراطوری مغلان هندی و استیصال ایران پس از قتل نادرشاه افشار را زمینه‌ی مناسبی برای کشورگشایی، بسط قدرت سیاسی، تجاوزگری و غارت می‌بیند و از این‌رو در پی حمله به هند و تصرّف بقایای امپراطوری مغلان هندی اقدام می‌کند. در داخل کشور نیز با شکست خودمختاری‌ها سلطه‌ی خویش را بسط می‌داند و در قسمت غربی حتی تا نیشابور را در اختیار می‌گیرد. نبردِ پانی‌پت یکی از سرسخت‌ترین کاروزار سیاسیِ ابدالی‌ها در هند است که با پیروزی همراه می‌شود. با این حال، زهما تیزبینانه و نقّادانه تذکّر می‌دهد که «این پیروزی بزرگ و حیرت‌انگیز نظامیِ زودگذر از دیدگاه نتایج بعدی سیاسی به سود مردم افغانستان نبود، بلکه مردم افغانستان و مردم هندوستان از نگاه نیروی بشری ضایعات و تلفات عظیمی دیدند و در فرجام، ثمر پیروزی پیکار پانی‌پت را استعمار انگلیس گرفت و انگلستان از همین پایگاه هند برای نگهبانی و تأمین منافع استعماری خود در هند، سه بار آتش تجاوز را در افغانستان برافروخت و از دوران شاه‌شجاع دست‌نشانده تا زمان فرمان‌روایی امان‌الله خان سیاست خارجی افغانستان را محکم در چنگال خود گرفت و در داخل کشور به هزاران حیله و دستان از نمایندگان روابط تولید فرسوده با تمام نیرو پاسبانی و حمایت کرد و در سر راه رشد و انکشاف نیروهای تولید کشورمان ظالمانه سنگ‌اندازی‌ها نمود و افغانستان را به سود استعمار خویش از دیدگاه شکل و ماهیت به‌صورت یک جهنّم قرون وسطایی نگه داشت». می‌توان در ادامه‌ی این سخنان افزود که حاکمیّت و قدرت در افغانستان از ظهور ابدالی‌ها تاکنون جز «فاشیسمِ برده»‌ی بیش نبوده و تقدیر و ماهیتی جز فاشیسم و خونریزی در داخل و بردگی در بیرون نداشته است. از منظر درونی‌تر به قضیه، زهما علّتِ درونیِ شکست ابدالی‌ها را ماهیّت فئودالیستی حاکمیت و فئودالیسم نظامی می‌داند و همین فئودالیسم سیاسی است که منازعات فئودالیستیِ مزیّن به تعصّب قبیله‌ای را برای بعدها به‌میراث می‌گذارد. تا سال ۱۸۱۸ میلادی عملاً حاکمیّت سدوزایی‌ها پایان می‌پذیرد و از آن به بعد تا سال ۱۸۲۶ در حقیقت سال‌های آشوب است که به قول استاد عروسکی بعد عروسک دیگر بخت خود را بر روی تخت موریانه‌زده‌ی سلطنت دودمان نوباوگان سدو می‌آ‌زمودند.
محمدزایی‌ها
بخش سوم به خاندان محمدزایی‌ها می‌پردازد. در سال ۱۸۲۶ میلادی با تکیه‌زدن امیر دوست محمدخان بر مسند قدرت محمدزایی‌ها روی کار می‌‌آیند، دقیقاً در وضعیتی که بسیاری از ولایات مانند بلخ و سند و بلوچستان از کابل می‌برد و به‌طور کلّی، دامن سلطه‌ی سیاسی از اطراف، محدود و کوچک می‌گردد. مهم‌ترین تحوّل در زمان دوست محمد خان تشکیل مثلّث شجاع الملک-رنجیت-انگلیس علیه افغانستان به جهت حفظ منافع استعماری هند بریتانوی است که به جنگ نخست افغان و انگلیس (۱۸۳۸-۱۸۴۲م) مشهور است. در این جنگ دوست محمد خان امارت را رها می‌کند و این مردم است که علیه اشغال‌گران و استعمارگران مقاومت می‌کنند و آن‌ها را شکست می‌دهند. جنگ دوم افغان-انگلیس (۱۸۷۹-۱۸۸۵م) نیز بر اساس مضمون و اهداف استعماری بریتانیا رخ داد؛ اما سرانجام بریتانیا راه نرم‌تر از جنگ انتخاب نمود و عبدالرحمان را که «کُشنده و جالب» یافته بود، به‌عنوان پاسبان شایسته‌ی منافع استعماری خویش روی کار آوردند. استاد منتقدانه به درون‌مایه‌ی سیاستِ نژادی، کشتارمحورانه و وحشی‌طبع عبدالرحمن می‌نگرد. زهما تذکّر می‌دهد که قتل‌عام‌ها و نسل‌کُشی‌های عبدالرحمان دقیقاً هم در خدمت منابع استعماری انگلیس بود و هم منافع نژادباورانه‌ی خودش. زهما سپس عهد امان‌الله خان را عهدی توصیف می‌نماید که در آن هوای استقلال‌طلبی، ایجاد روابط با کشورهای خارجی و پیشرفت در سر زده بود و امان‌الله با اصلاحات سطحی مایل بود کشور را در راه توسعه سوق دهد؛ اما آن اصلاحات و اقدامات در جهت بهبود زندگی و وضعیت عمومی مؤثر نیفتاد؛ چرا که امیر به درستی به مناسبات بین‌المللی و توازن قوا در داخل و خارج واقف نبود. می‌توان چنین تفسیر کرد که زهما دوران امان‌الله را دوره‌ی رمانتیسم مشدّد سیاسی توصیف می‌کند که از واقعیت بریده است. چنین است که امیر هفت ماه تمام در کشورهای خارجی و مصر، ترکیه و ایران به‌سر می‌برد و در بازگشت پنج روز درباره‌ی مشاهدات و خطوط سیاستِ خویش سخن می‌گوید. به‌طور خلاصه، امیر هر چند نخستین پارلمان افغانستان را تشکیل داد و این اقدام از حیث قانون‌مندی واجدِ اعتبار تاریخی، سیاسی و فرهنگی است، اما در جریان اصلاحات اجتماعی به یک رشته اقدامات ناپخته‌ی اجتماعی-فرهنگی بدون در نظر داشت شرایط عینی و داخلی و خارجی شتاب‌زده دست زد. زهما علّت اصلیِ شکست اصلاحات را خلأ درونی و بی بهره‌بودن عموم مردم، دهقانان و طبقه‌ی زحمت‌کش از اقدامات و اصلاحات امیر می‌داند. بدین جهت، عصیان علیه امان‌الله را عصیانِ مردم کارگر و زحمت‌کش توصیف می‌نماید. زهما دوران پس از آن را نیز دوران سیاه، خون‌ریزی و ستم و بیداد معرّفی می‌کند. آخرین حلقه‌ی قیراندودی که استاد زیر تیغ نوشتار و نگاه نقّادانه‌اش قرار می‌دهد جمهوریت دروغین داوود است. به گفته‌ی او «با بر سر قدرت آمدن این نوباوه‌ی چهل و سه ساله‌ی آل یحیی در کالبد روش‌های سیاست خانواده‌ی هابسبورگ اتریش و«شه‌زاده‌ی» ماکیاول روان تازه دمیده شد. روش سیاسی عبدالرحمنِ خون‌آشام، مرزبان بیگانه را با شیوه‌های محمدهاشمِ جفاکیش به هم آمیخت و از آن معجون زهرآگین گیتی درست کرد و به نام تریاق به خورد مردم کشور داد». به‌طور خلاصه، آن‌چه گذشت مختصری از خطوط اصلی کتاب را نشان می‌دهد و آشکارا نگاه تاریخیِ استاد را در برابر ما می‌گشاید.
استاد در این کتابْ خود، جامعه و خِرد جمعی را مورد خطاب قرار می‌دهد. او به‌واقع نه تنها تقدیرِ تلخِ گذشته را روایت می‌کند بلکه اکنون را نیز مورد خطاب قرار می‌دهد؛ زیرا کتاب با روایت گذشته به مقصد اکنون می‌رسد تا انسان معاصر در پرتو آن روایتْ قادر به پرسش از اکنونش گردد. استاد در این کتاب در مقام خِرد بیدارِ تاریخ از روح زخمی و تقدیرِ تبه‌شده‌ی جمعی سخن می‌کند و یک لحظه نمی‌تواند در برابر اعوجاج‌های واقعیت‌های تاریخی، خون‌آشامی‌های افساربریده، سرکوب‌ها، بی‌عدالتی‌ها و جهل و تجاهل زبان در کام فروبرد و از رنج جمعی و تقدیرِ تلخِ جمعی ننالد.
۱. Hendrik Willem von loon
۲ . Duncalf Carl L. Becker, Frederic
۳ . Arnold J. Tonbee
۴ . Franz Rosenthal
۵ . Prof. Berthold
۷. John Stuart Mill

در مورد نویسنده

روح الله کاظمی، دکترای فلسفه اسلامی

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید