در طول تاریخ، انسانها حامل یک سلسله باورها و عقاید بودهاند و این چیزی است که میتوان در کتابهای تاریخی، فلسفی، جامعهشناسی و بشرشناسی یافت. مردم بیشتر اوقات از سوی باورهایشان ضربهای مهلک را متقبل شدهاند یا هم به یک نوع آرامش روحی و روانی رسیدهاند که خود را از دیگران خوشبختتر تصور میکنند. باورها همیشه در بین مردم حضور غیر فیزیکی دارد و از مردم قربانیهای نیز گرفته است. و انسانها را از عقل و خرد بیگانه میسازد؛ یعنی از پرستش مادهها شروع تا خدای ذهنی. در کنار پرستش اینها، با جادووجنبل و فریبهای زبانی عجین بوده است و کسانیکه به چنین اعمال دست میزدند سعی میکردند که مردم را بازیچهاش قرار بدهند تا برایشان سرمایهای مادی و سرمایهای سکس مهیا کنند.
بهصورت کل، در کتاب «بخش از عوامالناس» نوشتهشده است که شیوههای درمانی سنتی در نزد ملاها و تعویذ نویسان متفاوت بوده/ است. شیوهای که بیشتر مروج است: تف کردن به دهن بیمار، خطکشیدن دور آلت تناسلی مرد و زن، خوراندن تعویذ به گاو، نوشیدن آب چف شده، خاک کردن و پنهان کردن تعویذ است. اینها از جملهای شیوههای درمانی است که ملاها برای مشتریانشان توصیه میکنند.
بههر حال، در این نوشته، کتاب «بخش از عوامالناس» به قلم عتیق اروند را مورد بررسی قرار میدهم؛ چون این کتاب به باورها و عقاید خرافات مردم افغانستان پرداخته است. من این کتاب را به دو دلیل مورد بررسی قرار دادم: یکم؛ این کتاب خرافات مردم افغانستان را از بُعد تاریخی مورد بررسی قرار داده و به ریشههای خرافات در افغانستان پرداخته است.
دوم؛ تا حدی خیلی لخت و عینی خرافات را موشکافی کرده است و چندین نمونه از خرافات را نیز در شروع کتاب آورده است. بعد برای بررسی و نقد آن، به موضوعات تاریخی و جامعهشناختی متوسل شده است. در ضمن، به مدد کتابهای ابنسینا، ذکریای رازی و کتابهای طب سنتی این اثر را نوشته و به شکل نسبی ثابت کرده است که خرافات؛ مثل: تعویذنویسی، وردخوانی، جنزدگی، دعاخوانی، سحر و.. بعدی عقلی ندارند؛ بلکه همهای اینها برای فریب در قالب دین ایجاد میشود.
کتاب با سه داستان عینی آغاز شده است و با خواندن داستانها، آدم احساس میکند که نویسنده سعی کرده است تا اینکه ترویج خرافات پرستی کند؛ چون داستانها را طوری چیده که زنان با رفتن در پیش ملا، سلامتیاش را بدست میآورند و مرضهای خطرناک از تن و روح و روانش دفع میشود. زنان دوباره در کانون گرم خانوادههایشان بر میگردند یا آن عده از زنان که با عدم مهر و محبت شوهران و خشوهایش مواجه بودند، مهر و محبت آنها را نصیبشان میکنند. شوهر وخشو، یار و همدم عروس میشوند؛ اما زمانیکه داستانهای عینی را خواندیم، دلمان میشود که کتاب را به زبالهدانی بیندازیم؛ ولی اگر ادامه بدهیم، بهموضوعات خیلی جالب مثل؛ جامعهشناختی و تاریخی میرسیم.
در کابل، زنی۳۵ ساله پس از به دنیا آوردن دو دختر، رفتار جنسیاش هنگام آمیزش غیر عادی میشود. در زمانیکه دخول انجام میشود، رانهای زن منقبض شده و در برابر آلت تناسلی مرد مقاومت نشان میدهد یعنی در تجدید فراش و عمل سکس افراط میکند. بعد از رفتن نزد تعویذنویس، صحتیاب میشود(ص۱۴). حالا به این داستان عینی توجه کنید. به نظر میرسد که نویسنده نقش مؤثر تعویذنویس را بازتاب و تایید میکند؛ اما در حقیقت اینطور نیست و در صفحات بعدی و با مدخل چندین داستان دیگر، به نقد داستانها پرداخته و داستانها را موشکافی کرده میکند. زنیکه به مرض افراط پهلوخوابی دچار شده بود، نزد دعاخوان میرود و دعاخوان بعد از چند وردخوانی و نوشتن تعویذ، به داخل پیالهی پر از آب تف میکند و به زن ۳۵ ساله توصیه میکند که قبل از سکس، مقدار از آب پیاله را بر فرجش بمالد. زن توصیهی ملا را مکرر انجام میدهد و تا اینکه سلامتیاش را به دست میآورد.
من بعد، از خواندن این داستان عینی، در صدد تفحص برآمدم و با خواندن چندین مقاله و داستان به این نتیجه رسیدم که در این داستان عینی، جهل نهفته است و ملاها از جهل آدمهای خرافاتی، برایشان سرمایهای مادی میسازند. روان آدمهای جاهل را تحت تسلطش در میآورند و آن موقع هر چه دلش خون است، بر تن و روان جاهلان میتازند. یکی از سکستراپیهای ایرانی، بهنام مریم محبی میگوید که بعضی از زنان بعد از زایمان، دچار خونریزی میشوند ودهن فرجش باز میشوند. ناگفته نماند که خونریزی بعد از زایمان با عادتماهوار فرق دارد؛ اما در این حالات توقع پهلوخوابی زنان دو چند میشوند.
در ادامه، وی میافزاید که زمانیکه دهن فرج زن منقبض شود، زن در مسألهای سکس افراط میکند؛ چون بعضی هورمونها در آن موقع در وجود زنان فعال میشوند یا برهم میخورند. این حالت همیشگی نیست، بلکه موقتی است. راه حل این مرض، تجویز قرصهای تسکین کننده است.
خوب است که برای وضاحت بیشتر من چشمدید خود را نیز درج این نوشته کنم. در زمان قرنتینه، یک سفر موقت به مقصد پنجاب داشتم. مدتی در زادگاهم ماندم و در آنجا فهیمدم که سال پار یک عروسی صورت گرفته بوده؛ اما دختر و بچه با هم جور نیامده و عنقریب به جدایی کشانده بود. به تجسس برآمدم؛ ولی داستان غمانگیزی داشت. در شب اول، بچه موفق نمیشود که پرده بکارت زنش را پاره کند؛ چون خیلی زود انزال میشود. هییت دختر به تعنه متوسل میشود که بچهات ماده(مؤنث) است.
خانوادهی دختر، ترس از حرفهای مردم و از دست دادن عروسش، به تعویذنویس بهنام شیخ رجب، متوسل میشود. در شب دوم، بچه موفق میشود که پردهای بکارت زنش را پاره کند و خوشحال، پارچهای سفید خونی را تقدیم خانواده و هییت عروس میکند. بعد از گذشت چند هفته، دختر قهر میکند و به خانهای پدرش میرود. دختر دلیل قهرش را ضعف جنسی شوهرش بیان میکند و به مادر و پدرش میگوید که مرا به یک آدم ماده(مؤنث) دادهاید و من دیگر نمیروم و نمیخواهم با یک نفر مثل خودم بخوابم. من آدمی میخواهم که مرد باشد؛ یعنی دختر خواهان آلتی بوده که جوابگوی خواستش باشد.
خانوادهی بچه بازهم به طالعبین و تعویذ نویس میچسپد و حتا به کابل نزد یک سید مشهور میرود و آن سید میگوید که بچهای شما را مرد نیشکلان جادو کرده است. خانوادهی پسر با شنیدن حرف سید، تصور میکند که پدر دختر چنین کار را کرده؛ چون نیش او (پدر دختر) کلان است. در بین خانوادهها گسستها و نفرتها بیشتر بازتاب پیدا میکنند و نزاع تیرهتر میشود. بالاخره به طلاق میانجامد.
در همین داستان واقعی خوب دقت کنیم، بوی جهل و نفرت استشمام میشود و بوی گند که توسط ملاها وارد خانههای مردم میشوند و خانوادهها را متلاشی میکنند. زن را از مرد جدا میکند و مرد را از زن. بههر حال، بعد از تحقیق، آنچه من دانستم، پیوند دختر و بچه به میل خودشان نبوده و تنها میل خانوادههایشان بوده؛ یعنی خانوادههایشان بریده و دوخته. در ضمن، دلیل اینکه بچه در شب اول موفق نمیشود، عدم آشنایی با مقدمهای سکس و تحتتأثیر بوده است، نه ضعف جنسی. دلیل اینکه چرا زندگیاش ازهم پاشید، دو مورد قابل ذکر است: یکم؛ دل دختر به بچه نبوده و فهیمده که بچه به مرض زود انزالی آغوشته است و کارت برندگیاش را که تا از بچه رهایی یابد، به سرکوبی بچه میپردازد و همیشه شوهرش را به تعنه میگیرد که تو مرا نمیتوانی. به قول خود دختر، آب خطا میکنی. این تعنهها باعث میشود که بچه باور کند که ضعف جنسی دارد.
دوم؛ زمانیکه بچه به مشکل زودانزالی آغوشته بوده، دختر همکاری نمیکرده و حتا اجازه نمیداده که همرایش نزدیکی کند. همین اجازه ندادنها باعث میشود که بچه دست به خشونت بزند و چندین بار در شب باهم درگیری کنند. دختر طعنه میداده که تو ماده هستی؛ اما بچه میگفته که من ماده نیستم و سید گفته که پدرت(مرد نیشکلان) مرا جادو کرده است.
داستان واقعی دیگر که در کتاب درج است؛ دختری نو عروس از حومه فقیرنشین شهر هرات، از دست خشویش هر روز لت و کوب میشود. یکبار شوهر و خشویش بدن دختر را لخت میکند و در طناب آویزان کرده او را به باد کتک میگیرد. بعد از این لت و کوب مفصل، دختر به ملاقات خانوادهاش در روستا میرود. آنجا نزد یک ملایی مشهور میرود و ملا یک تعویذ میدهد که همیشه باید به گردنش آویزان کند. ملا به زن توصیه میکند که بیشتر اوقات در خدمت شوهرتان باش و هر زمانیکه شوهرت از بیرون آمد به استقبالشان برو و هر زمانیکه از خانه بیرون شد، تا دروازهی خروجی او را بدرقه کن. زن به هرات برمیگردد و حرفهای تعویذنویس را آوازهی گوشش میکند و در زندگی زناشوییاش عملی میکند. به قول خودش، همان تعویذ باعث میشود که شوهرش چندین بار جلو مادرش سد شود و نگذارد که زنش را لت و کوب کند(ص۱۴).
همانطور که قبلا یادآور شدم، خرافات در درون دین رشد میکند و از درون دین وارد جامعه میشود. در این راستا، کتابهای مانند: سه زن هراتی، سنگ صبور، طلسمات و… خیلی لخت خرافات را بازتاب داده است. در کتاب سه زن هراتی نگاشته شده؛ زنانیکه شنده(نازا) است و به زیارت میروند و یک پارچه را که شباهت به طفل دارد، میسازند و او را چند بار به فرجش میمالند و بعد به درخت آویزان میکنند؛ چون باور دارند که تا سال آینده صاحب پسر میشود. همینطور کتاب سنگ صبور؛ زنی اصلن فرزند به دنیا نمیآورد و خشویش به هر زیارت که میبرد صاحب فرزند نمیشود. بالاخره خشویش ضربالعجل تعیین میکند که تا سال آینده اگر طفل به دنیا نیاوردی، به پسرم زن میگیرم. عروسش با عمهی روسپیاش جریان را قصه میکند و عمهاش او را در یک اتاق با یک مرد میخواباند و چشم هر دویشان با لاته بسته میکنند. این روند چندین روز صورت میگیرد و بالاخره زن حامله میشود. خشوی زن از خوشحالی هر روز به مسجد و آخرین زیارت که عروسش را برده بود، نذر توزیع میکند و خوشحال است که خدا دعایش را قبول کرده تا یک نواسه برایش عطا شود. هر روز به ملای مسجد نان و مقدار پول هدیه میکند چون از او خواسته بود که در حق عروسش دعا کند.
در داستانهای واقعی فوقالذکر، نقش دین به وضاحت مشاهده میشود. ملاها با کتاب خدا و با ارایهی دلایل از احادیث و قرآن مردم را فریب میدهند و استدلال میکند که همه چیز در قرآن است و ما فقط اجرا میکنیم و مردم را از گرفتاریها و مریضیها نجات میدهیم. بهعنوان مثال، عتیق اروند در صفحهی ۱۶ نوشته است که تعویذنویسان خدا را مخاطب قرار داده و قسم دادن ارواح و شیاطین بهنام او و ترک شهوت و ملازمت عبادت بدست میآید. همینطور در صفحات ۲۷ و ۲۸ کتاب عوام الناس نگاشته؛ دعا خوانی و تعویذنویسی جدا از آنکه زنان را به گونهی از سنت دینی نزدیک میکند، تأثیر مهمی نیز برزندگی خانوادهگیشان داشته.
دین دست کم بر نفس وجود چنین عملی در میان انسانها صحه میگذاشته. زمانیکه حرف از تعویذ، دعاخوانی، وردخوانی و… به میان میآید؛ در کنارش به صورت خودکار ذهنها به سوی دین در حرکت میشود. یعنی دین زادهی خرافات است و در طول تاریخ خرافات از زیر تنبان دین عرض اندام کرده و مردم بخاطر جهل و ترس به خرافات چیره شدن.
در کتاب این سوال اساسی مطرح شده؛ چرا جنزدگی بیشتر به زنان رسوخ میکند و زنان دنبال آن است یا چرا زنان بیشتر از مردان به سراغ تعویذنویسان میروند؟؟ نویسنده به دو گذاره اشاره کرده. یکی به شعور متعارف یا عقید و باور. و دیگری هم به کتابهای ابن سینا، زکریا رازی، ابوریحان بیرونی و…
عتیق اروند در رابطه به شعور متعارف در صفحهی ۳۵ چنین نگاشته است؛ در سدههای نخست هجری تصور عموم این بود که جنیان و شیاطین با شیفتگی فراوان از سوراخ آلت تناسلی زنان وارد رحم شده و در آنجا خانه میکند. پس از گذشت چند روز یا چند ماه با نفرتی که از پاکدامنی یا بیحیایی زنان کسب میکند، رگهای خونی رحم را پاره کرده و با این کار زن را به جنون میکشاند.
همینطور طب سنتی، جنزدگی را یک بیماری میدانست و بیماری که تن با تن درگیر است(ص ۳۸). در ضمن، زن یک موجود عاطفی و بهانهطلب است و بیشتر اوقات سعی میکند که با تنش درگیر شوند چون تصور میکند که اگر اینکار را کند، خانواده و بخصوص شوهرش بیشتر به او گرایش مییابد.
در رابطه به گذارهی دوم چنین جواب داده است؛ زکریا رازی در الحاوی و ابن سینا در قانون؛ انسداد و تورم و گرمی و سردی مغز را علت بروز جنزدگی در خانمها دانسته است چون سردی، گرمی، خشکی و سنگینی میتواند بذر گونهای از بیماریهای اعصاب را در خود بکارد(ص ۳۸-۳۹).
عتیق اروند در کتاب بخش از عوامالناس، خرافات را از بعد تاریخی و جامعهشناختی به بررسی گرفته است. به منایع تاریخی رجعت کرده و خواسته نشان بدهد که خرافات یک پدیدهای بسیار قدیمی است که از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته و خود را در درون فرهنگ جای دادهاست.
این کتاب یک کتاب خشک و بیشتوانه نیست، بلکه یک کتاب تحقیقی است. اما این کتاب مشکلات خود را نیز دارد چون بحث خرافات یک بحث خیلی کلان است و نمیتوان تنها از بعدی تاریخی و جامعهشناختی بررسی کرد و باید از بعدی سیاسی، فلسفی و روانشناسی نیر به بررسی گرفت. اما این کتاب تنها به چند گذارهای تاریخی اشاره کرده و چند داستان عینی. از یک لحاظ این کتاب ارزش خواندن را ندارد چون نمیتوان فهمید که نویسنده به نفی خرافات موافق است یا به تأیید خرافات. از طرف دیگر این کتاب به ما از گذارههای تاریخی خبر میدهد که خرافات در افغانستان ریشهای تاریخی دارد.
به هر حال، خرافات و خرافهگری، در واقع مرگ خاموش است و طور گریبانگیر مردم و جامعه میشود که خود مردم اصلن نمیفهمند و جامعه از رشد اقتصادی و انسانی باز میماند چون خرافات، یک امر خدایی و فرا بشری تلقی میشود. همین خرافهگری بود که فرخنده تکهپاره شد. شکریه تیرباران شد. تبسم ذبح شد. از همه مهمتر، همین خرافهگری بود که نظام کمونیست در افغانستان با شکست مواجه شد و نظام سرمایهداری ضد انسانی عرض اندام کرد. عتیق اروند در کتابش یک نکتهی تاریخی را آورده است.
خبرنگار آلمانی از شاه امانالله سوال میکند که نظرتان در باره سخن برخی که میگوید که شما بلند پرواز و خیالباف بودید چیست؟ شاه امانالله میگوید که من خیالباف نبودم ملاها نمیخواستند از نوآوری چیزی بشنوند. تلفن را کشف شیطان میدانستند. نمیتوانستم بیمارستان بسازم چون تعویذ را یگانه راه جلوگیری از بیماری میدانستد. عکس گرفتن نمیماند و مردم را اغوا میکرد که اگر عکس شما را بگیرد شما خیلی زود میمیرید(۵۴).
نظر بدهید