بسام حازم، دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات
یعقوب یسنا در جامعهی فرهنگی و رسانهها معروف به شاهنامهشناس، اسطورهشناس و نظریهپرداز است. اینکه یسنا اسطورهشناس و شاهنامهشناس است، در این باره بحثی وجود ندارد. زیرا او کتاب بازتاب اسطورههای اوستایی در شاهنامه، واژههای عربی در شاهنامه و مقدمهای بر فردوسیشناسی و شاهپژوهی را نوشته است. کتاب بازتاب اسطورههای اوستایی در شاهنامه در نوع خود بینظیر است. زیرا حلقهی گمشده بین اوستا و شاهنامه را مشخص کرده است و برای نخستینبار بحث اساطیر اوستایی و جهانشناختی معرفتی اساطیر اوستایی را در شاهنامه مطرح کرده است. در شاهنامهپژوهی نظریههای مشخص به خود را دارد. بنابراین اسطورهشناس و شاهنامهشناس است. من این سخن را به این اساس میگویم که پایاننامهی کارشناسیام را در بارهی کارنامهی ادبی و فکری یعقوب یسنا نوشتهام؛ بنابراین وسعت فکری و ادبی یسنا را به خوبی درک میکنم.
اما در بارهی اینکه چگونه و چرا نظریهپرداز است، باید بحث کرد. جاناتان کالر کتابی بنام نظریهی ادبی دارد. او در این کتاب فراتر از نظریهی ادبی در بارهی نظریه استدلال میکند و توضیح میدهد. نخست نظریه را «گمانهزنی» میداند. اما میگوید به نوعی همه گمانهزنی میکنند. بنابراین گمانهزنیها نظریه نیست. نظریه در واقع سخنورزی در بارهی روابط و مناسبات پیچیده و نظاممند در بین چندین عامل استکه نتوان نظریه را به آسانی در بارهی این مناسبات و راوبط پیچیدهی چند عامله تایید یا رد کرد.
بنابراین نظریه به طور مشخص بحث اختصاصی نیست، بلکه در درک، تعبیر، مطالعه و معنابخشی عرصههای متفاوت میتواند تاثیر بگذارد. مثلا در مطالعهی چیستی معنا، طبیعت، فرهنگ، کارکرد روان انسان، روابط بین تجربهی عمومی با خصوصی و… نظریه میتواند به کار بسته شود. درکل نظریه چون و چرا در بارهی عقل سلیم است. منظور از عقل سلیم بدیهیاتی استکه در مناسبات فرهنگی و فکری جامعه درست دانسته میشود. نظریه این بدیهیات را مورد پرسش و چالش قرار میدهد. بنابراین نظریه دیدگاه افراد را در بارهی بدیهیات تغییر میدهد و افراد را وا میدارد تا در بارهی مفاهیم و بدیهیات بازاندیشی کنند (کالر، ۱۳۸۳: ۸-۱۰). یعنی افراد به عقل سلیم خود نسبت به بدیهیات و مفاهیم شک کنند.
نظریهپرداز در بارهی هرچه سخنورزی میکند و بین چیزها و مفهومهای زیادی مناسبت برقرار میکند و در بارهی مناسبات آنها استدلال، بحث، تاویل و انتقاد میکند. یعقوب یسنا در کتاب داناییهای ممکن متن در مناسبات کلی فکری و فرهنگی نظریهپردازی کرده استکه این مناسبات کلی فکری و فرهنگی متن، مولف، معنا، زبان، مناسبات زبانی درونمتن، خواندن/نوشتن، نقد، فهم، دانایی، تعبیر، تلقی، قالب، انواع و ادبیات است. به اساس کتاب داناییهای ممکن متن او یک نظریهپرداز است. زیرا آنچه را که جاناتان کالر از مفهوم نظریه ارایه میکند، یسنا به خوبی در داناییهای ممکن متن توانسته است در بحث مناسبات پیچیدهی فرهنگی و فکری نظریهپردازی کند، بدیهیات و مفاهیم را دچار چالش کند و به تولید فکر ادبی و بازاندیشی فکری، ادبی و فرهنگی بپردازد.
دکتر حمید تقیآبادی که از استادان دانشگاه آزاد ایران است، در کتاب «مواجهه با متن» مقالهای در بارهی داناییهای ممکن متن و اندیشهی یعقوب یسنا دارد. او داناییهای ممکن متن را یک اتفاق در ادبیات انتقادی افغانستان میداند (مواجهه با متن: ۱۸۴). برای نخستینبار استکه تقیآبادی با خواندن داناییهای ممکن متن کشف میکند یعقوب یسنا یک نظریهپرداز است. «کتاب داناییهای ممکن متن تالیف یعقوب یسنا در حوزهی فلسفهی ادبیات و تفکر ادبی، دعوتی به کلنجار رفتن و گفت وگو با متن» است (مواجهه با متن: ۱۷۳). تاکید میکند: «یعقوب یسنا به اعتبار آنچه در کتابش نوشته و به اعتبار تقدیمنامهی اول آن یک متفکر ادبی است. کسیکه میخواهد «پویهتیسین» ادبیات باشد و خودش و مخاطبانش را در مسیر بارش فکر و طراوت اندیشه قرار دهد» (مواجهه با متن: ۱۷۴). نظر دکتر تقیآبادی این استکه یسنا یک نظریهپرداز پساساختارگرا است (مواجهه با متن: ۱۷۵).
دکتر تقیآبادی از یافتن کتاب داناییهای ممکن متن در سال ۹۲ در افغانستان شگفتزده میشود، میگوید تصور نمیکرده استکه چنین کتابی در افغانستان نوشته شده باشد: «خوشبختی من این استکه در جاییکه فکرش را نمیکردم، توانستم این کتاب را پیدا کنم و وارد بحثهایی شوم که به حوزهی مطالعاتیام متربط است. داناییهای ممکن متن این امکان را برای من فراهم آورد که در خواندن کتاب تمرکز بر ساخت جمله و تولید معنا را مجددا تجربه کنم» (مواجهه با متن: ۱۸۷).
یعقوب یسنا در تفکر و اندیشه تا هنوز در جا نزده است؛ با نوشتن هر کتابی یک مرحله جلوتر آمده است. در نوشتن مقالههای علمی و پژوهشی نیز موفق بوده است. چهار مقاله در فصلنامههای علمی ایران ثبت کرده است. سهی مقالهی علمی او در هشتمین همایش ملی نقد و نظریهی ادبی ایران پذیرفته شد. یسنا فعالیت فکری خود را از شاهنامه آغاز کرد و به اسطوره رسید. از اسطوره به نظریهپردازی و فلسفهی ادبیات پرداخت. از نظریهپردازی و فلسفهی ادبیات به اندیشه و تفکر در مناسبات کلان فکری بشر از جمله در بارهی معنای معرفت، معنای هستی، معنای زیباییشناسی و معنای آموزش رسیده است.
«روشنگری افسون» کتابی استکه یسنا اندیشهورزی خود را در چارچوب و مناسبات کلان فکری تثبیت میکند. یسنا در کتاب روشنگری افسون پا جای پای اندیشمندان مانند دریدا، فوکو، دلوز، کریستوا، باختین، لیوتار و… میگذارد و به عنوان یک اندیشمند بینارشتهای در علوم و اندیشهی مدرن و پسامدرن وارد عرصهی تفکر و اندیشهورزی میشود. طوریکه دکتر تقیآبادی، یعقوب یسنا را بنابه اعتبار کتاب داناییهای ممکن متن نظریهپرداز میداند، من یعقوب یسنا را بنابه اعتبار کتاب روشنگری افسون فیلسوف میدانم.
نخست اینکه در افغانستان مباحث فلسفی و نظری قابل درک نیست؛ دوم اینکه عملا در افغانستان برخی از افراد نادیده گرفته میشوند. یسنا بنابه بحثهای متفاوت نظری و فلسفیایکه دارد ممکن برای بسیاریها بحثهای متفاوت و پیچیدهی فکری او قابل درک نباشد. در ضمن بسیاری عملا در پی نادیدهگیری یعقوب یسنا استند. کتاب داناییهای ممکن متن نوشته شد اما مورد توجه قرار نگرفت، تا اینکه از روی تصادف یک استاد دانشگاه ایرانی این کتاب را برمیدارد، متوجه میشود که کتاب مهمی است. بنابراین مقالهی «در جست وجوی آن گویندهی مخفی» را در بارهی این کتاب مینویسد. پس از نوشتن آن مقاله این کتاب مطرح میشود. اگرنه داناییهای ممکن متن یا درک نمیشد یا نادیده گرفته میشد. بنابراین خطر اینکه مباحث کتاب روشنگری افسون درک نشود یا نادیده گرفته شود، وجود دارد. من بعد از خواندن کتاب روشنگری افسون شگفتزده شدم و با خواندن مقالهی دکتر تقیآبادی شگفتزدگی و تامل و دقتم بر کارهای یعقوب یسنا به ویژه بر روشنگری افسون بیشتر شد.
اگر فلسفه را درگیری مفاهیم انتزاعی، ایجاد مناسبت بین مفاهیم و مفهومسازی بدانیم، کتاب روشنگری همهی این موارد را دارد. بنابراین یعقوب یسنای اسطورهشناس و نظریهپرداز در روشنگری افسون از جایگاه فیلسوف سخن میگوید و ابراز نظر میکند.
چهار گفتمان کلان اندیشه و فرهنگ بشری در روشنگری افسون در کنار هم مطرح شده است. نویسنده این چهار گفتمان را بههم ربط داده است و از این ارتباط، نظریهی پیچیده-پیوستهی مناسبات معرفت و اندیشهی بشری را مطرح کرده است. بنابراین از چشماندازیکه یسنا موضوعات فکری روشنگری افسون را بههم ربط میدهد، چشمانداز نظری پیچیده-پیوسته است. یعنی همهچه بههم ارتباط دارد. از نظر یسنا واقعیت چیزها، امور و مناسبات را نمیتوان بدون درک ارتباط آنها درست مطالعه و درک کرد.
از آنجاییکه مباحث کتاب گسترده است، من بحث این یادداشت را اختصاص میدهم به بخش دوم کتاب که «در نقد سادهانگاری هستیشناسانه» است. یسنا در این بخش جستارهای «نیستیشناسی هستی»، «نسبتهای اندیشه، زبان، متن و هستی (دانایی، معنا و حقیقت)»، «فرافکنی و غیبت مرگ»، «مرگاندیشی و دانایی»، «هواداری از جایگاه آدمی» و «خوشبختی، معنا و هدف زندگی» را ارایه کرده است. او در این جستارها به انتزاعیترین مفاهیمی پرداخته و خود را درگیر کرده استکه کمتر فیلسوفی در زبان فارسی به این مفاهیم انتزاعی پرداخته است.
واژههای کلیدی و پُر بسامد این بخش «مرگ، فقدان، نیستی، زبان، غیبت، بازی، معنا، دانایی، متن، زندگی، هستی و عشق» است. شاید تصور شود که مرگ، فقدان و نیستی هممعنا باشند اما در اندیشهی یسنا نسبتا تفاوتهای ظریفِ معنایی جهتدار دارند.
یسنا در جستار نیستیشناسی هستی- که حقیقت مقدمهای بر این بخش (نقد سادهانگاری هستیشناسانه) است و درونمایهی این مقدمه در جستارهای دیگر توسعه مییابد و فهمپذیرتر میشود- ادعای بزرگی میکند که نخست غیر قابل تصور به نظر میرسد. زیرا او ادعا میکند خاستگاه معنا و هستی به درک فقدان، مرگ و نیستی ارتباط دارد (روشنگری افسون: ۱۴۹). توضیح یسنا این استکه معنا و هستی بنابه درک فقدان در زبان قابل روایت و بیان شده است. به آنچهکه معنا و هستی میگوییم جایگاه زبانی دارد. طوریکه معنا و فهم هستی به درک فقدان و نیستی ارتباط دارد؛ تحول معنا و فهم هستی نیز به اندیشیدن و بازاندیشی در بارهی مرگ، فقدان و نیستی ارتباط میگیرد. اینکه معنا و فهم هستی در روزگار مدرن در فرهنگ جامعهی ما تحول نیافته است و هنوز معنا و فهم هستی جنبه و ماهیت اساطیری و دینی دارد، به این معنا استکه ما در بارهی مرگ، فقدان و نیستی نیندیشیدهایم. بنابراین دچار بدویت فکری و فرهنگی در بارهی معنا و فهم هستی استیم که خاستگاهِ خشونتهای اجتماعی و فرهنگی در جامعهی ما به بدویت فکری ما در بارهی مرگ (زندگی بعد از مرگ) ارتباط دارد.
«نسبتهای اندیشه، زبان، متن و هستی» از جستارهای بلند روشنگری افسون است. یسنا در این جستار اندیشه را ایجاد مناسبات خلاق بین تصورات و چیزها میداند. بنابراین در این جستار، چالشهایی را علیهِ تخصصگرایی مطرح میکند. تخصصگراییکه تاکید به یادگیری موضوع و دانش مشخصی دارد. یسنا چنین یادگیری را رباتوار و ماشینوار میداند که در چنین تخصصی درک معناداری از مناسبات هستی مطرح نیست. از نظر یسنا هستی مناسبتهای پیچیده-پیوسته است. بنابراین درک هستی، درک مناسبتهای پیچیده-پیوسته است. درک مرگ، فقدان، نیستی و غیبت در محور نسبتهای اندیشهی پیچیده-پیوسته قرار دارد. خاستگاه معنای هستی به تعبیر یسنا درک فقدان و نیستی است. بنابراین معنای نسبتا مشخصی هستی در اندیشهی او «نیستیای به اندیشهدرآمده» است.
درک مرگ به درک نیستی، درک نیستی به درک فقدان و غیبت، درک فقدان و غیبت به درک معنا، درک معنا به درک بازی و درک بازی به دانایی بسیارگان میانجامد. همهی این ادراک به مفهوم هستی شکل میدهد. مفهوم هستی در نرمابزاری قابل فهم میشود که آن نرمابزار زبان است. زبان مناسبات خود را توسط بازی ایجاد میکند. بنابراین زبان در جهان نه، جهان در زبان است. زیرا هستی، زبان و متن است.
یسنا پایان جستار «نسبتهای زبان، اندیشه، زبان، متن و هستی» را در عنوانِ «در نسبت غیبت مرگ، عشق و معنا» جمع میکند. طوریکه معنا به درک غیبت ارتباط دارد، عشق را نیز به درک غیبت ارتباط میدهد و درک غیبت را میتافزیک عشق درنظر میگیرد. آنچهکه فراتر از مناسبات این مفهومها در این جستار اهمیت دارد، بافت زبانی جملهها و مناسبات متنی جستار استکه بیانگر ایدهی بازی در این جستار و رابطهی تولید معنا با بازی است.
در جستار «فرافکنی و غیبت مرگ» بیشتر به مفهوم غیبت و مرگ میپردازد. در جستار «مرگاندیشی و دانایی» بحث ارتباط دانایی، فقدان و معنا را با این چشمانداز توسعه میبخشد که اندیشیدن در بارهی مرگ موجب دانایی میشود. در جستار «هواداری از جایگاه آدمی» به چیستی انسان در مناسبات درک فقدان، معنا، بازی، زبان و فرهنگ پرداخته میشود. یعنی چیستی انسان بنابه مناسبات انسان با این مفاهیم مطرح میشود. یسنا در این جستار ماهیت ذاتباورانه، مطلق و بینقض انسان را مورد نقد قرار میدهد و انسان را به عنوان «طرحی» در وسط این مفاهیم و جهان مطرح میکند؛ طرحیکه بیشتر درگیر دلهره، هراس و نگرانی است.
بنابه وجود همیشگی دلهره، نگرانی و هراس در طرح انسان، هر آن طرح انسان دچار تحول و فرافکنیهای فرهنگی میشود. انسان میخواهد با فرافکنیهای فرهنگی بر دلهره، نگرانی و هراسخود سرپوش بگذارد و نگرانیهای خود را کتمان کند. بنابراین انسان دست به افسونگریهای مذهبی و فرهنگی میزند. طرح انسان در مناسبات و در وسط انواع افسون استکه شکل میگیرد. اینجاستکه روشنگری افسون میخواهد افسونشدگی انسان را نقد کند تا انسان دچار بیش از حد افسونزدگی و حماقت نشود:
«انسان با روشنگری از هواداری جایگاهِ آدمیکه ژرفساخت آن بر دلخوشیهای احمقانه گذاشته شده است، به نوعی زیر پای خود و جامعه را از دلخوشیهای احمقانه خالی میکند. با این خالیکردن، انسان را بازتعریف میکند یا انسان و جامعه را وا میدارد تا به خود و جایگاهِ خود دقیقتر از چشماندازهای متفاوت نظر کند» (روشنگری افسون: ۲۴۲).
این بخش در جستار «خوشبختی، معنا و هدف زندگی» با این نظر پایان مییابد که درک ما از معنای زندگی نیز به درک ما از چگونگی درک مرگ و فقدان ارتباط دارد. اینکه برداشت افراد و جامعههای بشر از معنای زندگی تفاوت دارد، به چگونگی تفاوت درک افراد و جامعههای بشر از معنای مرگ و فقدان ارتباط دارد.
روشنگری افسون در مفهومسازیهای فلسفی، در ظرفیتبخشی معنادار خلاق زبان و در مناسبات معنادار خلاق متن و نثر یک رویداد در زبان، نثر و متن فارسی است. میتوان گفت متن، نثر و زبان روشنگری افسون چشماندازی را برای امکان اندیشیدن فلسفی و خرد انتقادی در زبان فارسی میگشاید. این چشمانداز موجب این امید میشود که زبان فارسی گنجایش اندیشیدن فلسفی و خرد انتقادی را دارد.
نظر بدهید