بازاندیشی و عبرت، درسهایی از بحران(۵)
حافظ
۱- چرا کتاب بخوانیم؟
در تاریخ مدام زمانی پیش آمده که یک کار بیش از هر زمان دیگر ضرورت پیدا میکند. گاهی وقتش است که یک کار باید همان زمان انجام شود. شاید بعدها اگر انجام شود هم اهمیتش را از دست ندهد، اما به آن کیفیت زمان خاصی که نیاز بود نباشد.
در حال حاضر در افغانستان یکی هم زمانش است که کتاب بخوانیم. شاید بیش از هر زمان دیگر اکنون وقتش است که مطالعه کنیم. در حال حاضر خواندن کتابهای خوب در افغانستان ممنوع است. طالبان از ترس بیدارشدن مردم مدام میلرزند. از آغاز سقوط کابل تا حالا بارها به کتابخانهها رفته، کتابهای انتقادی و خطرآفرین را شناسایی، جدا و ممنوع کردهاند. خیلی از کتابها را از کتابفروشیها جمع کرده و با خود بردهاند. از خارج از کشور هم کتابهای انتقادی، حتا کتابهایی که تصویر انسانها، حیوانات و یا اصنام داشته باشند را نمیگذارند که مردم با خود بیاورند.
در شرایطی که کتابخواندن ممنوع است، خواندن و مطالعهکردن به خودی خود نوعی کار ضد حکومتیست. شبیه به جادهرفتن، شبیه آزادبودن، شبیه آوازخواندن، شبیه حجاب از سر دورانداختن، در کابل فعلی کتابخواندن هم یک کار اعتراضی و اقدام به یک عمل ممنوعه است.
البته کتابخواندن در هر زمان و زمانهای مهم است، اما در روزگاری که مطالعه ممنوع و نوشتن قدغن و رسانه سانسور و صدا خاموش میشود، خواندن، لذت دیگر دارد. یک کار تماما انقلابی است. روشنگری در قعر تاریکی، فریاد در اوج خاموشی، صدا در اوج سانسور، ایستادگی در مقابل تفنگ و قدعلمکردن علیه یک نظام دیکتاتوِر خودخواهِ خشکِ بدرفتار است.
در حال حاضر خواندن کتابهای انتقادی و بیدارکننده در کابل، به حکم بوسیدن در محراب، به حکم پخش موسیقی از مسجد، به حکم دورانداختن حجاب در بلندای اجتماع، به حکم به دستگرفتن اختیار زیستن در شهر ممنوعهی دیکتاتورها، به حکم پیامبری زنان است. درست مانند تمام اینها، خریدن و فروختن و خواندن کتابهای مهم، ممنوع است.
همین ممنوعیت، درست مانند عشق ممنوعه، مانند همخوابی ممنوعه، مانند دوستداشتن ممنوعه که مردم را چندبرابر وسوسه میکند و هرگز با شلاق و سنگسار نابود نمیشود، به خودی خود شجاعان زمانه را وسوسه میکند که بخوانند. ویلیام شکسپیر در نمایشنامهی «تلاش بیهودهی عشق»، هدف از مطالعه را یکی هم شکستاندن سدِّ ممنوعیت آن میداند. میگوید اگر هدف از مطالعه این است که ممنوعیت آن را بشکنانم، میخوانم.
۲ـ چگونه بخوانیم
در روش مطالعه بسیار گفته و نوشته شده است. کتابهای زیادی هم موجود است. در کنار آن در کانالهای یوتیوب- معتبر یا تبلیغاتی- ویدیوهای زیادی هم وجود دارد که در چگونگی روش درست مطالعه و کتابخواندن است.
من از هیچ یکی از آنها چیزی نمینویسم. خوانندگان میتوانند خود مراجعه کنند، بخوانند و ببینند. اما تجربهی شخصی من این است که در زمان مطالعه، کتابچه، پنسل، هایلایت و قلم داشته باشید. زمانی که نکات مدنظرتان را خواندید و چیزهایی که نیاز دارید را هایلات و نشانی کنید. حاشیهنویسی کنید. دیدگاههای مرتبط، مشابه یا مخالفی که در ذهنتان میآید و به درد پژوهشتان میخورد را بنویسید.
بعد به نظر من هر خواننده و پژوهشگر جدی، دیر یا زود در بالاخره برمیگردد به «بازخوانی». تا یک زمانی مهم و البته جذاب است که زیاد و تا صدها جلد کتابهای مختلف را بخوانیم. اما از یک جا به بعد هرکس خودش متوجه میشود که دیگر برگردد به کتابهایی که نیاز دارد. همانها را در اولویت قرار بدهد، باربار و به تکرار بخواند.
البته این «از یک جا به بعد»ی که هرکس متوجه میشود چه کتابهایی را در اولویت قرار بدهد و باربار بخواند، قابل آموزشدادن نیست. هرکس خودش باید تشخیص بدهد که کمکم پخته شده است یا نه، آیا مسیر خاصی را میرود یا نه، یا آیا میتواند مسیر خاصی را دنبال کند یا نه. اما در هر صورتش کسی که زیاد و مداوم و امیدوارانه بخواند، این مسیر دیر یا زود پیدا میشود.
در ابتدا طبیعی است که کتابهای متنوع و زیادی را میخوانید. از عموم آنها هم چیز خاصی یاد نمیگیرید. به این معنا که اگر در جایی از شما به عنوان سخنران، یا به عنوان مهمان برنامه یا به عنوان کسی که مصاحبه میکنید دعوت شود، ممکن است با آن که کتابهای زیادی را خواندهاید و مردم هم شما را به عنوان یک آدم کتابخوان میدانند و وقت زیادی را هم برای مطالعه گذاشتهاید، باز هم چیز خاصی به گفتن نداشته باشید. حتا از کتابی که همین دیروز خواندید، حتا از تمام کتابهایی که در خانهتان است و آنها را هم خواندهاید چیزی به یادتان نباشد و چیزی به گفتن نداشته باشید.
نگران و ناامید نشوید. تا یک مقطعی، این طبیعی است. برای بعضی از ژانرها، تا آخر ممکن است این روند حاکم باشد. از جمله کسانی که رمان زیاد میخوانند، ممکن است در مجالس رسمی حرف زیادی برای سخنرانی و مصاحبه نداشته باشند. نه به این دلیل که آدمهای ضعیف و نفهمیاند، به این دلیل که رمان نه حفظ میشود و نه هم در خیلی موارد بازگویی.
اما با آن که پراکنده و نامنسجمید، فهم و درایتتان بالا میرود. در درازمدت متوجه میشوید که بسیار تیزهوش، بسیار اهل تحلیل و اهل برداشت و برنامه شدهاید. بسیار چیزهایی که اکثر مردم شهر نمیبینند را شما میبینید، شما میفهمید و شما میدانید. همانجا متوجه میشوید که درسخواندن تماما برای مصاحبه و سخنرانی و حفظ کردن و حسابپسدادن نبوده است، برای رشد ذکاوت و تیزبینی و ایثار و شجاعت هم بوده است. شاید آنزمان شما از یک سخنران سیاسی، از یک مهمان مدام برنامههای تلویزیون، از یک آدمی که مدام حرف میزند پختهتر و شجاعتر و مصممتر باشید.
از اینرو، اگر تازهشروع یا نمیهراهید و چیز خاصی یاد نگرفتهاید نگران و ناامید نشوید. تجربهی شخصی من این است که راهتان را پیدا میکنید و از کسانی که زود در صحنه آمدند شما پختهتر و فهیمدهتر خواهید بود.
بنابراین یک راه «چگونهخواندن»، «مداوم خواندن» است. اما با این که خواندنِ مدام مهم و مفید است، کاری نکنید که خواندن به یک عادت خودکار بدون تامل بدل شود. فاصلهگرفتن موقتی از هرکاری مفید است. گاهی برای یک مدت کوتاه- مثلا یک هفته، کمتر یا بیشتر- عمدا از خواندن و کتاب فاصله بگیرید. خواندهها در ذهنتان تهنشین میشود، نیرو و شوق و اراده میگیرید، خستگی رفع میشود و زمانی که برمیگردید، با شوقِ مجدد، با نفسِ تازه و با تلاش دوچندان سراغ کتابها میروید.
زمانی که کمکم پخته شدید، شوق و ذوق و مسیرتان را کشف میکنید. جای خالی مسایل را میبینید، و پخته و ثابت کار میکنید. به آن مرحله که رسیدید، یک کار مهم در مطالعه این است که مدام چیزی را که میخواهید تعقیب و نشانی و مشخص کنید. آن زمان یک یا چندین «دیدگاه» به شما خلق میشود، و شما کتابهایی را که میخوانید، بحثهایی را که میشنوید، سفرهایی را که میروید، یا مواردی را که میبینید، از همان دیدگاه ببینید.
به طور مثال، کسی میخواهد که مسایل برابری جنسیتی در افغانستان را دنبال کند. در کنار هر فهم و درک دیگر، او مسایل را از زاویهی فمینیسم میبیند. اگر حکومت تبدیل میشود، او جای خالی زنان را میبیند. اگر پای آموزش پیش میآید او نگاه زنانه به آموزش را دنبال میکند. اگر مسایل مذهبی در میان میآید او نقش یا عدم نقش زنان را در آن دنبال میکند. همینطور هر مسالهای که ارزش بحث و توجه را داشته باشد، او از زاویهی دید خودش آن را درک و دنبال میکند.
بنابراین مدام جای خالی یا نقش برجستهی چیزی را که میبینید، مشخص، نشانی و دنبال کنید. این روش، کار شما را هم نظم میبخشد و هم معنادار و منسجم میکند.
بحثهای فنیتر دیگری هم است، از جمله این که وقتی میخوانید چطور حواستان را جمع کنید، چطور صفحهای که «خواندهاید» را نیز «بفهمید». درین خصوص کتابها و راهنماییهای زیادی موجود است. باز هم تجربهی شخصی من این است که در طول خواندن یک کتاب هزار صفحهای، حتما سراسر حواس شما جمع نیست و حتما هزار صفحهای را که خواندهاید، هزار صفحه نفهمیدهاید. اگر در کتابی که میخوانید مسایل خاص مورد دیدگاه خودتان را دنبال بتوانید، یا اگر برای آشنایی با آن یک فهم عمومی از کتاب بگیرید، مطالعهی شما موفقانه بوده است. این که کتاب را شرح و تفسیر کنید، یا کار کسانی است که بسیار کتاب خوانده و در همان یک خواندن بحث را میفهمد، یا کارِ بازخوانی و بسیارخوانی است. در غیر آن اگر مسایل مطروحه در کتاب دانهدانه در ذهنتان نبود، به این معنا نیست که شما خیلی ضعیف باشید.
اما یک نکتهی مهمتر از همه هم وجود دارد که به پیش از کتابخواندن شما مربوط میشود. این نکته، تصمیم و انتخاب یک مسیر است. اگر میخواهید پژوهشگر شوید، از همان ابتدا باید خود تصمیم بگیرید که کتابهای تبلیغاتی و عوامانه و کوچهبازاری نخوانید. برای کسی که میخواهد دانشمند و پژوهشگر و اهل تحقیق شود، بسیاری از کتابها ارزش خواندن ندارد. شما نمیتوانید همهی کتابها را بخوانید. دیر یا زود مجبور میشوید که انتخاب کنید و فقط مهمهای مورد نظرتان را بخوانید. پس تا دیر نشده، از چنگ کتابهای زردِ تبلیغاتی، از چنگ آثار بیفایدهی مذهبی بیرون شوید، بروید چیزهایی را بخوانید که باید بخوانید.
اما این که چطور بفهمید چه چیز را باید بخوانید، مسوولیت این نوشته، و شاید مسوولیت هیچکسی نباشد. این را اگر مدام و همیشه بخوانید، اگر آگاهشدن و آگاهکردن به یک مسوولیت انسانی برای شما بدل شده باشد، خودتان، و البته دیرتر، زمانی که مسیرتان را پیدا کردید، زمانی که جای خالی چیزها را دیدید، زمانی که درد مردم را درک کردید، میفهمید. این که «چه چیز را بخوانید» به زمان و مطالعه و شکلگرفتن دیدگاه نیاز دارد، اما این که «چه چیز را نخوانید»، همین اکنون با کمی اندیشیدن میفهمید.
نظر بدهید