فصل دوم
فصل دوم «هزارهها از قتل عام تا احیای هویت»، به موقعیت، مساحت و میزان جمعیت هزارستان (پیش از هجوم عبدالرحمان) و چهگونگی سیاست و برخورد عبدالرحمان با هزارهها قبل از تصرف و بعد از تصرف هزارستان، می پردازد. مساحت هزارستان قبل از سرکوب، از شرق به کابلستان،؛ از غرب، به سیستان؛ از جنوب، به دریای سند و از شمال، به بلخستان و خراسان و به درازای بیست منزل و عرض پانزده منزل، است. (استناد مؤلف به مختصرالمنقول ارزگانی)
برابر روایت مؤلف از کتابهای مختصرالمنقول یادشده و نژادنامهی افغان کاتب، نفوس همه هزارههای شیعهی ساکن هزارستان (همزمان با حملهی عبدالرحمان) ۵۰۰ هزار خانوار و نفوس همه هزارههای ساکن در افغانستان، ۶۵۰ هزار خانوار برابر با دو میلیون و ۲۵۰ هزار نفر جمعیت برآورد شده است.
عبدالرحمان پیش از حمله به هزارستان، در نامهای مردم هزاره را مسلمان و پیرو قرآن و امت پیغمبر آخرالزمان میخواند و ادعا میکند که میان افغان (پشتون) و هزاره، فرق قایل نیست و حتا هزارهها را قوم، الوس، دوست و رعیت میخواند؛ اما پس از فرمان حمله و مواجهه با مقاومت مردم، لحنش تغییر میکند و عدم اطاعت هزارهها از حکومتش و مقاومت آنها را مایهی شرمساری و نشانهی بیعزتی و کمزوری مردم افغان (پشتون) و پادشاه افغان (پشتون) در نزد همسایهها و داوری آیندگان تلقی میکند. به این ترتیب، پس از این که عبدالرحمان با بهرهگیری از اختلافهای درونی میرها، مردم هزاره را به تسلیم وامیدارد، بعد از آن، حتا هزارههای بختبرگشته و پراکنده را که به دست خود شان آهنگ نیستی شان را نواخته بود، انسان و مسلمان نمیشمارد و موافق و مخالف حکومت خود را، بیرحمانه از دم تیغ میگذراند و اهل و عیال آنها را به بردگی میکشاند؛ طوری که دو نفر از پسران شیرعلیخان جاغوری -از هواداران پروپا قرص خود- را نیز به شکل فجیعی به قتل میرساند!
فصل سوم
در فصل سوم «هزارهها از قتل عام تا احیای هویت»، قیام سراسری هزارها پس از تسلیمشدن، صدور حکم تکفیر علیه هزارهها (توسط مولویهای درباری) و اعلام جهاد سراسری علیه آنها (توسط عبدالرحمان)، قتلعام گستردهی شکستخوردگان و خریدوفروش گستردهی اسیران هزاره در بازارهای بردهفروشی افغانستان آن روزگار، بررسی شده است.
به باور نویسندهی کتاب، برخلاف ادعای تاریخنگاران متعصبِ درباری و تاریخنگارانی که از تاریخ رسمی تأثیر پذیرفته اند، عبدالرحمان، برای نابودی هزارهها تصمیم قطعی و عمدی داشت؛ زیرا پس از تسلیمشدن هزارهها، افسران سپاه او، با ظلم و اجحاف بیسابقه و تعدی و تجاوز به ناموس مردم، آنها را تحریک کردند تا جایی که جز قیام و ایستادگی در برابر برخوردهای ظالمانهی لشکر ایلجاری، چارهی دیگری نداشتند. در حالی که عبدالرحمان میتوانست به جای سرکوب تسلیمشدگان، تلاشهایی را در راستای آشتی ملی به انجام برساند؛ اما به گواهی تاریخ، هرگز چنین اقدامی انجام نداد؛ زیرا همین که هزارهها را کاملاض خلعسلاح کرد، نه تنها دست سربازان خود را در کشتار و تصرف دارایی و تعدی به ناموس مردم باز گذاشت، بل آنها را تشویق نیز کرد.
در نتیجهی تعدی ارتش عبدالرحمان به هزارهها، وقتی که کارد به استخوان مردم رسید، شماری از میرهای متحد عبدالرحمان نیز، به جمع قیامکنندگان پیوستند. پس از آن، عبدالرحمان به کمک تکفیرنامهای که برای برانگیختن احساسهای مذهبی اهل سنت علیه هزارهها فراهم کرده بود، لشکر داوطلبِ متشکل از متعصبان قومی و مذهبی، دزدان و اشرار را به گرفتن غنیمتها و اسیران هزاره تطمیع و تحریک کرد. به گزارش کاتب، «…تا که حضرت والا به فتوای علمای ملت و فضلای پایهی سریر سلطنت، اشتهار کفر طوایف مذکورهی هزاره را صادر فرمود، از تمامت افغانستان و ترکستان، لشکر گسیل داشته، ازبنبرداشتن بنیاد هزاره را همت گماشت.» (صفحهی ۱۰۵). این گونه بود که پس از داوطلبشدن لشکر ۱۰۰ هزارنفری، امیر، فرمان صادر کرد که «مردوزن، دختروپسر و همه مال و دارایی هزارههای کافر! را تصرف کنید و یکپنجم غنیمتها حاصله را به دولت بپردازید.»
پس از صدور این حکم، هر خانواده از مردم افغانستان، دو سه تن از زنان و دختران هزاره را به نام کنیز به تملک درآوردند و تمام خانههای مردم شکستخورده، توسط سپاه بیرحم امیر ویران و درختهای آنها قطع و کشتزارهای آنها آتش زده شد. کسانیکه زنده مانده بودند، گرسنه و بیسرپناه به کوهها و غارها پناهنده شدند؛ به گونهی که در طول ماههای سرد زمستان، صدها نفر از مردم طعمهی گرگان وحشی شدند! با وجودی که افسران عبدالرحمان به حد کافی با مردم تسلیمشده ظالمانه و غیرانسانی رفتار میکردند، اما عبدالرحمان از شدت عمل آنها راضی نبود و آنها را به درندهخویی بیشتر تحریک میکرد؛ چنانکه در نامهای به غلامحیدر خان چرخی، نوشت: «در قتل و تاراج مردم هزاره، اهمال و تعطیل را جایز نشمرده، فریب این قوم را که دشمن خدا و رسولند نخورده و هرکه… سر بر خط فرمان داشته باشند، از اسلحه کاردی برای ذبح حیوانات نزد ایشان نگذاشته ،قلاع ایشان را یک سره خراب نماید و یاغیان را یک سر قتل و غارت نماید.» (همان، صفحهی ۱۰۸).
بعد از سرکوب شدید هزارهها و پایان جنگ (۱۲۷۱ خورشیدی)، عبدالرحمان، افرادی را برای پیمایش و تهیهی نقشهی طبیعی هزارستان به منظور تصرف زمین هزارهها فرستاد و به دنبال آن، به سپهسالارش فرمان داد که «بارها حکم دادهام که زمستان نزدیک است و مردم هزارهی مکار و کافر، بسیار حیلهگر و مکارند؛ باید کاری کنید که نامی از آنها در افغانستان باقی نماند و کسانی که تسلیم شده اند، خلع سلاح کرده و به شدت مجازات کنید و در قتل و تاراج دارایی یاغیان، کوچکترین رحم و مضایقهای روا ندارید.»
سرانجام، هزارستان به تصرف عبدالرحمان درآمد و غلامحیدرخان سپهسالار که یکی از افرادی متعهد به اصول اخلاقی به شمار میرفت! با هزار و ۱۰۰ کنیز و برده، هزارستان را به مقصد ترکستان ترک کرد! طبق برآورد نویسنده، با پایان جنگ، بیش از ۲۰۰ هزاره توسط لشکر حکومتی به بردگی (کنیزی و غلامی) کشیده شدند.
نویسنده، در پایان، این تردید را مطرح میکند که عبدالرحمان در نسلکشی و تصفیهی قومی هزارهها تنها نبوده؛ بل که از سوی دولت انگلیس مورد حمایت همهجانبهی مالی، تسلیحاتی و مشورتی قرار میگرفته است. او، در این زمینه اسنادی ارائه نمیکند؛ اما اهدای لقب دلاور اعظم، طبقهی اعلای ستارهی هند از سوی ملکهی انگلیس را تشویق و تقدیر عبدالرحمان -بابت نابودی هزارهها- از سوی دولت انگلیس میداند. با این حال، دلیل واضحی برای آن نمییابد. به همین جهت، آرزو میکند که کاش! در میان تاریخنگاران و حقوقدانان، کسی پیدا شود که با بررسی اسناد آرشیف دولت انگلیس، اسناد و شواهد کافی در این مورد فراهم کند تا مشخص شود که چرا انگلیسیها، نه تنها در قبال کشتار وسیع هزارهها (۶۲٪) توسط عبدالرحمان سکوت اختیار کرده؛ بل که او را مورد حمایت وسیع و بیدریغ مالی، نظامی و سیاسی نیز قرار داده است؟
فصل چهارم
فصل چهارم «هزارهها از قتل عام تا احیای هویت»، به مواردی چون سرنوشت هزارهها بعد از شکست، خشونت علیه زنان و کودکان و قیام میران هزاره برای جبران اشتباههای پس از شکست هزارههای جنوب اختصاص یافته است. به روایت تاریخ، پس از این که قیام هزارهها در خزان، توسط سپاه مهاجم در هم کوبیده شد، عبدالرحمان علاوه بر کشتار، آوارهکردن و بهاسارتکشیدن مردم، مولویهای سنی را برای ترویج اجباری مذهب حنفی در میان بازماندگان سرکوب -که برای زندهماندن، از میان سرگین اسپان دانههای گندم و جو و جواری را کبوترآسا میچیدند- فرستاد و از کشتکردن زمینهای کشاورزی مردم جلوگیری کرد! با این وصف، زنان و کودکان که اکثریت قریببهاتفاق زندهماندهها را تشکیل میدادند، بیشترین خشونت را از سربازان عبدالرحمان متحمل شدند؛ زیرا، آنها پس از این که تسلیمشدگان را خلع سلاح کردند، همه اموال، دارایی و مواد غذایی شان را غارت، خانههای شان را تخریب و درختان شان را قطع کردند. علاوه براین، خروارها روغن، کاه و آذوقهی حیوانات از سوی لشکر ایلجاری، بر آنها حواله میشد؛ تا مردم از سر ناچاری، دختران خود را به سپاهیان مهاجم بفروشند.
در این وحشتسرا، زندگی هزارههای سرکوبشده به طور بیسابقهای رقتانگیز شد؛ طوری که دلِ کاتبِ خونسرد و دوراندیش را حین نگارش تاریخ، چنین به درد آورده است: «مردم فوجی در حین اسلحه جمعکردن و علوفهخواستن، بنیاد ظلم را چنان عریض نهادند که از دود و آه مظلومان، فلک دیگر از افلاک نُهگانه مجسم شد، چنان چه بسیار کسان کشته شده، بسیار زنان و دختران و مردان، پردهی ناموس شان دریده گشت و آن قدر بیداد بدان قوم روی داد که قلم، از شرح آن عاجز است… خصوصاً فرهادخان کرنیل … مشارالیه هر چه خواست کرد و هر چه ظلم که از اول خلقت آدم تا آن دم به وجود نیامده، به فعل و وجود آورد…»
علاوه بر موارد یادشده در بالا، زمانی که عبدالرحمان از افسران خود خواست که در قبال خدماتی که در جریان سرکوب هزارهها به انجام رسانیده اند، از او جایزه بخواهند، سران سپاه ایلجاری که به کمک لشکرهای خانهای بهسود، دایزنگی، دایکندی و جاغوری، هستی هزارههای جنوب را برباد داده بودند، فتح هزارستان را لایق شأن و خدمت پادشاهی نمیدانستند! به این ترتیب، علاوه بر ستمهایی که از ناحیهی سپاهیان پیروز علیه مردم میرفت، اختلاف درونی هزارهها پس از شکست بیشتر شده بود. نیروهای اشغالگر، با استفاده از این فرصت، آنها را به شکایت علیه همدیگر وادار میکردند و از این طریق، دهها هزار نفر دستگیر و همراه با افراد سرشناس مانند زوارها، کربلاییها، سادات، میرها، میرزادهها، ملاها و خلاصه همه کسانی که سر شان به تن شان میارزید و از سوی عبدالرحمان فرمان مرگ شان داده شده بود، به کابل فرستاده شدند و بسیاری از آنها، در مسیر راهها و زندانها از بین رفتند و زندهماندههای شان، در بازارهای بردهفروشی فروخته شدند! عبدالرحمان برای این که مردم را بیشتر تحقیر کند، تجاوز به ناموس هزارهها و به کنیزی گرفتن آنها را مجاز دانسته و ازدواج با آنها را برای سپاهیان خود ممنوع اعلام کرده بود. از این رو، فساد اخلاقی نظامیان به اوج رسیده و به زنان، دختران و حتا پسران تسلیمشدگان، تعرض و تجاوز میکردند. مردم از بیم سربازان فاسد و ظالم، به کوهها پناهنده میشدند؛ چنان که در یک مورد، ۴۸ دختر از مردم ارزگان -که سردستهی آنها شیرین نام داشت- از بیم تجاوز مهاجمان، به کوهها پناه جسته بودند؛ اما زمانی که توسط سربازان محاصره شدند، خود شان را مانند پرندگان سبکبال از بالای کوه به پایین دره پرتاب کردند.
این گونه، برخوردهای سبعانهای از این دست، حتا احساسها و غرور هزارههای متحد عبدالرحمان را به غلیان آورد و آنها با دست خالی علیه سپاه تابهدندان مسلح مهاجم، قیام کردند؛ اما با وجود رشادت و دلاوریای که از خود به نمایش گذاشتند، به زودی شکست خوردند و جنگ، در تابستان ۱۲۷۲ به نفع مهاجمان پایان یافت و بازماندگان این بار در دام بلای مهاجران هندی، مالیاتهای سنگین حکومت و ظلم و ستم کوچیهای مهاجم، گرفتار آمدند.
نظر بدهید