محمدرسول حسنیار
بعد از سقوط دولت بهنامجمهوری و رویکارآمدن امارت، ذهن مردم افغانستان به روزگاری کشانیده میشد که داشتن تلویزیون و گوشدادن به موسیقی، حرام بود. طالبان را بیشتر با ضدیت آنها با هنر(موسیقی، سینما، صورتگری..) میشاسند و مخالفت با هنر، از شاخصههای بارز این گروه است. با این که طالبان آشکارا از تحریم موسیقی سخن گفته اند، اما نگرش این گروه نسبت به بخش دیگر هنر، اندکی منعطفتر شده و آن انعطاف هم، نگاه ابزاری طالبان نسبت به هنر و بسیاری از پدیدههای عصری و تکنالوژیکی است. آنها، میخواهند از این امکانها برای کسب مشروعیت و تحکیم حاکمیت شان، بیشتر بهرهی ممکن را ببرند؛ اما لازمهی فعالیتهای هنری مطلوب و قابل قبول برای همه، وجود یک سلسه آزادیها را میطلبد که باید از مجراهای قانونی، به هنرمندان و فرهنگینان داده شود.
من، در روابط بینالملل کارشناسی ارشد داردم و در کنار آن، درگیر نقاشی نیز استم؛ یا به زبان دیگر، سیاستآموختهای استم با طبع و ظرافت هنری و نقاشی، با گرایش و علاقه به مطالعههای حقوقی-سیاسی. نقاشی را به صورت خودآموز و روابط بینالملل را تا مقطع ماستری در تهران فراگرفته ام. به نظرم، هنرمند در آینده زندگی میکند. همین گونه، هنر ساخته نمیشود؛ بل که پدید میآید و جریان سیالی است آمیخته از احساسها و عاطفههایی که ریشه در فطرت و ذات انسانها دارد. با وجود این که در طول تاریخ، هنر در قید سیاستها و ایدولوژیها بوده؛ اما با آن هم، هر جا اگر حرکت اصلاحی واقع شده، از دل هنر طنینانداز شده است؛ مانند عصر روشنگری. هنر تعامل و رابطهی مسالمتآمیز از عقل و احساس است. هنر نظم و قاعدهمندیهای عقلانی را با احساس و عاطفه در طول هم میبیند. هنر با این که خیلی قاعدهمند و قانونمدار نیست؛ اما قانون را به هیج وجه نفی نمیکند و شاید این باورها، ناشی از مسیری بوده که من از آن طریق به سیر هنر پرداخته ام. به باور من، سیاستزدگی هنر، آفت و هنرزدگی سیاست، دستآورد است. او، تبعیت هنر از سیاست را نادرست میداند و میگوید که نباید هنر در خدمت سیاستها قرار بگیرد؛ اما ذات سیاست و رابطهی اقتدارمدارانه، طوری است که میخواهد دیگران را تحت تأثیر قرار دهد و بر ارادهی دیگران به نفع خود غلبه پیدا بکند. افزون بر این که مطالعات دانشگاهیام در حوزهی دمکراسی و حقوق بشر است –که سلسه نوشتههایی در این حوزه دارم- در حوزهی فعالیتهای هنری نیز، متمرکز بر این موضوع بوده ام؛ یعنی به وسلیهی قلم و بورس، در این زمینه کار کرده ام که همانا مفاهیم و مسائل حقوق بشری در کشور بوده است.
هنر پدیدهای است زیبا که حیاتیترین مفاهیم زندگی بشر را با سادهترین، مؤثرترین و مقبولترین شیوه، بیان و معنا میکند. در هنر، ما به جای معنایابی، به معناسازی توجه داریم. از این لحاظ، بایسته است که در جهت ترویج ارزشهای حقوق بشری، از هنر همکاری جست و این کار، ویژهی هنر است که در خدمت چنین اموری باشد. در بیست سال فرصتی که در نظام بهاصطلاح مردمسالار مهیا شده بود، نه برای شکوفایی هنر کاری انجام شد و نه برای شکوفایی جامعه، از هنر استفادهی بهینه و مناسب صورت گرفت. با این که در دو دههی گذشته، هنر در یک فضای مکدر به سر میبرد، با آن هم فرصتهایی در این فضا وجود داشت که میشد به آن امیدوار بود و با آن، به سوی روشنایی و آینده حرکت کرد؛ اما با با بازگشت طالبان به قدرت، بیشتر از هر قشر و مسلکی، هنرمندان با آشفتگی سردچار شده و آیندهی خود و پیشهی خود را در تاریکی میبینند.
با این که شرایط همیشه دستخوش تحول است، به ویژه شرایط سیاسی که همواره تابع رابطهی قدرتها است، قشر جوان، اهل قمل و هنرمند، نباید از اهداف بلند شان دست بکشند؛ آنها بایستی، با تعویض استراتژی، روش را تغیر بدهند، نه این که از هدف دست بردارند. رسالت یک هنرمند و اصالت هنر، این است که صدای خاموش مردم باشد، از درد آنها بنالد و در خوشی آنها ببالد. در شرایطی که در کشور جنگ دامنگیر مردم بود، از صلح گفتم و نوشتم و برای صلح نقاشی کردم؛ پرندههای کوچک در لابهلای نقاشیهایم از صلح دم میزدند. با این حال، با تسلط جنگوجهل در سرنوشت مردم افغانستان، این بار مشکلات جدیدی دغدغهی هنریام شده که بیشتر از پیش مردم را تحت فشار قرار داده بود؛ تعلیم، تحصیل و اشتغال زنان از مسائل حیاتی بود و است که بعداز رویکارآمدن طالبان قدغن شد؛ دختران کشور در اشتیاق درس اما دروازهی مکاتب بسته واز این که شرایط انجام فعالیتهای هنری در اماکن عمومی، مساعد نبود، من در آغازین روزهای حاکمیت طالبان و مسدودشدن مکاتب دخترانه، دیوارهای گلی حویلی را تبدیل به گالری کردم و از صدای دختران و مردم، نقاشی کردم؛ هرازگاهی که از جو خفقان فرصت نفسکشیدن گیر آوردم، نقاشی تازهای از یک درد تازه کشیدم و نقاشیهایی یک سال پسینم، اکثراً به رنگ جامعهی افغانستان، تیره و تار است.
نقاشیهایم، گاهی از سکوت دم میزند و گاهی از فریاد. به باور من، سکوت به معنای حرفنداشتن نیست؛ سکوت گاهی به این معنا است که کسی نیست تا به حرف من گوش دهد. سکوت و فریاد، دو چیزی است که به نقاشیهای من معنا میدهد. در یک نقاشیام، دختری با گرفتن کتاب در مقابل صورتش، از یک سکوت فراگیر فریاد میزند و در نقاشی دیگری، مردم برای خفقان و سکوت، تهدید میشوند. در جایی فریاد برای روشنایی و آینده است و در جای دیگری، زنان دست به دست هم به صورت فرشتههای معترض برای نان، کار و آزادی، فریاد میزنند. اینها همه فریاد از یک سکوت و خفقان دامنگیر در افغانستان است.
سکوت تحمیلشده بر مردم افغانستان، باعث متواریشدن من و بسیاری از هنرمندان و قلمبهدستان شده است. قرائتی که در ذهن و تفکر طالبانی نسبت به پدیدههای جدید به ویژه هنر وجود دارد و شیوهی عملکرد شان که همان تحریم و خفقان است، به هنرمندان مجال کار و فریاد را نمیدهد. وقتی هنرمند فریاد نزند، میمیرد و او، دیگر هنرمند نیست و وقتی هنر از فریاد و سکوت مردم حقبهجانب سخن نگوید، دیگر هنر به معنای آن هنر متعهد نیست.
نظر بدهید