دیروز در صفحۀ انتشارات امیری خبر مسرتبخش و خوشحالکنندهای را خواندم و آن اینکه رمان دیگری از قلم یکی از نویسندگان چیرهدست و بزرگوار زبان فارسی در راه است؛ رمان «شام آخر افغانی». سلطانزاده یکی از نویسندگان موفق زبان فارسی است که مشتاقانه و بیسر و صدا خلق و روایت میکند و آثار ارزشمند و کمنظیری را به ادبیات زبان فارسی میافزاید. رمانهای دریغا ملا عمر، سینماگر شهر نقره، سفر خروج، گاوهای برنزی، دوزخ عدن، زمین زهری، و مجموعه داستانهای در گریز گم میشویم، عسکرگریز، نوروز فقط در کابل باصفاست و اینک دانمارک شاهد این مدعا است. رمان تازۀ ایشان که زودی به بازار خواهد آمد، تاریخی گفته شده است. حقیقت این است که تاریخ سیاه و ننگین معاصر افغانستان تنها بنمایۀ این داستان سلطانزاده را تشکیل نمیدهد، بلکه در آثار قبلی او هم همینگونه است. از زوایای مختلف برهۀ تاریخی تقریباً نیمقرنۀ افغانستان روایت شده است. «سینماگر شهر نقره» مگر روایت اوضاع نابسامان دوران مجاهدان و بعد سلطۀ سیاه قبلی طالبان نیست؟ آصفِ «سینماگر شهره نقره» از دست گروههای مجاهدان و بعد گروه طالبان چه میکشد؛ آیا او نمایندۀ تمام مردم افغانستان نیست که از دست سپاهیان اسلام (مجاهدان و طالبان) سوراخ میپالد؛ اما نمییابد؟ «دریغا ملا عمر» مگر روایت به قدرت رسیدن یکشبۀ طالبان، حکومتداری آنها و سرگردانیها و درماندگی ملا عمر در جایگاه امیر المؤمنین نیست؟ ملا عمر و ملا برادر و ملا پاسانی و ملا امیر خان متقی و… رمان «دریغا ملا عمر» مگر همان بازیگران روی صحنۀ سیاست افغانستان نبودند و نیستند که از بیرون گردانندگی میشدند/ میشوند و آنها عروسکوار در این بازی نقشی ایفا میکردند/ میکنند؟ در افغانستان خون جاری میکنند و آرامش مردم افغانستان را میگیرند. ملا عمر این رمان، همان شاه شجاع دیروز است، همان دوستمحمدخان گذشته، همان یعقوب خان، همان عبدالرحمان خان و نادر خان و داوود خان، همان حفیظالله امین و ببرک کارمل و دکتر نجیبالله و صبغتالله مجددی و برهانالدین ربانی و حامد کرزی و محمداشرف غنی احمدزی است که با پشتگرمی بیرونیها/ استعمارگران بر اریکۀ قدرت کابل تکیه میزند، باد در غبغب میاندازد و شعار استقلال، حفظ خاک، خدمت به خلق، مبارزه با استعمار و دموکراسی سر میدهند.
«سفر خروج» روایت زندگی خفتبار و حقیرانۀ انسان مهاجر افغانستانی در ایران نیست مگر که از جنگهای داخلی گریخته است تا زنده بماند؟ موسای «سفر خروج» را چه چیزی باعث شده است که به آن زندگی ذلتبار تن بدهد و موشوار درون ساختمان مخروبه و متروکهای بخزد و بعد، شبها جغدوار بیرون بزند تا پسماندۀ غذایی را تأمین کند تا خود را زنده نگهدارد؟ جنگ، فقر، برادرکشی، ظلم، ستم و مهاجرت مگر بخشی از تاریخ معاصر افغانستان نیستند که در رمانها و داستانهای کوتاه سلطانزاده بازتاب یافتهاند؟ در آنها مگر مواجهۀ انسان افغانستانی را با مسائل یادشده نمیبینیم؟
«زمین زهری» بازهم روایتگر جنگ، ویرانی و تباهی افغانستان در جنگهای اواخر دهۀ پنجاه، تمام دهۀ شصت و هفتاد و بعد آمدن رامبوهای غربی (به تعبیر ابوطالب مظفری) به افغانستان نیست مگر؟ داستان «در گریز گم میشویم»، و «عسکر گریز»، «دوتایی پشه» و… چه چیزی را برای ما و تاریخ بازنمایی میکنند و مخاطبانشان را با چه پدیدههایی روبهور میکنند؟ آری، تاریخ معاصر افغانستان و فروپاشی اجتماعی و سیاسی جامعۀ افغانستان را میتوان در رمانها و داستانهای کوتاه سلطانزاده خواند و به حال شخصیتهایشان ـ که نمایندگان مردم درمانده و بیچارۀ افغانستان هستند ـ خون گریست.
خودم شخصاً از خواندن رمانها و داستانهای کوتاه سلطانزاده تجربه و احساس خوبی دارم. داستانهایش همیشه در دلم چنگ زدهاند. سلطانزاده مرا با شخصیتهای داستانهایش همگام و همراه کرده است. گاهی خندیدهام و زمانی حیرتزده شدهام و در انتهای داستان، هاج و واج به داستان اندیشیدهام و در دل، نویسنده را ستودهام. در پایان، میخواهم بگویم که مخاطبان سلطانزاده در افغانستان در حق او بیمهری و کملطفی زیادی کردهاند. با وجودی که سلطانزاده رمانها و داستانهای کوتاه خواندنی و ارزشمند زیادی را آفریده است؛ اما مردم افغانستان کمتر به سوی آنها رفتهاند. البته این بیمهری تنها در حق او هم نیست، دیگر قلمبهدستان هم از این امر مستثنی نبودهاند؛ اما او در این میان سهم بیشتری را به خود اختصاص داده است. آنگونه که باید، شناخته و معرفی نشده است.
نظر بدهید