من معمولا از «غیبت» در سه معنا استفاده میکنم. غیبت به تعبیر دریدا در ارتباط به معنا، نشانه و مناسبات زبان به کار میرود. غیبت به معنای فقدان و مرگ و غیبت به معنای فرافکنی و در نبود کسی سخنگفتن. در بارهی برداشتم از غیبت در چند جستار روشنگری افسون پرداختهام که اینجا نیاز به پرداختِ بیشتر نمیبینم. در این یادداشت برای این به غیبت اشاره کردم که از مفهوم غیبت در نبود استاد زریاب استفاده کنم و این یادداشت را در بارهی غیبتی بزرگ که غیبت استاد رهنورد زریاب است بنویسم. اما نمیتوان غیبت به ویژهغیبتی بزرگ- که مرگ است- آنهم مرگ نویسندهای مانند زریاب را با سخن و غیبتکردن پُر کرد.
من نخست با نام استاد زریاب آشنا شدم. نخستین داستانی که از او خواندم «دریا» بود. داستان پسر خان و پسر فقیر. آنگاه تصور نمیکردم روزی برسد که من همنشین استاد زریاب شوم و استاد با من شوخی کند و باهم قصه کنیم. استاد زریاب مرا بعد از چاپ کتاب واژههای عربی شناخت. روزی به تیلفونم زنگ آمد، پاسخ دادم، گفت رهنورد زریاب استم، کتاب واژههای عربی را محب بارش به من داد. آفرین بسیار زحمت کشیدهای. تو با این کار خود نشان دادهای که میتوانی در بارهی شاهنامه کار میکنی. من از تو میخواهم که خود را وقف شاهنامه کنی.
واقعیت این است آن روز به خود افتخار کردم که استاد زریاب به من زنگ زده است. بعد از چاپ کتاب داناییهای ممکن متن برای نخستین بار از نزدیک استاد زریاب را میدیدم. استاد مهربانی کرد، گفت من فکر میکردم فقط شاهنامه میخوانی و در بارهی شاهنامه تحقیق میکنی؛ کتاب داناییهای ممکن متن را که دیدم متوجه شدم نظریههای ادبی و فلسفهی غرب را نیز خوب میدانی. در داناییهای ممکن متن به خیلی از نظریههای ادبی و فلسفی غرب به خوبی توانستهای اشاره کنی و بپردازی. گفتم استاد بزرگی و مهربانی شما است.
سخنانی را که اینجا در بارهی خود به استاد زریاب ارجاع میدهم؛ این سخنان را مصادره و کمایی در نظر بگیرید، به این معنا که من بعد از مرگ استاد زریاب از جایگاه او برای شهرت خود استفاده و کمایی میکنم. استاد نیستکه تایید کند و بگوید من این سخنان را گفتهام. اما این را باید بدانیم که استاد زریاب آنقدر در ادبیات و فرهنگ از فهم و دانایی خود مایه گذاشته استکه سالهای سال میتوانیم از جایگاه استاد به نفع خود و به نفع ادبیات استفاده کنیم. من از اینکه توانستم همنشین استاد شوم و همیشه او بر من مهربان بود، از افتخارات زندگی من است.
رهنورد زریاب؛ بینامتنی بزرگ
استاد زریاب خود را متاثر از نویسندههای جهان میدانست. واقعیت این بود که او از نویسندههای زیادی خوانده بود و تاثیر پذیرفته بود. هرچه بیشتر بخوانیم، بیشتر تاثیر میپذیریم. این تاثیرپذیریها باید در اندازهای برسد که سرچشمه و منبع ذهنی فرد شود و فرد با تاثیرپذیری معرفتی گسترده بتواند به بازبینی، بازخوانی و بازتولید تاثیرپذی گستردهی معرفتی خود بپردازد.
اندیشه، روایت و سایر فعالیتهای فکری و فرهنگی در واقع بازاندیشی در اندیشههایی استکه آن اندیشهها را در کتابها خواندهایم و از دیگران شنیدهایم. بنابراین هر کدام ما یک بیناذهنیت و بینامتنیت استیم. اما اینکه یک بیناذهنیت و بینامتنیت محدود یا گستردهایم، تفاوت میکند.
استاد زریاب یک بینامتنیت و بیناذهنیت گسترده بود. او به طور جدی با نظریههای فلسفی باستان و معاصر غرب آشنا بود. روایت و داستانهای ادبی معاصر غرب را خوانده بود. عرفان ایرانی، معرفت اساطیری ایران، ادبیات کلاسیک فارسی و ادبیات معاصر فارسی را میدانست. درگیر معرفت و اساطیر هندویسم نیز بود. این همه مناسبت گستردهی معرفتی از استاد زریاب آمیزهای از بینامتنیت گستردهی فرهنگ شرق و غرب ساخته بود.
بنابراین رهنورد زریاب یک اگزیستنسیال و دازاین خاص شده بود که همه چه را در خویش فرا میخواند و در خویش به وحدت معرفتی میرساند. این وحدت معرفتی معرفتهای شرق و غرب در داستانهای او قابل درک و قابل احساس است.
رهنورد زریاب؛ کارگری تمامِ عمر ادبیات
جامعهی افغانستان دچار فقر فرهنگ، اندیشه و ادبیات است. بنابراین همه تلاش میکنند که با گرفتن یک چوکی در حکومت فقر خودکمبینی خود را رفع یا کتمان کند. زیرا وقتی در یک ریاست یا وزارت سخنگو یا مدیر میشوی صدها تن به شما تبریکی میفرستند، به دیدارت میشتابند و تو را مدیر صاحب، رییس صاحب و… میگویند. همه حسرت تو را میخورند و میگویند این فرد بسیار بزرگ و به جایرسیده استکه توانست، مدیر، سخنگو، مشاور و… شود. دیگر کسی نامت را نمیگیرند، تا زنده استی مردم به تو مدیر صاحب، مشاور صاحب و… میگویند.
چرا چنین است؟ چرا کسی نمیخواهد اندیشمند شود؟ چرا کسی نمیخواهد پژوهشگر شود؟ چرا کسی نمیخواهد واقعا در ادبیات کار کند؟ پاسخ من این استکه جامعهی ما دچار فقر اندیشه و فرهنگ است. همه بزرگی و جایگاه را در چوکی حکومتی و در فساد بیشتر حکومتی میدانند. بنابراین هر کدام ما با استفاده از چند روز کار ادبی و فرهنگی برای خود شهرت کمایی میکنیم تا بتوانیم به چوکیای برسیم که فردی با اهمیت، مهم و با جایگاه در جامعه شویم.
از آن جاییکه جامعه و خود ما دچار فقر اندیشه و فرهنگ استیم، خودکمبینی فرهنگی داریم. این خودکمبینی و نارسایی اندیشه و فرهنگ را میخواهیم با گرفتن یک چوکی و ماموریت در حکومت کتمان کنیم و احساس کنیم فرد بزرگی شدهایم. تا فقر اندیشه و فرهنگ در جامعهی زدوده نشود، این وضعیت جریان خواهد داشت. شاعر و نویسندهای از حکومت برای این انتقاد میکند که مقامات حکومتی متوجهِ او شوند و او را وارد حکومت کند که او دیگر از مقامات حکومتی انتقاد نکند. حتا ما انتقاد را برای اصلاح انجام نمیدهیم، بلکه از انتقاد میخواهیم سوء استفاده کنیم.
استاد زریاب بنابه غنای اندیشهایکه داشت با قناعت و آرامش فقط به ادبیات و کار ادبی و فرهنگی پرداخت. برای گرفتن یک چوکی و قدرت وسوسه نشد. از رویکرد فرهنگی حکومت همیشه انتقاد میکرد، خیلی جدی انتقاد میکرد. اما درگیر انتقادهای روزمره و… نشد که برای مورد توجه قرارگرفتن مقامات حکومتی از حکومت انتقاد کند. از روزیکه دست به قلم بُرد و نوشت، تا روزیکه درگذشت همچنان با آرامش و با لنگرِ ادبی و فرهنگی برای ادبیات کار کرد.
بنابراین او یک کارگر تمام مدت و تمام عمر در ادبیات و فرهنگ بود. فقط برای خواندن و نوشتن وسوسه میشد. وسوسهای بیشتر و بزرگتر از خواندن و نوشتن نداشت. حتا دچار وسوسه و فریب فضای مجازی نشد. فضای مجازییکه تصور میکنیم اگر در آن فضا حضور نداشتیم، فراموش میشویم یا به فراموشی سپرده میشویم.
رهنورد زریاب؛ نگران فرهنگ و زبان
نظر استاد زریاب در بارهی فرهنگ، زبان و ادبیات پارسی این بود که در روزگار معاصر به این فرهنگ، زبان و ادبیات کمتوجهی و بی مهری صورت گرفته است. عامل این کمتوجهی را رویکرد فرهنگی کشورهای خارجی توسعهطلب به زبان و ادبیات پارسی و رویکرد فرهنگی حکومتهای حوزهی زبان پارسی میدانست. بنابراین نگران تهاجم فرهنگی و زبانی در قلمروی فرهنگ و زبان پارسی بود. انتقاد او از حکومت کنونی افغانستان این بود که در قبال فرهنگ، ادبیات و زبان موضع فرهنگی مناسب ندارد. حکومت را نه تنها کمتوجه به فرهنگ، زبان و ادبیات میدانست، حتا تاکیدش این بود که حکومت مخالف توسعهی فرهنگ، ادبیات و زبانهای بومی کشور است.
استاد زریاب بنابه درکِ این نگرانی، فراتر از داستاننویسی با نویسندگی میخواست از فرهنگ، ادبیات و زبان پاسداری کند. در داستان نوشتن متوجهِ نثر داستان با استفاده از واژهها و ترکیبهای واژگان زبان پارسی بود. این توجهِ او به واژگان زبان پارسی موجب شده استکه نثر داستانی استاد زریاب نثری ستره، سچه و خاص باشد. در واژهسازی و واژهگزینی در رسانهها نیز توجه میکرد، تلاش میورزید از ذخیرهی واژگانی زبان پارسی بهرهبرداری صورت بگیرد. تعدادی از واژههای زبان پارسی که بنابه تهاجم فرهنگی به حاشیه رانده شده بود، توسط استاد زریاب فرصت پیدا کردند که بار دیگر وارد مناسبات گفتاری، نوشتاری، رسانهای و فرهنگی زبان شوند.
بنابراین حضور استاد زریاب نه تنها در عرصهی داستاننویسی بلکه در عرصهی کار فرهنگی و پاسداری از زبان اهمیتی ویژه به خود را داشت. او در این سالها یک تنه نگران و پاسدار فرهنگ بود. نگرانی و پاسداری خود از زبان و فرهنگ را نه تنها در افغانستان، حتا در جامعهی ادبی و فرهنگی ایران نیز مطرح کرد.
رهنورد زریاب؛ نویسندهای درگیر چیستی وجود، دازاین و هستی
من متن ادبی را جدا از شخصیت رفتاری و… نویسنده میدانم. سرانجام آنچه که از نویسنده میماند متن است. خوانندهها و منتقدان با متنیکه از نویسنده مانده است، سر وکار دارند. اینکه در بارهی زندگی شخصی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی یک نویسنده نظر موافق یا مخالف داشته باشیم، چندان ربطی به متنهای ادبی نویسنده ندارد. به رهنورد زریاب میتوان از چشمانداز توجه کرد: زندگی شخصیاش چگونه بوده است. زندگی اجتماعی، فرهنگی و سیاسیاش چه گونه بوده است. نوعیت متن و اندیشهایکه در متن تولید کرده است، چیست.
در این یادداشت به اینکه زریاب با چه سیاستمدارانی نشست و برخاست داشت، یا با کدام جریانهای سیاسیای ارتباط داشت و… پرداخته نمیشود. فکر میکنم با درگذشت یک نویسنده، کارنامهی سیاسی و اجتماعی او بسته میشود، کارنامهی فرهنگی و ادبی او بیشتر باز میشود. زیرا نویسنده با مرگ به نوعی جای خود را برای متنیکه تولید کرده است، خالی میکند.
نویسنده تا زنده است، از اینکه خیلیها به نویسنده دسترسی دارند، کمتر به متن نویسنده توجه میکنند. هنگامیکه نویسنده میمیرد، رجوع به سوی متنیکه نویسنده تولید میکند، بیشتر میشود، برای اینکه دیگر نویسنده وجود ندارد؛ آنچه که به جای نویسنده وجود دارد، متنی استکه نویسنده تولید کرده است.
استاد زریاب در سه عرصه متن قابل ملاحظهای تولید کرده است: داستان کوتاه و رمان، نقد و خاطرات بزرگان و مقالههای پژوهشی و فرهنگی. ادبیات داستانی رهنورد زریاب نه تنها در بین متنهای خودش بلکه در بین ادبیات داستانی داستاننویسان روزگارش جایگاه خاصی خود را دارد.
در این یادداشت قصد نقد و داوری در بارهی داستانهای زریاب را ندارم. بحث نقد و داوری داستانهای او در جایگاه خود قابل بحث و بررسی است. سخن کلی من اینجا این استکه داستانهای زریاب جدا از جنبههای روایتی، ساختاری و ادبی از نظر فلسفههای معاصر معناگرا است. معناگرایی داستانهای او جنبههای اگزیستنسیال (وجودی)، دازاینی و هستیشناسانه دارد. یعنی بیانگر گرفتاری چیستی انسان از معنای زندگی در چرخهی حیات و جهان است.
از این نظر فکر میکنم ادبیات داستانی استاد زریاب در بین ادبیات داستانی داستاننویسان معاصر افغانستان خاصتر و معنادارتر و متفاوتتر است. بنابراین داستانهای او در آیندهی ادبیات افغانستان بیشتر مورد بحث و درگیری ادبیات و نقد ادبی خواهد بود و معرفتی ادبی ما را درگیر خود خواهد کرد.
نظر بدهید