ادبیات اسلایدر

فردوسی در دربار غزنه

غزنین شهر شکوهمندیست که در مقطعی از تاریخ کشور ما قسمت‌های بزرگی از قاره آسیا از این جا فرمان می‌برد. این دیار با نام محمود ترکیب فراموش نشدنی‌یی را در ذهن تاریخ ساخته است. در دوران محمود، غزنه به حیث بزرگترین مرکز جهان اسلام شناخته شد. اینک پس از هزار سال بار دیگر نام نیکویش بر سر زبان‌هاست و عنوان مرکز فرهنگی جهان اسلام را کمایی می‌کند. این عنوان برای غزنه اسم با مسمایی است و همه آنانی که با تاریخ و فرهنگ محشور اند، به عظمت این شهر باستانی اقرار دارند. امیدواریم شهر غزنین را امسال از چشم انداز پارینه فرخی ببینیم.۱
هر وجب این خاک خاطره جاودانه‌یی را در ذهن تاریخ تداعی کرده است. ما برگی را از این فرهنگسرای بزرگ برداشته‌ایم تا رویکردی به یک رویداد جالب از آن داشته باشیم. این برگ، خاطرات فردوسی را در ذهن ما زنده می‌سازد. خاطرات شاعر بزرگ و حکیم سترگی را که دیگر مادر ایام چنویی را به بار نیاورد. بیگمان که بزرگترین شاعر زبان فارسی دری، فردوسی و برترین اثر ادب حماسی در زبان فارسی، شاهنامه اوست. این شاعر شهیر، اثر فنا ناپذیر خویش را در شهر شکوهمند غزنین و در زیر بیرق محمود بزرگ به پایه اکمال رساند. پس محمود و غزنین و شاهنامه و فردوسی از جمله مقولاتی هستند که مرکز فرهنگی جهان اسلام با آن تعریف می‌شود. و به جا خواهد بود اگر در باره این مقولات و رابطه آنها به بحث بپردازیم.
فردوسی در طوس به دنیا آمد و جاذبه‌های سیاسی و فرهنگی غزنه او را به این دیار کشاند. ۱۰۱۵ سال پیش از این، در سال ۹۹۸ میلادی (۳۸۸ قمری) که مصادف بود به سال نخست جلوس محمود بر تخت سلطنت، فردوسی به غزنه رسید و تا شش سال (۱۰۰۴ میلادی) در این شهر بسر برد.۲ به همان اندازه که فردوسی با افسانه‌ها و روایات سر و کار داشت، زندگی خود او نیز در هاله‌یی از این افسانه‌ها پیچید و تا حدی که برخی‌ها او را یک شخصیت افسانوی انگاشتند.۳
تراژیدی زندگی و مرگ فردوسی قابل سنجش با تراژیدی‌های آفریده خود اوست. جوانیی در ناز و تنعم، ایستایی در برابر لعن و نفرین و بیداد، و پس از این همه زحمات، حسادت رقیبان و بدگویی در حق او، برگشت به زادگاه خودش، روز مرگ او که صله محمود هم دران روز فرا می‌رسد و پس از مرگ که جنازه‌اش را اجازه دفن در گورستان مسلمین نمی‌دهند، همه به غم انگیزی تراژیدی‌های بزرگ جهان است. چرا چنین افسانه‌هایی در باره این شاعر پرداخته شده است؟ چرا قدر فردوسی شناخته نشد؟ و این شاعر چرا غزنه را ترک کرد؟ سوالاتی‌اند که از همان آغاز تا کنون هواداران فردوسی و مخالفان محمود هزاران صفحه را سیاه کرده‌اند. و اینک ما هم از زاویه دیگر چند سطری بدان می‌افزاییم.
نخستین منبعی که در باره اختلاف نظر محمود و فردوسی سخن گفته است، تاریخ سیستان است. (آغاز تالیف،۴۴۵ هجری) دراین کتاب آمده است که شاهنامه را به محمود عرضه کردند، مگر مور قبول محمود واقع نشد. فردوسی قول سلطان را تکذیب و از دربار بیرون شده غزنین را ترک کرد. ۴ اما با یک دید شتابنده می‌توان بدین نتیجه رسید که قول نویسنده تاریخ سیستان در باره گفتگویی که در دربار محمود، میان فردوسی و محمود اتفاق افتاده و موجب فرار فردوسی از غزنه شده است، قابل تأمل است. نخستین کسی که هجو نامه فردوسی را در حق محمود آورده، نظامی عروضی سمرقندی است. به گفته او هجو نامه سد بیت بوده که پادشاه طبرستان آن را از فردوسی خریده و به آب شسته و از آن، تنها شش بیت باقیمانده است.۵
پس از این است که مدافعان فردوسی، می‌خواهند از محمود انتقام بکشند و همان یکسد بیت هجویه فردوسی را در حق محمود، باز گویند. اما هجویه از سد بیت گذشت و تا یکسد و پنجاه بیت رسید. چنانکه در مقدمه اوسط شاهنامه ۲۵ بیت شده، در مقدمه شاهنامه بایسنغری ۱۱۹ بیت و در شاهنامه امیر بهادری، چاپ تهران به ۱۵۰ بیت رسیده است.۶
تعدادی از شاهنامه شناسان به هجویه هم از زبان فردوسی اکتفا نکرده، خود لب به ذم محمود کشوده‌اند و او را گاهی شخص کتاب سوز، ویرانگر، ناشایسته، جزم اندیش، بی فرهنگ و سیه کار قلمداد می‌کنند.۷ و گاهی بد نژاد، متکبر، خودپسند، دست نشانده خلافت بغداد و اینکه او دین و ایمان درستی نداشته و به رموز و دقایق شعر فارسی نمی فهمیده است.۸ و باز به غلام بارگی و حریص برجاه و مال و سوء استفاده از دین و کم فرهنگی۹ و غلام زادگی و بی‌تباری۱۰ متصف کرده‌اند. در حالیکه معلوم است، محمود از این گونه اتهامات بری است. او سلطانی نام آور، عادل، مشهور، شعر شناس و شاعر نواز و شخص با فرهنگ است.۱۱ تعصبات مذهبی در نزد او چندان رنگ و رونقی ندارد. اگر او گفته بود که «من از بهر قدر عباسیان انگشت در کرده‌ام در همه جهان و قرمطی می‌جویم و آنچه یافته آید و درست گردد بر دار می‌کشند.»۱۲ در جواب خلیفه بغداد و از بهر آن خلیفه بود. و همان قرمطی دربار خویش (حسنک وزیر) را که خلافت بغداد از او و رابطه‌اش با فاطمیان مصر تشویش داشت، نیز حفظ و حراست کرد. حمله او به ری با انگیزه اصلی سرکوب مخالفان بویه ی‌اش بود، نه کشتار شیعیان. او برای غضایری رازی شاعر شیعه مذهب، از غزنه به ری صله می‌فرستاد و خواهر خویش را به عقد نکاح اسپهبد شهریار از ملوک طبرستان که مذهب تشیع داشت، در آورده بود. آنانکه به محمود دشمنی می‌ورزند به گفته دبیرسیاقی فردوسی را وسیله حمله بر او نباید قرار دهند.۱۳
فردوسی انسانی بلند همت، با مناعت نفس، صبور و بردبار، در برابر فقر و تنگدستی مقاوم و دشمن آز و حرص بود.۱۴ با این صفات او که از سراسر شاهنامه اش هویداست، چگونه می شود یکباره به مرد آزمندی بدل شود.
و اینکه گویا فردوسی شاهنامه را در برابر هر بیت یک دینار با دربار محمود قرار داد بسته بود، یک شایعه ویک اتهام ناروا پیش از همه در حق فردوسی است. ما در سراسر تاریخ یکهزار ساله زبان فارسی دری چنین قرار دادی را ندیده‌ایم که میان شاه و شاعری عقد شده باشد.
فردوسی محمود را با صفات، شهنشاه گردن فراز که:
چنو شهریاری نیامد پدید
جهان آفرین تا جهان آفرید
وشاه بزرگ و عادل که از عدل او میش و گرگ یکجا به آبشخور می‌آیند. در مجلس بزم، آفتاب و ماه و در روز رزم تیزچنگ اژدهاست. چنان بخشنده است که دینار خوار است در چشم او و به کف ابر بهمن و به دل رود نیل است. و همین گونه در ۳۳ جای از شاهنامه مدح محمود را وارد کرده و او را با بهترین صفات ستوده است. چگونه ممکن است که یکباره ورق بر می‌گردد. فردوسی همه مدایح خویش را فراموش کرده، لب به هجو محمود می‌گشاید؛ برای فردوسی این کار آسان‌تر بود که مدایح خویش را از شاهنامه می‌سترد.
این مسئله درست است که محمود قدر فردوسی را نشناخت، چون از فردوسی برای محمود شکایت کردند و شاعر آزرده شد و به وطن خویش (طوس) برگشت. او در شاهنامه خویش آورد که:
چنین شهریاری و بخشنده‌ای
به گیتی ز شاهان درخشنده‌ای
نکرد اندرین داستان‌ها نگاه
زبد گویی و بخت بد آمدگناه
حسد برد بدگوی در کار من
سیه شد بر شاه بازار من۱۵
و این بدگوی هم باید از صنف شاعران باشد.۱۶ چون فردوسی با کار شعر در دربار محمود توقع وزارت نداشت، مسلماً شعر او سبب شده بود که شاعر و یا شاعرانی بر او حسد ببرند و از او در نزد سلطان بدگویی کنند. شاعر به هر دلیلی که بود از شاه رنجید و رهسپار زادگاه خویش شد. گمان ما بر این است که او به جز از این سه بیت دیگر لب از مدح و ذم محمود فروبست.
اگر ادعا شود که فردوسی فرزند دوران خودش نبود، بیجا نخواهد بود. فقط پس از مرگ اوست که دیگران می‌خواهند او را فرزند دوران خودش بسازند. که گویا او با سرودن هجونامه از محمود انتقام کشید، شاهنامه‌اش را به کسی دیگر اهدا کرد و از درباری به دربار دیگر رفت، از نظم نامه گبرکان پشیمان و برای مافی‌های خویش قصه یوسف(ع) را از قرآن مجید به نطم آورد و از همین قبیل. نه فردوسی چنین نکرد. محمود را هجو نگفت و بدین گونه از آن شاه بزرگ و معاندان خویش انتقام کشید. هجونامه پدید آمد و در هرزمان و توسط هرشاعری بیت یا ابیاتی بر آن افزود گردید و با وجودی که اکثر مردم می‌دانند این هجویه مال فردوسی نیست، با آنهم نقل هرمجلس شد و این بزرگترین مجازاتی بود که شاهی از شاعری دید.

فهرست مآخذ و پاورقی‌ها:

.۱ شهر غزنین نه همان است که من دیدم پار….
.۲ شیرانی، حافظ محمودخان (۱۳۷۴). در شناخت فردوسی، تهران: ص۲۹٫
.۳ تودوا، ماگالی (۱۳۷۷). ازپانزده دریچه، انتشارات دانشگاه گیلان، ص۱۱٫
.۴ نویسنده نامعلوم (۱۳۶۶). تاریخ سیستان، تصحیح ملک الشعرا بهار، کابل: مطبعه دولتی، ص۷٫
.۵ سمرقندی، نظامی عروضی (۱۳۸۳). چهار مقاله، تصحیح محد قزوینی، تهران: جامی، ص۸۱٫
۶٫ سیاقی، محمد دبیر (۱۳۸۴). زندگینامه فردوسی و سرگذشت شاهنامه، تهران: ص ۳۴۹٫
۷٫ دوستخواه، جلیل (۱۳۸۰). حماسه ایران، یادمانی از فراسوی هزاره‌ها، تهران: ، ص ۱۲۹-۱۳۰٫
۸ . ریاحی، محمد امین (۱۳۷۰). افسانه فردوسی و محمود، در: فردوسی و شاهنامه، ص۲۳۹-۲۴۵٫
۹٫ ندوشن، محمد علی اسلامی (۱۳۴۹). زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، تهران: ص ۳۴-۴۱٫
۱۰٫ احمد پناهی، محمد (۱۳۷۹). فردوسی سرودخوان وحدت و حماسه ملی ایران، تهران: ص ۱۶۰٫
۱۱٫ پرهام، باقر (۱۳۷۰). قضیه سلطان محمود و فردوسی، در: فردوسی و شاهنامه، ص۶۰۸٫
۱۲٫ بیهقی، (۱۳۸۹). دیبای زربفت، انتخاب و توضیح محمد جعفر یاحقی، تهران: ص۱۱۳٫
۱۳٫ سیاقی، همان اثر، ص ۲۴۷٫
۱۴٫ شیرانی، همان اثر، ص۱۱۰-۱۱۱٫
۱۵٫ فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۸۱). شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، تهران: ص ۵۳۶٫
۱۶٫ نگاه کنید به سیاقی، همان اثر، ص ۲۳۶ـ۲۳۷٫