شاهنامهی فردوسی یک اثر منظوم حماسی در عهد غزنویان است. در بحر متقارب«فعولن فعولن فعولن فعول» در حدود پنجاه و شش هزار بیت دارد. این کتاب شرح پادشاهی و کارنامههای چهارخانوادهی پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان و ساسانیان است. شاهنامه شناسان شاهنامهی ابوالقاسم فردوسی را به سه بخش تقسیم میکنند که مهمترین قسمت آن پهلوانیهای رستم است:
یکم- بخش اسطورهای که حوادث و اتفاقات را به صورت اسطوره و افسانه بیان میکند، این از آغاز کتاب تا پیدایش رستم در حوادث شاهنامه را در بر دارد.
دوم- بخش پهلوانی که از تولد رستم تا مرگ رستم را در بر دارد. جالبترین داستانهای شاهنامه در همین بخش جای گرفتهاند و شامل دوران پادشاهی کیانیان میشود.
سوم- بخش تاریخی با مرگ رستم و داستان لشکرکشی اسکندر به ایران آغاز میشود و تمام دوره اشکانی و ساسانی را در بردارد و تا آخر شاهنامه که لشکر عرب به سرکردگی سعد بن وقاص به ایران میتازد و یزدگرد پادشاه ساسانی را به شکست مواجه میکنند.(طغیان ساکایی،گفتگو، جاده ابریشم).
در شاهنامه غیر از جنگ و دفاع، مسایل بسیار اجتماعی، نحوه زندگی مردم، رسم و رواجهای مردم و در مجموع فرهنگ قدیم این سرزمین به تصویر کشیده شده است. اما در کشور ما کمتر کسی میداند که شاهنامه فردوسی یکی از شاهکارهای فرهنگی و تاریخی افغانستان است. کمتر کسی میداند که فرهنگ قدیم این سرزمین در شاهنامه فردوسی بازتاب یافته و رستم از زابلستان تاریخی است. پهلوانان اسطورهای و تاریخیای شاهنامه مربوط به یکی از اقوام ساکن در افغانستان کنونی است.
جدیترین متن در مورد شاهنامهی ابوالقاسم فردوسی کتاب «افغانستان در شاهنامه» نوشتهی احمد علی کهزاد است. برای کهزاد شاهنامه و فردوسی مساله تاریخی و فرهنگی و حتی سرزمینی بوده و نیز تاکید کرده است که امیدوارم پس از این کارهای جدی در مورد شاهنامه صورت گیرد. به باور کهزاد ۹۵ درصد جغرافیای شاهنامه در افغانستان است، اما توضیح میدهد که افغانستان نام تازه و بسیار جدید است که فردوسی از استعمال آن معذور است؛ اسم ترکیبی وطن افغانها یعنی افغانستان از ۱۵۰ سال پیشتر تجاوز نمیکند.(۲۹، افغانستان در شاهنامه) کهزاد نوشته است که همه میدانند که ایران فردوسی در کجا است؟ اسمهای ذکر شده در شاهنامه نشان میدهد که ۹۵ درصد نامها در نقاط مختلف افغانستان کنونی است.(۲۹،همان) پس از کهزاد کار قابل تامل را خادم حسین ناطقی شفایی در مورد شخصیتتاریخی و اسطورهای رستم انجام داده است. تحقیق آقای کیو متفاوتتر از دیگران است؛ واقعیت و اسطوره را تا حدود از هم تفکیک میکند. بومیسازی شاهنامه و پرداختن به شخصیت تاریخی رستم موضوع جدید است. تبارهای ساکن و حاکم در سیستان و خراسان و زابلستان و در کل این قلمرو را بررسی کرده و نسبت آنها را با گروههای قومی امروز مشخص کرده است. اینکه رستم متعلق به کدام یکی از گروههای اتنیکی در افغانستان امروزی است، سخن و سند تاریخی دارد.
هزارهها در نامهی تورانیان باستان
ناطقی شفایی کیو در نامهی تورانیان باستان به اصالت اتنیکی و سرزمینی هزارهها پرداخته است. بهباور او هزارهها از جمله باستانیترین اقوام فلات ایرانند که با طلوع تاریخ طلوع کرده است:«در پیوند به اصالت اتنیکی این گروه قومی به منابع کلاسیک و تتبعات مورخین خارجی و داخلی پرداختهام، به این نتیجه رسیدم که هزارهها از جمله باستانیترین اقوام فلات ایران است. این قوم که به سکاها نسب میرسانند، از تبارآسیاییاند.»(نامهی توارنیان باستان:۳۶۳)
بهباورآقای شفایی کیو هزارهها سکاییاند که متعلق به آسیانی میشوند. او به نقل از محمد جواد مشکور در نامهی تورانیان باستان مینویسد:«آسیانی نه متعلق به سامیاند و نه هند و اروپا. اقوام اوراتورها، عیلامیها، میتانیها و سکاها از این نژاد به شمار میروند.»( ۳۶۴: همان)
آقای کیو در مورد قلمرو، عقیده و پیشینهتاریخی سکاها یا آسکایی داهی نوشته که جغرافیای آنها از بلخ تا سیستان گسترده بوده است. او به نقل از کویاجی و مارکوارت تذکر داده، زمانیکه تاریخ قدم به عرصهی وجود گذاشته سکاییها نیز قدم به عرصهی گیتی گذاشتهاند:«سرزمین سکاییها از بلخ تا قندهار گسترده بود. پس معلوم میشود که همهی سرزمینهای کوهستانی مرکزی افغانستان و دامنههای هموار آن در جنوب کوه بابا سرزمین سکاییان را تشکیل دادهاند. از اینجا معلوم میشود که اقوام آسکایی داهی از بلخ تا سیستان در آن عصر گسترده بوده است. درباره سکاها عقیده مورخین این است که از طلوع فجر تاریخ از چین تا رود خانهی دانوب منتشر بودهاند. یعنی از زمانیکه تاریخ قدم به عرصهی وجود نهاده است؛ یعنی از طلوع فجر تاریخ اقوام سکایی که آنها را طوایف ارواسیایی(اروپایی و آسیایی) نیز میخوانند، در جغرافیای پنهاور یاد شده پراکنده بودهاند».(ص۳۶۵، همان)
آقای کیو مینویسد که عناوین مانند(داهی، دای و دی) هم در تاریخ و هم در زبانهای مردم افغانستان به هزارهها تعلق دارد و این نامها در منابع تاریخی ماوراءالنهر ذکر شده است:«طایفهی دایها که سکایی بودهاند، در شمال گرگان در ساحل جنوبیشرقی دریای خزر سکنا داشتند و موسوم به داهه، داهی یا به زبان اوستایی«دااِ» بودهاند».
منابع تاریخی در نامهی توارنیان باستان نشان میدهد که بدون شک و تردیدی هزارهها از طوایف سکاییاند که حتی از اقوام ماقبل آریایی در فلات ایران زندگی میکردند، اما در شرایط کنونی ایرانی-آریایی شهرت و کابرد بیشتر دارد، کسی از فلات –ایران نام نمیبرد.
خادم حسین ناطقی شفایی کیو به نقل از احمد علی کهزاد در نامهی تورانیان باستان از طوایف دیگری تحت نام پارتها(پهلواها) نام میبرد که با سکاییها مخلوط و یکیاند. آنان در سقوط دولت باختری نقش برجسته داشته که در سیستان و قندهار سلطنت مستقل داشتند:«پهلواها که عبارت از پارتهای مستقل سیستان و قندهار میباشد در سقوط نفوذ دولت یونان و باختری در جنوب هندوکوه و حتی متصرفات هندی دولت باختری دخالت زیاد نمودند». (۴۱۰، همان) شاه معروف و پرقدرت و باصلابت پهلواها گندوفارس نام داشته، کابل را تصرف کرده، یونانیهای باختری را سقوط داده و به روایتی قندهار کنونی قلمرو سلطنت او بوده است:«گندوفارس یکی از شاهان معروف پهلواها دره کابل را متصرف شده، سلطهی یونانیهای باختری را در کاپیسا خاتمه داد. گندوفارس شاه قدرتمند سکا-پهلوا از سیستان تا سند و پنجاب اقتدار داشته و برخی از مورخان نام قندهار کنونی را به گندوفارس منسوب دانستهاند».(۴۱۱، همان)
شفایی کیو در نامهی تورانیان باستان در مورد پارتها مینویسد که به روایتی گندوفارس دیانت زردشتی داشته از شاخههای مخلوط سکا و پارت که در افغانستان جنوبی و هند غربی به تشکیل سلطنت پرداختند پهلواها یاد میشوند. نخستین تشکیلات سیاسی آنان ساکستان(سیستان) و اراکوزی یعنی وادی هلمند و ارغنداب بوده که سلطهی شان در قرن اول میلادی تا تاکسیلا میرسید.( ۴۱۱، همان)
مشخص شد که پهلواها شعبهای از پارتیها استند که در مشرق ایران در حوزهی رود هیرمند و سیستان پراکنده بودند. شفایی کیو به نقل از محمد جواد مشکور مینویسد:«زیرا پارتها نسب به اقوام داهی میرسانند و اقوام داهی را در سرزمینهای جنوب شرق خزر، در گرگان و داهستان جستجو میکند؛ لذا به نظر شان میرسد که پهلوا ریشه در میان اقوام گرگانی دارد؛ داهستان هنوز نام ولایتی است که برکنارهی جنوب شرق دریای خزر و شمال رود «اترک» است. همر نام اینجا را مشتق از دای که به نوشتهی استرابو، داهیان را قومی که در هیرکانه بودهاند، دانسته است».(۴۱۳، همان)
نویسندهی نامهی تورانیان باستان به نقل از غلام محمد غبار مورخ مشهور کشور نوشته که اقوام داهی از قدیمیترین عشایر سیستان به شمار میرود که آنان هنگام ورود به غرجستان داهی یاد میشدند و کلمهی داهی را در ابتدای نام شان میگذاشتند:« طوایف سیستان هنگام که وارد غرجستان شدند موسوم به داهی بودند. در زمان اقامت به مسکن جدید شان هم اسم اسبق خود را حفظ نمودند و تمام شعب آنها کلمهی داهی را ابتدای اسامی جدید شان گذاشتند. از قبیل داهیزنگی، داهیکندی، داهیچوپان، داهیفولاد، داهیمیرداد و غیره است». (۴۱۳، همان)
آقای کیو در نتیجهگیری تبارشناسی و اصالت اتنیکی هزارهها مینویسد که مردم پارت که به پهلواها معروف گشتند و سلسلهی سلطنتی که «ونونس» بنیانگذار آن بوده است تا ارغنداب تاسیس کردند که بقایای آن هنوز سرزمینهایی در ولایتهای ارزگان، دایکندی و غور به نام پهلو(پالو) و اقوامی به نام پهلوان یاد میشوند، زندگی میکنند.
تبار شناسی رستم
هزاره نام نو بر قوم ما است که در گذشتهها بهنام «دی و داهی» یاد میشدند. این نام پس از سدههای هشتم هجری معمول شده است. در شاهنامه از هزاره نامی نیست. یک پهلوان ترک «کوت رومی» را کوت هزاره هم گفتهاند که در دوره ساسانی تجلی کرده و در یک جنگ با بهرام چوبین کشته شده است. اما آقای شفایی کیو در نامهی تورانیان باستان اشکانیان را از نیاکان هزارههای کنونی دانسته است. اشکانیان یا پارتها و پهلواها یک گروه قومیای بوده که در مشرق ایران در حوزهی رود هیرمند و سیستان پراکنده بودند و رستم به آنها نسبت داده میشود. شفایی کیو نوشته است:«میتوان گفت رستم مانند گودرز، گیو، بیژن و میلاد از امیران و سرداران، پهلوانان ایران در عهد اشکانی بوده است که در سیستان قدرتی داشته و براثر قهرمانیها و کارهای بزرگ خود در داستانهای ملی ایرانیان راه جسته است. بنابر این فرض، او شخصیتی است تاریخی و از پهلوانان روزگار اشکانی است.»(همان،۴۲۲)
نویسندگان و تاریخینویسان خارجی نیز تایید میکنند که رستم از شاهزادگان و پهلوانان اشکانیها بوده و در سرزمینهای باختری فرمانروایی کرده است. شفایی کیو به نقل از جی.سی. کویاجی در نامهی تورانیان باستان مینویسد:« از دلایل که کویاجی برای اثبات عقیده خود ارائه میکند، آن است که رستم با مهاجران کوشانی میجنگند(در حدود ۶۰ میلادی). رستم از نظر گاه تاریخی از شاهزادگان بزرگ اشکانی(پارتی) بوده و بر سرزمینهای باختری شاهنشاهی پارت فرمانروایی میکرده و بر اثر ایستادگی در برابر کوشانیها به گونهی پهلوان قومی مردم سیستان و سرزمینهای دورادور، آن در آمده است، آنچنان که هیچ یک دیگر پهلوانان حماسی جهان حتی آشیل به چنین آوازهی بلندی نایل نیامدهاند. باید روی چنین پهلوانی جدی حساب نمود».(همان، ۴۳۷) در نتیجه رستم یا سکایی است یا هم اشکانی(پارتی) یا هم کیانی است که هر سه با هزارههای امروزی نسبت دارند. در هزاره بودن سکاییها و کیانیها هیچ شک و تردیدی وجود ندارد. از آفتاب روشنتر است. کیو به نقل از حسن پرنیا نوشته است:«داستانهای رستم از سکاها به داستانهای حماسی ایران راه یافته است، مسلما بسیاری از داستانهای حماسی ایران در آمیختن افسانههای کیانیان و سکاها و پارتیان از شمال شرق ایران ریشه دارد».(همان، ۴۳۷)
افغانستان و غربت شاهنامه و رستم
قدیمیترین نسخههای خطی شاهنامه فردوسی با مینیاتورهای زیبا و جذاب و هنری در آرشیف ملی افغانستان نگهداری میشوند. اما در میان دیوارهای آهنین آرشیف زندانندو شاید کم کم نابود گردد. آرشیف ملی نه لابراتوار دارد و نه آثار موجود در آن دیجیتالسازی شده است. رهبری فعلی حکومت با دیدگاه ناسیونالیستیای که نسبت به تاریخ و فرهنگ زبان پارسی دارد، عمدا به آرشیف ملی کشور توجه نمیکند و آثار تاریخی و فرهنگیای مربوط به زبان پارسی را از نظرها پنهان نگهمیدارد. حاکمیت فعلی با ایجاد آرشیف موازی در ارگ با امکانات بسیار زیاد در تلاش «جهل و جعل» تاریخ استند.
در آرشیف ملی بهترین نسخههای خطی شاهنامه، دیوان حافظ، مثنوی معنوی مولانا، کلیات حکیم سنایی، بیدل، جامی و سایر شعرای نامآور زبان پارسی نگهداری میشوند. اگر روی نسخههای خطی آنها کار شود به مراکز علمی کشانده شود، بدون هیچ تردیدی شکوهی از دست رفتهی زبان پارسی یکبار دیگر در افغانستان احیا میشود و هنر مربوط به حوزهی تمدن پارسی به نمایش گذاشته میشود.
در کنار دیدگاه ناسیونالیستیای رهبری حکومت نسبت به میراث فرهنگی و تاریخی ما، اما نویسندگان و پژوهشگران زبان و ادبیات پارسی کمترین توجه به مسایل تاریخی زبان پارسی و خصوصا شاهنامه نکردهاند. کار آنها از نوشتن چند نثر و نظم در صفحات فیسبوک شان فراتر نرفتهاند. شاهنامه، داستانها، قصهها و شخصیتهایش در افغانستان به همان میزان غریب و نا شناخته مانده است که نسخههای خطی شاهنامه در آرشیف ملی زندانیاند و کلیات سعدی و بیدل و حافط و مولانا و جامی در اینجا خاک میخورند و طعم تلخ تبعیض را میچشند. در حالیکه ایران صدها مرکز فرهنگی شاهنامه شناسی ایجاد کردند که تمام موضوعات مربوط به شاهنامه را نشر و نگارش میکنند، اما در افغانستان این شکوه زبان و ادبیات پارسی و میراث فرهنگی ما را از نظرها پنهان میکنند. حاکمیت فعلی با برگذاری نمایشی سیمنار زبان و ادبیات پارسی در ارگ تمثیل مراقبت و محافظت از میراث فرهنگی و زبان پارسی را میکند، اما در عمل چیزی دیده نمیشود.
نظر بدهید