۱
سرِ سالِ نو هرمزِ فرودین
برآسوده از رنج تن، دل ز کین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین روز فرّخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار (فردوسی).
نمیخواهم نوروز را در اسطورهها و افسانهها بکاوم و بگویم در اسطوره و فرهنگ و ادبیات و تاریخ ما چه جایگاهی دارد. همین که تمام آحاد جامعهمان، مانند دیگر باشندگان این حوزۀ تمدنی (گسترۀ تمدنی زبان فارسی)، هر ساله، با آداب و رسوم خاصی به سوی نوروز و سال نو میروند و به گونههای مختلف و رنگارنگ، از این روز تجلیل میکنند، جشنها برگزار کرده و شادیها میکنند، خودش بیانکنندۀ قدمت و پیشینۀ این فرهنگ دیرینه است. خودش نشاندهندۀ این حقیقت است که آنها آیین نیکوی جمشید بلخی را تا کنون حفظ کردهاند و نوروز و تجلیل از سال نو، بخشی از فرهنگشان است و بخشی از ادبیات و تاریخشان. مردممان به نیکی میدانند که نوروز منطقیترین آغاز سال است؛ آغازی که با دیگرگونی طبیعت همگام است. و نیز میدانند که نوروز تنها دیگرگونیای در پیکر طبیعت نیست، بلکه اندیشۀ گذشتگانمان را نیز پیشکشمان میکند؛ اندیشهای که برخاسته از دانش و آگاهی و فرزانگی آنها است و این فرزانگی، سینهبهسینه و نسلاندرنسل تا کنون به اینها رسیده است. اینکه امروزه، گروه جاهل و کوتهاندیش بر سرنوشت سیاسی آنها مسلط شدهاند و علیه نوروز تمام قد ایستادهاند و اینکه تندبادهای زمانه، کوتهاندیشان و دلالان تاریکاندیش را بر سر راه آنان قرار دادهاند، حساب و کتابش جدا است؛ اما آنان تجلیل از نوروز را تجلیل از خرد و فرزانگی میدانند و همچنان در این مسیر گام میگذارند.
۲
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
همانگونه که از بیتهای ابوالقاسم فردوسی نیز برمیآید، نوروز با جشن و شادی و سُرور عجین بوده و هنوز هم عجین است. از همان گذشته، در روز نوروز، مردم به شادی مینشستند و می و جام به دست میگرفتند و رنج تن و رخوت زمستانی را از پیکرشان دور میکردند؛ چنان که طبیعتِ این فصل سال نیز شادیآور و فرحبخش است. در این فصل، طبیعت بار دیگر جامۀ کهنهاش را از تن میاندازد و جامۀ نوی بر تن میکند. طبیعت از خواب زمستانیاش بیدار میشود و به تن و اندام درختان و گیاهان و در واقع، به تن و اندام گیتی، جان میدمد و زنده میشود و از نو، شگوفه میزنند و سبز میشوند. دیگر از آن بیروحیِ کسالت بارش خبری نیست. به هر سو، گل و سبزه قد میکشند و میشگفند و عطر میپراکنند و شادی و نشاط را نوید میدهند و بدینسان، آدمها را به وجد میآورند و رنجِ تن و کینِ دلشان را میخشکاند.
۳
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
تجلیل از نوروز و سال نو، با ساز و سرود و موسیقی و پایکوبی همراه بوده است. هنوز هم موسیقی و سرود، بخشی از مراسم تجلیل از نوروز است؛ چیزی که میتواند مردم را از ناملایمات حتا برای لحظهای که شده، دور کند و امید را در دلشان برویاند و این امید است که تابآوری آنان را در برابر ناراستیهای زمانه میافزاید و همچنان سر پا نگهشان میدارد. از این رو، درست است که ستمگران به حکم ذهن منجمد و فروبستهشان و به حکم باورهای بدویشان، چهار سال است که نوروز را تحریم کردهاند و ساز و سرود و موسیقی را حرام اعلام کردهاند، بر ماست که به این فروبستگی ایمان نیاوریم.
۴
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روزِ نو خواندند
نوروز نماد نو شدن و نوشدگی است. طبیعت با این پوستین انداختنش، این پیام را نیز به آدمیان منتقل میکند که زندگی در حال دیگرگونی است و نمیباید و نمیشاید به یک پهلو افتاد و در برابر این دیگرگونی طبیعت بیخیال ماند. باید خمودگی و افسردگی زمستان را به زمستان واگذاشت و اینک، با طراوت و تازگی بهار همگام و همنفس شد. این پیام نوروز برای همه؛ بهویژه برای آنهایی که در قرن بیستویک فرصت شادی و نشاط را از مردم افغانستان گرفتهاند و ابلهانه علیه نوروز و مظاهر آن ایستادهاند، معنادار است یا باید معنادار باشد. این کوراندیشان و کوتهنظران باید به خود آیند و جامههای چرکین و فرسودۀ ذهنشان را دور بیندازند و فراخور زمانهشان جامه به تن کنند. با طبیعت همگام شوند و بگذارند که مردم این دَمها را غنیمت شمرند و رنج و اندوه، و فقدان و درد را به زمستان واگذارند.
۵
همچنین، نوروز نماد بازگشت و امید نیز است؛ باز گشت به آغاز زندگی و آغاز رویش و امید به طراوت و نشاط جوانی. قرار نیست زمستان ادامه پیدا کند و لشکر سرما بر عالم چیره باشد. قرار نیست انرژی زیستن در ریشهها و تن و بدن گیاهان و درختان و در واقع، در بدن طبیعت یخ بزند و بخشکد و بپوسد. طبیعت در این فصل، به آغازش باز میگردد و سبزهها و گیاهان جوانه میزنند و درختان برگ و شگوفه میدهند و زندگی به جهان باز میگردد. خمودگی و افسردگی زمستانی از چهرۀ زمین زدوده میشود و طراوت و تازگی به رخش باز میگردد.
این پیام نوروز، برای مردم افغانستان که در زمستان یخبندان تاریخ به سر میبرند، امید در دلشان یخ بسته است و لشکر طاقتفرسای سرما آنها را در بر گرفتهاند، بیشتر معنادار باید باشد. به تعبیر خسرو گل سرخی، نباید «رویش ناگزیر جوانهها» را از یاد ببرند و تسلیم چلۀ سرد دگماندیشان زمانه شوند. نوروز و دیگرگونی طبیعت، خود گواه این حقیقت است که این شبپرستان نیز رفتنیاند. بر آنها است که با آمدن نوروز و فصل نو، جوانه بزنند و شگوفه بدهند شاخ و برگ بکشند تا در فصلهای دیگر، شاهد میوهها باشند.
نظر بدهید