ادبیات اسلایدر حقوق بشر زنان فرهنگ و هنر

دلم به حال بچه‌ها می‌سوخت؛ گفت‌وگو با فاطمه خاوری، بنیانگذار مدرسۀ «جویندگان دانش» و کارآفرین افغانستانی(پارۀ سوم و پایانی)

الطاف: یکی از خوبی‌های این چهار سال بودنم در ایران، این بود که با جامعۀ مهاجرت افغانستان آشنایی نسبتی پیدا کردم. در بین جامعۀ مهاجر افغانستانی، آمار ترک تحصیل خیلی زیاد است؛ مثلاً اگر شمای نوعی، ۳۰۰ نفر دانش‌آموز دارید، از میان این‌ها شاید ۱۵۰ نفرشان به کلاس دوازده نرسند. باز از میان این ۱۵۰ نفر، تعداد بسیار محدودی شاید ۵۰ نفر راهی دانشگاه شوند. حتا از میان کسانی که راهی دانشگاه می‌شوند، تعداد محدودتری از دانشگاه فارغ می‌شوند و اسناد مثلاً کارشناسی‌ یا کارشناسی ارشدشان را می‌گیرند. حالا بماند که آیا به مرحلۀ دکتری می‌رسد یا نه. با این جمعیت چندمیلیونی مهاجر افغانستانی، تعداد فارغ‌التحصیلان دانشگاه خیلی ناچیز و اندک است. البته، این نکته را باید توضیح بدهم که نباید دانشجویانی را که از افغانستان با بورسیه یا به شکل شهریه‌پرداز برای تحصیل به ایران می‌آیند، در جمع مهاجران قید کنیم. حساب آن‌ها جداست. شاید من اشتباه کنم، امیدوارم اشتباه کرده باشم. می‌خواهم بپرسم، تجربۀ شما چه می‌گوید؟ به باور شما، دلیل این بی‌انگیزگی و این ریزش چیست؟

خاوری: من با حرف‌های شما موافقم. آمار ترک تحصیل خیلی بالا است. به باور من علت‌های زیادی دارد؛ یکی انتقال خانواده‌ها به مکان‌ها و شهرهای دیگر است. خانواده‌ها معمولاً به جایی می‌روند که کار باشد. وقتی از این شهر به آن شهر می‌روند، دیگر آن‌ها را در مدرسه‌ها جذب نمی‌کنند. هر شهر، مکتب افغانستانی هم ندارد که این‌ها را جذب کنند. اگر هم باشند، معلوم نیست که آن خانواده و آن کودک شرایطش را دارد یا نه. یا آن مدرسۀ افغانستانی امکان جذب آن‌ها را دارد یا نه؛ دیگر این‌که ازدواج‌های زودهنگام هم مانع تحصیل‌شان می‌شود. درگیر کار و خانه‌داری می‌شوند و نمی‌توانند به درس‌های‌شان ادامه بدهند. به‌خصوص، در مورد دختران، این مورد بیشتر اتفاق می‌افتد. دختران دوازده سیزده‌ساله، ازدواج می‌کنند و به ما کارت دعوت می‌فرستند.

سومین دلیل، اقتصادی است. چه از جایی به جایی می‌روند، چه درگیر ازدواج می‌شوند و چه خرج و هزینۀ تحصیل هست، همه به اقتصادشان برمی‌گردد. حتا وقتی دختران زودهنگام ازدواج می‌کنند، بازهم پای اقتصاد در میان است.

یکی از مسائل دیگری که باعث می‌شود بچه‌ها نتوانند به مکتب بروند، پیچیده بودن فرایند اداری جذب دانش‌آموز در مدارس دولتی است. وقتی خانواده‌ها بعد از رفت‌وآمدهای زیاد و عدم راهنمایی درست مسئولان، نمی‌توانند فرایندهای اداری را کامل کنند، بچه‌های‌شان شامل مکتب نمی‌شوند. اگر مکتبی مثل مکتب ما باشد که آن‌ها را تدریس کنند، خوب، اگر نه از تحصیل باز می‌مانند. البته ما هم تا کلاس دوازده که درس نمی‌دهیم. از یک مقطع به بعد، الزاماً باید دانش‌آموز به مکاتب دولتی مراجعه کنند. اینجا است که پیچیدگی فرایند اداری و عدم راهنمایی درست از سوی اداره، نداشتن کُد یکتا و غیره باعث ترک تحصیل دانش‌آموز می‌شود.

الطاف: من با تعدادی از کسانی که در مدرسه‌های دولتی خوانده‌اند، صحبت کرده‌ام، آنان از وجود تبعیض و تحقیر در مکتب‌های دولتی هم سخن می‌گویند. فکر می‌کنید، آیا این «دیگری» بودن در مکتب‌های دولتی، می‌تواند یکی از مؤلفه‌های قوی ترک تحصیل دانش‌آموزان افغانستانی باشد؟

خاوری: شاید مهم‌ترین دلیل این ترک تحصیل‌ها، تبعیضی باشد که در مدارس دولتی وجود دارد. البته این زمانی است که دانش‌آموز، با مشکلات یادشده، روبه‌رو نباشد و تمام شرایط فراهم شده باشد و او وارد مدرسۀ دولتی شده باشد. فرزند خودم هم قربانی همین تبعیض شد. برای مهاجران، محدودیت‌های زیادی وجود دارد؛ مثلاً در مسابقات شرکت کرده نمی‌توانند، در همۀ سیرهای علمی رفته نمی‌توانند، در … آن‌گاه دانش‌آموزان در مواجهه با این تبعیض‌ها، تنها کاری که می‌توانند، ترک تحصیل است. از لحاظ روحی و روانی تحمل هم نمی‌توانند و دیگر چاره‌ای هم ندارند، سرخورده، ناامید و حتا عقده‌ای می‌شوند. حتا در انتخاب رشته در دانشگاه، افغانستانی‌ها بسیاری از رشته‌ها را انتخاب نمی‌توانند. رشته‌هایی را هم که می‌توانند انتخاب کنند، شهریه‌شان بیشتر از شهریۀ دانشجویان ایرانی است. همۀ این‌ها آن «بیگانه بودن و دیگری بودن» را در ذهن بچه‌ها یادآوری می‌کنند و به ذوق و شوق آن‌ها می‌زنند و مایۀ دلسردی و ترک تحصیل می‌شوند.

الطاف: به نظر شما این برخوردها و این‌گونه ترک تحصیل، چه عواقبی دارند و روی زندگی و آینده و رفتار این دانش‌آموزان چه تأثیر می‌گذارند؟

خاوری: بدیهی است که پیامدهای ناگواری دارد. ناامیدی، یأس، تن دادن به مهاجرت دیگر و عدم تعلق به کشور ایران، از پیامدهایی این مسئله هستند. این‌که این ناامیدی و یأس آن‌ها را دیگر به چه راه‌هایی می‌کشاند که بازهم قابل پیش‌بینی است.

انگیزه‌ای برای درس ندارند

به خاطر این تبعیض‌ها، در بعضی جاها، شیفت بچه‌های ایرانی و افغانستانی جدا شدند که بازهم پیامدهای مخرب‌تری در پی دارد؛ زیرا دانش‌آموزان روایت می‌کنند که معلمان در شیفت دانش‌آموزان افغانستانی انرژی لازم را نمی‌گذارند. جدی نمی‌گیرند. فقط ساعت‌شان را پر می‌کنند و بچه‌ها را سرگرم می‌کنند. آن کیفیت قبل را ندارد. کیفیت شیفت صبح که ایرانی‌ها هستند و شیفت بعدازظهر که افغانستانی‌ها هستند، اصلاً قابل‌مقایسه نیست. درحالی‌که بچه‌های ما بسیار درس‌خوان و زحمتکش هستند. بچه‌هایی که قبلاً در بین ایرانی‌ها بودند و خوب درس می‌خواندند، با این وضعیت، انگیزه و پیشرفت‌شان خراب شده و دیگر انگیزه‌ای برای درس ندارند. این جدایی این پیامدهای خطرناک را نیز دارد.

الطاف: فکر می‌کنید چه باید کرد؟

خاوری: این جدایی راه‌حل نیست. هر کاری که می‌کنند، بکنند؛ ولی این‌گونه جدا نکنند. مهاجران را سامان دهند و به مشکلات‌شان رسیدگی کنند تا آن تنش بین خانواده‌های مهاجر و ایرانی به وجود نیاید. آنگاه دانش‌آموزان را بدون تبعیض در یک کلاس و زیر یک سقف درس بدهند. این فاصله را از مکتب، بین این‌ها ایجاد نکنند. اگر کنار هم باشند، همدلی ایجاد می‌شود؛ چنان‌که هم‌کلاسی‌های من سال‌های سال است که با من هم دوستی دارند و هم همکاری.

الطاف: اگر برای خود مهاجران اجازه داده شود تا بتوانند مطابق نصاب آموزشی مدارس ایران و مطابق قانون وزارت آموزش‌وپرورش ایران و زیر نظر این وزارت، بدون محدودیت، مانند یک ایرانی، مدارسی را تأسیس کنند و خدمات آموزشی ارائه کنند، می‌تواند در بهبود کیفیت آموزشی کمک کند؟

خاوری: بدون شک می‌تواند کمک کند. مهاجران می‌توانند روی مهاجران تأثیر بگذارند که من تجربۀ این تأثیرگذاری را هم در کارم در مرکز بهداشت داشتم و هم در این‌جا؛ ولی به شرطی که جامعۀ میزبان این فضا و فرصت را به خود مهاجران بدهند. منتها این کار هم نمی‌تواند تبعات آن جدایی را جبران کند.

اگر دولت همکاری نکند، شاید همه مثل من سرسخت نباشند. من سی‌وسه سال، با چنگ و دندان به این کار چسبیده‌ام. در گذشته تعداد این مدارس خیلی زیاد بود؛ اما وقتی دولت مانعی سر راه آنان گذاشتند، تقریباً همه دست کشیدند. از میان سیصد چهارصد مدرسه، شاید فقط سه چهل مدرسه، آن هم با همین شرایط ما باقی مانده باشند.

الطاف: یکی از معضلاتی که در طول صحبت‌های‌تان به آن اشاره کردید، مشکل کتاب بود، می‌خواهم بیشتر بگویید.

خاوری: کتاب یکی از معضلاتی بوده که ما از همان اول درگیرش بودیم و تا حالا درگیرش هستیم. خودتان همین چند لحظه پیش دیدید که برای ما کتاب دست‌دوم آورد. سی‌وسه سال گذشته است؛ اما مشکل کتاب حل نشده است. از همان اول، با کتاب‌های دست‌دوم شروع کردم تا حال، دنبال کتاب‌های دست‌دوم سردرد می‌گردیم. در آن زمان، هر چهار پنج دانش‌آموز، یک دست کتاب کهنه داشتند که دست‌به‌دست می‌چرخیدند. بعدها از انتشارات مدرسه به شکل آزاد می‌خریدیم. تا زمانی چنین پیش رفتیم که کتاب‌ها را با کد ملی توزیع نمی‌کردند. وقتی پای کد ملی پیش آمد و هر دانش‌آموز فقط یک دور کتاب می‌توانست بگیرد، ما دوباره دچار مشکل شدیم. یک بار، یک دست کتاب برای معلمم کار داشتم، رفتم با کد دانش‌آموزی دخترم گرفتم. به خاطر همان هم اشک‌های مرا درآورد. آخرش گفتم، اگر من دنبال مواد مخدر و اسلحه بودم، زودتر گیرم می‌آمد؛ اما شما به خاطر کتاب، این‌قدر اذیتم کردید. از آن به بعد، کتاب کهنه جمع می‌کنیم.

الطاف: داشتن کتاب‌های کهنه و تکه‌وپاره، چه تأثیری روی روحیۀ دانش‌آموز و حتا روی درس‌شان می‌گذارد؟

خاوری: استفاده از کتاب‌های دست دوم، تأثیر بدی می‌گذارد. کیفیت آموزش پایین می‌آید؛ چون تمرین‌ها حل شده‌اند و کتاب‌ها خط‌خطی‌اند. حتا اگر آن‌ها را پاک کنند، بازهم سایه‌شان می‌ماند. همیشه معلمانم شکایت کرده‌اند که کتاب‌های دست‌دوم کیفیت آموزش را پایین آورده است. وقتی پرسش‌ها و تمرین‌ها و فعالیت‌ها حل‌شده‌اند، دیگر دانش‌آموز خودش فعالیت نمی‌کند و وقتی فعالیت و کار نمی‌کند، دیگر یاد هم نمی‌گیرد.

الطاف: ادارۀ آموزش‌وپرورش تهران، وقتی کتاب ندهد، بدیهی است که مواد آموزشی؛ مانند قلم و کاغذ و کیف هم نمی‌دهد. در این سال‌ها، از جانب وزارت آموزش‌وپرورش چقدر همنوایی و همکاری دیدید؟

خاوری: بلی، همۀ این‌ها را خود دانش‌آموزان می‌خرند. راستش از جانب آموزش‌وپرورش تهران هیچ کمک و همکاری‌ای ندیدیم. همان‌گونه که گفتم، بسیاری‌ها را بستند. بسیاری‌ها را مجبور کردند که از این عرصه دست بردارند. خودم هم با این چالش‌ها بارها و بارها روبه‌رو شدم. بارها و بارها زخم زبان، توهین و تحقیر شنیدم؛ اما چون دلم به حال بچه‌ها می‌سوخت، همۀ این‌ها را تحمل ‌کردم. دشوارهای و سختی‌های این مسیر مرا تا زندان اوین هم برد که سرانجام به خیر گذشت.

الطاف: طی این سال‌ها سفارت افغانستان در تهران چقدر همکار شما بوده است؟

خاوری: سفارت هم طی این سال‌ها هیچ نوع همکاری‌ای نداشته است. حتا در اوایل ثبت مدرسه، به خاطر ثبت دانش‌آموزان حق‌الشمول دریافت می‌کرد؛ اما بعدها دیگر این حق‌الشمول را دریافت نمی‌کردند. فقط در آخرهای جمهوریت، وقتی سیدعلی حسینی در بخش معارف سفارت آمد، کاری اگر نکرد و امکاناتی اگر نداد، حداقل ما را درک کرد. یک بار به مدرسه آمد و مشکلات ما را از نزدیک دید.

الطاف: تا آن‌جایی که می‌دانم، شما در بخش کارآفرینی و صنایع دستی هم فعالیت کرده‌اید. در این زمینه هم تجربه‌های درخشانی دارید. در این مورد هم به ما بگویید.

خاوری: در کنار آموزش بچه‌ها، من با فقر و مشکلات اقتصادی خانواده‌ها هم آشنا بودم. خانواده‌ها از این ناحیه رنج می‌کشیدند. در پی این بودم که بتوانم به این خانواده‌ها کمک کنم تا به درآمد برسند و بتوانند برای فرزندان‌شان قلم و کتابچه و کتاب بخرند. ازاین‌رو، سراغ کاری رفتم که اکثریت خانم‌های افغانستان آن را بلدند؛ هنر سوزن‌دوزی.

هنر در برابر هنر

چناکه گفتم، ما برای مادران هم کلاس سوادآموزی گذاشته بودیم و از بچه‌ها خواسته بودیم، مادران‌شان را به این کلاس تشویق کنند. هر دانش‌آموزی که مادرش در این کلاس می‌آمد، امتیاز مثبت دریافت می‌کرد. وقتی این مادران را در این کلاس‌ها جمع کردیم، هرکدام‌شان هنری را بلد بود. به این‌ها گفتم که هنرهای‌تان را به یکدیگر یاد بدهید. هیچ‌کسی به هیچ‌کسی پول ندهد. فقط هنر در برابر هنر باشد. بدین‌سان مادران را توانمند کردیم. برای آن‌ها مواد لازم را تهیه می‌کردم و برای‌شان می‌دادم که کار کنند؛ اما چون بیشترین وقتم صرف آموزش‌وپرورش می‌شد، نتوانستم در این بخش، آن‌گونه که باید به پیش بروم. آن‌ها را توانستم توانمند کنم؛ اما نتوانستم برای کارشان بازاریابی لازم کنم و سفارش جذب کنم تا کارشان ادامه پیدا کند. فقط خودم کم‌وبیش برای‌شان کار می‌دادم و کم‌کم کارها را روی لباس‌های سنتی پیاده کردم. در چندین نمایشگاه شرکت کردم و مقام آوردم.

اولین جشنواره‌ای که مقام آوردم، «جشنوارۀ زنان سرزمین من» در تابستان ۱۳۸۶خ. بود که از چهل‌وچهار کشور اثر آمده بود و نمایش لباس هم داشت. آن سال، از سوی سفارت افغانستان معرفی نشدم. از طریق یکی از دوستانم، به نام خانم نوری که کارهایم را دیده بود، به خانم فرحناز قندرفروش، دبیر جشنواره معرفی شدم. خوشبختانه آثارم مقام سوم را از آنِ خود کردند و همان سال هم رنگ لباس‌های ما که سبز بود، رنگ سال ایران شد. کارهای ما خیلی کارهای اصیل بودند و خیلی متفاوت از کارهایی بودند که سفارت افغانستان فرستاده بود. ازاین‌رو، کارهای ما مقام آورد و لوح تقدیر و تندیس و تابلوفرش به من هدیه کردند.

معرفی خامکدوزی هزارگی

بعداً در زمستان ۱۳۹۷خ. در هشتمین جشنوارۀ بین المللی مد و لباس، منطقۀ آزاد چابهار هم شرکت کردم که در آنجا نوزده کشور شرکت کرده بودند و من مقام اول بین‌الملل را از آن خود کردم. با وجودی که در نمایشگاه قبلی کارهای من مقام سوم را از آن خود کرد، در این نوبت هم از سوی سفارت معرفی نشدم، بلکه با دعوت انجمن دوستی ایران و افغانستان رفتم. سفارت کسی را به نام غفوری معرفی کرده بود. در همین نمایشگاه، نزدیک بود خامکدوزی‌های افغانستان (خامکدوزی‌های هزارگی) به نام خامکدوزی سیستان و بلوچستان معرفی شوند که اعتراض و پیگری سرسختانۀ من مانع این کار شد و به نام خود افغانستان معرفی شدند. داستانش طولانی است، من از شرح آن می‌گذرم.

بعداً در گرگان، گیلان، اردبیل و استان‌های مختلف برای نمایشگاه رفتم و این انگیزه‌ای شد که این کار را ادامه بدهم. من چون خیاط بودم، یک مرکز کارآفرینی خیاطی زدم و خانم‌ها و دختران را خیاطی و گلدوزی آموختم و حدود شصت نفر را در آنجا مشغول به کار کردم. پس از این کارها بود که سفارت از من دعوت کردند و تقدیر کردند.

الطاف: خانم خاوری، در بخش آموزش و پرورش کودکان افغانستانی، چه گفتنی‌ای دارید؟

خاوری: بچه‌های افغانستان استعداد و پوتانسیل خیلی خوبی دارند؛ اما به آن‌ها پرداخته نشده است. یک درد من این است که طی این سی سال، خانواده‌ها آن‌طوری که انتظار داشتم، برای تحصیل بچه‌های‌شان انرژی نگذاشتند. نه این‌که اصلاً نگذاشته باشد؛ اما کافی نبوده است. من دانش‌آموز را به جایی رساندم که خودش دیگر راه خودش را پیدا کرده و اشتیاق به درس داشته و تشنۀ درس بوده؛ اما خانواده هی اصرار کرده که برو سر کار. پول باید بیاوری. یا باید زن بگیری یا باید شوهر کنی؛ یعنی این دانش‌آموز را به هر شکلی که بوده، از مکتب کشیده و از تحصیل باز داشته‌اند. حتا دانش‌آموز شیفت روز خود را شیفت شب درس دادم که از درس خود نماند. یکی از علت‌هایی که شیفت شب راه افتاد، به خاطر همین بچه‌هایی کار بود. حتا رفتم با صاحب‌کاران‌شان هم صحبت کردم که ساعت کاری آن‌ها را تغییر بدهند تا بچه‌ها بتوانند درس بخوانند. حتا شیفت بچه‌ها و دختران را تغییر دادم تا بچه‌ها از درس‌شان نمانند و بتوانند نصف روز سر کار بروند؛ یعنی همه‌جور انعطاف داشتم؛ اما از خانواده‌های‌شان هیچ همکاری ندیدم. بنابراین، از خانواده‌ها خواهش می‌کنم که بچه‌های‌شان را حمایت‌ کنند و بگذارند درس بخوانند.

الطاف: سی‌وسه سال در عرصۀ آموزش کودکان افغانستانیِ بازمانده‌ازتحصیل و صنایع دستی تلاش کرده‌اید و تمام تلاش‌تان این بوده که دو کار کنید؛ یکی زمینۀ آموزش بچه‌ها را فراهم کنید و به خانواده‌ها کمک کنید تا به درآمد برسند و بگذارند بچه‌های‌شان درس بخوانند. پس از سی‌وسه سال، یکی از آرزوهای‌ برآورده‌نشدۀتان چه است؟

خاوری: همین مشکلات دانش‌آموزان افغانستانی است. تحصیل حق طبیعی یک کودک است؛ چه قانونی باشد و چه غیرقانونی و از هرملیتی که باشد. چهل سال است که این مسئله حل نشده است. وقتی در سال ۱۳۹۴خ. رهبر جمهوری اسلامی ایران پیام دادند که غیرقانونی‌ها هم می‌توانند تحصیل کنند؛ انگار در دل عروسی بود. آن‌قدر خوش شدم که قابل وصف نیست. همان پیام را پرینت کردم و به خانواده‌ها دادم که بروند کار بچه‌های‌شان را دنبال کنند. گفتم که من دیگر با مدرسه خداحافظی می‌کنم؛ اما نتوانستم خداحافظی کنم. یکی از آرزوهایم این است که نیازی نباشد که مدرسۀ ما فعالیت کند. بچه‌ها باید در بهترین مدرسه‌ها و با امکانات و فضا و مکان مناسب درس بخوانند.

الطاف: ممنونم از صحبت‌های خوب شما.

خاوری: از شما هم سپاس که زحمت می‌کشید.