ادبیات اسلایدر فرهنگ و هنر

وظیفه دارم که این هنر فراموش نشود

گفت‌وگو با شکیلا عالمی، تذهیب‌کار، نقاش و نگارگر افغانستانی

عصمت الطاف: خانم عالمی، همان‌گونه پیشتر نیز خدمت شما عرض کرده بودم، هفته‌نامۀ جادۀ ابریشم، به مناسبت هشتم مارچ ۲۰۲۵م. قرار است پرونده‌ای در باب زنان افغانستان کار کند و در این پرونده به صورت عموم، به وضعیت زنان، چالش‌ها، مشکلات، موفقیت‌ها، دست‌آوردها و تلاش‌های آنان در بخش‌های مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ـ هنری، بپردازد تا به سهم خود، در بازتاب مشکلات و چالش‌های فراراه زنان و معرفی چهره‌های تأثیرگذار و پیشرو آنان، در زمینه‌های مختلف، کاری کرده باشد. بسیار خوش‌وقت و خرسندم که در حضور شما قرار دارم و این‌که وقت گران‌بهایی‌تان را به هفته‌نامۀ جادۀ ابریشم و مخاطبانش دادید. پیش از هر گپ‌وگفتی، به هدف آشنایی بیشتر مخاطبان با شما و کارنامۀ پربارتان، کمی دربارۀ خودتان بگویید.

شکیلا عالمی: من شکیلا عالمی، متولد سال ۱۳۵۹خ، از ولایت غزنی، ولسوالی جاغوری، قریۀ داوود هستم. در ایران بزرگ شده‌ام و هنوز افغانستان را ندیده‌ام. خیلی دوست دارم یک بار ببینم. در ایران درس خواندم و همین جا کار می‌کنم. حالا بیست‌وپنج سال است که در کار تذهیبم.

دورۀ ابتدایی را در مدرسۀ شهید بسمی در منطقۀ شمیران  تجریش به اتمام رساندم، دورۀ راهنمایی و دبیرستان را در سمت شرق تهران، منطقۀ تهرانپارس در مدرسۀ تربیت خواندم. دانشگاه را در رشتۀ فناوری دانش تا مقطع کارشناسی یا لیسانس در دانشگاه آزاد رودهن خواندم. رشتۀ تحصیلی من جدا از رشتۀ کاری‌ام است. زمانی به هنر روی آوردم که با همسرم آشنا شدم و نامزاد کردیم. ایشان چون هنرمند و خوش‌نویس بود، با هنر تذهیب آشنایم کرد. هنر تذهیب با خط در واقع یکی هست و شدم همکار همسرم.  از آن‌جایی که در خانوادۀ هنرمند به دنیا آمده‌ام و پدرم نیز در رشتۀ طراحی و دیزاین چوب مهارت خوبی داشت، فکر می‌کنم هنر در وجودم بوده که توانستم زود با این هنر کنار بیایم.

پدرم در اوایل سال‌ ۱۳۵۷خ. که دورۀ مهاجرت و کوچ اجباری بود، به ایران آمد. او تعریف می‌کند، زمانی که ما آمدیم، هنوز شاه در ایران بر سر قدرت بود. پدر و کاکایم زودتر آمدند و بعدش دیگر اعضای خانواده آمدند. من وقتی در مسیر مهاجرت بودم، شیرخواره بوده‌ام؛ یعنی بین یک تا دو سال سن داشتم که به گفتۀ مادرم در مسیر راه مریض هم شده بودم.

خانوادۀ ما در افغانستان در کابل ساکن بودند؛ چون پدرکلانم با آمریکایی‌ها کار می‌کرده، بعد از روی کار آمدن حکومت جدید، جان خانوادۀ ما در خطر بوده؛ لذا به ایران مهاجرت می‌کنند. در ایران که می‌آیند، همین‌جا در تجریش ساکن می‌شوند. در تجریش خانۀ بزرگی داشتیم و همه باهم زندگی می‌کردیم. بعد از چند سال که بچه‌ها بزرگ شدند و جمعیت زیاد، جدا شدیم. پدربزرگ و مادربزرگم دوباره برگشتند افغانستان؛ اما ما ماندیم. حالا، تقریباً پانزده سال است که تمام اعضای خانواده‌ام در کانادا زندگی می‌کنند و در حال حاضر، هیچ فامیل نزدیکی، نه در ایران دارم و نه در افغانستان. بعضی وقت‌ها خانواده‌ام به من می‌گویند دوست نداری بروی کابل، می‌گویم باور کنید، من همین حالا اگر بروم افغانستان و در میدان هوایی با چمدان ایستاد شوم، نمی‌دانم کدام طرف بروم و هیچ فامیلی هم نیست که به استقبالم بیاید.

الطاف: اگر یکی مثل من کمترین سررشته‌ای نسبت به هنر تذهیب و تذهیب‌کاری نداشته باشد، این هنر را برای او چگونه معرفی می‌کنید؟ منظورم این است که اگر ما در نقاشی، سر و کارمان با رنگ‌ها و قلم‌موها است، در موسیقی با صدا و تار و در ادبیات با واژگان، در هنر تذهیب، با چه چیزی سر و کار داریم تا اثر هنری‌ای بیافرینیم؟

عالمی: تذهیب از واژۀ ذهبَ گرفته شده و به معنای طلاکاری یا زراندود است. اگر به دنبال معنای لغوی آن باشیم، به معنای زرکاری و ظریف‌کاری است و واقعاً هم همین است. یکی از ابزار اولیه که تذهیب‌کاران با آن سر و کار دارند، طلا است. اغلب کارهای ما با رنگ طلایی کار می‌شوند. اگر بخواهیم به شکل تخصصی کار کنیم، با طلای اصل باید کار کنیم. ما آن را اول با عسل می‌ساییم و بعد با صمغ عربی، تا بتوانیم آن را روی کاغذ استفاده کنیم. به خاطر همین، برایش می‌گوید تذهیب. از آنجایی که ما مسلمانان عادت داریم چیزهای مقدس‌مان را خوشکل می‌کنیم؛ گل آویزان می‌کنیم و طلاکاری‌اش می‌کنیم. قرآن هم چون برای ما با ارزش بود، قشنگش کردیم. گفتند بگذار دیزاینی و شکلی برایش بدهیم. این شد که تذهیب در کنار قرآن بیشتر دیده شد. حال هم هرکسی می‌پرسد، تذهیب چیست، همین گل‌های دور قرآن است؟ می‌گویم دقیقاً همان است.

در تذهیب، علاوه بر طلا، با قلم‌مو هم سروکار داریم. قلم‌موهای ما از موی طبیعی گربه یا سمور ساخته می‌شوند. اگر خیلی برگردیم به قدیم، از موی گربه استفاده می‌کردند؛ موی پشت گردنِ گربۀ نر بالغِ سفیدرنگ؛ یعنی این‌قدر باید تخصصی رعایت می‌شد. حالا قلم‌موها پیشرفت کرده‌اند که به آن‌ها قلم‌موهای صنعتی می‌گویند و مارک‌های مختلف‌ تولید شده‌اند که نوک‌شان پلاستیکی است. اگر بین رنگ بماند یا خشک شود، موها تاب می‌خورند که خوب نیست. در حالی که برای کار ما باید صاف باشد؛ مثل سوزن، و موی طبیعی، به‌خصوص موی گربه، آن خاصیت را دارد.

بعد از آن، قلم‌موی سمور است. موهای دم سمور را می‌کَنند و قلم‌مو می‌سازند. هم قیمتش مناسب است و هم ساختنش راحت‌تر است. هر نوع سموری که باشد، می‌شود استفاده کرد. برای همین، در دسترس‌تر است. خودم از قلم‌موی سمور استفاده می‌کنم. قلم‌موی گربه هم دارم که برای کارهای خاص نگه می‌دارم.

ابزار دیگر ما، رنگ‌ است. رنگ‌هایی که استفاده می‌کنیم، رنگ گواش‌اند.  البته در قدیم، سنگ لاجورد را می‌ساییدند و با صمغ و عسل مخلوط می‌کردند و با نوک انگشت می‌ساییدند تا یک خمیر سفت تشکیل شود و بعد از آن، برای کار استفاده می‌کردند. البته ممکن بود به خاطر وجود عسل یا موریانه بزند یا از بین برود. به خاطر همین، ما دیگر این کار را انجام نمی‌دهیم. از آنجایی که همه چیز شیمیایی شده است، از رنگ‌های گواش استفاده می‌کنیم. رنگ‌های جاپانی و آلمانی خیلی مارک‌های خوبی‌اند؛ به خاطری که شفاف‌اند و هرچند هم که ترکیب شوند، شفافیت‌شان را از دست نمی‌دهند. من خودم از رنگ‌های گواش پنتِل جاپانی استفاده می‌کنم.

الطاف: هرچند رشتۀ تحصیل شما در این زمینه نبوده و در دانشگاه، این رشته را دنبال نکرده‌اید؛ اما مطمئن هستم که نزد استادان این هنر، دوره دیده‌اید و کتاب‌های این عرصه را نیز خوانده‌اید. شاید خالی از لطف نباشد که کمی به عقب برگردیم و مرور تاریخی‌ای داشته باشیم دربارۀ پیشینۀ هنر تذهیب در حوزۀ تمدنی زبان فارسی، پیشروان و سرآمدان این هنر و هم‌چنین، آثار ماندگار به‌جا‌ماندۀ آنان.

عالمی: خوشبختانه افغانستان در دوران تیموریان در این عرصه پیشرفت خیلی خوبی داشته و در هنر تذهیب صاحب سبک خاصی بوده است که معروف به سبک هرات است و سرآمد همۀ تذهیب‌کاران این دوره و این مکتب، استاد کمال‌الدین بهزاد است. آثاری که از این هنرمند به جا مانده‌اند، یکی در شاهنامۀ بایسنقری است که فکر کنم در این شاهنامه، هفت یا هشت اثر از ایشان موجود است. این اثر در کاخ گلستان ایران نگهداری می‌شود. تذهیب از آنجا به شکل جدید شکل گرفت. بعداً کمال‌الدین بهزاد به تبریز ایران مهاجرت کرد و سپس به اصفهان و شاگردان زیادی را در این‌جا تربیت کردند. مکتب تبریز و مکتب اصفهان، بعد از مکتب هرات به وجود آمدند. پس می‌توانیم بگویم که مردم افغانستان اولین کسانی بودند که هنر تذهیب را شناختند و به شکلی که امروز می‌بینیم، به وجود آوردند.

از آنجایی که در افغانستان لاجورد معروف است، تذهیب‌های سبک هرات را از رنگ لاجوردی در کنار طلایی، به خوبی می‌توان شناخت. هرجایی که هنر تذهیب را ببینید، این دو رنگ لاجوردی و طلایی را با خود دارد و هر جایی که این دو رنگ را ببینیید، مطمئن باشید که نخی یا نشانه‌ای از سبک هرات در آن است. خدا را شکر که افغانستان در هنر تذهیب و هنر نگارکاری صاحب سبک است و من خودم را مدیون استاد بزرگ، استاد کمال‌الدین بهزاد می‌دانم. چیزی که در این‌جا در ایران، خیلی برای من ناراحت‌کننده است، این‌ است که من به آثار مکتب هرات و آثار دیگر، دسترسی ندارم. هرچه هم جست‌وجو کردم، نتوانستم از آثار داخل افغانستان چیزی پیدا کنم. بابت این خیلی ناراحتم. از دوستانی که به این آثار دسترسی دارند، خواهش می‌کنم، حتماً آن‌ها را به شکل حرفه‌ای عکس بگیرند و آرشیف کنند و نگهدارند. این‌ها جزو تاریخ و فرهنگ و افتخارات گذشتۀ ما هستند. ما باید یک جایی نشان بدهیم که صاحب سبک بودیم، به خاطر ‌این آثاری که به جا مانده‌اند  و این راه همچنان ادامه دارد.

الطاف: دورۀ تیموریان هرات را می‌توان اوج هنر تذهیب و نگارگری دانست. در این مکتب هم کارهای استاد کمال‌الدین بهزاد، چه در زمینۀ تذهیب و چه در زمینۀ مینیاتور، شاخص‌ترین و بهترین کارها به حساب می‌آیند. در واقع، مکتب هرات با کارهای استاد بهزاد است که تشخص و فردیت پیدا می‌کند و در تاریخ کشورمان ماندگار می‌شود. وقتی این هنرها در این دوره به این درجه از تعالی و شکوه می‌رسد، معنایش این است که پیشینه و قدمت طولانی‌ای داشته‌ و از عقبۀ دور و درازی برخوردار بوده است. قطعاً استاد بهزاد ساختمان هنرش را بر پایه‌سنگی بنا کرده که پیش از او، توسط پیشینیان او گذاشته شده بوده است. باید دریابیم، این هنر تا به کجا می‌رسد و چه کسانی پیش از مکتب هرات و پیش از استاد بهزاد در این زمینه‌ها کار کرده‌اند. می‌خواهم بپرسم در هنر تذهیب، فقط همین سه سبک هرات، تبریز و اصفهان را داریم یا سبک‌های دیگری هم هستند؟

عالمی: دقیقاً، حرف شما درست است. قطعاً این هنر از این دوره شروع نشده است، حتماً پیش از این نیز بوده است. (اگر ممکن است، در این مورد بیشتر بنویسید)

و اما در مورد سبک‌های هنر تذهیب، تا جایی که اطلاعات من یاری می‌کند، در هنر تذهیب همین سه سبک را داریم؛ اما امروزه، در قزوین ایران هم خیلی خوب کار می‌کنند که ممکن است در آینده شاهد سبک تازه‌ای باشیم که با سبک‌های قدیم متفاوت باشد.

الطاف: سال گذشته به تاریخ (۱۵ قوس/ آذر ۱۴۰۲خ.) هنر تذهیب، در هجدهمین نشست کمیتۀ بین‌المللی حفاظت از میراث فرهنگی ناملموس، به عنوان میراث فرهنگی ناملموس مشترکِ کشورهای ایران، آذربایجان، تاجیکستان، ترکیه و ازبیکستان، ثبت جهانی سازمان یونسکو شد که نام افغانستان در این میان وجود نداشت. این در حالی است که افغانستان یکی از میراث‌داران هنر تذهیب و نگارگری است. سبک هرات پیشکسوت و حتا سرآمد سبک‌های دیگر هنر تذهیب و نگارگری است. این سبک در هرات پایه‌گذاری شد و آثار ماندگاری از این دوره به یادگار مانده‌اند. استاد کمال‌الدین بهزاد که سرآمد و نقطۀ اوج این سبک است، از هرات بود و در هرات کار می‌کرد و هرات امروزه، یکی از ولایت‌های افغانستان است.

عالمی: بلی، متأسفانه همین اتفاق افتاد. یادم است ترکیه ده‌پانزده سال پیش نمایشگاه‌های هنر تذهیب برگزار می‌کرد و استادان ایرانی هم در آن‌جا شرکت می‌کردند. ما که مهاجر بودیم و از ایران، اجازۀ شرکت در نمایشگاه‌های بیرون از این کشور را نداشتیم، نمی‌توانستیم اشتراک کنیم. فقط آثارمان را از دست استادان ایرانی‌مان به ترکیه و دوبی می‌فرستادیم، بلکه به فروش برسند و فقط پولش به دست ما برسد. می‌خواهم این را بگویم که آن‌ها از کَی به فکر این کار بودند و آثار هنرمندان را جمع‌آوری می‌کردند. بسیاری از استادان هنر تذهیب را هم به ترکیه بردند. به آن‌ها خدمات می‌دادند، آموزش می‌دادند و به نام خودشان، ایشان را به جهان عرضه می‌کردند و کردند هم.

الطاف: تابلوهای شما با امضای چه کسی عرضه و به فروش می‌رسیدند؟

عالمی: با امضای خودمان به نمایشگاه‌ها شرکت داده می‌شدند و به فروش می‌رسیدند، منتها کشورمان تفکیک نمی‌شد. یعنی کسی نمی‌دانست که مثلاً این تابلو از شکیلا عالمی است و او اهل افغانستان است.

الطاف: چون شما در ایران کار می‌کردید و آثار شما را هم استادان ایرانی‌تان به آن‌جا می‌بردند، قطعاً به نام تذهیب‌کار افغانستانی شناخته نمی‌شدید.

عالمی: بلی، صددرصد. اما تابلوی نقاشی‌ام، به نام افغانستان در سال ۲۰۱۵م. در نمایشگاهی در شهر فابریانوی ایتالیا شرکت کردند. آن‌ها را هم از دست استادم فرستاده بودم. آثارم در کتابی هم به نام افغانستان چاپ شدند. با وجودی که برایم دعوت‌نامه هم فرستاده بودند؛ اما ما از ایران اجازۀ شرکت در این نمایشگاه‌ها را نداریم.

الطاف: اکنون که هنر تذهیب به عنوان میراث مشترک کشورهای ایران، آذربایجان، تاجیکستان، ترکیه و ازبیکستان، در سازمان یونسکو ثبت شده است و افغانستان با آن سابقۀ درخشانش از این میراث و این افتخار محروم شده است، چه کاری می‌شود کرد؟

عالمی: به عنوان یک هنرمند تذهیب کار، از این اتفاق بسیار ناراحت شدم. از سویی، واقعیت این است، هر جایی که به یک هنر بها بدهد و قدرش را بداند، آن، مال همان‌جا است. نباید ناراحت باشیم؛ چون در کشور ما کسی قدر این هنر را نمی‌داند که اگر می‌دانستند، این اتفاق نمی‌افتاد و اگر افتاده بود، کاری می‌کردند. برای همین،  مگر ما برای مولانا چه کار کردیم؟ چقدر قدرش را دانستیم؟ پس هر مردمی که او را روی چشمان‌شان می‌گذارند، مولانا متعلق به همان مردم است.

الطاف: هنر دوتارنوازی و مهارت ساختن آن نیز توسط ایران به یونیسکو ارائه شد و در نهایت، در ماه قوس/ آذر سال ۱۳۹۸خ. به نام ایران در سازمان یونسکو ثبت شد و نام افغانستان، به عنوان یکی از میراث‌داران هنر دوتار و دوتارنوازی، در این سازمان نیامده است. زمانی که این خبر رسانه‌ای شد، تعداد زیادی از هنرمندان دوتارنواز، فرهنگیان، نویسندگان و اهالی ادب و پژوهش، واکنش نشان دادند و اعتراض کردند. گردهمایی تشکیل دادند و با رسانه‌ها و روزنامه‌ها مصاحبه کردند. دیگر نمی‌دانم آیا این کار را پیگیری کردند یا نه؛ ولی یادم است که چنین اعتراضاتی داشتند. می‌خواهم بگویم، آیا فکر نمی‌کنید چنین حرکت جمعی‌ای، در زمینۀ هنر تذهیب هم جایش خالی است؟

عالمی: صددرصد، جای این کار خالی است. باید چنین حرکتی انجام دهیم. ما چگونه با با داشتن آن پیشینۀ درخشان، از این میراث محروم باشیم. درست است که دولت‌های افغانستان همیشه از فرهنگ و میراث فرهنگی‌اش غافل بوده و همواره بی‌پروایی کرده است؛ اما ‌کشورهای ارائه‌کننده چگونه مکتب هرات را با آن شکوه و با آن تعالی‌اش نادیده گرفته است. ما دست‌آوردهای زیادی داریم که به یونسکو عرضه کنیم. کارهای درخشان مکتب هرات، شاهدان زندۀ این ادعا است.

نکتۀ دیگری که باید مد نظر داشته باشیم، این است که روی این هنر کار کنیم. حس می‌کنم در جامعۀ ما علاقه‌مندی به این هنر کم شده است. مثلاً اگر بخواهیم تذهیب‌کاران‌مان را جمع کنیم و درخواستی را امضا کنیم، شاید جمع نتوانیم. شاید هم نباشد. اگر هم هست، هر کسی در گوشه‌ای افتاده و در خلوت خودش کار می‌کند. اما در مجموع، با این حرکت موافقم و این لازم و ضروری است.

الطاف: می‌خواهم به کارهای خودتان برگردیم. سرگذشت هنری خودتان را بگویید. چه فراز و فرودهایی داشتید؟

عالمی: همان‌گونه که در اول هم اشاره کردم، وقتی به هنر تذهیب روی آوردم که با میرزایی نامزد کردم. ما در سال ۱۳۷۸خ. نامزد شدیم و بعدش هم ازدواج کردیم. با تشویق ایشان به کلاس‌های تذهیب ثبت نام کردم. پیش بهترین استادان ایرانی کار کردم. اول هفتۀ یک بار پیش استاد مسعود صالحی می‌رفتم. بعدش هشت سال پیش استاد سعید غلامی کار کردم. هم‌چنین، روی خط‌های استاد حمید عجمی کار می‌کردم. مدتی هم به خاطر تولد دخترم و درس‌های دانشگاه و اتفاقات دیگر، از هنر تذهیب فاصله گرفتم. پس از چند سال فاصله گرفتن، دوباره رفتم پیش استاد رامین مرآتی، استاد بزرگ من که خیلی چیزها از ایشان یاد گرفتم و مدیون ایشان هستم. ایشان خیلی تخصصی‌تر با من کار کرد. چون همسرم خوش‌نویس بود، دیگر با هم همکار شدیم.

بنابراین، همسرم، محمدمهدی میرزایی باعث شد که من هنر تذهیب را یاد بگیرم. پیش از آن اصلاً آشنایی نداشتم و در این فضا نبودم. ایشان مرا نمایشگاه می‌برد و خیلی تشویق می‌کرد که بیا کارها را ببین و انگیزه بگیر. می‌رفتیم و می‌دیدیم. فعلاً خیلی راضی‌ام که در این زمینه فعالیت دارم. هنر تذهیب، هنر خیلی فاخری است.

الطاف: در مورد سبک‌های هرات و تبریز و اصفهان صحبت کردیم. شما که خود از افغانستان هستید و در ایران زیر نظر استادان ایرانی کار کرده‌اید و آموزش دیده‌اید، حالا بیشتر به کدام سبک‌ها و شیوه‌های هنر تذهیب علاقه‌مندید و اثر می‌آفرینید؟

عالمی: من در اوایل کارم، به سبک استادان ایرانی کار می‌کردم. این‌که آن‌ها چه سبکی کار می‌کنند، هم دقیق نمی‌دانستم. وقتی پیشتر گفتم خودم را مدیون استاد مرآتی می‌دانم، به خاطر این است که مرا با مکتب هرات آشنا کرد. از آن زمان به بعد، این سبک کم‌کم برایم جالب شد. پیش از آن، با این سبک آشنا نبودم و نمی‌دانستم هم که به چه سبکی کار کنم. استاد مرآتی به من کمک کرد که سبک هرات را بشناسم. خودم تا جایی که می‌توانم، سعی می‌کنم سبک هرات را کار کنم؛ ولی بازهم می‌گویم که متأسفانه هیچ منبعی نداشتم. تصویرهای واضحی هم از کارهای این مکتب در دسترسم نبوده و در فضای مجازی هم نیافتم. هرچه می‌دانم، آموخته‌های باواسطه‌ است. بدون شک، خیلی تغییرات در کار من پدید می‌آید. مثلاً اگر یک متخصص این سبک، در هرات یا افغانستان کارم را ببیند، ممکن است ایراد بگیرد و بگوید که فلان عناصر این سبک را ندارد. من هم با جان و دل قبول می‌کنم؛ زیرا من منبع کافی نداشته‌ام و آنچه را آموخته‌ام، باالواسطه بوده است. این‌گونه آشنا شدن، بدون شک دچار تغییر می‌شود. تا جایی که شده مطالعه هم کرده‌ام تا بدانم گلم چه باشد و رنگم چه باشد وغیره. با وجود این تلاش‌ها، متأسفانه احساس می‌کنم فقط سعی می‌کنم کارهایم به سبک هرات باشد. من همه جا گفته‌ام که سبک هرات کار می‌کنم؛ چون این سبک را دوست دارم.

الطاف: اگر ممکن است، ویژگی‌های مهم سبک هرات را توضیح دهید؛ ویژگی‌هایی که از طریق آن، یک بینندۀ عادی هم دریابد که این اثر به سبک هرات یا تبریز یا اصفهان است.

عالمی: البته چنانکه خودتان هم می‌دانید، سبک‌شناسی در سطح بالایی از هنر اتفاق می‌افتد، حالا فرقی نمی‌کند چه شاخه‌ای از هنر. ممکن است یک بینندۀ عادی یا کسی که تازه‌کار است، متوجه این تفاوت‌ها نشود و همه را یکسان ببیند. منتها در هنر تذهیب، از طریق کاربرد رنگ‌ها و ترکیب‌ آن‌ها می‌توانیم سبک‌ها را تشخیص بدهیم. مهم‌ترین ویژگی سبک هرات رنگ طلایی در کنار لاجوردی است. در حالی که در سبک‌های اصفهان، که جدیدتر شده، رنگ‌های صورتی و قهوه‌ای می‌بینیم. رنگ‌هایی را می‌بینیم که ترکیب‌های شیمیایی دارند. در صورتی که در سبک‌های قدیمی؛ به‌خصوص سبک هرات، برای رنگ نارنجی از زعفران استفاده می‌کردند. این رنگ‌ها را اگر تخصصی بررسی کنیم، تازه متوجه می‌شویم که این زعفران است یا طلای واقعی است یا هم لاجورد ساییده‌شده یا چیزی دیگر.

دومین مؤلفه‌ای که کمک می‌کند سبک‌ها را تشخیص دهیم، نوع گل‌ها است. از طریق گل‌ها و پیچ‌وتاب‌های آن نیز می‌توانیم به این شناخت برسیم.

الطاف: تا آنجایی که می‌دانم هنر تذهیب، با هنر خطاطی و معماری ارتباط تنگاتنگی دارد؛ یعنی بیش از این‌که با سایر شاخه‌های هنر ارتباط داشته باشد، با این دو شاخه ارتباط بیشتری دارد. می‌خواهم شما بیشتر در مورد این ارتباط صحبت کنید. این دو، باهم چه ارتباطی دارند؟

عالمی: من در مورد هنر تذهیب و خوش‌نویسی، تعبیری دارم که همه جا هم این را گفته‌ام. هنر تذهیب و خوش‌نویسی مثل زن و شوهرند؛ یعنی خط مرد و تذهیب زن است. همان‌طوری که در زندگی، زن و مرد به‌هم گره‌خورده و آیینۀ هم باشند، در جهت زیبا کردن همدیگر و در جهت پیشرفت همدیگر و در جهت تکمیل همدیگر کمک کنند، هنر تذهیب و خوش‌نویسی هم چنین است. علاوه بر این، از نظر معنوی اگر بخواهیم نگاه کنیم، هنر خوش‌نویسی و هنر تذهیب دنیایی نیستند. شما یک گل تذهیب را در دنیا نمی‌توانید ببینید؛ مثلاً اگر یک نقاش گل رز یا گل آفتاب‌گردان را می‌کشد، نمونۀ آن را در طبیعت می‌بینیم. می‌توانیم بگوییم که چقدر شبیهش است یا نیست؛ ولی در هنر تذهیب چنین نیست.

تمام پیچ‌وتاب‌ها، خمیدگی‌ها، دوایری که در تذهیب هستند، در خط هم هستند. وقتی یک خوش‌نویس حرفه‌ای روی دایرۀ نونش (ن) حساس است و می‌گوید دایرۀ من باید استاندارد باشد، در تذهیب هم همین است و فوق‌العاده مهندسی‌شده است. فاصلۀ بین گل‌ها قانون دارد، فاصله بین ساقه‌ها قانون دارد، استفاده از رنگ‌های گرم و سرد قانون دارد. این قوانین به شکل پیچیده‌ترش در خوش‌نویسی است. ما در تذهیب یک واژه داریم به نام اسلیمی و واژۀ دیگری داریم به اسم خطایی. خطایی یعنی گل و برگ و غنچه. اسلیمی یعنی شکل‌هایی که هیچ توصیفی برایش نیست. فقط به نام اسلیمی باید شناختش و برایش می‌گویند درخت زندگی. در تذهیب، وقتی اسلیمی‌ها را می‌بینیم، به هراندازه‌ای که بخواهیم می‌توانیم بپیچانیم و بالا ببریم یا به راست و چپ بکشانم. ساقه‌های ما همیشه می‌آیند و به یک جای نازک می‌رسند، به سمت بالا به رشد می‌رسند. این حرکت را در خوش‌نویسی هم داریم که همیشه به سمت بالا می‌نویسد. هیچ‌وقت خوش‌نویس به سمت پایین نمی‌نویسد.

همانگونه که گفتم، هنر تذهیب دنیایی نیست، معنوی است. مثلاً ما در اسلام اعتقاد داریم که طرح دایره ما را به سمت خدا نزدیک‌تر می‌کند. به خاطر همین، گنبد مساجد دایره‌اند، وقتی دست‌های‌مان را برای دعا بلند می‌کنیم، فرم دایره را به خود می‌گیرد. این دایره در هنر تذهیب و خوش‌نویسی نیز به وفور دیده می‌شود. از این لحاظ، به هم کمک می‌کنند تا زیباتر دیده شوند؛ چون بنده به صورت تخصصی هنر تذهیبِ خط را هم کار کردم، این را نیز اضافه کنم که وقتی یک تذهیب‌کار روی خط کار می‌کند، در درجۀ اول باید سعی کند خط دیده شود؛ یعنی کارش را طوری انجام ندهد که خط را تحت تأثیر قرار دهد. هنر تذهیب سعی می‌کند به زیبایی خط بیفزاید و عیب‌های آن را بپوشاند.

الطاف: در یکی از گفت‌وگوهای شما با رسانه‌های اجتماعی ـ‌ اگر اشتباه نکنم، با رادیو دری مشهد‌ـ  شنیدم که تابلوهای خوش‌نویسی جناب استاد محمدمهدی میرزایی (همسرتان) و سایر استادان هنر خوش‌نویسی را تذهیب‌کاری کرده‌اید و می‌کنید. می‌خواهم در مورد این همکاری و همراهی جناب میرزایی و هنر خطاطی، بیشتر بگویید. این‌که مثلاً این همکاری چه تأثیری روی هنر تذهیب شما داشته است؟

عالمی: من تذهیب را روی خط‌های استاد غلام‌حسین امیرخانی، استاد رسول مرادی، استاد محمدعلی قربانی، استاد حمید اعجمی، استاد محمد حیدری و اساتید دیگر؛ از جمله همسرم، استاد محمدمهدی میرزایی کار کرده‌ام. همۀ این‌ها کارهای‌شان را با اطمینان به من می‌دهند. این اعتماد به این برمی‌گردد که من در کارم اطمینانِ خاطر بالایی دارم و همسرم این اطمینان را به من داد. تابلوهایش را راحت در اختیار من می‌گذاشت و می‌گفت کار کن. خراب اگر شد پاره کن و بینداز دور، اصلاً نگران نباش. بهترین خط‌هایش را در اختیار من می‌گذاشت. این باعث شد  که من اعتمادبه‌نفس کاری پیدا کنم. تمام ترس‌هایم بریزد و تجربه‌ به دست بیاورم. گاهی به هنرجوهایم می‌گویم که من در این بیست‌وپنج سال اگر بگویم که به اندازۀ موهای سرم تذهیب خط کار کردم، دروغ نگفته‌ام. زمانی که دخترم کوچک بود، ساعت ده شب، وقتی او می‌خوابید، من تازه‌ کارم شروع می‌شد. بعضی وقت‌ها تا اذان صبح کار می‌کردم. وقتی دخترم می‌رفت به مدرسه، دوباره سر کار می‌نشستم. یعنی در بیست‌وچهار ساعت، گاهی شاید هفده‌هجده ساعت کار می‌کردم. خسته نمی‌شدم، بلکه لذت می‌بردم.

علاوه بر این‌که همسرم تابلوهایش را در اختیارم می‌گذاشت، در خانه هم همراهی‌ام می‌کرد. اگر او مرا درک نمی‌کرد، نمی‌توانستم کار کنم. وقتی خانمی تا ساعت سه‌چهار شب بنشیند پشت میز کارش و صدای شوهرش بلند نشود، خود ببینید که چقدر همراه است. از سویی، تا پولی به دست‌مان می‌رسد، می‌رویم رنگ و کاغذ می‌خریم. نه او شکایت دارد و نه من؛ هردو همکاریم. خیلی خوشحالم از این بابت.

الطاف: همان‌گونه که خودتان هم گفتید، کار شما در زمینۀ هنر تذهیب و نگارگری، تنها به خلق آثار هنری محدود نشده است. شما سال‌ها است که در زمینۀ هنر تذهیب، هنرآموزانی را هم آموزش می‌دهید. می‌خواهم در مورد فعالیت‌های آموزگاری‌تان هم بگویید. مثلاً هنرآموزان شما بیشتر از کدام قشر هستند و با شرایطی آنان را آموزش می‌دهید؟

عالمی: من نزدیک به هفده‌هجده سال یا حتا بیست سال است که به دیگران آموزش می‌دهم. اول برای بچه‌های ایرانی آموزش می‌دادم، برای بچه‌های کمیتۀ امداد امام خمینی. آن‌ها بچه‌هایی بی‌بضاعت‌اند؛ یا پدر ندارند یا هم مادر. مدتی هم در امام‌زاده صالح تدریس می‌کردم. مدتی هم خصوصی کار کردم. به مدت هفت سال در یک دبستان دخترانه معلم هنر بودم. آن‌جا دختران ایرانی و افغانستانی بودند که بعد از همان دختران آمدند پیش من خصوصی و تخصصی‌تر کار کردند. علاوه بر آن، سال‌ها برای دختران و زنان افغانستانی رایگان تدریس کردم. به خاطر این‌که اولاً من وظیفه دارم که این هنر فراموش نشود، دوم این‌که هم‌شهریان ما از بضاعت مالی خوبی برخودار نیستند؛ مخصوصاً دختران که کار ندارند و در خانه‌اند. می‌گفتم، پولی را که قرار است به من بدهند، بروند رنگ بخرند، بروند یک قلم‌موی خوب بخرند. مدتی هم همراه همسر و دخترم، سمت ورامین می‌رفتیم و برای بچه‌های بازمانده از تحصیل تدریس می‌کردیم. یک هفته به کرج بودیم و یک هفته ورامین. بیشتر جمعه‌ها می‌رفتیم که هم من و هم دختر و همسرم، فرصت داشتند. دخترم نقاشی، همسرم خوش‌نویسی و من تذهیب آموزش می‌دادم.

هنرجوهای من از دختر نه ساله گرفته تا پیرزن شصت‌ساله بوده‌اند. زنانی هستند که سه چهار تا بچه دارند، یا از تحصیل مانده یا هم تحصیل نکرده‌اند. همیشه برایشان می‌گویم، وقتی یک زن از هنر سر در بیاورد، از رنگ سر در بیاورد، اصلاً زندگی‌اش دیگرگون می‌شود. این روی تربیت بچه‌اش هم تأثیر می‌گذارد. بیایید یاد بگیرید. نمی‌گویم پیش من بیایید، هر هنری که باشد، مقصد یاد بگیرید. حتا ما زنان وظیفه داریم که همین سوزن‌دوزی‌ها نباید فراموش شوند. مادرم خامکدوزی، گراف، گلدوزی وغیره را به ما یاد می‌داد و می‌گفت یاد بگیرید، عیب ندارد. ندوزید؛ ولی یاد بگیرید. من فکر می‌کنم، این ریشۀ فکری از مادرم مانده که می‌گفت: نگذارید این‌ها گم شوند و از بین بروند. نسل‌به‌نسل باید ادامه پیدا کند. حالا باور من هم همین است.

الطاف: در تمام این سال‌هایی که به کودکان افغانستانی آموزش داده‌اید، مهم‌ترین چیزی که در آن‌ها دیده‌اید، چه بوده است؟

عالمی: در ایران بچه‌های ما خیلی تحقیر می‌شوند؛ چه به خاطر لهجه‌شان و چه به خاطر ظاهرشان. این هم به خاطر این است که خانواده‌های ما اعتمادبه‌نفس این کودکان را درست پایه‌گذاری نکرده‌اند. دوم این‌که همین خانواده‌ها، افغانستان را معرفی درست نکرده‌اند. من همیشه برای بچه‌هایم چیزهای خوب از افغانستان گفته‌ام و جاهای دیدنی آن را نشان داده‌ام. بچۀ من به افغانستانی بودنش افتخار می‌کند. با آن‌که کودک است، ولی هرکس برایش بگوید، افغانی یا چینی، با افتخار می‌گوید، من افغانستانی‌ام. بابایم آنجا به دنیا آمده است. برای بچه‌هایم از کودکی فهمانده‌ام که افغانستان جای بدی نیست. من آن سال‌هایی که در مدرسه تدریس می‌کردم، می‌دیدم که دختران ما تلاش می‌کردند چشمان‌شان را را شبیه چشمان ایرانی درست کنند. آن‌ها از چشمان بادامی‌شان می‌شرمیدند. باید بچه‌های‌مان را با اعتمادبه‌نفس بار بیاوریم. من فکر می‌کنم، تمام باورهای ما برمی‌گردد به دوران بچگی‌مان. افغانستانی‌ای که در ایران از قیافۀ خودش و از زبان خودش خجالت می‌کشد و از خودش بدش می‌آید، همۀ این‌ها برمی‌گردد به دوران بچگی او که درست تربیت نشده است و بااعتمادبه‌نفس تربیت نشده است. حتا اگر کسی معلول باشد، بازهم خوب است؛ چون همان‌گونه خلق شده است. دیگر چشم‌بادامی که چیزی نیست. می‌گویند چشم‌بادامی پراحساس‌ترین چشم‌هاست.

خودمان را با مردم هیچ کشوری مقایسه نکنیم؛ نه از لحاظ ظاهر و نه از لحاظ پوشش. متأسفانه ما خودباوری نداریم. زنان و دختران‌مان چگونه از نداشتن خودباوری رنج می‌برند. فکر می‌کنند توانمندی، زیبایی و قدرت به چشمان بزرگ و بینی نمی‌دانم آنچنانی است. فکر نمی‌کنند که آسیا مال چشم‌بادامی‌ها است. چشمان دیگر در همه جای دنیا است، ولی خاص‌ترین و زیباترینش مال آسیا است.

الطاف: در راستای آموزش دختران مهاجر افغانستانی، شما گروه هنری «دختران شهمامه» را تأسیس کردید و همین دو هفته پیش، به تاریخ  ۱۹ دلو/ بهمن ۱۴۰۳خ. شاهد برگزاری چهارمین نمایشگاه تذهیب «دختران شهمامه» بودیم و دیدیم که چگونه از سوی علاقه‌مندان هنر و فرهنگ، استقبال شد. می‌خواهم بپرسم، این نام، برای شما چه معنایی دارد و چرا از میان این همه نام، «شهمامه» را انتخاب کردید؟

عالمی: طبق اطلاعاتی که من دارم، سلسال و شهمامه تندیس‌اند؛ یعنی آثاری که از روی شخصیت‌های واقعی آفریده شده‌اند. می‌خواهم بگویم، این‌ شخصیت‌ها بوده‌اند. این‌که می‌گویند بت‌های بامیان، من مخالفم؛ چون بت از چیزی آفریده می‌شود که نبوده؛ ولی این‌ها تندیس‌اند. سلسال مرد هست و شهمامه زن. ببینید، آن زمان، مردان چقدر به زنان‌شان احترام قایل بودند که مجسمه‌شان را در کنار هم می‌ساختند. وجود این دو تندیس در کنار هم، جایگاه زن را نشان می‌دهد.

مهم از آن این‌که، وقتی این‌ها را ویران کردند، تفکری پشت‌سرش بود. مخالفت‌های مختلفی وجود داشت یا به خاطر چهره‌شان بود یا به خاطر چیزهای دیگر، من کاملاً مخالف این افکار حرکت کردم. اسم گروه را گذاشتم دختران شهمامه. اعتقاد دارم من هم دختر آن‌ها هستم. حتماً چیزی از آن‌ها در وجود من هم هست. صددرصد هست؛ چون من از آن آب و خاکم. وقتی «دختران شهمامه» گذاشتم، نماد زایندگی و ادامۀ نسل. معنایش این است که این دختران ادامه ‌دارند؛ دختران شهمامه. پس هدف من مخالفت با تفکری بود که آن‌ها را خراب کردند و امروزه دختران را از صحنه حذف کرده‌اند.

ما در ایران با یک سلسله محدودیت‌هایی روبه‌روییم، ترس داشتم با این نام مخالفت صورت نگیرد؛ اما خوشبختانه این اتفاق نیفتاد. زمانی پیش معاون وزیر امور خارجۀ ایران بودم، اسم گروه را گفتم. او گفت، شما این را جهانی‌ترش کنید. مثلاً بگذارید مادرشهر فلان. گفتم اصلاً، چنین نگویید. حتا گفت بگذارید بت فلان. بازهم گفتم نگویید بت. بگویید تندیس. بت اگر بگویید، باز هزار جا راه ما را می‌بندند. من حتا برای ثبت این اسم که مخالفت نکنند، همه جا گفتم که این‌ها تندیس بوده‌اند. این‌ها انسان‌های واقعی بوده‌اند.

الطاف: این طوری هم می‌شود به قضیه نگاه کرد. ما نقاشی چه کسانی را می‌کشیم و تندیس چه کسانی را می‌سازیم؟ بدیهی است که نقاشی و تندیس کسانی را که برای ما و برای جامعۀ ما مهم‌اند و ارزشمند. بنابراین، همراهی سلسال و شهمامه، بیانگر این حقیقت است که در آن زمان، زن و مرد از اهمیت برابری برخوردار بودند.

عالمی: بلی، همین طور است. یعنی ما قرن‌ها این تساوی مرد و زن و حضور باهمی آن‌ها را قبول داشتیم. احترام زن  و جایگاه زن برای‌مان مهم بود. بر اثر یکسری اتفاقاتی که در این سرزمین افتاده، امروزه این‌طوری شدیم که دختران‌مان اجازۀ درس و تحصیل و کار ندارند.

الطاف: همان‌طوری که در جریان هستید، پس از سقوط نظام جمهوری و تسلط گروه طالبان، بخش زیادی از نیروهای فرهنگی، هنری و ادبی ما از کشور مهاجر شدند و بخشی هم که در کشور مانده‌اند، به دلایل مختلف؛ از جمله محدودیت‌هایی که از سوی گروه حاکم اعمال می‌شود، دغدغه‌های اقتصادی و روانی و غیره، کم‌کارتر و غیرفعال‌تر شده‌اند. به همین دلیل، سطح تولیدات هنری و ادبی در این سه سال، به شدت پایین آمده است و آثار کمتری تولید و منتشر شده‌اند. البته، چنین انتظاری هم می‌رفت؛ زیرا نصف جامعۀ افغانستانی، از حضور در جامعه و در ملأ عام محروم شده‌اند و به پستوهای تاریک‌خانه‌ها حبس شده‌اند. بدیهی است که برای این قشر از جامعۀ افغانستان، زمینۀ کارهای هنری و ادبی فراهم نیست. اگر کارهایی هم می‌شوند، به صورت انفرادی دنبال می‌شوند. برگزاری نمایشگاه‌هایی با آثار زنان و با حضور و مدیریت آن‌ها، چه پیامی دارند؟

عالمی: این نمایشگاه‌ها، دو پیام مشخص دارد؛ یکی این‌که اگر به زنام میدان داده شود، اهل کار  و برنامه‌ریزی‌اند و می‌توانند در تمامی زمینه‌ها کار کنند و دارای دستاور باشد؛ دوم، زنان افغانستان، توقف ناپذیرند.

مهم این است که ما ساکت و ساکن ننشینیم. می‌گویند حتا شده زمین را بکَن، ولی کاری بکن. این برمی‌گردد به همت و خودباوری ما. خودم، روزهای اول که می‌خواستم شهمامه را تأسیس کنم، خیلی برایم سخت بود. ادارۀ اتباع می‌رفتم که اجازه بگیرم. از آن‌طرف هم دنبال جای بودم و مشکلات دیگر هم داشتم؛ ولی من کوتاه نیامدم. شب‌ها می‌آمدم به خانه گریه می‌کردم؛ اما ناامید نمی‌شدم. حتا همین حالا هم، بعد از هر نمایشگاهی، از بس سرم فشار می‌آید، می‌روم دکتر و سیرُم می‌زنم.

من با هفت‌هشت نفر هنرجو شروع کردم. به آن‌ها قوت قلب دادم. حتا هزینه‌ها را خودم پرداخت کردم؛ یعنی باید یک سری ایثارها را می‌کردم. آن ایثارها را کردم و حالا وقت درو من است. کسانی که زیر دست من بودند، الآن خودشان صاحب اعتبارند و همه می‌شناسندشان. من خواهشم از تمام کسانی که در داخل افغانستان هستند یا بیرون از افغانستان، این است که نترسید. بلند شوید و کاری بکنید؛ هر هنر و حرفه‌ای که هست، انجام بدهید. هنرهای دیداری مثل هنر تذهیب نیازمند نمایشگاه است؛ اما خیلی از هنرها و حرفه‌ها بدون این هم ممکن است. همین سوزن‌دوزی‌ و خامکدوزی و خیاطی نیازی به نمایشگاه ندارد. ما فرهنگ غنی‌ای داریم و لازم است که تک‌تک ما روی فرهنگ کشورمان کاری کنیم تا غنی‌ترش کنیم.

مسئلۀ دیگری که قابل یادآوری است، این است که ما سال‌ها تلاش کردیم زنان قوی تربیت کنیم؛ ولی به مردان‌مان یاد ندادیم که با این زنان قوی چطور رفتار کنند. وقتی من می‌گویم همسرم حمایتم می‌کند؛ یعنی یاد گرفته است در کنار یک زن قوی و در کنار زنی که می‌خواهد قوی باشد، چگونه باشد. مردان‌مان باید به زنان‌شان آزادی بدهد؛ آزادی‌ای که بتواند داشته‌های درونی خود را به نمایش بگذارد. دختران و زنان‌شان را حمایت کند، تشویق کند. یک زن وقتی یک پایۀ محکم، پدر، برادر یا همسر، در کنارش باشد، باز ببینید که چگونه می‌درخشد. اگر زن قوی باشد، اگر زن خودباوری داشته باشد، اگر زن چیزی برای آموزش داشته باشد، در درجۀ اول خیرش به همان خانه و خانواده‌اش می‌رسد. متأسفانه مردان ما این را یاد نگرفته‌اند که با زنانی که می‌خواهند قوی باشند، چگونه رفتار کنند.

الطاف: شما در روزگاری کار و فعالیت هنری می‌کنید که هم‌تباران شما در افغانستان، حق هیچ‌گونه فعالیتی را ندارند و می‌شود گفت که از اجتماع طرد شده‌اند، در چنین زمانه‌ای، چگونه می‌شود علیه این زمانه ایستاد و مبارزه کرد؟ زنان و دختران افغانستان که سلاحی بر دوش ندارند و اعتراض هم در کشور ممکن نیست. به باور شما، زنان چه کار کنند تا تسلیم این تاریکی و تسلیم این وضعیت نشده باشند؟ این شب تاریک و ظلمانی، بالاخره می‌گذرد؛ اما زنان فردای این شب، حرفی برای گفتن داشته باشند و در همان پستوهای تاریک نمانند و ما شاهد زنانی نباشیم که طی این مدت متوقف مانده‌اند و دانش و آگاهی و هنر و مهارت‌هایشان همانی است که قبلاً بود و هیچ تغییر نکرده‌اند.

عالمی: من خیلی به این موضوع فکر کردم. زنان و دختران جمع شوند و تبادل اطلاعات کنند. مهارت‌هایی را که دارند، به یکدیگر آموزش بدهد. مهارت‌هایی را که یاد ندارند، از دیگران یاد بگیرند. کسی که خوب خیاط است، به دیگران خیاطی بیاموزد، کسی که آشپز ماهری است، هنر آشپزی‌اش را به دیگران یاد بدهد؛ کسی که دوزندۀ خوبی است، آن را به دیگران انتقال بدهد. کسی که تذهیب‌کاری‌اش خوب است، می‌تواند به چند نفر دیگر آموزش دهد. کسی که نقاش خوب است، نقاشی را یاد بدهد. گروه‌گروه شوند و حتا گروه‌ها پخش شوند بین دیگران و آموزش بدهند. من فعلاً فقط همین کار را می‌توانیم به دختران افغانستان پیشنهاد کنم. منظورم این است که از آموخته‌های همدیگر یاد بگیرند و خودشان را در قالب هنرهای مختلف، تکثیر کنند. اگر کسی تنها تذهیب‌کار باشد، یک نفر است؛ اما اگر خیاط، کفاش، نقاش، آشپز، خامکدوز، و غیره باشد، پس چند نفر است و امکان کار در چند زمینه را دارد. به نظر من، زنان اکنون که در خانه‌اند و نمی‌توانند بیرون بروند، می‌توانند گروه‌های خانگی این چنینی تشکیل بدهند و باهم کار کنند. روزی که از پستوها بیرون می‌شوند، مثلاً از بیست سال پیش به جامعه بیرون نیایند، بلکه با مهارت‌ها و تجربه‌های متفاوت بیرون بیایند.

الطاف: می‌شود گفت که هنر و فعالیت شما و دیگر زنان و دختران افغانستان نوعی مقاومت علیه این وضعیت نیز هست. هر زن افغانستانی‌ای که در افغانستان یا بیرون از افغانستان، در هر عرصه‌ای که کار می‌کند، آموزش می‌بیند، آموزش می‌دهد و اشتغال‌زایی می‌کند و حضور مؤثر خودش را در جامعه نشان می‌دهد، علیه وضعیتی طالبانی، مقاومت هم می‌کند. او نشان می‌دهد که این او نیز از تبار  و از نسل همان زنانی است که طالبان فرصت‌ها را از آن‌ها گرفته‌اند و اگر به آن‌ها هم فرصت داده شود، هرکدام‌شان چنین می‌درخشد.

عالمی: صدردصد همین‌طور است. یک استاد ایرانی آمده بود و کارهای مرا می‌دید، می‌گفت که کارهای شما خاص است. شما افغانستانی هستید و در ایران کار می‌کنید، یکسری ویژگی‌هایی را دارد که کارهای ما ندارد. برای همین تابلوهای شما شیرین است؛ چون از دو جنبه کار کردید. گفت یکی از دلایل پیشرفت شما می‌دانید چه است؟ من گفتم چه است؛ گفت، خلوت‌گزنی و عزلت‌تان است. شما مثل ما نیستید که هفته یک‌جا مهمانی باشد و چند تا درگیری ایجاد کنید. شما اکثراً تنها هستید و این تنهایی به نفع‌تان است. رشد می‌کنید.

حالا هم ما به این خانه‌نشینی و به این بودن در پستوهای خانه‌ها، از زاویۀ دیگر نگاه کنیم. این تنگنا را تبدیل به فرصت کنیم. شاید اگر این محدودیت را نداشتیم، نمی‌توانستیم روی مهارت‌ها و توانمندی‌های‌مان کار کنیم. تمام دنیا، وقتی در بیرون کار می‌کنند، دنبال این است که به خانه بروند و چهارپنج ساعت سکوت باشد تا استراحت کنند و فکر کنند. زنان ما از این جنبه نگاه کنند. بگویند من از این خلوت، از این دور بودن از جامعه، استفاده می‌کنم و روی مهارت‌های جدید فکر می‌کنم. خلاقیتم را بالا می‌برم. آنگاه خواهند دید که حتا از این محرومیت هم استفاده کرده‌اند و این تنگنا را تبدیل به فرصت کرده‌اند. شما اگر بتوانید خودتان را در آن خلوت پیدا کنید و خودتان را تحمل کنید، می‌توانید هر کاری کنید. می‌توانید دامن بدوزید، می‌توانید آرایشگری کنید. می‌توانید خیاطی کنید، می‌توانید عروسک‌سازی یاد بگیرید، بافندگی کنید، می‌توانید… مطمئن باشید که دریچه‌ها و و روزنه‌های تازه‌ای هم در ذهن‌تان باز می‌شوند.

الطاف: تا اینجا جسته و گریخته در مورد مشکلات‌تان هم صحبت کردید. شما اولاً یک افغانستانی هستید که این یک ویژگی جداکننده است در این جامعه و دوماً یک زن هستید. در جامعۀ شرقی، فرقی نمی‌کند، ایران یا افغانستان، هنوز به زن به عنوان جنس ضعیف نگاه می‌کنند. می‌خواهم بپرسم در راستای کار و فعالیت‌تان چه مشکلاتی را تجربه کرده‌اید؟ چه همراهی‌ها و چه واپس‌زنی‌هایی را از سوی جامعۀ ایران و حتا جامعۀ مهاجرت شاهد بودید؟

عالمی: اولین مشکل ما، مشکل مجوز در داخل ایران بود. همان‌گونه که می‌دانید، کارت‌های شناسایی ما استانی است. برای رفتن به استان دیگر و شهرهای دیگر، نیازی به مجوز جداگانه، برای زمان محدود، است. ازاین‌رو، برگزاری و شرکت در نمایشگاه‌های دیگر استان‌ها با دوندگی‌ها و رفتن به چندین اداره و چندین شخص، همراه بود؛ اما اگر نمایشگاهی از سوی ادارۀ اتباع برگزار می‌شد، دیگر این مشکلات را نداشتیم. این نوع نمایشگاه‌ها هم برگزار می‌شد و من تجربۀ شرکت در آن را دارم.

در مورد نمایشگاه‌های خارجی، طوری بود که اگر ما می‌خواستیم شرکت کنیم، اسناد اقامتی ما در داخل ایران، به صورت خانواگی باطل می‌شد و ما دیگر اجازۀ برگشت به ایران را نداشتیم. این قانون سدی بود که نمی‌گذاشت ما در خارج از کشور برویم. منتها استادان ما لطف داشتند، از برگزاری نمایشگاه‌ها باخبرمان می‌کردند و تشویق می‌کردند که کار بفرستیم و خودشان زحمت انتقال آن را می‌کشیدند.

مشکل بزرگ دیگر ما مشکل مالی بود. هر باری که نمایشگاه برگزار می‌کردم، دنبال حامی بودم که حمایت‌مان کند و دنبال جایی بودم که کمترین هزینه را داشته باشد تا دختران شهمامه فشار مالی کمتری تحمل کند. اگر می‌خواستم جای خوب بگیرم، برای اتباع ممنوع بود. هر بار می‌رفتیم یک بهانه می‌آورد. اگر جای هم می‌دادند، می‌گفتند شرکت‌کننده باید مجوز اقامت داشته باشند که تعدادی از هم‌وطنان ما نداشتند. این مشکلات باعث می‌شدنتوانیم هرجا را بگیریم. وقتی از جاهای دولتی ناامید می‌شدم، می‌رفتم به سمت جاهای خصوصی که غیر از پول چیزی برای‌شان مهم نبود. بازهم در توان ما نبود.

مشکل دیگر ما فروش آثار بود. بچه‌ها همه توقع داشتند، حالا که نمایشگاه گذاشته‌ایم، باید به درآمد برسیم و به فروش نمی‌رفتند. باید این‌ها را دوباره جذب می‌کردم، انگیزه می‌دادم که اشکال ندارد، شاید دفعه‌های بعد به فروش برود. گاهی خودم سعی می‌کردم بخرم. این هم مشکل بزرگ من بود که بچه‌ها را حفظ کنم. این بچه‌ها به درآمد می‌خواهند برسند، چطور باید برسانم‌شان. چطور انگیزه ایجاد کنم که برای سال‌های بعد کار کنند. این هم یک دغدغه بزرگ بود.

از طرفی، وقتی کدام برنامه می‌گرفتیم، با اتفاقات مثل بیست‌ودوم بهمن برخور می‌کرد و نمایشگاه تعطیل می‌شد. پولیس هم می‌گفت که افغانی‌ها اجازۀ تجمع ندارند. این‌که می‌گفتند افغانی‌ها و فلان، بار سنگین روحی در من ایجاد می‌کرد. اصلاً آدم انگیزه‌اش را از دست می‌دهد. با خودش می‌گوید، ولش کن دیگر نمی‌خواهم.

تنها نمایشگاهی که خوب گذشت، نمایشگاه امسال در اکو بود. خیلی با ما همکاری کردند؛ به خاطر این‌که افغانستان هم جزو کشورهای عضو اکو است، ولی تا پارسال خیلی مشکل داشتیم، هم در زمینۀ مالی و هم در زمینۀ اقامت و مجوز. این محدودیت‌ها و مشکلات همیشه بوده، ولی من کوتاه نیامده‌ام.

آرزویم این است جای ثابتی داشته باشم که هرکسی، هر زمانی که دوست داشت، بیاید و آثار را ببیند. امیداوارم کسانی که دست‌شان به دهن‌شان می‌رسد، برای زنان و  برای هنر، کاری بکنند و این دختران را کمک کنند.

تنها این‌ها هم نبوده، از سوی مردم خودمان هم هنوایی لازم را ندیده‌ام. حتا بسیاری از هنرجویان من هم وقتی به جایی رسیدند، کم‌لطفی کردند. جامعۀ ما طوری است تا می‌بیند یک نفر رشد کرده یا می‌کند، شروع می‌کنیم به تهمت زدن و نادیدن گرفتن که خیلی آزاردهنده است.

الطاف: بازاریابی برای کارتان سخت است و ممکن حتا گاهی کارتان به فروش هم نرود، آیا این می‌تواند برای هنر شما یک سد باشد؟

عالمی: صد در صد، اگرچه من اعتقاد دارم که هیچ‌چیز جای هنر دستی را نمی‌گیرد، ولی از آن‌طرف برنامه‌های کامپیوتری این کار هم وارد بازار شده که می‌توانند با کمپیوتر انجام دهد. همین حالا شاید فقط چند درصد جامعه تذهیب را بشناسند. آن هم به‌واسطۀ خطش. حالا من این را چطور به مخاطب و خریدار توجیه کنم که او قانع شود و اثر را بخرد؛ اما خوشبختانه در این زمینه من از اعتبار خودم استفاده می‌کنم. وقتی خوشنویسان می‌آیند و می‌گویند ما خط داریم. من هم می‌گویم که گروهی دارم که این قیمت، این قیمت کار می‌کنند، دوست دارید؟ می‌گویند، آری. در این‌جا برای بچه‌های خودم درآمدزایی می‌کنم؛ ولی هیچ‌چیز برای یک هنرمند لذت‌بخش‌تر از این نیست که تابلویش به فروش برود. وقتی یک تذهیب‌کار دو ماه سه ماه روی یک تابلو کار می‌کند و تک‌تک آن گل‌ها را به امید این‌که به فروش برود می‌کشد و وقتی کارش فروش نمی‌رود، خودم بیشتر از آن هنرجو ناراحت می‌شوم.

الطاف: شما در زمینۀ نقاشی هم کار می‌کنید. گفتید که آثارتان را در نمایشگاهی در ایتالیا فرستادید و به نام افغانستان در کتاب چاپ شدند. در این زمینه هم بگویید.

عالمی: بلی، علاوه بر تذهیب آبرنگ هم کار می‌کنم. ده یا دوازده سال پیش من به این فکر افتادم که اگر روزی پیر شدم و دیگر نتوانستم این کارم را انجام دهم، حداقل از هنر دوم نمانم. رفتم آبرنگ را یاد گرفتم. آبرنگ یک هنر خیلی سخت و کاملاً متفاوت با تذهیب است. به خاطر این‌که ما در تذهیب هرچقدر قلم ما ظریف‌تر باشد کار ما بهتر است؛ ولی در آبرنگ با قلم‌موهای بزرگ کار می‌کنی. خیلی کار ما آزاد است، زاویۀ دست، حرکت دست آزاد است. به خاطر همین، آبرنگ را انتخاب کردم. پیش یکی از بهترین استادان ایرانی، محمدعلی یزدچی، رفتم و این هنر را به مدت شش سال از ایشان آموختم. با ایشان نمایشگاه زدیم. بعد که پسرم به دنیا آمد، فعالیت‌هایم کم‌رنگ شد. هر سال در ایتالیا نمایشگاه می‌گذارند. باری، من هم کارم را فرستادم، توسط استاد ایرانی. این کارها، در کتابی به نام افغانستان هم چاپ شد. برای من هم آن کتاب را فرستادند و هم دعوت‌نامه فرستاند که بروم؛ اما چون افغانستانی بودم، نتوانستم شرکت کنم.

الطاف: به عنوان هنرمند افغانستانی، در جامعۀ ایران دیگر چه محدودیت‌هایی را تجربه کرده‌اید؟

عالمی: افغانستانی‌ها علاوه بر این‌که در داخل ایران برای برگزاری نمایشگاه با مشکل روبه‌رو هستند که پیشتر عرض کردم، حتا اگر در خارج از ایران هم این فرصت پیش بیاید، نمی‌توانند شرکت کنند. نمی‌توانند در کشور دیگر نمایشگاه بگذارند. هنرمندان افغانستانی‌ای که کارشان را می‌توانند از ایران به خارج بفرستند، خیلی خوش‌شانس‌اند. کسی همکاری می‌کند که آثارشان را ببرد؛ اما متأسفانه بیشتر هنرمندان ما این امکان و این رابط را ندارند که کارش را به نمایشگاه‌های خارج بفرستند. ازاین‌رو، چانس شرکت و دیده شدن در نمایشگاه‌های بیرون از ایران را از دست می‌دهند و طبیعی است که این محدودیت سرخورده‌شان می‌کند.

الطاف: خانم عالمی، چه آرزو دارید؟

عالمی: آرزو دارم روزی در افغانستان یک نمایشگاه داشته باشم و مردمم کارهایم را ببینند. هر طوری که هستند، بیایند پای تابلوهایم ایستاد شوند، لذت ببرند و ایراد بگیرند. آرزو دارم آثار این دختران شهمامه هم در افغانستان دیده شوند.

آرزوی دیگرم این است که مردم ما بیایند به سمت این هنر. بیایند ‌که تعدادمان را زیاد کنیم. آن‌قدر که ما بتوانیم نمایشگاه بیستم‌مان را به نام دختران شهمامه بگذاریم.

الطاف: در پایان، اگر صحبتی مانده باشد، بفرمایید.

عالمی: ان‌شاءالله که کشور مان آباد  و آرام شود. زنان و دختران‌مان خودشان را دست کم نگیرند. بزرگ‌ترین ویژگی برای یک زن، داشتن اعتمادبه‌نفس است. زنان ما خودشان را قبول کنند، هر طوری که هستند و با هر پیشینه و هر پدر و مادری که هستند. آدم وقتی خودش را قبول کند و داشته‌هایش را بپذیرد، مثل این است که تمام دنیا جلوی آدم تعظیم می‌کند. به این روزهای تاریک فکر نکنند، بلکه به فردای روشن بیندیشند.

الطاف: ممنونم که وقت گذاشتید خانم عالمی.

عالمی: از شما هم سپاسگزارم.

نوت: نسخه‌ی پی دی اف شماره ۲۰۵ جاده‌ی ابریشم را از اینجا دانلود کنید.