ادبیات فرهنگ و هنر

در سایه‌های انفجار؛ نگاهی به‌ رمان «دیوارهای زخمی» اثر عصمت الطاف

حیات‌الله رهیاب

وقتی کتاب را به دست می‌گیریم، اول چشم ما به ‌‌نام کتاب می‌افتد: «دیوارهای زخمی». با اندکی دقت به طرح جلد کتاب، نقشِ دیواری را می‌بینیم که لکه‌های خوان بر آن پاشیده شده است. از همین‌جا این تلنگر در ذهن ما پیدا می‌شود که قرار است روایتِ دردها و زخم‌ها را بخوانیم. قرار است لای این دیوارهای زخمی، ده‌ها انسان متلاشی‌شده و تکه‌تکه‌شده را ملاقات کنیم.

این واقعیت برای نیک‌خواه و بدخواه هزاره‌ها آشکار است که جدا از قتل عام و انسانیت‌زدایی این تیره در طی سال‌های گذشته، در بیست سال اخیر نیز این مردم فجیع‌ترین و شنیع‌ترین کشتارهای غیرانسانی و تروماهای هراسناک را پشت سر گذرانده‌اند. روایت این تروماها و صحنه‌های تلخ و تراژیک زندگی این مردم، تقلیل یافته بود به چند گزارش خبری، چند تسلیت‌نامۀ فیس‌بوکی و چند اعلامیۀ محکومیت برای عاملان و دست‌اندرکاران آن حملات. در روزگاری که روزنامه‌ها مثل اوراق کتاب در مسیر باد، ورق می‌خورد و همواره صحنه عوض می‌شود، ثبت و ضبط چنین صحنه‌ها و رخدادهای تراژیک در قالب ادبیات، کاری است دشوار، ولی ارزشمند. عباس معروفی نویسندۀ رمان «سمفونی مردگان» در صحبتی از سیمین دانشور نقل می‌کند که روزنامه‌ها را باد خواهد برد و گفتن‌ها و گفتنی‌های برحق، خواهند ماند. می‌توان مدعی شد که رمان «دیوارهای زخمی» این کارکرد را دارد و تصویرِ صحنه‌های تراژیک و دردآور حملات و انفجارها بر مراکز آموزشی موعود، کوثر دانش، لیسۀ سیدالشهدا، آموزشگاه کاج و … را که در آن صدها جوان که هم‌و‌غم‌شان تحصیل و یادگیری، ترقی و توسعه بود، با رؤیاها و آرزوهای‌شان کشته شدند و هم‌چون گُل پرپر شدند، در خود نگه خواهد داشت و داستان خونین و اندوه‌بار مرضیه‌ها و ام‌البنین‌ها را سال‌ها ماندگار خواهد کرد. این رمان، سال‌ها داستان دردآور بلبلانِ زخمی را در حافظۀ جمعی ما تکرار خواهد کرد و یادشان را بازتولید خواهد کرد.

خط داستانی

داستان بر محور حادثۀ انتحاری در مرکز آموزش کاج، در دشت برچیِ کابل می‌چرخد. بنابراین، داستان با نگاه سوم‌شخص واقعیتی را روایت می‌کند که اتفاق افتاده است و روایتگر صحنه‌های تراژیک و دردآور است. داستان در دو خط به صورت موازی؛ یکی در تهران و دیگری در کابل روایت می‌شود. پیش‌برد این دو خط به گونۀ موازی از مهارت‌های داستان‌نویس است. داستان در مدت‌زمان کم‌تر از یک روز اتفاق که این زمان کوتاه، مجال گسترش داستان را نمی‌دهد و در نتیجه، با شخصیت‌های داستانی کم‌تری روبه‌رو هستیم. شخصیت‌های محوری و کنشگر این داستان سرور و نیکبخت است.

آشنایی‌زادیی ظریف

در رمان «دیوارهای زخمی» ما با آشنایی‌زداییِ ظریفی روبه‌رو هستیم. یکی این‌که آغاز داستان از موقعیت‌مندی خاصی برخوردار نیست که سلسله‌مراتب مشخصی را طی کند، بلکه بدون مقدمه‌چینی داستان از شفاخانه آغاز می‌شود؛ وقتی داکتران برای رسیدگی به بالین سرور می‌آیند. این شگرد باعث می‌شود که خواننده ناگهان در عمق داستان پرتاب شود و ماجراها را دنبال کند:

«صدا‌هایی در گوش‌های سرور می‌پیچیدند؛ بدانم ندانم، گنگ و مبهم. گویی کسانی پشت دیواری گپ می‌زدند؛ اما دیوار مانع رسیدن جزئیات قصه‌های آن‌ها می‌شد.» (الطاف، ۱۴۰۳: ۹).

همان‌طور که در اول اشاره شد، این داستان روایت از عمق انفجار دارد که کشته، زخمی، خون، درد، گریه، افسوس و نومیدی و خشم به‌جا گذاشته است و صحنه‌صحنۀ داستان مملو از پرده‌های درد است. در صفحۀ ۷۲ می‌خوانیم: «… جسدهای‌شان را به زادگاه‌شان بردند و زیر خروارها خاک، به دل قبرستان خفتند تا خیال‌شان برای همیشه از هر آزمونی، از هر تلاش و بی‌خوابی‌ای، از هر رنج و اندوه و رویایی آسوده باشد. آن‌ که زنده ماند، بعد از این‌که از شفاخانه برگشت، فقط نُه روز، تک‌وتنها در آن اتاق دوام آورد‌. افسرده شده بود و روحیۀ خود را باخته بود. ساعت‌ها کنار دیوار می‌نشست و به روبه‌رویش زُل می‌زد.» (همان: ۷۲).

شیوۀ روایت

یکی از موضوعات یادکردنی، شیوۀ روایتگری نویسنده است. راوی به‌خوبی توانسته است در بخش‌های مختلف داستان و صحنه‌های داستانی، حضور فعال داشته باشد. حضور روایتگر باعث تحرک داستان شده و فضای داستان را روحِ زنده‌ای بخشیده است. داستان‌نویس صحنه‌های مخوف و اندوه‌بار را بدون چشم‌پوشی پشت سر می‌گذراند و نسبت به همۀ صحنه‌ها و رخدادهای داستانی آگاه است.

آنچه دردآورتر است، وضعیت بستگانِ قربانیان انفجار است که درد را در رگ‌رگ خواننده می‌انگیزاند. در صفحۀ ۱۱۷ می‌خوانیم: «… در همین زمان، مادری با موهای پریشان و دامن سیاه و بلند، به جمعیت داخل سالن اضافه شد. با صدای بلند و خش‌دار، مرضیه‌مرضیه می‌گفت و میله‌های آهنی درازچوکی را دیوانه‌وار می‌کشید تا جسد گیرمانده را بیرون بکشد. با این پندار که شاید مرضیۀ او باشد؛ اما میله‌ها را برداشته نمی‌توانست. توانی در دستانش نمانده بود. قدرتی در بازوانش نبود.» (همان: ۱۱۷).

خون و خاطره

دیوارهای زخمی مصداق واقعی مفهومِ «خون و خاطره» است. هر خواننده‌ای که شمع انسانیت و نوع‌دوستی در درون او مشتعل باشد، با خواندن این داستان، هم‌ذات‌پنداری می‌کند و در خاطره‌های خونینِ شهدای کاج و موعود… غوطه‌ور می‌شود. این داستان بارها ما را به ژرفای حوادث تلخ و تراژیک گذرانده‌مان پرتاب خواهد کرد و درد‌های کشیده‌مان را بازتولید خواهد کرد. نویسنده در پایان داستان، از روحیۀ مثبت و آینده‌نگرِ نیکبخت؛ یکی از شخصیت‌های داستانی‌اش، آینده را سبز ترسیم می‌کند و بیش‌تر از پیش‌ تلاش، سخت‌کوشی و مداومت را می‌ستاید و داستان را با انگیزه‌های سبزتر و همتِ بلندتر از قبل به اتمام می‌رساند.

در پایان به یادآوری چند نکته دربارۀ داستان می‌پردازم که در صورت لحاظ این نکته‌ها، به نظرم داستان آراسته‌تر و ستره‌تر از چاپ می‌برآمد:

۱. شکل روایت، یکنواخت است و هم‌چنان نبود دیالوگ و گفت‌و‌گو در داستان، زبان و لحن داستان را گزارشی جلوه می‌دهد.

۲. کاربرد لهجۀ هزارگی، ایرانی و زبان معیار باعث ضعف در یک‌دستی زبان داستان شده است.

۳. بعضی از واژه‌های لهجۀ‌ هزارگی در پاورقی معادل‌نویسی شده؛ اما عده‌ای مانده است، ممکن است برای بعضی خوانندگان دشواری ایجاد کند.

 

الطاف، عصمت. (۱۴۰۳) دیوارهای زخمی، تهران: نشر آمو.