عزیز معرفت
تقدیرگرایی یکی از ویژگیهای بارز جوامع سنتی و عقبمانده است. مردم در چنین جوامع غالباً به سرنوشت از پیش مقدر شده معتقدند. آنها با این عقیده، که تمامی امور و اتفاقات زندگی با قلم تقدیر تحریر میشود، اختیار و انتخاب را از خویشتن میگیرند. این عقیده، یکی از موانع بزرگ پیشرفت و پویایی یک جامعه نیز به شمار میرود؛ چرا که مردم تقدیرباور، نقش منفعل و تسلیمگونه در مواجهه با پدیدههای طبیعی و فراطبیعی دارند. آنها میکوشند با قدرتهای بزرگ طبیعت آسان کنار بیایند و همواره تابع محیط و رسوم و عادات باشند.
در جوامع شرقی، بهویژه حوزهی تمدنی زبان فارسی، تقدیرگرایی ریشهی طولانی دارد. سرنوشتباوری در این حوزه تا دامنهی آیینهای پیش از اسلام، آیینهای زُروانی و زردشتی، راه میکشد و جایگاه تقدیر و سرنوشت در آن مذاهب برجسته بوده است. در عصر کنونی، که دین اسلام در این قلمرو حاکم است، نیز مسائلی چون «تقدیر» و «سرنوشت»، و «جبر» و «اختیار» از موارد بحثبرانگیز میان مسلمانان است. از آنجایی که اعتقادات هر جامعه در ادبیات آن جامعه بازتاب مییابد، در این سیاهه تلاش شده است تا نمودهای تقدیرگرایی در رمان «دختران خاک» بررسی شوند. «دختران خاک» واپسین اثر جواد خاوری است که در زمستان ۱۴۰۲ خورشیدی تنپوشهی چاپ پوشید و پا به بازار کتاب گذاشت.
الف. جبری بودن مرگ
باورها و سنتها دربارهی مرگ، یکی از مهمترین بخشهای فرهنگ انسانها شمرده میشود. بسیاری از مردم به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارند. به زعم گروهی از آنان زندگی پس از مرگ، در جهان دیگر ادامه پیدا میکند و گروهی هم باورمندند که پس از مرگ، دو باره به این جهان باز میگردند و در هیئت شخصی دیگر زندگی میکنند. در ادیان ابراهیمی، بهویژه دین اسلام، باور به زندگی پس از مرگ در جهان دیگر وجود دارد. پیروان این دین «یک بار مردم و دو بار زندهشدن» را «حق»میدانند. اکثریت پیروان این دین، که به سرنوشت و تقدیر باور دارند، مرگ را پدیدهی جبری از سوی خداوند میدانند. در رمان «دختران خاک» این نوع باور، برجسته است و شخصیتهای این اثر باورمندند که مرگ در دست خداوند است و هر زمانی که او خواست، برای انسان اتفاق میافتد:
میرداد لبش را میگزید و میگفت: «کفر نگویید! به جز ذات پروردگار، همه فانیاند. پادشاه هم هرچند قبلهی عالم است، عاقبت خواهد مرد. شنیدهام که او یک تار سفید در ریش خود دیده است.» (خاوری، ۱۴۰۲: ۱۳)
یا: «مرگ چنانکه همگان میپنداشتند، آسان به دست نمیآمد. همانگونه که زندگی به هزار عامل بند است، مرگ هم به فراهم آمدن شرایطی نیاز دارد. لابد مرگ هر کس، بسته به آن است که کدام کارهایش را کرده و کدام کارهایش مانده است. پس آنهایی که مرده بودند، میبایست کارهای اساسیشان را تمام کرده باشند. او که هنوز مهمترین کارهایش مانده بود، پس هنوز نخواهد مُرد.» (همان: ۱۱۰)
یا: «مهمتر از همه، وقتی میمرد، برایش گریه میکرد. اگر همه چیز دروغ باشد، مرگ که دروغ نیست. بد است آدم بمیرد و هیچ آواز گریهیی پشت سرش بلند نشود.» (همان: ۳۸۲)
ب. قربانی کردن
قربانی کردن یکی دیگر از نشانههای تقدیرگرایی است. در عقاید باستانی عمل قربانی موجود بوده که عدهیی از آیینها با آن موافق و عدهیی نیز مخالف بودهاند؛ بهعنوان مثال در دین مانوی و زردشتی قربانی حیوانات عمل ناپسند پنداشته میشده و برعکس، در آیین مهری، قربانی عمل پسندیدهیی بوده است. در دین اسلام نیز این باور وجود دارد که قربانی کردن، سبب دفع بلاها و آفات، و فزونی رزق و روزی میشود. در «دختران خاک» قربانیباوری وجود دارد؛ مردم گاهی به شکرانهی آرامش و گاهی برای شفایافتن بیماران، قربانی میکنند.
«سالی که میرداد سر به دنیا کشیده بود، دومین سالی بود که به یُمن مرگِ گلدانه، کسی از قوم کوهی در ایلاق تلف نشده بود. بهار را در نعمت و برکت گذرانده بودند و خزان، بی داغِ دلی به قشلاق بازگشته بودند. به شکرانهی این دو سال نیک و آمرزش رفتگان سالهای پار، به خصوص گلدانه که بلاگردان دیگر دختران شده بود، همه نذر بر گردن گرفته بودند. به نوبت، هر شب، یک خانه گوسفندی قربانی میکرد و میپخت و همه را نان میداد.» (خاوری، ۱۴۰۲: ۲۳۲)
«خدایار ساعتها کنارش نشست و چشم از او برنداشت. وقتی دید ضربان قلب دختر لحظهبهلحظه تندتر میشود، طاقتش را از دست داد و از جایش برخاست. اول به تمام درد و مرضها ناسزا گفت. بعد رفت از طویله، چاقترین گوسفند را جدا کرد و آورد، دور یکدانه چرخاند و به نیّت شفایش قربانی کرد. یکدانه با یک قربانی شفا نیافت، تا این که خدایار دومین گوسفند را هم دور او چرخاند و قربانی کرد. وقتی دومین گوسفند هم نتیجه نداد، خدایار رو به آسمان کرد و به خدا گفت: “با من لج نکن که من از تو لج-بازترم! من از چیزی نمیترسم. تا شفایش ندهی، تمام گوسفندانم را قربانی میکنم!” رفت و سومین گوسفند را هم قربانی کرد. داشت برای چهارمین قربانی آمادگی میگرفت که حال یکدانه رو به بهبود رفت.» (همان: ۳۸۸- ۳۸۹)
ج. بخت و طالع
بخت و طالع در ادبیات فارسی معادل سرنوشت و قسمت از پیش تعیین شده است و بر تأثیر نیروهای عالم بالا بر سرنوشت انسان دلالت میکند. بیشتر مردمی که به بخت و طالع باور دارند، موفقیتها و ناکامیهای خود را به آن ربط میدهند. در رمان دختران خاک مسألهی بخت و طالع برجسته است و عدهیی از شخصیتهای آن، که زندگیشان روبهراه نمیشود، آن را پیامد خواب بودن بخت خود میدانند و عدهیی که زندگیشان روی خط موفقیت و شادمانی در حرکت است، آن را به حساب طالعمندیشان میگذارند.
«تو که اینقدر سفر میکنی، قصههای نو یاد میگیری، یگان جا طالع ما را هم پیدا کن و شور بده که از خواب بیدار شود. برایش بگو که ما یک عمر است به قصهی بخت و طالع گوش میدهیم. تو که طالع مایی، کجایی!» (خاوری، ۱۴۰۲: ۱۳- ۱۴)
«میرداد چندان پروای این حرفها را نداشت؛ اما گاهی طاقتش تاق میشد و در جواب میگفت: “هر چه دارم، داد خداست. طالع را که من نخریدهام؛ خدا داده است. چشم حسود و بخیل، کور!”» (همان: ۱۸)
«میخواست در جشن عروسیاش، پیش چشم دوست و دشمن چنان بتازد که تا ابد در یادها بماند؛ اما بخت با او یار نبود. تقدیر به گونه-یی رقم خورد که در یک روز زمستانی که برف تا کمر باریده بود، دختر را گرگ خورد…» (همان: ۳۷)
«میرداد فکر کرد اگر دخترِ خودش را دو سال پیش گرگ نخورده بود، اکنون میتوانست به جای همین دخترک، پشت سرش نشسته باشد. آدم باید خیلی بداقبال باشد که دختر خودش را گرگ بخورد و دختر مردم را جایش بنشاند.» (همان: ۲۰۰)
د. نیروهای ماوراءالطبیعی (بلا و دیو)
بلا و دیو در ادبیات فارسی به موجودات خیالی و افسانهیی گفته میشوند. بلا معمولاً به عنوان نیروی منفی یا عامل درد و رنج شناخته میشود. دیو نیز به عنوان نیروی شرور و منفی شناخته میشود. دیو معمولاً نماد شرارت و تاریکی پنداشته میشود. این دو نیرو غالباً در تضاد با نیروهای مثبت و پسندیده قرار میگیرند. شخصیتهای دختران خاک نیز به این دو نیرو باور دارند و هرازگاهی نشان میدهند که از نیروها هراس دارند و آن را عامل بدبختیشان میدانند.
«در روشنایی روز، از قریههای آشنا گذشت که میدانست بلایی در آنها نیست… با این حال، آنگونه که فکر میکرد، قریهی ناآشنا، فرقی با قریههای آشنا نداشت. نه دیوی در آن بود نه قصری…» (خاوری، ۱۴۰۲: ۲۰)
«آجهکلان که هردو پایش لب گور است و تسبیح از دستش خلاص نیست، گفته که صنم، پیشانیاش سیاه است. خودش را خیر است که دیگران را تباه نکند! به همه زنها گفته که بروند از مُلا بابالله تعویذ دفع بلا بگیرند.» (همان: ص ۲۷۲)
«تا پاسی از شب گذشته، در قریه، واویلا بود. آوازه شد که دختر صنم را بلا برده؛ بلایی که به صورت یک گردباد آمده بود. می-خواسته خود صنم را هم ببرد، ولی زورش نکشیده، فقط لچکش را برده… صنم فقط زنجموره میکشید و خود را میزد: “خاک بر سرم، خاک بر سرم! دختر نازدانهی خود را به دست خود بردم، به دهان بلا دادم! کاش آن بلای ناگهان، مرا با خود میبرد! میبرد و از شر این زندگی خلاص میکرد!”» (همان: ص ۲۹۹)
«زن میرزا قدوم که از شنیدن حرفهای نامفهوم دختر دوباره بدبینیاش گل کرده بود، با صدای بلند گفت: «آدمخور نیست مامه؛ ولی اگر بلا در پوستش جای کرده باشد، چه؟ معلوم نیست که چند وقت، دور از آدمی بوده. نمیبینید که هوش و حافظهاش را گرفته-اند!» ( همان: ص ۳۶۷) .
جمعبندی
از بررسی مطالب فوق چنین نتیجه به دست میآید که تقدیرگرایی یکی از بارزترین ویژگیهای رمان «دختران خاک» است. همهی پیشآمدها و رویدادهای زندگی در این رمان در انقیاد تقدیر قرار دارند و شخصیتهای آن هیچ نقشی در تغییر و تعیین زندگی ندارند. به اعتقاد آنها مرگ یک پدیدهی جبری از سوی خداوند است و مطابق خواست او اتفاق میافتد. اعتقاد به نذر و قربانی در این رمان برجسته است و مردم در زمینههای شکرگزاری خداوند و همچنان شفایافتن بیمارانشان، قربانی میکنند. بختباوری، در این رمان وجود دارد و در واقع برجستهترین عنصر این اندیشه است. شخصیتهایی که روی خوش زندگی را میبینند، خویشتن را خوشبخت میدانند و آنانی که زیر سایهی تیرهی روزگار قرار گرفتهاند، از خواببودن بختشان شکوه دارند.
نظر بدهید