فریبا همراز
در رخسار شرمگین پدر، با تصویری روبهرو میشویم که بازتابی از واقعیتهای عینی جامعهی افغانستان است؛ جامعهای که در آن، پدر برای فراهمکردن یک زندگی ساده به خانوادهاش، ناچار است رنجهای بیشماری را به جان بخرد. این رمان توسط مومنه بهزاد در ۴۶ صفحه در سال روان نوشته شده است.
رخسار شرمگین پدر، با داستان عاشقانهی پسر و دختری با زمینههای خانوادگی نابرابر آغاز میشود. خانوادهی پسر وقتی از پدرومادر دختر، او را برای پسر شان خواستگاری میکند، آنها به پیوند دختر شان با پسر فقیر رضایت نمیدهند. این موضوع باعث میشود که دختر و پسر، به ایران فرار کنند. در ایران، هردو ازدواج میکنند و چند فرزندی نیز به دنیا میآورند. پدر این فرزندان، در یک کارخانه کار میکند و بعد از مدتی، یک پای خود را از دست میدهد. وقت زیادی از این حادثه نمیگذرد که او از ایران به افغانستان بازگشت میخورد؛ از این به بعد، بدبختیهای آنها آغاز میشود.
نویسندهی رمان «رخسار شرمگین پدر»، بیعدالتیها و خشونت علیه زن را با گوشت و استخوان خود در جامعهای که زندگی میکند، حس کرده و تنها راه گریز از این وضعیت برای او، پناهبردن به نوشتن است. او که حین بازگشت طالبان، دانشآموز صنف هشتم بود، محرومیت از آموزش و پیامدهای آن را با همهی وجودش زندگی کرده است. مومنه، نویسندگی را تنها راه مبارزه در برابر بیعدالتی و سنتهای اجتماعی در افغانستان میداند. او، از طریق نوشتن رمان، تلاش میکند تا از یک سو دردهای دختران و شهروندان فقیر جامعه را انعکاس دهد و در سوی دیگر، دردها و اندوههایی که درونش تلنبار شده را اندکی بیرون بریزد. مومنه بهزاد، به جادهی ابریشم میگوید: «رخسار شرمگین پدر، اولین رمان من است که بازتابدهندهی حقیقتها و رویدادهای اجتماعی و شرایط کنونی افغانستان میباشد. داستانهایی مانند رخشار شرمگین پدر، امروز در هر گوشه و کنار افغانستان اتفاق میافتد.» او، میگوید که چندین رمان دیگر را نیز روی دست دارد که هنوز نوشتن آن تکمیل نشده است.
پس از این که مومنه بهزاد از رفتن به مکتب باز میماند، دچار افسردگی میشود؛ اما برای دوری از رنجی که او را در بر گرفته، به نوشتن شروع میکند و حالا یک سالی میشود که به نوشتن رمان مشغول است. او، میگوید که رمانهایش هنوز به دلیل مشکلات مالی چاپ نشده است. «هیچ امکانات نیست که من رمانم را به نشر برسانم یا با کمپیوتر تایپ کنم. من رمانهایم را در صفحه ورد مبایلم می نویسم و به دخترانی که میشناسم بلوتوث میکنم تا آنها بخوانند و به این شکل رمانهایم مورد مطالعه قرار گیرد.»
مومنه بهزاد، با ناخوشی میگوید که در این مدت، از سوی هیچ کسی تشویق و پشتیبانی نشده است؛ این در حالی است که به گفتهی او، دختران و زنانی که دردها و رنجهای خود و جامعهی شان را مینویسند، برای جامعه سودمند استند و باید تشویق شوند.
پس از بازگشت طالبان به قدرت، دختران و زنان بخش زیادی از حقوق اساسی شان را از دست دادند و با گذشت هر روز، زمینهی حضور شان در اجتماعها ناممکنتر میشود؛ روندی که رنجی بیپایان را برای زنان به همراه دارد؛ رنجی که شماری از دختران مانند مومنه بهزاد را به بازگوکردن آن واداشته است.
نظر بدهید