گزارشی از برنامۀ نقد و بررسی رمان «دختران خاک» اثر جواد خاوری
عکس: ثریا خاوری
به تاریخ هفتم جون ۲۰۲۴م. برابر با هجدهم جوزای ۱۴۰۳خ. گروهی از اعضای کانون نویسندگان ناروی، برنامۀ نقد و بررسی رمان «دختران خاک»، تازهترین اثر منتشرشدۀ جواد خاوری را برگزار کردند. در این برنامه حمزه واعظی، جامعهشناس؛ فرزانه سجادپور، جامعهشناس؛ خالد نویسا، نویسنده؛ مظفر امینی، شاعر و نویسنده، و الیاس پورغلام، نویسنده، به ترتیب دربارۀ رمان «دختران خاک» سخن گفتند. همچنین، جواد خاوری، نویسنده، پژوهشگر و نویسندۀ رمان نیز در اول برنامه، بریدهای از رمانش را در جمع اشتراککنندگان خواند و در فرصت دیگر نیز موسیقی نواخت.
گردانندگی برنامه را الیاس پورغلام به عهده داشت و این برنامه، با حضور جمعی از فرهنگیان، نویسندگان، شاعران و ادبدوستان فارسیزبان در شهر اسلوی ناروی برگزار شد.
اولین منتقد این برنامه، حمزه واعظی، جامعهشناس افغانستانیِ ساکن ناروی بود. او نگاه محتوامحور به رمان انداخت و به نقل از جورج لوکاج و لوسین گلدمن، بنیانگذاران جامعهشناسی ادبیات، یادآور شد که ادبیات بازتاب شرایط اجتماعی است. به گفتۀ وی، گلدمن معتقد است قهرمان رمان بازتابدهندۀ شرایط جامعهای است که خود در آن زندگی میکند.
او یادآور شد که خاوری در کنار اینکه داستاننویس است، پژوهشگر حوزۀ فولکلور یا فرهنگعامه نیز است. تأثیر مثبت تجربۀ پژوهشی او را در رمانهایش، «طلسمات» و «دختران خاک»، به وضوح مشاهده میکنیم. این تجربه به خاوری امکان پرداختن به رمان را از این شیوه داده است.
به گفتۀ واعظی، ما در رمان «دختران خاک» با طیف وسیعی از مفاهیم اجتماعی مواجه هستیم. «دختران خاک» متنی است جامعهشناسانه و از ارزشها و هنجارهای جامعه، الگوهای رفتاری جامعه، نگاه جامعه به مسائل گوناگون، قدرت، مذهب و متولیان آن، عشق، گروههای اجتماعی و مناسبات قدرت اجتماعی، روایت میکند. همینگونه، به مناسبات قومی در افغانستان نیز اشاره شده است. البته مطرح کردن مناسبات قومی در رمان، به شکل جانبدارانه نیست، بلکه روایتگونه است؛ روایتی از واقعیت موجود جامعۀ افغانستان و از تنشهایی که بین آنها وجود دارد. نویسنده بدون اینکه جانب یکی از آنها را گرفته باشد، معضلات و تنشها را روایت کرده است.
حمزه واعظی در ادامۀ سخنانش به وجود شکاف نسلی در رمان «دختران خاک» نیز اشاره کرد. به گفتۀ او، هرچند این مسئله آنقدرها برجسته نیست؛ اما وجود دارد. به باور وی، «دردانه»، یکی از دختران رمان، نسل جدیدی از دخترانی است که در دیوار بسته و منجمد سنت و فرهنگ حاکم، رخنه ایجاد میکند. او با شجاعت و سرسختیای که دارد، علیرغم دید مردم و موانعی که سد راهش هستند، پیش ملا میرود، درس میخواند و سواد کسب میکند. «علیرغم فرهنگ بسته و منجمد اجتماعی و هنجارهای حاکم، ما شاهد ظهور نسلی از دختران هستیم ـ امروزه در افغانستان هم میبینیم ـ که دیوارهای ضخیم مناسبات ظالمانۀ مردانه را با ترک مواجه ساخته است. به نظر من این یک دید قشنگ است. با وجودی که در سراسر رمان، غم عمیق و ظلم گستردهای را بر سر زنان شاهدیم، در چنین شرایطی، شکاف نسلی را هم میبینیم. این یک روزنه است.»
نکتۀ دیگری که واعظی بدان اشاره کرد، بحران هویت فردی و هویت جمعی بود. به گفتۀ وی میرداد، قهرمان رمان، کسی است که سعی میکند از آشناها و از جمع بگریزد. اگر هم با کسی حرف میزند، تلاش میکند، دیگر بار، او را نبیند. این یک استعاره است؛ اینکه از فرهنگ و سنت منجمد و از آشناهایی که در واقع، دشمن او است، باید بگریزد. به گفتۀ وی، اگر این را در سطح بزرگتر مطرح کنیم، بحران هویت ملی هم هست. وی افزود: «اقوام و گروههای قومیای که در افغانستان زندگی میکنند، به دید آشنا و دوست به همدیگر نگاه نمیکنند… ما در افغانستان بحران قومیت و بحران هویت را مشاهده میکنیم. درست است که برخی از عناصر هویت ملی؛ مانند سرزمین مشترک، زبان مشترک، تاریخ مشترک و حتا حکومت مشترک داریم؛ اما هیچکدام اینها پیونددهندۀ روح جمعی نشده است.»
به گفتۀ واعظی، در بخشی از رمان ما با شخصیتهایی روبهروییم که هرکدام زخم و دردی عمیقتر از دیگری دارد. همه چیزشان را از دست دادهاند و به زیر پلی پناه آوردهاند. روزها دنبال لقمه نانی هستند و شبها گردهم میآیند. وجه اشتراک اینها همین بدبختی و دردشان است، نه چیز دیگری. هرگاه که بحثی میکنند یا حرفی میزنند، کسی، کسی را درک نمیکند. هرکسی حرف خودش را میزند. این استعاره و تصویری از وضعیت تاریخی و اجتماعی افغانستان است؛ جامعهای که اعضای آن همدیگر را درک نمیکنند و با پرخاش باهم رفتار میکنند.
به گفتۀ واعظی نظام خانوادۀ مطرح در رمان، نظام خانوادگی سنتی است؛ نظامی که آن را نظام گسترده هم مینامد؛ نظامی که چندین نسل باهم زندگی میکنند. در این نظام چرخۀ خشونت تولید میشود و جالب است که تنها مردان خشونت را تولید نمیکنند، بلکه زنان (مادرشوهرها) هم کمک میکنند. مثلاً خسرمادرها نسبت به عروسانشان ظلم میکنند. این نظام، نظام مردسالارانه است که زنان هم در بازتولید آن نقش عمدهای را بازی میکنند؛ زیرا آرزوی هر زنی است که پسر بزاید. پسر در خانواده جایگاه برتری دارد که بیشتر مادران این جایگاه برتر را به آنها میدهند.
وی در ادامۀ سخنانش به کاراکترها و شخصیتهای رمان نیز اشاره کرد. به گفتۀ وی، گرگ یکی از کاراکترهای مهم رمان است و آن؛ استعاره از مردان جامعه است، و دیگری استعاره از فرهنگ حاکم بر جامعه.
همینطور، او قریشکدیو را استعاره از نظام سیاسی و اجتماعی افغانستان و پیر زنی که بلا میزاید، استعاره از وطن نامید؛ وطنی که فرزندانی در دامنش میپروراند که این کشور را به خاک و خون میکشانند و زندگی را به کام مردمش تلخ میکنند؛ وطنی که بلایی به نام مجاهد، بلایی به نام طالب، بلایی به نام داعش، بلایی به نام… میزاید و در دامنش بزرگ میکند.
وی در اخیر صحبتهایش یادآور شد، با وجود همۀ سیاهیهایی که در فضای رمان سایه گسترده است، هنوز هم جوهر انسانی زنده است. هنوز رگههای انسانیت دیده میشوند. نویسنده ظریفانه خاطرنشان میکند که حتا مردان این جامعه نیز قربانی فرهنگ حاکم است؛ قربانی چیزی است که آنها را در بر گرفته است و آنها نمیتوانند خودشان را رها کنند. همۀ این پدران ـ پدرانی که دخترانشان گم میشوند، زمانی که پیدا هم میشوند، به خاطر فرهنگ موجود نمیپذیرند و سعی میکنند نادیده بگیرندـ عاشق دخترانشان هستند. حاضرند برای آنها هر کاری کنند؛ اما زمانی که پای فرهنگ به میان میآید، عشق آنها به دخترانشان، ناتوانی میکند.
سخنران دیگر برنامه فرزانه سجادپور، جامعهشناس و منتقد ایرانی بود. او نگاه مردمشناسانه به «دختران خاک» انداخت و با تکیه بر نظریۀ ولادیمیر پراپ، افسانهپژوه و فرمالیست روسی، مطالبی را پیرامون رمان «دختران خاک» یاد کرد.
به گفتۀ وی، رمان «دختران خاک» رمان بدیع است. سبک نوشتاریاش فوقالعاده جدید است. خیلی از منتقدان یادآوری کردهاند که به سبک رئالیسم جادویی نوشته شده است. من سبک ادبی نمیدانم که بگویم درست میگویند یا نه. منتها خودم اسم مندرآوردیای روی این کتاب میگذارم؛ افسانه ـ رمان یا رمان ـ افسانه. او افزود: «ما در ادبیات فارسی ـ من ادبیات افغانستان را خیلی نمیشناسم، ولی در ادبیات ایران منظورم است. ـ نویسندگان بسیار خوبی داریم که از اساطیر و سمبلها بسیار خوب استفاده کردهاند و کتابهای ارزشمندی نوشتهاند. عمدتاً فضای سوررئال خلق کردهاند؛ اما به ندرت دیدهام که کسی از افسانهها به این خوبی و به این درستی استفاده کرده باشد. اگر خاوری این سبک را (در طلسمات هم شمهای از این سبک را میبینیم؛ اما من حس میکنم در دختران خاک خیلی قویتر شده است) ادامه بدهد، شاید سبک جدیدی در ادبیات فارسی خلق کند که سبک رماننویسی شرقی را به دنیا عرضه کند.»
خانم سجادپور رمان را به سه بخش تقسیم کرد. به گفتۀ او؛ نخستین بخش کاملاً افسانهوار است؛ دومین بخش در فضای رئال روایت میشود؛ و سومین بخش، برگشت به فضای افسانهای است؛ اما متفاوتتر از بخش اول. در واقع، در این بخش، وارد دنیای مردگان میشود؛ بدین معنا که از دخترانی حرف میزند که همۀ مردم باور دارند که آنها مردهاند.
همچنین، یادآور شد که در این رمان، سه گفتمان مهم مطرحاند؛ نخست گفتمان مردسالاری؛ دودیگر، گفتمان فلسفی ـ افسانهای یا گفتمان رنج و گناه؛ سهدیگر، گفتمان جبر و تقدیر.
سجادپور در ادامۀ صحبتهایش، با تکیه بر نظریۀ ولادیمیر پراپ در مورد افسانهها، رمان «دختران خاک» را بررسی کرد و ویژگیهای آن را برشمرد:
۱. شخصیت قهرمان: به گفتۀ پراپ، در تمام افسانهها، قهرمانها افراد عادی نیستند. آنها افراد خاصی هستند که به نحوی، در خصوصیت یا خصوصیتهایی، از دیگران متمایزند. این خاص بودن شخصیت قهرمان را در رمان «دختران خاک» هم میبینیم. او را حتا گرگ هم نمیخورد. این نوع قهرمانپروری دختران خاک هم افسانهوار است.
وی از میرداد و دختر یا دختران، به عنوان قهرمانان رمان یاد کرد که از هر نگاه، از همگنانشان متفاوتاند. وی افزود: «البته حرف من این نیست که خاوری افسانۀ عامیانه نوشته است یا کار نازلی انجام داده است، بلکه منظورم بهره گرفتن درست از ساختار افسانه در رمان است.»
۲. بیزمانی و بیمکانی افسانهها: پراپ یادآور شد که افسانهها و قصهها بیمکان و بیزمانند. هرچند نامی هم اگر از مکانی برده میشود، بازهم مکان واقعی نیست. این ویژگی در رمان «دختران خاک» هم وجود دارد: «به خصوص، در بخشهای اول و سوم. بر اساس تقسیمبندیای که من انجام دادم. این بیزمانی و بیمکانی هم بهعمد استفاده شده است تا آن گفتمان اجتماعی و گفتمان فلسفی ـ افسانهای را در آن استفاده کند.»
۳. عزیمت/ سفر: مسئلۀ دیگری را که پراپ مطرح کرد، عزیمت یا سفر قهرمانان است. قهرمانان افسانهها همیشه به هر دلیلی به سفر میروند. این ویژگی را هم در رمان «دختران خاک» میبینیم. میرداد هم برای اینکه پاسخی به سؤال ذهنیاش (چه گناهی را مرتکب شده است که مستحق چنین عذابی شده؟) پیدا کند، سفر میکند.
۴. تکرار: نکتۀ دیگری که پراپ بدان پرداخت، اصل تکرارشوندگی بود. در افسانهها، یک المان بارها تکرار میشود. این ویژگی را هم در رمان «دختران خاک» میبینیم. مثلاً گم شدن دختر میرداد، چیزی است که ما از یکجایی به بعد میدانیم؛ اما این نه یک بار، بلکه باربار تکرار میشود و میرداد به هرکسی که میرسد، به شکلی، آن را بیان میکند.
۵. پیر خردمند: به گفتۀ پراپ، در افسانهها همیشه پیر خردمند یا همان کمکرسان به قهرمان وجود دارد. کسی که به قهرمان کلید راه را میدهد و در واقع، گره از کار او میگشاید. این مسئله را هم در دختران خاک میبینیم. با این تفاوت که: «پیر خردمند این داستان زن است و آن هم کسی نیست جز مادر چوپان.»
سخنران بعدی برنامه خالد نویسا، نویسندۀ افغانستانی بود. او چاپ کتاب «دختران خاک» را به نویسنده و جامعۀ ادبی تبریک گفت و افزود: «خاوری پس از این در دنیای رمان، دارای سبک است. به این معنا که نویسندهای است که دیگران راه و روشش مشخص است و باید دیگران آن را تقلید کنند.»
به گفتۀ نویسا، او بر تمام عناصر و فوتوفنها و جنبههای فنی داستان مسلط است و جای این ندارد که ما بیاییم در مورد جنبههای فنی داستان صحبت کنیم.
وی در ادامۀ سخنانش چرایی خلق این رمان را مطرح کرد و گفت: «به نظر من دو دلیل وجود دارد؛ یکی اینکه جناب خاوری در کتاب «طلسمات»؛ یعنی رمان قبلیاش ـ البته بنابر حرف منتقدان فیسبوکی ـ نسبت به زنان کممهری نشان داده بود. حتا نقدهای تندی هم به دنبال داشت. خاوری در این اثر، در دفاع از زنان قلم میزند. هر اتفاقی که میافتد، در پیوند به زنان است. حتا اگر به مردان هم رخ میدهد، بازهم در پیوند به زنان است.
دلیل دیگری که خاوری این رمان را نوشته است، فکر میکنم یک نوع پاسخی است، به آن دسته از منتقدانی که در دهۀ شصت، باورمند بودند عمر رمان سر آمده است و بشر فرصت خواندن داستانهای بلند قرن نوزدهمی را ندارد. خاوری میخواهد نشان بدهد که رمان هنوز هم یک گونۀ مسلط ادبی در جهان است.»
به گفتۀ وی، «دختران خاک» رمان باابتکار است و در آن افسانه، خرافات و داستان مدرن همه باهم عجین شدهاند و حاصل آن «دختران خاک» است: «این رمان، کوشش شایسته است در سبک رئالیسم جادویی. البته خاوری در رمان طلسمات هم کوششهایی کرده بود؛ اما در این رمان بیشتر به این سبک توجه داشته است. میفهمیم که یکی از ویژگیهای رئالیسم جادویی، خرافات و افسانه است که در این رمان هردو به کار رفتهاند.»
به باور نویسا، خاوری نویسنده کشاف است. کشف در هنر، مهمترین ویژگی آن است. به گفتۀ او، در هر پدیدهای گوشۀ پنهانی وجود دارد که هنرمند آن را باید کشف کند. در این کتاب ما این کشفها را شاهدیم.
وی در ادامۀ صحبتهایش به گفتوگوهای داستان پرداخت و اظهار داشت که گفتوگوها به شکل قصهای است. در قصهها همه به یکگونه و صورت، حرف میزنند. در رمان خاوری همچنین وضعیت است؛ مثلاً میرداد در چهرۀ یک حکیم ظاهر میشود. که پند و اندرز میدهد و خوب هم حرف میزند.
نکتۀ دیگری که نویسا بدان پرداخت، ویژگی نشان دادن در رمان «دختران خاک» بود. به گفتۀ وی خاوری در نشان دادن زمینه و زمان «دختران خاک» خیلی توانا است. نشان دادن یکی از شاخصههای رمان و داستان خوب است. در میان انبوه داستانهایی که خلق میشوند، کمتر اثری داریم که خالقش حوادث و زمان و مکان را نشان داده باشد. در اینجا ما میبینیم که خاوری مانند دوربین همه چیز را نشان داده است.
نویسا به شخصیتها و کاراکترهای داستان هم اشاره کرد. به گفتۀ او، گرگ در این رمان قابلیت تفسیر و تأویل زیاد را دارد. او پرسید: «گرگ کیست؟ گرگ چیست؟ گرگ میتواند تاریخ قومی باشد، وضعیت سیاسی باشد، کوچی باشد، شاه باشد، قدرت باشد، مردسالاری باشد، هرچه باشد؛ اما خود نویسنده تا آخر اشارۀ صریح به این مسئله ندارد. فقط در صفحۀ ۲۲۸ میگوید: این گرگ سرنوشت است که یکی از ما را انتخاب خواهد کرد.»
به گفتۀ وی، این استنباط نویسنده است؛ اما بهترین تفسیر را واعظی دارد که گرگ مردسالاری است.
نویسا در ادامۀ سخنانش افزود: «این کتاب به رنج و اندوه زنان اختصاص دارد.» به گفتۀ وی، در این رمان، زن همانقدر سرنوشت آشنا و راستین دارد که دیگر مربوط افسانه و قصه نیست. زن این داستان، یا فراری داده میشود یا توسط گرگ خورده میشود یا هم به سن کم، نه ساله تا سیزدهسالگی، به شوهر داده میشود. فرزند ناقصالخلقه میزاید. بر او تجاوز میشود و تا سرحد مرگ تحقیر میشود. به خاطر زادن دختر، طعنه و تحقیر حواله میشود.»
به گفتۀ او، این بخشهایش داستان را از افسانه دور میکند. اینها خود واقعیت است، نه افسانه و خیال.
وی در اخیر صحبتهایش، یادآور شد که خاوری نویسندۀ عادل است. عادل به معنای شاهانهاش نه، بلکه به معنای اینکه هر چیز را سر جای خودش میگذارد. نویسنده هر واژه را سر جای خودش گذاشته است. خواننده پاراگراف، جمله و واژۀ اضافی پیدا نمیتواند. گویی همۀ رمان یکشبه آفریده شده است که اینقدر برابر است.
منتقد دیگر برنامه، مظفر امینی، نویسنده و شاعر ایرانی بود که از منظر نقد روانکاوانه به رمان «دختران خاک» نگریست. او اظهار داشت: «هر اثر ادبی را میتوان از جنبههای مختلف نقد و بررسی کرد. در شیوهای که من برگزیدهام؛ نقد روانکاوانه، منتقد چون روانکاوی، متن ادبی را میکاود و تجزیه و تحلیل میکند تا از طریق عوامل ناخودآگاه متن، دریابد که چه چیزی باعث شده نویسنده چنین اثری خلق کند و به رابطۀ نویسنده و متن، و متن و نویسنده نیز پی ببرد.»
وی سخنانش را دربارۀ «دختران خاک»، با این مقدمه آغاز کرد که ادبیات نه وسیلۀ تعلیم و تربیت است و نه ابزار لذت و سرگرمی، بلکه ادبیات در دنیای امروز یک امر علمی است که پر از ابهام است؛ ابهامی که خواننده و منتقد بایستی آن را بزداید.
به گفتۀ او، خاوری در رمان «دختران خاک» از زخمها و رنجهای زنان و دختران روایت میکند. «و جامعهای را به تصویر میکشد که مردمانش در اندیشههای خرافی، افسانهگونگی، در جهان افسانهها زیست میکنند. جامعه و فرهنگی که در آن دختر بودن سرنوشتی است تلخ، دختر موجودی است به دور از ارزش انسانی. و تقدیری دارد، شوم؛ چنان که نه به دنیا آمدنش شگون دارد و نه بودنش. و در لابهلای همین تصاویر، که همیشه چشمهایی باید مراقب آنها باشد؛ جهت حفظ اقتدار و آبروی خانوادهای که دختر یا زن، خود عضوی نابرابر آنها است. نه دیده میشود و نه ارزشی داده میشود؛ چرا که به گمان آنها، او ناقصالعقل است. چیزی شبیه زندهبهگوری دختران. کجاست این جهان؟ همه جا و آنجا. جایی در زمان، بیرون و درون از ما. دور و دیر، از ما و نزدیک ما، در من، در تو.»
وی موضوع رمان «دختران خاک» را بررسی و واکاوی نقش دین، زبان، فرهنگ، آدابورسوم، و سنتها دانست و همینطور، درک روحیات مردمان روستایی و زندگی آنها که با بافت روستایی، مذهبی، عرفی نیز گره میخورد.
او نثر «دختران خاک» را روان و پاکیزه خواند و یکی از ویژگیهای مثبت این رمان دانست؛ نثری که خواننده را میگیرد و با خود همراه میکند. وی افزود: «در این کتاب، چون دیگر آثار او، زبان دارای واحد ارگانیک است. بدانگونه که انگار تجربۀ زیستۀ نویسنده، در متن تولید شده، درونی میشود و بعد، در اثر، مستقیم یا غیرمستقیم خود را نشان میدهد.»
امینی به ساختار کتاب نیز پرداخت. به گفتۀ وی، شاید کتاب به دلیل بازی بین باور و واقعیت و خیال، رئالیسم جادویی باشد. رمان جایی بین باور و واقعیت و رؤیا سیر میکند. راوی در جدال بین واقعیت و خیال، پا را از دنیای خیال فراتر نمیگذارد یا هم نویسنده این اجازه را به او نمیدهد.
او استفاده از افسانه را در رمان «دختران خاک» ستود؛ بهویژه با آن شیوایی و شیرینیای که خاوری استفاده کرده است. علیرغم این شیوایی و شیرینی، در جاهایی از کتاب نویسنده به تکرار و اضافهگوییهایی هم سردچار میشود؛ تکرارهایی که شاید ضعفی برای کتاب باشد و شاید ویژگیای از ویژگیهای سبک رئالیسم جادویی.
امینی در ادامۀ صحبتهایش به تکههای برجستۀ رمان اشاره کرد و گفت: «نویسنده در این رمان، به معشوق بودن دختران بسنده کرده است و جرئت عاشق شدن را به آنها نداده است. معشوق کسی است که انتخاب میشود. در حالی که عاشق کسی است که انتخاب میکند. عاشق قدرت دارد؛ قدرت انتخاب؛ اما معشوق نه. دختران داستان «دختران خاک» قدرت انتخاب کردن ندارند. شاید معشوق بودن مناسب چنین دخترانی است که ارزش از آنها سلب شده است.»
امینی به نقش تقدیر در زندگی آدمهای رمان نیز پرداخت. به گفتۀ او، هر مشکل و سیاهبختیای که پیش میآید، در نهایت به تقدیر ارجاع داده میشود که از دست تقدیر نمیشود فرار کرد. این در واقع، نگرش و نگاه دینی و مذهبی است و به باور وی، چنین نگاهی، برتری دادن به الگوهای دینی و اخلاقی است.
امینی در ادامۀ صحبتهایش به جای خالی طغیان و سرکشی در شخصیتهای رمان نیز اشاره کرد. به گفتۀ او، با وجود زمینههایی برای طغیان در برابر باورهای سنتی و حتا تقدیر؛ اما بازهم میبینیم که چنین اتفاق نمیافتد.
او ضمن برشمردن ویژگیهای رمانهای خوب، اظهار داشت که بیشتر رمانهای زبان فارسی، پیچیدگی خاصی ندارند. نویسندگان همه چیز را میگویند و جایی برای کشف و اندیشیدن باقی نمیگذارد؛ چیزی که در دختران خاک اتفاق میافتد.
وی در پایان صحبتهایش به شباهتها و تفاوتهای محتوایی رمان «دختران خاک» با چند اثر نویسندگان جهان نیز اشاره کرد.
آخرین تحلیلگر این برنامه، الیاس پورغلام، نویسندۀ ایرانی بود. او رمان «دختران خاک» را رمان شرقی خواند و گفت: «از هر نظر که بدان بنگریم، شرقی است، از نظر شکل، بافت، متن، جان، روح و موضوع. رمان سعی میکند افسانۀ انسان شرقی امروز را بازگو کند. گپ از انسانی است که در عصر مدرن، هنوز در تاروپود سنتها، خرافات عقیدتی و عرفهای کهنۀ اجتماعیِ خویش گرفتار است.»
او همچنین، رمان «دختران خاک» را حکایت زن شرقی دانست؛ زنی که قربانی تاریخیِ سنتها و عقاید پسماندۀ اجتماعی است. به گفتۀ او، نویسنده در این رمان از عوامل سازندۀ افسانه و حکایت شرقی، به خوبی استفاده کرده است و رمان مدرن شرقیاش را خلق کرده است. میرداد، قهرمان رمان، در اصل، روای افسانههای است؛ افسانههایی که برای او شکل حقیقت به خود گرفتهاند.
او افزود: «روند تودرتوی رمان و پیوند حکایتهای درهمتنیده، ما را آرام و پیوسته، با خود، به یک جامعۀ شرقی میکشاند. ما را دمخور آدمهایی میکند که در هر گوشۀ این قارۀ کهن، میتوانند با تو دمخور شوند، با تو بنشینند، درد دل کنند و پیالۀ چایی بنوشند.»
پورغلام در ادامۀ صحبتهایش به شخصیتهای رمان پرداخت. به گفتۀ او، شخصیتهای مهم رمان چند تایی بیش نیستند؛ آدمهایی که در نخست تیپهای عادی جامعه هستند و در طول رمان، بعد میگیرند؛ اما هرگز عمق پیدا نمیکنند. شاید نویسنده لازم نمیدیده که عمق پیدا کنند.
او میرداد، راوی و قهرمان، را شخصیت سرگشتهای دانست که تلاش دارد به چشماندازهای تازهای برسد؛ اما در نهایت ناموفق است. او افزود: «میرداد جستوجوگری است که فقط میتواند از دیدهها و شنیدههایش بگوید، نه بیشتر. چون او نه توان مقابله با سنتها را دارد و نه توان رسوخ در آنها را، تا بتواند بر آنها تأثیر بگذارد. البته نه جسارت این کار را دارد و نه دانش آن را آموخته است. در نهایت، راوی منصفی میماند. »
پورغلام، زن میرداد را زن صبور و تودار، مثل همۀ زنان شرقی دانست؛ زنی که همۀ مسئولیتها را به دوش میکشد و سعی هم میکند که به مردش (میرداد) آرامش هم ببخشد.
پورغلام ضمن برشمردن خصوصیات و ویژگیهای دیگر شخصیتهای رمان، افزود که همۀ این شخصیتها دستبستۀ عرف و سنت و خرافات جامعه است: «من که دلم به آنها نمیسوزد. من دلسوختۀ دختران بیپناهم، به یاد عشق صبور و صنم.»
به گفتۀ او، مادر چوپان، شجاعترین زن این رمان است؛ زنی که تجربه به او آموخته است که این جامعه، نه جای او است و نه جایی برای بچههای ناقصالخلقهاش. آنها را به سینۀ قبرستان میسپارد تا فردا رنج نکشند و خود، مسیحوار، به جای همۀ آنها رنج میکشد.
او «گرگ» را شخصیت مهم دیگر رمان «دختران خاک» دانست. به گفتۀ وی، خاوری در این رمانش، بر افکار و باورهایی که ادیان ابراهیمی، طی چند هزار سال، به گوش ما خوانده بودند و در ذهن ما فروکرده بودند، خط بطلان کشیده است. و افزود: «این بار در این رمان، حیوانی که در ادبیات شفاهی و کتبی شرقی ما، سمبل درندگی است، چهره و تصویر دیگری مییابد. جاندار عاطفی میشود. ناجی آدمها میشود. عاشق آدمها میشود. طعمهها به او گِل میبندند و حتا دختران عاشقش میشوند. گرگ، نه با زبان، بلکه با نگاه به آنان عشق میورزد… او معشوق را نمیدرد؛ چون خونی نمیچکد، بلکه او را با خودش میبرد، تا دلدار را در کنارش داشته باشد.»
به گفتۀ پورغلام، «گرگ» در این رمان، انگیزه و احساس دیگری مییابد. از دایرۀ طبیعت خویش بیرون میآید و تابع جبر خدایی نمیماند. نشان میدهد که گرگزاده همیشه گرگ نمیشود.
وی در پایان سخنانش افزود: «من فرم رمان را لباس برازندهای، بر تن این حکایت میدانم که خوش مینشیند. زبان روان و شاعرانه و یکدست نویسنده توانایی او را بر زبان شیوای فارسی خراسانی میرساند. جا در جا حس میکنم که نویسنده با نوشتن این رمان بر غنای زبان فارسی میافزاید. اگرچه تیپهای انتخابشدۀ شهری، واژههایی به کار میبرند که به آنها نمیچسبند. همچنین صحبتهای چوپان و دختران گمشده، بزرگگویی و فلسفی است و تا اندازهای گندهتر از زبان این دختربچهها. »
عکس: ثریا خاوری
نظر بدهید