ادبیات اسلایدر فرهنگ و هنر

روایت یک پادشاه گردشی: نگاهی به «سِفر خروج» اثر علی امیری

علی کریمی، استاد دانشگاه کلگری، کانادا

چینی‌ها نفرینی دارند که ترجمه‌اش می شود: «الهی در زمان‌های پرهیجان زندگی کنی» (May you live in interesting times). هیچ زمانی به اندازۀ لحظه‌های تغییر هیجان انگیز نیست و کمتر تغییری می‌تواند به اندازۀ پادشاه گردشی دنیای آدم‌ها را زیر و رو کند.

همان‌طور که از فحوای این نفرین چینی بر می‌آید زندگی در زمانۀ پر هیجان الزاماً چیز خوبی نیست. بنی بشر به زندگی راحت و آرام و قابل پیشبینی طبعش بهتر می‌خواند تا زندگی در دنیایی آشفته و پرخطر. ولی با این وجود، لحظه‌های تاریخی بزرگ جذبه‌ای دارند که نمی‌شود از آن چشم برداشت. بسیاری‌ها دوست دارند در آن‌ها نقشی بازی کنند و یا حداقل شاهد اتفاق افتادن شان باشند. بقیۀ ما می‌خواهیم همه چیز را دربارۀ آن لحظات بدانیم و قصه‌های آن را از هر زبانی که می‌شنویم، به گفتۀ حضرت حافظ، برای مان «نامکرر» است.

چند روز پیش شصت‌مین سال‌روز ترور رییس جمهور جان اف کندی بود و تقریباً تمام رسانه‌های آمریکا دربارۀ آن مطالبی نشر کردند و بسیاری شان با شاهدان عینی آن لحظۀ مهم تاریخی مصاحبه کردند. پادشاه گردشی آمریکایی البته با وجود خشونت بار بودن آن نه بر نهاد دولت تاثیر چندانی داشت و نه اخلال دوامداری در زندگی مردم ایجاد کرد. درست ساعاتی پس از مرگ کندی، معاونش به عنوان رییس جمهور آمریکا قسم یاد کرد و بر کرسی او در کاخ سفید تکیه زد. غیر از تغییر در ریاست دولت چیزی دیگری در آمریکا تغییر نکرد. واقعۀ آن روز اما در ذهن و ضمیر آمریکاییان حک شده است و بی‌وقفه دربارۀ آن کتاب می‌نویسند، فیلم می‌سازند، و سریال بیرون می‌دهند. هیجان آن لحظۀ تاریخی، به عبارت دیگر، تا هنوز فروکش نکرده است و داستان کهنۀ مرگ کندی به گوش آمریکاییان همچنان نو و نامکرر است.

در افغانستان، مُلکی که مردمانش از قدیم با خشونت سیاسی خو کرده اند، پادشاه گردشی چیز نوی نیست. این را، از جمله، می‌شود از تعداد بیرق‌های آن دریافت: اگر ریاضی من درست باشد، افغانستان با بیش از ۲۷ بیرق در ۱۲۰ سال گذشته رکورد بیشترین تغییر بیرق را در دنیا دارد. آخرین باری که بیرقی از دروازۀ ارگ پایین آمد و بیرقی نو جایش را گرفت، ۱۵ آگست ۲۰۲۱ بود. در آن روز علی امیری در غرب کابل بود و با دل‌هره می‌دید که چه ساده و چه سریع کاخ کلوخی جمهوریت در افغانستان فرو می‌ریزد و همه چیز و همه کس در اطرافش رنگ عوض می‌کنند. او به خوبی می‌دانست که در حال تماشای صحنه‌هایی از تاریخ است. امیری در کتاب سِفر خروج: گزارش شخصی از واقعۀ سقوط افغانستان و خروج از کابل (ناسوت، ۲۰۲۳) با امانت‌داری و تیزبینی دیده‌ها و شنیده‌هایش را در جریان آن روزهای پرالتهاب ثبت کرده است. این کتاب، همان‌طور که نویسنده نیز یادآوری کرده، داستان سقوط جمهوریت نیست بلکه تجربۀ شخصی یک فرد از آن روزهاست. هر کس به طریقی آن روزها را از سرگذراند ، از این رو، به تعداد باشندگان کابل باید روایت سقوط وجود داشته باشد.

پادشاه‌گردشی عبارت عامیانه‌ای است که مردم در افغانستان از قدیم برای تغییر رژیم—به خصوص تعییر خشونت‌آمیز رژیم—به کار می‌برند. داشتن چنین اصطلاحی در چنان کشوری قابل درک است چون در طول تاریخ افغانستان تیوری تغلب بیشترین نقش را در شکل دهی سامان سیاسی مملکت داشته است و شاهان زیادی به زور شمشیر تاج‌ها ربوده اند و تخت‌ها از دست داده اند.

تیوری تغلب به نقل قول عربی “الحکم لمن غلب” ریشه دارد، نقل قولی که تاریخ آن به درازی تاریخ اسلام است. در سال ۶۴ هجری قمری (۶۸۴ میلادی) جنگ داخلی بین فاتحان عرب در خراسان در گرفت. عبدالله ابن خازم، قوماندان زبیری، لشکرش را پشت خندق‌های دفاعی هرات آماده تهاجم بر شهری کرده بود که تحت کنترول امویان قرار داشت. او برای تشویق سربازانش در استفاده حداکثری از خشونت علیه مخالفان مسلمان شان در هرات سخنرانی‌ای ایراد کرد که، به قول تاریخ طبری، از جمله در آن گفت: “الملک لمن غلب.” (پادشاهی از آن کسی است که در جنگ پیروز شود.)

این تیوری سیاسیِ خشونت-محور از آن زمان تا هنوز تکیه گاه فقهی بسیاری از گروه‌های اسلام‌گرا بوده است که سعی دارند با خون‌ریزی و خراب‌کاری راه‌شان را به تخت‌وتاج و قدرت و ثروت هموار کنند. طالبان نیز به این عقیده اند که مشروعیت خود را از تیوری تغلب گرفته اند. از همین روست که رهبرشان در کتابی که دربارۀ حکومت‌داری نوشته است، انتخابات را حرام اعلام کرده و مردم را به اطاعت بی‌چون و چرا از حکومت خود تشویق می‌کند.

اگر به دیگر پادشاه گردشی‌هایی که در افغانستان اتفاق افتاده و رنگ و بوی اسلامی نداشته اند نیز بنگریم منطق زور را می‌توان مشاهده کرد. اکثریت مطلق حاکمان افغانستان یا به دست خلف شان کشته شده اند و یا فراری داده شده اند. مرگ خدایی بر سر توشک کمتر نصیب حاکمان افغان بوده است. از آخرین رهبرانی که سر توشک مرد نورمحمد تره کی بود. ولی مرگ او طوری اتفاق افتاد که آمر سیاسی گارد ریاست جمهوری، لومری بریدمن روزی، بالشتی روی صورت او فشار میداد در حالیکه همکارش پاهای پیرمرد را محکم گرفته بود. مرگ تره کی، از این رو، چندان مرگ توشکی حساب نمی‌شود.

به عنوان طلبۀ تاریخ، با خواندن کتاب امیری نتوانستم آن را با کتاب‌های مشابه که دربارۀ لحظه‌های مشابه در تاریخ افغانستان نوشته شده اند مقایسه نکنم. در اینجا می‌شود از دو اثر یاد کرد، یکی از قرن بیست و دیگری از قرن نزده. در کشوری که تغییرات خشونت‌آمیز سیاسی به وفور اتفاق افتاده است، اتفاقاً آثاری که روایت شخصی از زندگی روزمره در آن روزها را ثبت کرده باشد کم است. در سال ۱۹۲۹، وقتی دولت امانی سقوط کرد و لشکریان حبیب الله کلکانی، مشهور به بچه سقو، وارد کابل شدند فقط یک روزنوشت وجود دارد که عبارت باشد از تذکرالانقلاب اثر فیض محمد کاتب هزاره.

سقوط امانی از بسیاری جهات با سقوط دولت غنی شبیه بود—یا به عبارتی سقوط غنی به سقوط امانی شبیه بود. دلیل اصلی این شباهت شیفتگی غنی به امان الله بود و کوشش او در تقلید از حکومت امانی. اگر خواسته باشیم مهمترین شاخصۀ حکومت امانی را نام بگیریم دروغ است. کسی—احتمالاً خسرش محمود طرزی—به او یاد داده بود که حاکم باید «پولیتیک» بلد باشد و پولیتیک را به عنوان دروغ‌های کلان و عده‌های بی‌بنیاد به مردم تعریف کرده بود. او به شاه گفته بود که فقط با پولیتیک می‌شود دل مردم را به دست آورد—در حالیکه هیچ حاکمی در تاریخ با بازی دادن مردم نتوانسته است دل آنان را به دست بیاورد. امان الله، به خصوص در سه-چهار سال آخر حکومتش، وقتش را به پولیتیک، یعنی دروغ و دغل و وعده وعیدهای هوایی، گذراند. غنی نیز مثل پیشوای سیاسی‌اش بلوف و گذافه‌گویی و چیغ و داد را با سیاست اشتباه گرفته بود.

وقتی حکومت امانی در نهایت سقوط کرد زندگی مردم در کابل یکشبه دچار تحول شد و شهر به میدان تاخت و تاز بدل گشت. استاد خلیل الله خلیلی در کتاب خاطراتش می‌گوید که همسایگانش جواهرات شان را به خانۀ آنها آوردند تا از چور و چپاول مصوون باشد چون خانوادۀ خلیلی از شمالی بود و با شورشیان میانۀ خوب داشتند. هر کس از حکومتی‌ها که توانست فرار کرد و آنها که ماندند، برخی شان، شکنجه شدند و برخی شان به شکل فجیعی کشته شدند.

در چنداول، فیض محمد کاتب در آن روزها در خانه گلی خود نشسته و وقایع روز را بر اساس دیده‌ها و شنیده‌هایش می‌نوشت. کتاب او یگانه خاطرات شخصی از یکی از مهمترین رویدادهای قرن بیست افغانستان است. او از یک طرف برای تاریخ می‌نوشت و از یک طرف برای فرونشاندن غوغایی که در درون او جریان داشت. او از رهگذر نوشتن و پناه بردن به کلمات، سعی داشت بر وحشت و ترسی که زندگی و زمانۀ او را فراگرفته بود غلبه کند. صفحه‌ی سفید کاغذ، سنگ صبور او بود.

این دقیقاً یکی از دلایلی است که امیری را نیز به سوی قلم و کاغذ کشاند. او در سِفر خروج می‌نویسد: «دهشت‌ها را می‌توان با کلمه به زنجیر کشید و از رهگذر نوشتن هشدار داد و از دهشت آن کاست. …نوشتن همزمان تطهیر کننده و نجات دهنده است. و این نه تنها حجت موجه من در نگارش درد و دهشت، بلکه انگیزۀ من در نوشتن نیز بوده است.» (ص. ۱۸-۱۹).

نوشتن نوعی سفر به مکانی دیگر و فرار موقت از واقعیت است. روان شناسان نیز امروز برای کسانیکه از فشارهای روحی رنج می‌برند، نوشته درمانی، یا نوشتن روزانه، را به عنوان نسخۀ تداوی پیشنهاد می‌کنند.

در قرن ۱۹ میلادی در کابل، کسی که در جریان پادشاه گردشی به نوشته درمانی روی آورد ونسنت آیر بود. در سال ۱۸۴۱ در جریان جنگ اول افغان و انگلیس، غازیان جمعی از زنان و مردان انگلیسی را گروگان گرفتند. آنان گروگان‌ها را در خانه‌ای در قریۀ شیوکی که در شرق قصر دارالامان است بردند و زندانی کردند. یکی از آنان ونسنت آیر یک افسر جوان بود که دستی در نقاشی و نوشتن هم داشت. غازیان تعداد زیادی از انگلیسی‌ها را کشته بودند و جسد سفیر انگلیس، ویلیام مکناتن، را در چوک کابل آویزان کرده بودند. زندانیان نمی‌دانستند که آیا آزاد خواهند شد و یا به سرنوشت دیگر هموطنان شان دچار خواهند گشت.

محبسی که انگلیسی‌ها در آن بر سر می‌بردند خانه‌ای بزرگ و اشرافی بود. با وجود امکانات کم، زندانیان شکنجۀ فیزیکی نمی‌شدند (چون گروگانگیرها می‌خواستند در بدل پولی کلان آنها را معاوضه کنند) ولی از نگاه روحی به شدت رنج می‌بردند. در مدت چند ماهی که ونسنت آیر در شیوکی زندانی بود، برای گذران وقت و فروخرودن وحشت و ناامیدی‌اش دست به نوشتن زد و وقایع جنگ را آن طور که خود دیده بود روایت کرد. نوشته‌های او فصل به فصل از آنجا به هند و از هند به لندن قاچاق می‌شد چون زندانیان اجازه مکاتبه داشتند. در سال ۱۸۴۲ بالاخره کتاب او (The Military Operations at Cabul) چاپ شد، درست چند ماه بعد از ختم جنگ. چاپ این کتاب از این جهت جالب بود که به سرعت بسیار زیاد صورت گرفت. در آن وقت حداقل یک تا سه ماه وقت می‌گرفت تا نامه‌ای از کابل به لندن برسد و با در نظر داشت امکانات آن وقت سرعت چاپ کتاب ونسنت آیر واقعاً حیرت انگیز است.

در سال ۱۸۴۲ زندانیان بالاخره در برابر پول آزاد شدند. لیدی سیل، یکی از زندانیان زن نیز بعدها خاطرات اسارتش را نشر کرد که در انگلیس به کتابی پر فروش تبدیل شد.

سرعت چاپ کتاب آیر و پرفروش شدن کتاب لیدی سیل علاقه مخاطب به روایت‌های شخصی از حوادث بزرگ را نشان می‌دهد. یک روایت شخصی بهتر از صد تحلیل سیاسی میتواند به ما کمک کند تا فضای سیاسی و اجتماعی را در جریان جنگ و پادشاه گردشی درک کنیم. از این روست که خواندن روایت امیری جالب است. این داستانِ یک شخص است که از طریق آن با سقوط دولت مستعجل جمهوری و فروپاشی باورنکردنی نهادهای لشکری و کشوری آشنا می‌شویم.

سقوط دولت یک روز بد بود. روزهای بد درافغانستان کم نیست. ولی فروپاشی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی که در پی روز سقوط دولت رو نما شد رشته‌های دوستی را امتحان کرد و بنیادهای اخلاقی را به محک آزمایش گذاشت.

روزهای بد به خصوص در کشورهای بی‌دولت و بددولت تاثیری مخرب‌تری دارند. در این کشورها، که افغانستان نمونۀ عالی آن است، دولت نهادی شخصی است و با غیبت شخصی که بر کرسی دولت تکیه داده است، دولت نیز غیب می‌شود.

نسل‌های گذشتۀ ما از پادشاه گردشی‌های مکرر و ظهور و زوال دولت‌های مستعجل هیچ درسی نگرفتند. درسی که آنها باید می‌گرفتند و حال ما باید از تازه‌ترین پادشاه گردشی در کابل بگیریم، توجه به نهاد دولت است. چگونه می‌شود در ملکی چون افغانستان دولتی بنیاد نهاد که بیشتر از یک بعداز ظهر پس از فرار رییس دولت دوام کند؟

آمریکاییان در بیست سال گذشته، سعی کردند بنیاد یک دولت مدرن را در افغانستان بنا نهند. از نگاه تکنالوژی و پول و تفنگ سخاوت زیادی از خود نشان دادند. ولی چون علاقه‌ای به ساخت مشروعیت سیاسی برای دولت مورد حمایت شان نداشتند، کارشان به جایی نرسید و تمام تلاش‌های شان مشتی ظاهرسازی‌های پرخرج و شکست خورده بود.

امیری در مقدمۀ کتابش اسطوره‌ای از دنیای یونان باستان نقل می‌کند. بر اساس این اسطوره پدر و پسری در جزیره‌ای در یونان زندانی می‌شوند. پدر هنرمند است و برای پسرش بال‌هایی از پر می‌سازد و چون چیز دیگری ندارد آن را با موم به بدن پسرش می‌چسپاند تا او از زندان پرواز کرده و فرار کند. پدر به پسر توصیه می‌کند که زیاد اوج نگیرد و به خورشید نزیک نشود چون موم ذوب خواهد شد. پسر اما پس از پرواز به بالا می‌جهد و به خورشید نزدیک می‌شود و گرمای خورشید بال‌های مومی او را ذوب می‌کند. او به دریا می‌افتد و میمرد.

امیری می‌گوید پروژۀ دولت‌سازی آمریکا در افغانستان مثل بال‌های مومی بود. آمریکا پر دموکراسی را با موم به بدن نحیف افغانستان چسپانده بود و توقع داشت مملکت با این پر مصنوعی به سوی ساحل آزادی پرواز کند. حادثه‌ای را که در ۱۵ آگست ۲۰۲۱ شاهد آن بودیم بیست سال پیش شروع شده بود و بالاخره در آن روز ختم شد. آن حادثه ناگهانی نبود. دولت افغانستان طوری طراحی شده بود که مثل موم آب شود و به زمین برود. پادشاه گردشی، به عبارتی، در تقدیر آن نوشته شده بود.