ادبیات فرهنگ و هنر

تحلیل داستان «گیاهی در قرنطینه» اثر بیژن نجدی

بیژن نجدی، نویسنده‌ی گیاهی در قرنطینه

در نخستین مواجهه با داستان «گیاهی در قرنطینه» نوشته‌ی بیژن نجدی مخاطب وارد فضای رمزی و رازوارگی می‌شود. «گیاهی در قرنطینه» در نگاه نخست دارای معنای صریح و مستقیم است که عبارت از گیاهی در بند است؛ اما نویسنده بر اساس اهداف و انگیزش‌های فکری خود از آن استفاده کرده و بار معنایی تازه بر آن بخشیده است. به بیان دیگر، ما با جابه‌جایی مدلول‌ها به دال‌های دیگر مواجه‌ایم، که ترکیب فوق نوعی در بند بودگی، محصور بودن، عدم رشد و بالیدن را القا می‌کند. عنوان فوق با موضوعی که نویسنده آن را برگزیده، ارتباط ناگسستنی و معنادار دارد که با ورود به داستان و مداقه در اجزای داستان به وضوح خود را آشکار می‌نماید. در نگاه کلی، داستان بازتاب باورها و افق فکری جامعه‌ای است که همچون هاله زندگی افراد جامعه را محصور نموده و چون گوشت و استخوان با تن‌ها تنیده و دور شدن آن حتی می‎تواند باعث مرگ آن‎ها گردد. به بیان دیگر، مرکز ثقل داستان تقابل سنت و مدرنیته است که نویسنده در ورای شیوۀ مداوای طاهر به تصویر کشیده و به دست خواننده وانهاده است.
داستان با زوایۀ دید سوم شخص آغاز گردیده و با نگاهی از بالا جریان می‌یابد. شیوۀ روایت داستان خطی دورانی است؛ چنانکه طاهر با دیدن قوزک پا، گذشته‌اش را به یاد می‌آورد و همچنین نگاه او به پنجره که تابستان گرمی در پشت آن سیر می‌کند، سیر جریان روایت را به زمان گذشته می‌کشاند. خواننده همزمان شاهد وقایع در دو بستر زمانی (حال و گذشته) است. به ویژگی‌های شخصیتی شخصیت‌ها در داستان پرداخته نشده است؛ دغدغۀ اصلی نویسنده بازتاب موضوع انتخابی وی (مداوای طاهر) می‌باشد. در ادامه به جزئیات داستان و ارتباط آن‌ها به موضوع اصلی می‌پردازیم.

درخت و چوب از جمله مواردی است که در داستان وقوع چشمگیر دارد. تکرار باغ زیتون و درخت در جاهای مختلف داستان نوعی باروری ریشه‌دار‎ بودن را تداعی می‌کند. و اسم مادر (مارجان) طاهر در ارتباط با باغ زیتون و زمین بوده که حامل باورهای اسطوره‌ای در نزد جامعه زبانی نویسنده است با موضوع داستان ارتباط معنادار منطقی دارد. از آنجا که باورها همچون درخت در حال تکثیر است و نسل اندر نسل انتقال می‌یابد و چنان با زندگی مردم درآمیخته و این درآمیختگی همچو پیوند مادر و فرزند که در دامن او فرد به آرامش می‌رسد. نویسنده، این باورها را به شکل نمادین بازنمایی نموده که انسان همواره باردار آن بوده و آن را حمل می‌کند. چنانکه نویسنده چگونگی حمل باورها را با تصویر نمادین موجودیت قفل در پشت طاهر برای مخاطب به دست می‌دهد: «از کتف راست طاهر قفل کوچک آویزان بود و زبانۀ قفل در گوشت فرو رفته، از گوشت تن طاهر بیرون آمده و در بدنۀ چدنی قفل، چفت شده بود.»

در ادامه مواجهۀ مرد سفیدپوش (داکتر) و اظهار شگفتی وی از دیدن آن خود نماد از تقابل روش سنتی مداوا و شیوۀ مدرن برای مداوا می‌باشد. نویسنده به صورت ماهرانه به چگونگی این تقابل میان روش‌های سنتی و مدرن و بروز بیماری پرداخته است. وی از مادر طاهر یاد می‌نماید که به چی شکل با اسپند و قرار دادن پیاز در خانه و تبدیل پرده‌ها به پارچه‌های سرخ… اقدام و کوشش در راستای شفایابی پسرش می‌نماید. اما ناتوانی در امر مداوای وی سبب می‌گردد که به داکتر مراجعه نمایند. داکتر از بیماری عجیب که نوعی ترس مسبب آن است یاد می‌نماید. نویسنده با خلق چنین بیماری کوشش در القای معنای ضمنی برای مخاطب دارد که می‌تواند نوعی انعکاس ناخودآگاه جمعی باشد چنانچه از زبان داکتر بیان می‌دارد که این ترس نسل اندر نسل به آدم به ارث می‌رسد و بچه‌ها‎ آن را مانند سایر موارد ژینیتکی به ارث می‌برند. به بیان دیگر این عبارت‌ها بیانگر باور و عقاید مشترک است که انسان‌ها در عمیق‌ترین بخش ناخودآگاه خود آن را حمل می‌نمایند. در ادامه بازهم نویسنده از قدرت و سلطۀ این باورها در زندگی انسان به صورت نمادین بیان می‌دارد که چگونه زندگی و رفتار انسان را در چنبرۀ خود گرفته است. پدر و مادر طاهر برای مداوای وی باز هم بر روش سنتی متوسل می‌گردند. چنانکه ورود شخص به نام قادری از جای نامشخص و بدون هویت مشخص را می‌نگریم‎ که به شکل عجیب کوشش برای علاج طاهر می‌نماید. وی با قفل نهادن در کتف راست طاهر جلو بیماری را می‌گیرد.

در این قسمت نیز نویسنده، مخاطب را با از رمز مواجه می‌کند. این قفل می‌تواند نماد از باورها باشد و قادری هم جامعۀ که منحیث منبع قدرت این باورها را بر رفتار و زندگی انسان‌ها اعمال می‌نماید. در ادامه نویسنده باز هم از به صورت نمادین بیان می‌دارد که چگونه این باورها همچون سدی بر راهی انسان قرار گرفته و جلو پویایی وی را می‌گیرد. طاهر با این قفل دیگر نمی‌تواند‎ با بچه‌ها بازی نماید و اگر میخواست فراموش کند این قفل سدی می‌گردید برای عدم فراموشی وی. نویسنده در ادامه مخاطب را باز هم در تقابل این سنت و مدرنیته قرار می‌دهد. کوشش مرد سفید پوش برای برداشتن این قفل و عمل جراحی برای برداشتن قفل در نزد طاهر صورت می‌گیرد. نویسنده در واقع با این صحنه معنای ضمنی را حمل می‌کند و آن عبارت از تغییر پارادیم است که در روزگار معاصر به وقوع پیوسته و انسان ناگزیر به پذیرفتن آن است. و بعد با توصیف که نویسنده از برچسپ خوردن مقوایی بر دراتاق طاهر در شفاخانه به دست میدهد بیان می‌دارد انسان ناگزیر به در بند بودن و قرنطینه در هر عصر و زمان است. به بیان دیگر انسان در هر زمانی در بند باورها و رسوم عصر خود است و باید برای پذیرفتن آن جا خالی نماید. بدین صورت نویسنده نشان می‌دهد انسان در هر حالتی در بند باورها و عقاید عصر خویش است. از سوی دیگر در صفحه دوم داستان ما با نوع نهلیسم (پوچی) مواجه‌ایم که برخاسته از این اجبار باورها است. زمانی‌که طاهر روی ترازو به عقربه نگاه می‌کند با خود بیان می‌دارد (اگر طاهر به دنیا نیامده بود و یا همان لحظه می‌مرد و کسی جسدش را می‌سوزاند، زمین ۴۹ کیلو سبک‌تر، می‌توانست خورشید را دور بزند).

زبان داستان ساده و روان است. نویسنده با بهره‌گیری از زبان گفتگو رنگ عامیانه به زبان اثر بخشیده است. چنانکه این امر در گفتگوهای مختلف که میان شخصیت‌های داستان شکل گرفته به وضاحت معلوم می‌گردد. در این گفت‌وگوها نویسنده از زبان شخصیت‌ها صورت‌های شکسته زبانی را به کار برده ( پاتو بیار بالا، این چیه، یه جور مرضه، طوری بشه، از خونه‌اش میاد بیرون…) به این صورت شکل طبیعی به بازتاب واقعیت‌ها داده و خواننده را در دل این گفتگوها و وقایع قرار می‌دهد. در کنار این نویسنده با کاربرد توصیفات شاعرانه و زیبا نثر اثر را جلوۀ ادیبانه بخشیده است. نمونه‌های ‎ از توصیف‌ها این نکته را ثابت می‌کند: (بیرون از اتاق، شب ورم کرده‌ای می‌خواست لای چراغ‌های دور از هم دهکده، با پاهای تاریکی راه برود) یا هم وقتی نویسنده چگونگی بهوش شدن طاهر را که به تصویر می‌کشد (با همان صدای افتادن سکه، افتادن سکه، افتادن سکه بود که طاهر بیهوش شد) وی صدای افتادن سکه به زمین و ترنم برخاسته از آنرا که به شکل آهسته آهسته و پی هم کم شده و خاموش می‌گردد مرحله بی‌هوش شدن طاهر را بسیار ژرف‌نگرانه و زیبا تصویرسازی نموده است. و یا در جای دیگر می‌آورد (از چوپ درختانی که کف اتاق را پوشانده بود بوی برگ نمی‌آمد، همان طوری که صدایی از طاهر به خاطر درد شنیده نمی‌شد. وجه غالب افعال در داستان وجه اخباری بوده که با هدف شاعر که بیان امر واقع است گره خورده و در راستای این امر مناسب گزینش گردیده است.

در مورد نویسنده

ذکیه شهاب

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید