ادبیات فرهنگ و هنر

موضوع رمان جنایت و مکافات است

گزارشی از برنامۀ رونمایی و نقد رمان «نه مثل دایی یغما» اثر زهرا نوری

عکس: فرزاد قرائتی

ساعت چهارونیم بر آمدم. باران بند آمده بود؛ اما خلق آسمان تنگ به نظر می‌رسید و هر آن بیم ترکیدنش می‌رفت. هوا به لطف باران دل‌انگیز شده بود و هنوز از ناودان‌ها آب چکه می‌کرد. حس طراوت سراپایم را درنوردید و از ذهنم گذشت: چه می‌شد اگر لطف طبیعت، قسمت ما هم می‌شد و هر هفته یکی‌دو روزش چنین می‌بود؟ از میان چکه‌های آبِ ناودان‌ها و صداهایی که رفت‌وآمد ماشین‌ها در خیابان‌ها و بزرگ‌راه‌ می‌آفرید، تیزقدم خودم را به مترو رساندم. در زیر زمین، بر خلاف بیرون هوا گرم و فضا آرام‌تر بود. ازدحام هم هنوز زیاد نشده بود. مترو زود آمد و مسافران ایستگاه را دانه‌دانه چید.

از مترو که بیرون شدم، دیگر بغض آسمان ترکیده بود و دانه‌دانه اشک می‌ریخت. هوا رو به سردی می‌رفت؛ اما سردی‌اش سوزناک و آزاردهنده نبود، بلکه قشنگ و خواستنی بود. دل آدم می‌شد تمام خیابان‌های تهران را با این هوا و نم‌نم بارانش قدم بزند و لذت ببرد. هنوز صد متر بیشتر نرفته بودم که باران تندتر باریدن گرفت. چترم را باز کردم و از حاشیۀ خیابان‌ها به سوی نشر «نی» به پیش رفتم؛ جایی که قرار بود برنامۀ رونمایی و نقد رمان «نه مثل دایی یغما» اثر زهرا نوری، با حضور نویسنده، محمد راغب، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شهید بهشتی و منوچهر فرادیس، ناشر و نویسنده برگزار شود. تا این‌جا خبر نداشتم که سلطان‌زاده، یکی از نویسندگان بنام افغانستان و نویسندۀ مورد علاقۀ من نیز حرف خواهد زد یا نقد خواهد فرستاد. هنوز نمی‌دانستم که شاهد نگاه کارشناسانه و دقیق او نسبت به کار زهرا نوری خواهیم بود. بعداً، وقتی در پایان صحبت‌های دیگر منتقدان، گردانندۀ برنامه از سلطان‌زاده حرف زد و این‌که قرار بوده ویدئویی بفرستد؛ اما متن فرستاده است، حسابی غافل‌گیر شدم و اشتیاق شنیدن در رگ‌هایم دوید.

وقتی به ساختمان نشر «نی» رسیدم، دیگر هوای شامگاه بیست‌ونهم آبان ماه/ عقرب ۱۴۰۲خ. کاملاً تاریک شده بود و باران هم‌چنان یک‌ریز می‌بارید. قطره‌های باران به شدت بر سنگ‌فرش‌های راهروها و کف سیمانی خیابان می‌چکیدند و به دور و بر پخش و پلا می‌شد. با خودم می‌اندیشیدم: این چه وقت برنامه گرفتن است. مردم در این لحظه‌ها تن‌های خسته از کار روزانه‌شان را به خانه‌های‌شان می‌برند تا دمی بیاساند و تجدید انرژی کنند، نه انی‌که به برنامه‌های این چنینی بیایند. خیلی جنون داستان‌خوانی و نقد داستان یا هم برنامه‌های فرهنگی داشته باشد که با تمام خستگی، مسیرش را به سوی برنامه کج کند و رفتن به خانه را دو سه ساعتی، به تعویق بیندازد.

مجری برنامه/عکس: فرزاد قرائتی

سالن برگزاری جلسه‌های ادبی و فرهنگی نشر «نی» در طبقۀ پنجم ساختمان بود. چوکی‌های سیاه‌رنگِ میزدار، در چند ردیف مانده شده بودند و میز منتقدان و مجری روبه‌روی چوکی‌ها گذاشته شده و جای هرکدام‌، مانند کنفرانس‌ها و جلسه‌های رسمی، با نوشتن اسم صحبت‌کنندگان بر روی کاغذی، مشخص شده بود. پشت سرشان هم عکس دختر افغانستانی‌ای بر روی صفحۀ پروژیکتور نمایش داده شده بود که لبخندی بر لب داشت؛ لبخندی که ردیف دندان‌های بزرگ‌بزرگ و نامرتب بالایی‌اش را به نمایش می‌گذاشت. لثه‌هایش مانند لب‌ها و گونه‌هایش سرخ‌ بودند. بینی کشیده و بلند، ابروان باریک و چشمان بزرگ‌بزرگ عسلی داشت. ابروانش طبیعی به نظر می‌رسید، منتها انتهای ابروی راستش سفیدی به دیده می‌شد، انگار آن قسمت را با چیزی تراشیده باشد. رنگ سرخ چهره‌اش زننده و رقت‌انگیز بود و مانند رنگ جلد کسی می‌نمود که تازه تکه‌های یخ را از روی صورتش برداشته باشد. موهای عسلی‌اش را از وسط نصف کرده بود، قسمتی را از کنار گوش‌های آویخته و بخشی را به پشت گوش‌هایش فرستاده بود. چادر جگری‌ رنگ و رورفته به سر داشت.

عکاس از موقعیت بالاتری عکس گرفته بود و سوژه پایین‌تر واقع شده بود؛ گویی او هم جایگاهش را در پست‌ترین قسمت عکسش قرار داده بود. سمت چپ سالن هم کتاب‌ها را چیده بودند تا اگر کسی بخواهد تهیه‌اش کند و امضای نویسنده را بگیرد، در دسترس باشد. طرح جلد رمان نیز با عکس همین شخص کار شده است، با این تفاوت که در طرح جلد نصف صورتش دیده می‌شود و از لبخند هم خبری نیست.

مثل همیشه، برنامۀ «رونمایی و نقد کتاب نه مثل دایی یغما» با سی دقیقه تأخیر آغاز شد. اولین گویندۀ برنامه هم نویسندۀ کتاب بود؛ خانم زهرا نوری. او فقط از نشر نی، منتقدان و اشتراک‌کنندگان برنامه تشکر کرد و بلندگوی را به گرداننده سپرد. گرداننده اما او را به این راحتی رهایش نکرد. از او در مورد رمان و شخصیت‌هایش پرسید و وادارش کرد که بیشتر صحبت کند. از او پرسید: چطور شد که رمان «نه مثل دایی یغما» را بنویسی و چطور نازی را شخصیت مرکزی یا هم قهرمان داستانش انتخاب کنی. نوری یادآور شد که نازی، قهرمان رمان یکی از هم‌بازی‌های دوران کودکی‌ام است که در ایران باهم بزرگ شده‌ایم؛ اما نازی به افغانستان برگشته و ازدواج کرده؛ آن هم نه یک بار، که دو بار. گفت مدتی بود که از او خبری نداشتم؛ اما یکی دو هفته پیش همراهش صحبت کردم. دانستم که شوهر دومش فوت شده و او دوباره سرگردان است.

زهرا نوری، نویسنده کتاب/عکس: فرزاد قرائتی

وی هم‌چنین اضافه کرد که قرار نبود او شخصیت مرکزی داستان باشد. در اول قرار بود یک شخصیت مرد قهرمان داستان باشد؛ اما سرانجام این نازی بود که توجه مرا به خودش جلب کرد و محور قرار گرفت.

پس از زهرا نوری، نوبت به منتقدان رسید تا با چاقوی تیز نقدشان به سوی «نه مثل دایی یغما» بروند و تحلیل یا خوانشی از آن ارائه کند تا اشتراک‌کنندگان لذتی ببرند و از این برنامه دست خالی برنگشته باشند.

منوچهر فرادیس اولین منتقد برنامه بود که نثر رمان «نه مثل دایی یغما» را نثر پخته و روان خواند؛ اما نگفت پختگی این نثر در چه است و چه چیزی باعث این پختگی شده است. او اظهار داشت اگر در نثر رمان دوگانگی (واژگان حوزۀ افغانستان در کنار واژگان حوزۀ ایران) وجود نداشت، به مراتب نثر بهتری داشتیم. داستان بیشتر در ایران اتفاق می‌افتد و زبان داستان هم فارسی معیار تهران است؛ اما واژگانی راه پیدا کرده‌اند که در حوزۀ افغانستان بیشتر به کار می‌روند. به باور وی وقتی لهجۀ غالب در متن، لهجۀ ایران است، بهتر بود یک‌دستی رعایت می‌شد. او اظهار داشت که این دوگانگی‌ها قابل اصلاح است و نویسنده می‌تواند آن را در ویراست دوم برطرف کند.

منوچهر فرادیس اولین منتقد برنامه/عکس:فرزاد قرائتی

منتقد دیگر برنامه محمد راغب، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شهید بهشتی بود. به گفتۀ وی به دلیل این‌که در افغانستان نویسندۀ زن کمتر داریم، به خصوص نویسنده‌ای که رمان بنویسد، «نه مثل دایی یغما» یکی از سی چهل رمان اول زنان افغانستان است. از این رو، جزو رمان‌های اولیه است و چاپ و نشر آن را به نویسنده تبریک گفت. سپس اظهار داشت که من به صورت کلی نکاتی را نه فقط در مورد رمان «نه مثل دایی یغما»ی زهرا نوری، بلکه در مورد کلیت رمان زنان زبان فارسی مطرح خواهم کرد. او علاوه کرد که من صحبت‌های تجویزی ندارم، به عنوان مخاطب برداشت‌هایم را شریک می‌کنم. نویسنده اصلاً فرض کند که اصلاً نشنیده است.

وی با طرح این سؤال که ما از رمان و داستان افغانستان چه می‌خواهیم، گفت، یکی از مسائلی که در مورد رمان افغانستان مطرح می‌شود، مسئلۀ زبان است. این مسئلۀ مهم است، شخصیت افغانستانی‌ای که بخشی از عمرش در افغانستان گذشته و بخشی از آن در ایران، چگونه حرف می‌زند؟ قطعاً زبان او متفاوت‌تر از زبان پدربزرگ و مادربزرگش است، چنانکه زبان خودم با زبان پدربزرگم متفاوت است. قطعاً تجربه‌های زبانی او در صحبت‌هایش تأثیرگذار است. او با تکیه به نظریۀ چندآوایی باختین، اظهار داشت که این تنوع گویشی در ذات خود نمی‌تواند عیبی پنداشته شود، بلکه یک ویژگی است.

به گفتۀ راغب: «مسئلۀ دیگری که خوانندۀ ایرانی از داستان افغانستان می‌خواهد، آن سختی‌ها و گرفتاری‌هایش است که من خودم شخصاً این را نمی‌پسندم. خودم دوست دارم داستان افغانستان را همان‌گونه بخوانم که یک داستان کردی می‌خوانم، یک داستان ترکی می‌خوانم، یک داستان انگلیسی می‌خوانم.» به گفتۀ وی ما نباید در رمان افغانستان در پی رنج زنان افغانستان یا زندگی سخت مردم آن‌جا باشیم. درست است که این‌ها واقعیت‌اند؛ اما کار رمان روایت این واقعیت‌ها نیست، بلکه خلق جهانی است، موازی با جهان واقعی.

راغب به نظام روایتگری و زاویدۀ دید رمان نیز نگاهی انداخت و اظهار داشت که نظام روایت‌گری «نه مثل دایی یغما» نظام ساده‌ای است که این نه حسن است و نه عیب، بلکه یک ویژگی است. به گفتۀ وی راوی رمان، راوی اول‌شخص است که کانونی‌سازی نیز توسط همین شخصیت؛ یعنی نازی صورت می‌گیرد؛ شخصیتی که قهرمان داستان نیز است. ما همه چیز را از دید نازی می‌بینیم.

راغب، در ادامۀ سخنانش به محدودیت‌ها و امکانات این زاویۀ دید پرداخت. به باور وی زاویۀ دید اول‌شخص، هم مزیت‌هایی دارد و هم نقطه‌ضعف‌هایی. خوبی این زاویۀ دید این است که ما می‌توانیم با افکار و درونیات راوی بدون واسطه روبه‌رو باشیم و هم‌چنین، داستان متمرکز به او است؛ اما بدی‌هایش این است که اطلاعات ما در مورد دیگر شخصیت‌های داستان محدود به راوی است. به گفتۀ وی در این رمان از امکانات زاویۀ دید اول‌شخص کمتر استفاده شده است.

محمد راغب؛ منتقد برنامه/عکس: فرزاد قرائتی

بخشی دیگر صحبت‌های راغب در مورد محتوای رمان بود. وی اظهار داشت که ما در کلیت رمان زبان فارسی با یک خودگویی یا خودنویسی‌ای روبه‌روییم: «رمان فارسی بیان صرف احساسات است، یک جور از غم گفتن است. من هیچ تردیدی ندارم که ما در یک فضای کثافتی زندگی می‌کنیم. رمان باید سراغ این‌ها برود. واقعیت ما همین است و رمان برود سراغ آن؛ ولی مسئله‌ام شکل پرداختنش است.»

به باور وی، در رمان زنان فارسی‌زبان نوعی از احساساتی‌گری را شاهدیم که از خود نوشتن، از خاطرات نوشتن و از تجربه گفتن، ضرورتاً با رمان نوشتن اندکی متفاوت است. وی افزود: « رمان نباید مستقیم سراغ احساس برود. رمان در گام اول تکنیک است، شگرد است، فرم است. بعد احساس است.»

آقای راغب در ادامۀ سخنانش نکاتی را در مورد واقع‌گرایی و انواع آن در رمان زبان فارسی بیان کرد. به گفتۀ وی رمان‌هایی داریم که در کل، در خدمت واقعیت‌اند و در حقیقت، بازتاب سادۀ واقعیت‌اند؛ اما گونۀ دیگر رمانی است که ساختارهای واقعیت را بازتاب می‌دهند. مسئله ساختارهای واقعیت است. به گفتۀ وی رمان ساختن یک جهان است، که متناظر با واقعیت است، نه خود واقعیت.

راغب به شخصیت‌پردازی رمان نیز اشاره کرد و اظهار داشت که نویسنده در داستانش از یک‌سری بن‌مایه‌هایی استفاده می‌کند که واقعاً جالب است که ما به آن می‌گوییم بنمایه‌های تکرارشونده؛ مثلاً کوررنگی. به اعتقاد وی دایی یغما در این رمان بسیار جای کار داشت که کمتر پرداخته شده. یا اوتیسم فهیم نیز جای مانور داشت: «به گمان من قهرمان این رمان هم مسئله‌دار نیست. با این‌که تصور می‌کنی یک قاتل است؛ اما بعداً می‌بینی که قاتل نیست.»

به گفتۀ وی نویسنده در اول از سایه استفادۀ خیلی خوبی کرده و فضاسازی خوبی انجام داده است. خواننده را به سوی صادق هدایت می‌برد: «به گمان من، سایه هم آن عمق را پیدا نکرد.»

بخش دیگر سخنان راغب در مورد تعلیق داستان بود. به باور او تعلیقی که در کل ساختار رمان هست، یک تعلیق تک‌سویه است و آن خط‌هایی که از این می‌توانست منشعب بشوند، به خوبی پرداخته نشده‌اند.

بخش دیگر برنامه به نقد مکتوب نویسندۀ بنام و پرکار افغانستان، محمدآصف سلطان‌زاده اختصاص داشت. سلطان‌زاده بنا به درخواست برگزارکنندۀ برنامه، نقد مکتوبی را تحت عنوان «نگاهی به رمان نه مثل دایی یغما» فرستاده بود که توسط مجری برنامه خوانده شد. سلطان‌زاده در آغاز یادداشتش می‌نویسد: «موضوع رمان «نه مثل دایی یغما» جنایت و مکافات است؛ اما رمان ابتدا از مکافات شروع می‌شود، تا بعدتر در فصل‌های پایانی دریابیم که جنایتی هم اتفاق افتاده و چگونه بوده است. راوی، زنی مهاجر افغان، یا شخصیت اصلی رمان آن مکافات را پذیرا است؛ زیرا باور دارد که جنایتی از او سر زده است. او گرفتار آزار اشباحی است که شب‌ها بر او چیره می‌شوند و روزها به تعقیب او می‌پردازند.»

سپس به زاویۀ دید رمان اشاره می‌کند و نقطه‌قوت رمان را در زاویۀ دید اول‌شخص و راوی زن آن می‌بیند. راوی این رمان، بر خلاف رمان‌های دیگر که روایتگر دنیای زنان افغانستان هستند، خود حرف می‌زند و دنیایش را بدون واسطه روایت می‌کند: «نقطه‌قوت رمان، زاویۀ دید اول‌شخص آن است. زن‌ها هنوز در ادبیات داستانی افغانستان در جایگاه سوم شخص مفرد قرار دارند، حتی در بسیاری داستان‌هایی که نویسندۀ آن‌ها زن‌ها هستند. اولین نقطه‌قوت این رمان همین است که شخصیت زن داستان روایت را خود به عهده می‌گیرد و این اتفاق اندکی نیست. صدای زنان که پیشتر خاموش بوده و یا این‌که به واسطۀ راوی دانای کل یا نزدیک به ذهن آن‌ها شنیده می‌شد، اینک مستقیم و از زبان خودشان می‌شنویم.»

عکس: فرزاد قرائتی

به گفتۀ سلطان‌زاده قهرمان این جنایت و مکافات معاصر، از غربت به زادگاهش برمی‌گردد تا به جرمش اعتراف کند و از شر کابوس‌ها و اشباحی که او را می‌آزارد، رهایی یابد: «شخصیت زن داستان قهرمان جنایت و مکافات معاصر، افغانی و زنانۀ آن است که برگشته به ناچار یا به اصرار مریم، زنی افغان که برای او مدتی مادری کرده است، تا به جنایتش اعتراف کند. هرچند که مادر اصلی راوی به سردی پذیرای او و اعترافش می‌شود، مگر بار سنگین آن کابوس از دوشش برداشته می‌شود. آن اوهام و اشباح سیاه را اینک با پرتاب سنگ‌ها از خود دور می‌راند.»

سلطان‌زاده به ویژگی‌های شخصیتی راوی و رنج‌های او بیشتر پرداخت. به گفتۀ وی تمام رنج‌ها و دشواری‌هایی را که راوی داستان، نازی می‌کشد، در واقع، مکافات جنایتی است که او در زادگاهش انجام داده است؛ یعنی شوهر پیرش را کشته است.
سلطان‌زاده اظهار داشت که ذهن و جسم و زندگی نازی انباشته از فقدان است؛ فقدان مادر که با او سرد است، فقدان مهر مادری، فقدان محبت پدری، که او را به سوی دایی یغما می‌کشاند. به گفتۀ سلطان‌زاده: «رمان موضوع جنایت و مکافات دارد، مگر در بطن خودش از پدرکشی آغاز می‌شود. پدری که زنش را خیانت‌کار می‌دادند و دخترش را که راوی داستان است، نیز از وجود خودش نمی‌داند.»

راوی از خانه فرار می‌کند و می‌داند که فرار او مایۀ مشاجره بین پدر و شوهرش خواهد شد و در این ماجرا، پدرش آسیب خواهد دید. از این جهت، آگاهانه دست به قتل پدر می‌زند. سال‌ها بعد، زمانی که دوباره به زادگاهش برمی‌گردد، درمی‌یابد که واقعاً هم همین‌طور شده است.

نکتۀ دیگری که سلطان‌زاده بدان پرداخت، شخصیت‌پردازی و حضور شخصیت‌های مردانه در داستان است. به گفتۀ سلطان‌زاده، این داستان شخصیت‌های مرد کمتر دارد، دلیل آن هم توجه به زنان و دنیای زنانه است. از این جهت، مردان در این داستان به حاشیه رفته‌اند و کمتر حضور و بروز یافته‌اند و اکثریت‌شان هم شخصیت‌های منفی هستند و چهرۀ تار دارند: «توجه ویژه به دنیای زنانه در رمان باعث شده که شخصیت‌های مردانه کمتر در آن حضور داشته باشند و اگر هم تعدادی بنا به مقتضای داستان وارد رمان گردیده‌اند، چندان به آن‌ها پرداخت نشده است. مردان شخصیت‌های حاشیه‌ای هستند که نیاز چندانی هم به شخصیت‌پردازی‌شان نیست.»

به اعتقاد سلطان‌زاده، دایی یغما که شخصیت حاشیه‌ای داستان است، تنها شخصیت مرد خوب داستان است. وی در پایان سخنانش افزود: «تنها مرد خوب رمان، دایی یغما است، شخصیتی مبهم که در حاشیۀ رمان قرار می‌گیرد، درحالی‌که همان‌طور که نامش بر سر رمان جا گرفته است، باید در متن قرار می‌گرفت. شخصیت‌پردازی او می‌توانست از الزامات رمان باشد. برای همین است که احساس می‌کنم، این رمان از صداهای چندشخصیت خالی است. شاید اجازه داشته باشم، به نویسنده پیشنهاد ‌کنم که این رمان بخشی از سه‌گانه‌ای بشود که قسمت دوم و سوم آن را مادر و دایی یغما روایت کنند.»


رمان «نه مثل دایی یغما» دومین اثر داستانی زهرا نوری است که در تابستان ۱۴۰۲ خورشیدی از سوی نشر نی با تیراژ یک هزار نسخه در تهران منتشر شده است. زهرا نوری متولد ۱۳۶۷خ. در شهر کاشان ایران است. در این کشور مدیریت بازرگانی خوانده و از سال ۱۳۹۱خ. بدین‌سو به داستان‌نویسی روی آورده است. او پیش از این، مجموعه داستان «نخ قرمز به جای لب‌هایش» را در سال ۱۳۹۷خ. توسط نشر «پیدایش» در ایران منتشر کرده بود. این مجموعه شامل یازده داستان کوتاه است.

«نه مثل دایی یغما» در ۱۵۸ صفحۀ قطع رقعی سرگذشت زنی مهاجر افغانستانی به نام نازی را روایت می‌کند؛ زنی که از کشورش فرار کرده و در ایران مهاجر شده است. زن همسایۀ ایرانی‌اش از او می‌خواهد که از گذشته‌اش برای او بگوید و او نیز گذشتۀ پرفراز و نشیب و تلخش را روایت می‌کند؛ گذشته‌ای که اکنون تبدیل به کابوسی شده است و نازی را همیشه آزار می‌دهد. این‌که پدرش چگونه شخصیتی داشته، مادرش چگونه زنی بوده، داستان به شوهر دادانش چه بوده و شوهرش چه شخصیتی داشته است، همۀ این‌ها را می‌توان از قصه‌های نازی فهمید.