ادبیات اسلایدر فرهنگ و هنر

گفت‌و‌گو‌ در پرده‌ی هشتم

نظاره‌گر: چند هفته ما همدیگر را نتوانستیم ملاقات کنیم. خوشحالم که بازهم فرصت میسر شد تا گپ‌های مان را ادامه دهیم.

عامی: چند روز پیش که با هم تلیفونی صحبت کردیم، چندان علاقمند نبودی که گپ‌های ما ادامه یابد. دلیلش را در صحبت تلیفونی نگفتی.

نظاره‌گر: راستش را بخواهی من از این گونه صحبت‌ها دارم خسته می‌شوم. اصولا در مهاجرت فقط و فقط بر افغانستان متمرکز بودن و خود را در آن فضا محبوس کردن به این می‌ماند که ما زندگی واقعی مان را در غرب از دست دهیم و جدی نگیریم. و این جدی نگرفتن زندگی در غرب باعث می‌شود که ما در یک فضای خیالی زندگی کنیم و زندگی فعال اجتماعی را فراموش کنیم. روزمره‌گی در غرب با مشکلات زیاد همراه‌ است. ما‌ زیاد در سطح نظری گپ زدیم. بسیاری از نظریه‌پردازان، صرف‌نظر از اینکه در چه زمینه‌ی نظریه‌پردازی می‌کنند، حس می‌کنند و می‌دانند که روزمره‌گی مهم‌ترین بخش زندگی واقعی انسان‌ها را تشکیل می‌دهد.

عامی: دوستم در کابل می‌گفت که از «روزمره‌گی» و از انسان‌های به اصطلاح روزمره بدش می‌آید. می‌گفت: یک اندیشمند، یک شاعر و یا یک نویسنده نباید انسان روزمره باشد. آنچه را که تو گفتی، برعکس سخن اوست.

نظاره‌گر: بعضی‌ها عادت کرده‌اند که از ارزش« روزمره‌گی» بکاهند و برای خود جایگاه ویژه قایل شوند. نمی‌توانند تصور کنند که یک شاعر فقط در هنگام سرودن شعر شاعر است. دیگر اوقات او‌ در «روز مره‌گی» می‌گذرد. زندگی انسان‌ها چیزی به جز از«روزمره‌گی» نیست. سپیده دم که از خواب بیدار می‌شویم، باید به‌خاطر بازتولید مادی ما آماده‌گی کار را بگیریم، خرید کنیم و به امور خانواده‌گی رسیده‌گی کنیم. همه‌ی این کنش‌ها کنش‌های اجتماعی اند. به وسیله‌ی همین کنش‌ها روابط اجتماعی ایجاد می‌کنیم. به همین دلیل باور دارم که «حقیقت» را هم باید در روابط اجتماعی انسان‌ها جست، یعنی در روابط روزمره‌ی انسان‌ها با همدیگر.

مورخ: دوستان و همکاران قدیمی من هم از «روزمره‌گی» و‌کارهای روزمره متنفر بودند، چرا که مانع کار فکری آنها می‌شد. گفته‌اند که دو تربوز را نمی‌توان در یک دست گرفت. فکر می‌کنم این به معنای کاهیدن ارزش از «روزمره‌گی» نیست.

نظاره‌گر: ببینید همین نشست‌های ما هم «مردانه» است. گفته‌اند که عقب هر مرد قوی یک زن قوی پنهان شده است. واینکه نگفته‌اند عقب هر زن قوی یک مرد قوی پنهان شده، بیانگر این حقیقت است که همواره مردها در صحنه ظاهر می‌شوند و می‌کوشند که تأثیر گذار باشند و سازمان دهی امور روزمره را به زن‌ها واگذار می‌شوند. این گونه رابطه، رابطه‌ی قدرت است که به وسیله‌ی روابط اقتصادی و اجتماعی تولید و بازتولید می‌شود.

عامی: برادرم در افغانستان مترجم بود. در افغانستان سه کتاب ترجمه کرد. آگاه هستید که همسر برادرم در راه بسوی هالیند پایش را از دست داد.همسر برادرم از زمانی که در هالیند زندگی می‌کند، بیمار است. برادرم به فرزندانش رسیده‌گی می‌کند و کار هم می‌کند. دیروز با او تلیفونی صحبت کردم و می‌گفت که وقت ندارد به اخبار گوش دهد، چه رسد به اینکه ترجمه و یا مطالعه کند.

مورخ: بلی، بگذارید گپ‌های‌مان را درباره‌ی قوم‌گرایی و هزاره‌ها ادامه دهیم. آقای نظاره‌گر: جالب بود که شما گفتید بعضی از هزاره‌ها رمان حسینی را بر او نمی‌بخشند.

نظاره‌گر: سوژه‌ی اصلی در رمان «کاغذ‌ پران باز» یک پسر هزاره است که بر او تجاوز جنسی می‌شود. دوست قربانی، که شاهد این تجاوز است، نه تنها به خاطر دفاع از دوستش مداخله نمی‌کند، بلکه به خاطر تسلای وجدانش با خود می‌گوید: خب، « او فقط یک هزاره است.» سال‌ها بعد به‌خاطر همین وجدان ناراحتش به پاکستان برمی‌گردد تا دوست و هم‌بازی قدیمی‌اش را، که قربانی تجاوز جنسی شده بود، کمک کند. حسینی با این جمله‌ی کوتاه جایگاه اجتماعی هزاره‌ها را در افغانستان بیان کرده است. و از آن جایی که جامعه‌ی ما «غیرتی» و «ناموسی» است، تحمل شنیدن چنین حرفی را ندارد. شاید باور نکنید که پس از نشر رمان «کاغذ‌پران باز» یک چپ‌گرای هزاره در یک صحبت تلیفونی به من گفت: «خالد حسینی که در رمانش هزاره‌ها را به لجن فروبرده، کشته خواهد شد.» خیلی مضحک و خنده‌آورست که یک رمان ضد راسیستی، راسیستی تلقی شود. بیچاره خالد حسینی.

مورخ: رمان خالد حسینی در یک موقع بسیار مناسب به بازار آمد. به همین دلیل در غرب شهرت پیدا کرد، اما رمان زیاد جالب نیست.

عامی: آن رمان را تا به‌حال نخوانده‌ام. برادرم می‌گفت که‌ ما رمان‌های خیلی بهتر از «کاغذ پران باز» داریم که تا به‌حال در سطح جهانی «کشف» نشده‌اند.

نظاره‌گر: من منتقد ادبی و رمان شناس نیستم تا در این باره گپ بزنم. و اما، اینقدر می‌دانم که او برای نخستین بار بر یک موضوع اجتماعی بسیار مهم در جامعه‌ی ما انگشت گذاشته است. اکثریت غربی‌ها از این واقعیت اجتماعی دردناک در افغانستان آگاهی نداشتند و به همین دلیل شاید توجه را به‌خود جلب کرد. البته که یازده‌ی سپتامبرهم شاید نقشی بازی کرده باشد.

عامی: خب، اگر حرف تو درست باشد، باید بگویم: چشم حسودان کور!

مورخ: دوستی دارم که قصد دارد در آینده نقدی بر «کاغذ‌پران باز» بنویسد.

نظاره‌گر: خیلی عالیست. منتظر می‌مانم.

مورخ: هرگاه نشر شد، شما را در جریان می‌گذارم.

نظاره‌گر: تشکر از شما. من هم یک دوست دانشمند و متفکر دارم که اهل هوچی‌گری و غوغا نیست. او به من گفت که تبادل نظر در همین حلقه‌ی کوچک هم غنیمت بزرگ است. من به حرف‌های او زیاد اهمیت می‌دهم و از این‌رو با میل ‌در نشست‌ها شرکت کردم. پیشنهاد من این است که در آینده درباره‌ی زندگی روزمره‌ی ما در غرب و مسایل پیش پا افتاده گپ بزنیم.

مورخ: مسایل پیش پا افتاده؟

نظاره‌گر: بلی، گاهی امور پیش پا افتاده پیچیده‌ترین امور اند.