فروزان کریمی، شاعر و دانشجوی دکتری ادبیات فارسی
به جای مقدمه
یکی از عمدهترین مسائل عاطفی که حوزۀ گستردهای از تأملات انسان را در دوران ما به خود مشغول داشته، مسأله وطن است. دستهای با شیدایی از مفهوم وطن سخن میگویند و جمعی نیز برآنند که وطن حقیقتی ندارد؛ زمین است و آدمیان. همه جا وطن انسان است و جهان را وطن انسان میشمارند. آنچه مسلم است، این است که مفهوم وطن و وطنپرستی در ادوار مختلف تاریخ بشر در فرهنگهای متفاوت انسانی وضع و حالی یکسان ندارد. در بعضی از جوامع، شکل و مفهوم خاصی داشته و در جوامع دیگر، شکل و مفهوم دیگر. حتی در یک جامعه نیز ادوار مختلف ممکن است مفهوم وطن، به تناسب هیأت اجتماعی و ساختار حکومتی و بنیادهای اقتصادی و سیاسی تغییر کند. (کدکنی،۱۳۹۰: ۶۴۱) وطن به عنوان یکی از مؤلفههای هویتساز، در میان همۀ ملتهای جهان مطرح میشود و علاقه و دوستی نسبت به آن در صیانت از فرهنگ و هویت یک کشور میتواند تأثیرگذار باشد. وطندوستی یکی از ویژگیهای مردم آزاده و ضامن حفظ استقلال و تمامیت ارضی یک سرزمین است. «وابستگی و تعلق به مکان، در انسان حس وطنپرستی و عشق به سرزمین و زادگاه پدری و مادری را از سویی و حق تابعیت و شهروندی را از سوی دیگر فراهم میکند.»(کرانگ، ۱۳۸۳: ۱۴۴)
یکی از گستردهترین ویژگیهای مشترک در ادبیات ملل، همین میهندوستی است. این تعلقخاطر گاه چنان رنگ افراط به خود گرفته است که از آن به میهنپرستی تعبیر شده است که در این صورت نظریات منفی را نیز در پی خواهد داشت؛ اما وطندوستی از ویژگیهای مثبت آدمیان است که در ادیان مختلف نیز به عنوان صفتی پسندیده و نیکو یاد شده است؛ طوری که جزئی از هویت ملی و مذهبی ملل تلقی شده و با مصادیقی چون حفظ هویت ملی و تفاخر به گذشتگان همراه شده است.
در هر کشوری، شاعران اغلب از سلاح ادبیات برای دفاع از تاریخ و فرهنگ خود استفاده میکنند و در نتیجه به همبستگی قومی کشور خود کمک میکنند. وطن یکی از موضوعاتی مورد توجه بسیاری از شاعران است. شاعران در هر زمانی و در هر شرایطی کوشیدهاند تا احساسات و عواطف درونی خود را نسبت به وطن بازتاب دهند. باید اذعان کرد که حس وطندوستی و وطنخواهی در همه کس یکسان نیست. حوادث اجتماعی و سیاسی در تشدید و تقویت آن نقش اساسی دارد؛ اما در دورهی معاصر توجه شاعران افغانستان به مضمون وطن بیش از پیش بوده است. عشق و علاقه به وطن، یکی از اصلیترین درونمایههای شعر این شاعران محسوب میشود. واصف باختری از جمله شاعرانی است که مفهوم وطندوستی در اشعارشان بازتاب فراوانی دارد. در جستار کنونی تلاش نگارنده بر این بوده است که جلوههای وطن و وطندوستی را در شعر باختری نشان دهد.
باختری در سرایش شعر کلاسیک به ویژه غزل با قدرت عمل کرده است، در ارائۀ شعر نیمایی، نثر شاعرانه و شعر منثور نیز توانمندی لازم را به نمایش گذاشته است. اندیشههای فلسفی، اساطیری، تاریخی، اجتماعی، سیاسی و تعلیمی در شعرش به خوبی بازتاب دارد و از عهدهی ترجمهی موزون و منثور اشعار به بهترین وجه آن موفق به درآمده است (قویم،۱۳۸۷: ۹۲). عمدهترین عناصر سازندهی شعر (زبان، اندیشه تصویر) در شعر باختری به قدرت وجود دارند. زبان شعر باختری ترکیبی است از زبان متون، زبان ادبی و گفتار معاصر، یعنی در شعر باختری تمام ظرفیتهای بیان به صدا آمده، رسالت زبانی از سوی شاعر به بهترین وجه آن انجام پذیرفته است. روی این دلیل است که زبان شعر باختری با زبان همروزگارانش متفاوت است. باختری با توسل به هنجارگریزی زمانی، واژهها را با توجه به مأموریت معنایی و آوایی آنان از تمامیت زبان در تداوم تاریخ برمیگزیند؛ نه محض از زبان معاصر. او از یکسو گنجینۀ واژگانی را تقویت میبخشد و از سوی دیگر برای خویش سبکی ویژه را طرحریزی میکند.
ویژگی دیگر شعر باختری نمادین بودن آن است، استعارههای گوناگون، انواع تشبیه و مجاز در شعر او نمود برجستهای دارند. شاید این شیوه به اقتضای زمانش انتخابی باشد. استبداد حاکم بر جامعۀ عصر شاعر و تهدیدی که متوجه مخالفین حکومت بود، شاعر را وادار میکرد که در لای نمادپردازیها سخن گوید. باختری با تصاویر و قرار شاعران قرون ماقبل سخن نمیگوید. عمدتاً اهدافش را به واسطهی تشخیص و جاندارانگاری و استفاده از محور واژهها حسب مشخصات زبان ویژۀ خود کلمات بیان میکند. کاظمی در مورد شعر باختری چنین میگوید: «باختری شاعری است دانشمند و متکی بر اندوختههای عظیمی از ادب و فرهنگ کهن و امروز، آگاهی عظیم او از تاریخ، فلسفه و دیگر علوم به شعرش راه یافته است. بیشتر پدیدهها در شعر او حالت استعاری و نمادین دارد و کمتر میتوان حضور بیواسطهی اشیا را در شعرش دید. تعقید در شعر او از روی عمد نیست، مفاهیم پیچیده و عمیق او زبان خاص میخواهد. برمبنای همین مشخصههاست که شعر باختری دقیقترین تاریخ و سنگینترین هنر مقاومت زمان ما است.» به گفتهی سمیع حامد: «تا ظهور استاد در شعر معاصر ما با ظرافتهای شعری روبهرو هستیم.»(خراسانی، ۱۳۹۱: ۱۱۲-۱۱۶) به باور ولیپرخاش احمدی پرداختههای شاعرانهی واصف باختری نشان میدهند که در دستگاه بینش او، شعر و اندیشه به ندرت در برابر هم در تقابل و تضاد قرار میگیرند و در آن تفکر و زیبایی (احساس و اندیشه) چنان به هم تنیده میشوند که جداییناپذیر مینمایند. او شاعری است متفکر و متفکری است شاعر (همان: ۱۱۷). ریچاردز تحت تأثیر نظریۀ آندره برتون میگوید: وظیفۀ شعر آن است که دو امر نامرتبط و دور از هم را کنار هم قرار دهد و آنها را به گونهای درآمیزد که غیرمنتظره و غافلگیرکننده به نظر برسد و در سیستم عصبی خواننده تنش ایجاد کند و او را کاملاً آگاه سازد که زنده و حساس است (فتوحی، ۱۳۸۵: ۲۵). این امر بدون دخالت خیال ممکن نیست؛ در واقع ما با عالم خیال میتوانیم که اشیای دور از هم را کنار هم قرار دهیم، گاهی اشیای مرتبط با هم در یک ترکیب مثل گنجانیدن بحر در کوزه هست که در شعر باختری به خوبی هویدا است.
۱. وطن در شعر باختری
۱. ۱. عشق به وطن
وطن در دیدگاه فلسفه و شاعران از دیرباز با نگرشهای متنوع و مختلف مطرح بوده است. بازتاب وطن در شعر شاعران بزرگی چون فردوسی صبغهی ملی و قوی دارد و در شعر بعضی دیگر، فقط در حد زادبوم شاعر محدود است؛ ولی به این نکته نیز باید عنایت داشت که تلقی از زادگاه و زادبوم به عنوان وطن از زیباترین جلوههای عواطف انسانی در شعر پارسی است (آرین، ۱۳۹۲: ۲۴۹).
آدمی از دیر باز تعلقِ خاطر ویژهای به وطن داشته و در هر جا که باشد، قلبش برای سرزمینش میتپد؛ و این موضوع به ویژه در شعر شاعرانی چون باختری که خاکشان در جنگ و استعمار سوخته باشد، نمود بیشتری دارد. وطنگرایی در شعر باختری به صورتهای مختلف نمود یافته است. باختری عشق خالصانهی به وطن دارد و این حس در تار و پود جانش تنیده شده است. در شعر باختری درونمایۀ وطن در چند کلمه یا چند جملۀ پراکنده خلاصه نمیشود؛ دریای ذهنی و احساسات وطنپرستانهی او باعظمتتر از آن است که وصف شود.
ای شهر من، ای کوکب رخشندهی امید
آتشگه زردشت و سراپردهی جمشید
عشق تو در اندیشهی من آتش جاوید
مهر تو دلافروزتر از پرتو خورشید…
آن روز که جان رخت کشد از بدن من
با خون من آغشته شود پیرهن من
با آب گهربار تو شویند تن من
خاک طربانگیز تو گردد کفن من
بر تربت من موج زند لالهی بویا…
(باختری، ۱۳۹۵: ۳۴)
وطن از دید واصف باختری در این شعر در معنی زادبوم و زادگاه و شهر محل تولد شاعر بهکاررفته است. او از شهر خود ـ زردشت و جمشیدـ بهعنوان وطن خود یاد میکند، شهری که تنها یک جغرافیای کوچک نیست، بلکه تاریخ دیروز و امروز است. باختری در سراسر اشعار خود رؤیای برگشت به وطن را در سر دارد و حتا لای به لای شعرهایش تذکر داده است که او امانتی است از خاکش باید به آن سپرده شود و با آب گهربار وطن شستوشو شود و تربتش فراشی از لالههای وطن باشد.
باختری در شعر دیگر (خط خطر) اذعان میدارد که توان دوری از وطن را ندارد و خود را در دیار غربت بسان مرغی بسمل میپندارد که توان پریدن در او نیست:
به آن بیخونبها مانم که شبگردی صدایش کرد
گلوگاهش برید و بر سر راهی رهایش کرد
کبوترهای دشتی آشیان بر کهکشان سازید
من آن مرغم که نتوان با پریدن آشنایش کرد…
(همان: ۱۱۰)
باختری، همواره اندیشهی عشق به وطن را در سر دارد و گاه چنان احساسات عمیق و دقایق شاعرانه خود را با زبان نمادین قالبریزی میکند که خواننده در دل هر واژه وطن (زادگاه) او را لمس و استشمام میکند:
هر برزن و هر کوی تو چون گلشن مینو
خوبان سیهچشم تو مستانه چو آهو
نوشینه لبان تو دلانگیز و پریرو
سبزینه لبان تو فریبنده و جادو
آب تو درخشنده و خاک تو دلآرا
(همان: ۳۴-۳۵)
۲. ۱. انتقاد از وضع موجود و رؤیای آزادگی
اعتراض باختری بر بیگانهها و تجاوزشان میتواند از نوع شعرهای سیاسی باشد؛ زیرا در قرنی که به پایان رسید، شعر سیاسی بیش از هر نوع دیگر بحثبرانگیز بوده است و موافقان و مخالفان زیادی هم داشته است.
شعر سیاسی، بسته به زمان و مکان و ایدئولوژی، توجه به انواع قدرت دارد؛ قدرت فرد، حکومت، مردم و قدرت مطلق. این توجه گاهی صورت مدح، گاهی ذم، گاهی شکل تجلیل و گاهی شکل تحقیر را به خود میگیرد. در شعر شاعران سیاسی این نوسان را میتوان مشاهده نمود؛ اما امروز شاعران و منتقدان مدرن شعر سیاسی را بنابر تعریف، شعر انتقاد و مخالفت میدانند و حتی منتقدان میانهرو برآنند که ادبیاتی پایدار میماند که مخالف و مهاجم و ضد نظم مستقر موجود باشد. دیده میشود که تاریخ شعر سیاسی از ستایش قدرت تا ستیزه با هرگونه نظم مستقر را در برمیگیرد (موحد، ۱۳۹۷: ۸۵-۸۸).
افغانستان در دورههای متفاوت و به اشکال گوناگون مورد تعرض و حمله قرار گرفته است. این وضع خواسته و ناخواسته در شعر شاعران و خصوصاً شاعران پایداری نفوذ و رسوخ گسترده داشته است. باختری شاعری است متأثر از شرایط و دیگرگونیهای سیاسی و اجتماعی عصر خود، نمود این وضع را میتوان در اشعار او دید. باختری در عصری میزیست که گلوی سخن و سخنور فهیم را به دار و رگبار میبستند؛ اما او سکوت نکرد؛ زیرا حریت و آزادمنشی در اندیشهی او مواج است و از همین سبب قفل سکوت را شکست و گلوی عقدهها را درید.
باختری در قطعۀ کوتاه ظلم بر دانشمندان و سخنوران را به تصویر میکشد. او مفهوم ضربالمثل (زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد) را طوری دیگر، موجز، ولی پرقدرت بیان کرده است؛ زیرا او میداند که با دشمن ناآشنا با قلم مواجه است. از این سبب، در لای ابهام از شرایطی سخن میگوید که زبان آتشین سزایش مرگ است. او ضمن اینکه از وضع موجود شاکی است، مراتب نفرت و بیزاریاش را نسبت به دانشستیزان و کورمغزان بیان میدارد:
در شبستانی که ما را شمع هستی روشن است
گر زبان آتشین داری سزایت کشتن است
کور بادا دیده تا روی جهان را ننگرم
مرده بادا دل که گور آرزوهای من است
(باختری، ۱۳۹۵: ۴۲)
و در شعری دیگر (خشم) انزجار خویش را از جنگ و بیخردی بیان میدارد و متجاوزان را خالی از خرد میداند:
…
بدگوهر و گمره همه، دست از خرد کوته همه
پیش عدو روبه همه، بر مردم اسد
نی شان ز دانش آگهی، نی شان نشان فرهی
سرشان ز اندیشه تهی، دلشان پر از آز و حسد…
(همان: ۴۸)
باختری در پهلوی زبان اعتراضی مشوق راستین روحیهی آزادگی است. او در شعری دیگر با عنوان (های میهن) از روحیهی مقاومت رزمندگان سرزمینش حرف میزند که چگونه در برابر سلطه، تاختن و تازیدن دشمن قامت برافراشتند. باختری در این شعر به شدت شاعر مبارز است، واژههای او همچون تیر، کمان و نیزه میرزمند و نوای آزادگی فریاد میزند.
نک شمشیر ستم بر سر ما آخته است
خود گمان کرده که برده ست، ولی باخته است
های میهن، بنگر پور تو در پهنهی رزم
پیش سوفار ستم سینه سپر ساخته است
هر که پروردهی دامان گهرپرور توست
زیر ایوان فلک غیر تو نشناخته است
دل گُردان تو و قامت بالندهیشان
چه برافروخته است و چه برافراخته است
گرچه سرحلقه و سرهنگ کمانداران است
تیغ البرز به پیشت سپر انداخته است
کوه تو، وادی تو، درهی تو، بیشهی تو
در سراپای جهان ولوله انداخته است
روی او در صف مردان جهان گلگون باد!
هر که بگذشته ز خویش و به تو پرداخته است
(همان: ۷۹)
در سرودهی «بشارت» تمام سلحشوران آریانای کهن را به یاد میآورد و بشارت میدهد که سیاوش زمان رسیدنی است و آن همانی است که با مشتهای آهنینش پولاد را به موم تبدیل میکند و نقطۀ پایان به هر نوع ظلم، تعدی و تجاوز بدکاران میگذارد:
… بشارت چشم در راهان میلاد شقایق را
سیاوش شهسوار شهر آتش از دیاری دور میآید
سمندش از ستام لاژوردین صد بدخشان است
کمندش دستباف پهلوان زاولستان است
شراب سرخ بهروزی به چرخشش
گین لعل پیروزی در انگشتش
اَیا افراسیاب خیرهسر پدرود گو با افسر و اورنگ
کله خودت ـ اگر پولاد ـ چون موم است در مشتش (۱۵۹: همان)
باختری، در شعر فوق مفسر این جمله است: «چنین نماند و چنان هم نخواهد ماند». او میداند هر پدیدهای تاریخ انقضا دارد و حقا که ظلم زودتر.
۳. ۱. اعتراض به سران حکومت
هیچ ملتی مورد تهاجم قرار نمیگیرد؛ مگــر آنکــه، مهــرههــا و چهرههای مغرضــی از درون ملـتهـا بـا عناوین مختلف و خـوشآمـدگویان، فضا را برای دیگران مساعد سازند. بدون شک در جغرافیای زیستی باختری چنین اشخاصی وجود داشته است که راه را برای تصاحب دیگران هموار کنند. یکـی از کارهـایی کـه باختری در پرداخـتههـایش دارد، انتقاد کردن به آنها است که در بعضی حالات، حتی از ذکر نام آنها نیز ابا ورزیده است. شعر برای باختری تنها قطار کردن چند واژه نیست، بلکه مسئولیت است و رسالت. او تکتک واژهها را در مسیر ادای دین و رفع مکلفیت خود سوق میدهد. او در شعر از یکسو مبارز است و از سوی دیگر معترض. او هم بر دشمن میتازد و هم سران بیپروای حکومت را مورد رگبار انتقادات خود قرار میدهد.
باختری در شعرِ زیر، سران حکومت را مخاطب قرار میدهد و میگوید که این بیشهی شیران و رهنوردان است و هنوز هم حضور دارند. او در ادامه از دلیری مردمی یاد میکند که ظاهراً خاموشند؛ ولی این خاموشی نشان ضعف و ناتوانی نیست، بلکه طوفانی را در پیخواهد داشت:
گمان مبر که درین بیشه شیرمردی نیست
گمان مبر که درین راه رهنوردی نیست
سکوت پیش ز طوفان بود خموشی خلق
گمان مبر که دگر جنبش و نبردی نیست
(همان: ۷۰)
باختری در شعر دیگر (جهنم است جهنم) عجز و ناتوانی سران حکومت را مایۀ ننگ میداد و میگوید: اگرچه اسفندیار روزگار دست رستم ما را بسته است، لیکن لباس عجز و ناتوانی سزاوار رستمها و زالهای ما نیست. باید بلند شد و رزمید:
جهنم است جهنم، نه نیم روزان است
گلوی کوچه چو دلهای کینه روزان است…
لباس زال سزاوار پیکرش بادا!
کنون که رستم ما نیز از عجوزان است…(همان: ۱۱۹)
۴. ۱. پاسداری از ارزشهای فرهنگی
بخش بزرگی از جغرافیای ذهنی باختری را نام و نشان سخنوران فارسیگو تشکیل میدهد. او شاعر فرزانهای است که همواره با سخنِ سخنوران سترگ زندگی میکند و همواره آنها را در قالب خاص و منحصربهفردشان ستوده است. در جغرافیای شعری باختری، فارسی و فارسیسرایان از عهد کلاسیک تا معاصر حضور پررنگ دارد. گاه از خواجهی هرات، بوعلی سینا، حافظ و مولانا میگوید و گاهی میرسد به صوفی عشقری، سهراب و فروغ. او در شعر به توصیف و تمجید پیشینیان و بزرگان ادب فارسی میپردازد و هر یک را گوهر نایاب ادب فارسی میداند.
در مورد حافظ لسانالغیب چنین میگوید:
اوستادان سخنور را سلام
لیک حافظ در جهان همتا نداشت
در ادامه حافظ را شاعر لامکان و زمان میداند و میگوید تنها اوست که در دل زمانهها حضور داشته و دارد:
شعر حافظ بود شعر سدهها
چشم بر امروز و بر فردا نداشت
(همان: ۴۷)
او در شعری دیگر، پیر هرات، مولوی و بوعلی سینا را میستاید و با نهایت ظرافت و زیبایی میگوید: ظاهراً همه میمیرد؛ ولی عهدهای در دل قرنها زنده میماند و نفس میکشد و جان میبخشد. یکی روح را حلاوت میخشد، دیگری جسم را.
کسی که زنده به حق شد، چو حق نخواهد مرد
که زندگانی جاوید عشق یزدان است
هنوز نغمهی پرشور نای مولانا
کلید معرفت و خضر راه عرفان است
هنوز نسخهی قانون بوعلی سینا
دوای رنج و شفابخش دردمندان است…
به پای گشته چنین یادبود فرخ فال
به افتخار مهین خواجهی سخندان است
خدایگان شرفالملک خواجه عبدالله
که آفتاب درخشان علم و عرفان است …
(همان: ۶۰)
و در وصف مولانا:
پیر نیشابور را دیدیم بر اورنگ فقر
نینواز باختر را در نیستان یافتیم
خواجه و خواجو ترا سالار عشق انگاشتند
نقش پایت را به شیراز و به کرمان یافتیم…
(همان: ۷۳- ۷۵)
باختری، شعری هم در مورد فروغ فرخزاد دارد که بعد از ده سال خاموشی او در سال ۱۳۵۵ خورشدی، در کابل سروده است. او این کلامش را با نور پرفروغِ فروغ روشنی بخشیده است:
خاتون خاور چلچراغی در دست/ از راههای دور میآمد/ بر هودجی از نور میآمد/ با خیلی از دستور و از گنجور میآمد/ خاتون خاور آیههای عشق میخواند/ سوی دیار عشق میراند/ ناگاه آن هودج/ ـ با دست ابلیس-/ وارونه گردید… (همان: ۱۸۹)
نتیجه
باختری شاعری است سیاسی و طرفدار پایداری و این نکته بدون هیچ دلیلی در شعرش دیده میشود. حس وطنپرستی، در سرتاسر آثار و نوشتههای او به چشم میخورد حتا در عاشقانههایش. باختری با زبان قلم علیه ناهنجاریهای وطن و مسببان آنها اعتراض میکند و بر تهاجم بیگانگان میتازد. او گاهی بر کرسی وعظ مینشیند، در پهلوی پند و اندرز مردم را به همدلی و همزبانی فرامیخواند. باختری، به شاعران پیشتر از خودش و همروزگارانش ارج مینهد. از آنها به نیکی یاد کرده و پاسداری میکند. شاعر با دانشی که از تاریخ و جغرافیای این خطه دارد، وطنش را همانی میداند که در شاهنامه و خداینامکها توصیف شده است.
باختری، شاعر متعهد روزگارش است و از هر ممکنی برای بیان احساسات، عواطف و اندیشههایش استفاده میکند. با آنکه زبان باختری نمادین و چندپهلو است، اما اشعار میهنی او از لحاظ کیفی جنبۀ هنری و زیباییشناختی او را برملا میکند و او را نهتنها شاعر امروز، بلکه شاعر قرنهای بعد به میراث میگذارد.
منابع
آرین، نصیر احمد. (۱۳۹۳). گل سوری. کابل: کاروان.
باختری، واصف. (۱۳۹۵). سفالینهای چند بر پیشخوان بلورین فردا. کابل: عازم.
خراسانی، شجاعالدین. (۱۳۹۱). شعر معاصر دری. کابل: امیری.
شفیعی کدکنی، محمدرضا. (۱۳۹۰). با چراغ و آیینه(در جستجوی ریشههای تحول شعر معاصر ایران، تهران: سخن.
قویم، عبدالقیوم. (۱۳۸۷). مروری بر ادبیات معاصر دری، چ ۲. کابل: سعید.
موحد، ضیا. (۱۳۹۷) شعر و شناخت، چ ۴٫ تهران: مروارید.
کرانک، مایک. (۱۳۸۳). جغرافیای فرهنگی، ترجمه مهدی قرخلو، تهران: سمت.
نظر بدهید