ادبیات فرهنگ و هنر ویژۀ استاد واصف باختری

تحلیل اسطوره‌های دینی در شعر واصف باختری

خدیجه احمدی[۱]

[۱]. دانشجوی دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه تربیت مدرس.

مقدمه
اسطوره در ذهن و خیال انسان کهن، روایت و داستان تخیلی نیست، بلکه حقیقت‌هایی‌اند که در گذشته‌های دورِ تاریخ زندگی داشته، مقدس یا اهریمنی بوده‌اند، رفتار نیک و بد آنان را در کنترل داشته و بر سرنوشت آنان حاکم بوده‌اند. اسطوره تجسم احساسات آدمیان است، به گونه¬ی ناخودآگاه، برای رهایی از گرفتاری‌ها یا اعتراض به اموری که برای‌شان نامطلوب و یا غیرعادلانه است. چون آن‌ها را تکرار می‌کنند، آرامش به آنان دست می‌دهد. تکرار این داستان‌ها که در قالب نوع آیین دینی برگزار می‌شود، به آن حقانیت و واقعیت می‌بخشد. (جییش،۱۳۸۵: ۲۰)

اسماعیل‌پور کارکردهای اسطوره را به توضیح و توجیه حقایق طبیعی، تأئید و ارزش‌گذاری، توصیف و درمان، بهبود و الهام خلاصه کرده است. (اسماعیل‌پور، ۵۸: ۱۳۸۷)

نور تراپ فرای، اسطوره را با ادبیات یکی می‌دانست و معتقد بود که اسطوره «یکی از اصول ساختاری و سازمان‌دهندۀ قالب ادبی است و یک صورت مثالی، عنصر اساسی تجربۀ ازلی فرد است»(گورین، ۱۳۷۰: ۱۸۰). به باور فرای اسطوره‌ها، نموداری است از آن‌چه ادبیات به ‌عنوان یک کلیت در بر دارد. ادبیات را برآمده از اسطوره می‌دانست و معتقد بود انسان اولیه، خدایانی می‌ساخت تا عقاید و باورهای خود را بر دنیای خارج منعکس کند و همین باورها بعدها به ‌صورت استعاره‌هایی در ادبیات تجلی یافتند. چنین می‌شود که در ادبیات «باد صبا پیام‌آور می‌شود» و «ابر می‌خندد».

برخلاف شاعران کلاسیک که کمتر در پی انطباق اسطوره‌ها و شخصیت‌های اسطوره‌ای با رویدادهای سیاسی و اجتماعی روزگار خود بوده‌اند، شاعران معاصر بازآفرینی اسطوره‌ها و انطباق اسطوره‌ها را با مسائل سیاسی و اجتماعی پیوند می‌زنند. شاعر معاصر می‌کوشد با بهره‌گیری از اسطوره‌پردازی و بازآفرینی عناصر اسطوره‌ای، این عناصر را به روزگار خود نزدیک کند. ارزش زیبایی‌شناختی اساطیر در شعر انکارناپذیر است. شاعران با مقاصد سیاسی و اجتماعی اسطوره‌ها را به خدمت می‌گیرند. زبان نمادین اسطوره‌ها با پیوندهای بینامتنیتی به کار گرفته‌شده از جانب شاعر، باعث وسعت معنایی شعر می‌گردد و شاعر با بازآفرینی، بازسازی و بازنویسی در برابر اسطوره‌زدایی معاصر می‌ایستد.

واصف باختری (۱۳۲۱ـ ۱۴۰۲ خورشیدی) از چهره‌های شناخته‌شده و مطرح در ادبیات معاصر افغانستان است (قویم، ۹۱: ۱۳۹۵). او توانسته است در ساختار اجتماعی ـ سیاسی کشور حرفی از جنس فرامنطق برای اهالی ادبیات داشته باشد. شعر واصف باختری، شعری تصویری، نمادین و چندسویه است. زبان شعری باختری پخته و سخت است و مفاهیم عمیق برگرفته از واقعیت‌های روزگار شاعر را در خود جا داده است. شاعر از طریق پیوند فرد امروزی با اسطوره‌های جمعی، از ماقبل تاریخ تا زمان خودش، آن‌ها را به پویایی می‌رساند و با ابزار هم‌دردی جمعی درد نیاز به جاودانگی انسان را تسکین می‌دهد و از این طریق هم عامل حیات اسطوره‌ها، تمدن و فرهنگ بشری می‌شود و هم خود را در ضمن شعر جاودان می‌سازد.

اسطوره‌های تاریخی و دینی در شعر واصف باختری
اسطوره‌شناسان به این باورند که اسطوره از نظر سیر تاریخی مقدم بر دین است؛ یعنی با رشد و تکامل ذهن انسان، زمانی که اساطیر جای باورهای دینی را نزد بشر با خود بشر اختصاص داده بود، کم‌کم به ‌مرور زمان باورهای دینی شکل گرفت. اسطوره‌ها همیشه پرده از رازهای نهان برداشته و باورها را نمایان می‌سازند؛ یعنی اساطیر به گونۀ روشن به پرسش‌های بشر دربارۀ آفرینش و فلسفۀ خلقت پاسخ داده است. اسطوره نخستین فعالیت ذهنی انسان برای مفهوم‌سازی و ایجاد مفاهیم است. کار عقل و خرد فلسفی هم فراتر از مفهوم‌سازی نمی‌تواند باشد. (کاسیرر،۱۳۸۷: ۳۳) مفاهیمی که بشر ابتدایی از درک آن‌ها عاجز بودند و یا پدیده‌هایی که نمی‌دانستند چه هستند، در مقابل آن‌ها راه مبارزه برای زندگی وجود نداشت، خدا پنداشته می‌شدند. به ‌این ‌ترتیب، نیروی‌های بی‌پایان طبیعت؛ مانند سیل، زلزله، طوفان، رعدوبرق، خسوف، کسوف و… با همان قدرت و عظمت خود در ذهن بشر باقی بودند. اسطوره‌های تاریخی در گذر زمان جایگاه بلند را در ذهن بشر به دست آورد که هرکدام در ادیان مختلف ایزدبانوان آب، آتش، خیر و نیکی، آشتی، باد و باران بخشی از حیات بشر را تحت کنترل خود درآورده بودند. «میترا» با بار مفهومی خیرخواهانه‌اش، مظهر شهریاری بوده، با ذات هومن «پندار نیک» جایگزین شده است، اهورامزدا برایش نگهبان یافته است که همانا «زردشت» است:
«اهورامزدا مرا یاری کناد و این کشور را اهورامزدا از دشمن و خشک‌سالی و دروغ محفوظ دارد. به این کشور نیاید دشمن و خشک‌سالی و دروغ.» (دومزیل،۱۳۸۸: ۱۲۲)

اسطوره‌های دینی در خلال اسطوره‌ها بازتاب دیرینه‌ای داشته‌اند؛ به‌ویژه پیامبرانی که نقش فراوان در غنی‌سازی تمدن، فرهنگ و ادب و زندگی مردم دارند. پس شاهکارهای اسطوره‌ای تنها رویدادهای پهلوانی نیستند، بلکه در کنار کارکردهای حماسی، اسطوره‌های عاشقانه، دینی و تاریخی نیز جایگاه بلند دارند؛ زیرا اسطوره‌های دینی ریشه در حقایق تاریخی و دینی دارند. اسطوره‌ها ممکن به ظاهر حوادث تاریخی را روایت کنند؛ اما آن‌چه در این روایت مهم است، صحت تاریخی آن‌ها نیست، بلکه مفهومی است که شرح این داستان‌ها را برای معتقدان آن‌ها روایت می‌کنند. اسطوره‌ها بازگوکنندۀ کهن‌ترین پیشینه‌ها هستند. اسطوره‌ها بیان‌کنندۀ واقعیت‌های فراتر از حقیقت‌؛ واقعیت‌هایی هستند که آگاهانه، اندیشه‌ها را تغییر می‌دهند.

واصف باختری نیز نظر به آگاهی عمیق از مسائل تاریخی‌ـ دینی، مفاهیم ذهنی خود را برای مخاطبانش به زیباترین شکل ممکن در بازار زبان و ادبیات عرضه کرده است.

۱. اصحاب کهف
در این شعر باختری چشم‌های پاک معشوقش را به سکه‌های اصحاب کهف تشبیه می‌کند. او اسطوره را در خدمت تشبیه قرار داده است.
و من خود را به آب افگندم و تا ژرفنا رفتم
که تا شاید سراغ سکه‌های پاک چشمان ترا از ماهیان گیرم
یکی زان سکه‌ها را یافتم در کوچه‌ای از شهر ماهی‌ها
مگر افسوس که چونان سکۀ یاران کهف افتاده بود از ارج (باختری، ۱۳۸۸: ۱۳۳)
شاعر روزگار خودش را همانند دوران اصحاب کهف می‌بیند که پاک‌سرشتان و نیک‌خواهان از سوی جابران زمانه طرد می‌شوند و به تنگناها پناه می‌برند. شاعر این هفت سالار سپیدگیسو را پنهانی در چنین جایی دیدار خواهد کرد.
ای خوب‌ترین هم‌نشین شبانه‌های همیشه و هنوز
برگرد که آن هفت سالار سپیدگیسوی کهن را با من
در کهفی به تنگی ستوه روزگار به ‌زودی دیدار خواهد افتاد (باختری، ۱۳۸۸: ۲۸۷).

۲. برزخ
در شعر باختری «برزخ» به صورت نماد اسطوره‌ای آمده است. شاعر خطاب به آنانی که این ملت را به خاک و خون کشیده‌اند، می‌گوید که شما تار و پودتان از شقاوت تنیده شده است؛ لذا به خضوع خورشیدصفتان و جوان‌مردان نخندید:
در شب زایش ستارۀ دنباله‌دار
در لحظۀ مذاب آفرینش آتش‌فشان
تو کجا بودی؟
عنکبوت‌آسا در کدام رواق هاویه
شقاوت را به تنیدن نشسته بودی؟
که اینک از ایوان ژرف‌ترین شبان برزخ
بر خضوع سرخ خورشید می‌نگری و می‌خندی (باختری، ۱۳۸۸: ۳۰۴)
تبعید و دوری از زادگاه، برای باختری به مانند سفر به عالم برزخ است. از نظر شاعر کبوتران مهاجر در برزخ تبعید به سر می‌برند؛ زیرا جبر و جنگ آنان را به آوارگی کشانده است:
از آن آواره‌مرغان در سراسر پهنۀ آفاق
ندانم هیچ‌گاهی دیده‌اید آیا
که به گور کبوتر هم نشانی
نشانی، نقش نامی هست؟
خدایا کاش بر گور کبوترهای عاشق نیز بگذارند
مشتی خار و خاشاکی
… که تا در برزخ تبعید
ز بوی آشیان‌هاشان برآساید روان‌ها‌شان (باختری، ۱۳۸۸: ۲۶۱)
… شبی زان تیره‌شب‌های (پلاسین معجر و قیرینه گرزن) بود
که ایوان کبوترخانۀ برزخ فروافتاد
کبوترهای برزخ ـ اخگران کورۀ تبعیدـ
به شادی بال بگشادند در هر کوی و هر برزن
گروهی هم فرورفتند تا بالا و بالاتر
که در آیینۀ چشمان آن‌ها بازتابی داشت ((باختری، ۱۳۸۸: ۱۴۲).

۳. جبرائیل
باختری از عظمت شاه‌بال جبرائیل یاد می‌کند و می‌گوید که حتا با شاه‌بال جبرائیل نیز نمی‌تواند به مقصود برسد:
من ـ این فریب‌آشام بدایت و نهایت ـ می‌دانم دیگر حتا
با شاه‌بال جبرائیل
و با عصای شبان ساحل نیل نیز
به آن بلنداها نخواهم رسید ((باختری، ۱۳۸۸: ۲۹۰).

۴. دانیال نبی
واصف باختری دانیال نبی را اولین کسی می‌داند که نهال غرس کرده است و سبزینگی و طراوت را به محیط زندگی به ارمغان آورده است:
همه‌چیزها باید وجه ‌تسمیۀ درستی داشته باشند؟
سال‌ها می‌پنداشتیم
نخستین نهال را دانیال غرس کرده است
چون دانستیم نه چونین است
فرمودیم همۀ آن‌ها را از پا دراندازند ((باختری، ۱۳۸۸: ۵۳۴).

۵. عیسی و مریم
باختری در این شعر به داستان بدکاره خواندن مریم و به حرف آمدن عیسی اشاره‌ای دارد:
گل‌هایی از آن دست
که سلیل مریم در حنجرۀ خویش کاشت
در آن پگاه خونین
که زنازادگان او را از پنجرۀ تسخر می‌نگریستند
قحبۀ تاریخ معلق زده بود (باختری،۳۰۶:۱۳۸۸)
در این نمونه هم از معجزه‌های عیسی که به آن اشاره شد، یاد کرده است:
و تیرۀ لحظۀ امید
به هرزه‌پویی برگ خزان به خاک نشست
به ناکجایی دنیای مردگان پیوست
و مرغ نام نجیب تو ای خجسته‌ترین
به داربست کبود فسانه‌های کهن
به باغ کاغذی یادها نشیمن ساخت
نه راهبی، نه جذامی، از آن جزیره برون آی
از آن جزیره که هر نخل بر کرانۀ آن
صلیب مرگ پیام‌آوران خورشید است (باختری، ۱۳۸۸: ۱۳۰)
باختری در شعر زیر از یهودا یاد کرده است که طبق روایات او از شاگردان حضرت عیسا بوده و به خاطر شباهت چهره و صدا او را به‌جای عیسی به صلیب بستند و عیسی به آسمان رفت:
از آن جزیره برون آی
گمان مبر که در آن‌جا نیز
تهی‌ست جای یهودا کنار سفرۀ تو
سرود خویشتن خویش را شباهنگام
ز چشم سایۀ خود پنهان
به گوش باد توانی گفت (باختری، ۱۳۸۸: ۱۳۱).

۶. قابیل
واصف باختری سایۀ قابیل را هر شب در کوچه‌های شهر می‌بیند، قابیل نمادی از نفرت‌پراکنی و روح شیطانی است:
نمی‌دانم چرا ای زن
چرا آن راز را چون دانه‌ای در کشتزار گفت‌وگوهای شبانگه‌مان نیفشاندی
که هر شب سایۀ قابیل را در کوچه‌های شهر می‌دیدی
… که من همسایۀ قابیل را از نیم‌رخ دیدم
به دستش نیم تاجی سرخ از زیتون نفرین بود
و او آن نیم تاج سرخ را بر تارکت بنهاد (باختری، ۱۳۸۸: ۱۳۳)
… آدمی از سنگ‌ها تندیس می‌سازد
آه و افسوسا، نه از آدم که از ابلیس می‌سازد
وز گیاه و آب بیزار است
تاکنون در شهربند روح هر انسان، روان تیرۀ قابیل
می‌کند فرمان‌روایی (باختری، ۱۳۸۸: ۱۸۳)
واصف باختری در شعری که به احمد شاملو تقدیم کرده است، او را شاعری از نسل هابیل می‌داند:
شاعرستان مردی را از نسل هابیلیان
پا بریدند (باختری، ۱۳۸۸: ۳۳۴).

۷. موسی
باختری داستان به دریا انداختن گهوارۀ حضرت موسی را در شعرش چنین آورده است:
شهرزاد قصه‌گوی من
از هزار و دومین شب، این شب ابلیسی تاریک
داستان تازه‌ای سر کن
تا که انسان
ـ آن‌که با خویش و تبار خویشتن نامهربان است ـ
با گیاه و کوه و جنگل مهربان باشد
با غریو آب‌ها هم‌داستان باشد
این‌چنینی نیست
آن‌چنان باشد
بو که خناسان سرخ و زرد
تا هزار و یک‌شب دیگر
کاج صبر هستی‌ات را ناگهان از پا نیندازند
باز یک‌بار دگر مانندۀ گهوارۀ موسی
پرنیانی پیکرت را شام گاهی در تک دریا بینداز (باختری، ۱۳۸۸: ۱۸۳)
به آب انداختن گهوارۀ موسی به عنوان پیشنهادی به شهرزاد داده می‌شود و شاعر به شهرزاد می‌گوید که شهرزاد دوباره امتحان کن و قصۀ دیگری سر کن تا جانی را نجات دهی و زندگی ببخشی:
من این ـ فریب‌آشام بدایت و نهایت ـ می‌دانم دیگر حتا
با شاه‌بال جبرائیل
و با عصای شبان ساحل نیل نیز
به آن بلنداها نخواهم رسید (باختری، ۱۳۸۸: ۲۹۰).

۸. میکاییل
میکاییل یکی از چهار فرشتۀ مقرب درگاه خدا و بنابر روایات اسلامی، فرشتۀ موکل بر ارزاق خلایق است و حکمت و معرفت نفوس به وی تعلق دارد. به دست میکاییل پیمانه‌ای است که هرگز قطره‌ای باران نبارد و هیچ نبات از زمین نروید و میوه از درختان بیرون نیاید و قطره‌ای شیر از پستان چارپایان نیاید؛ مگر این‌که همه به پیمانۀ میکاییل پیموده و وزن شده باشند؛ زیرا او بر روزی بندگان موکل است.
میکاییل از فرشتگانی است که سینۀ پیغمبر را پیش از شب معراج منشرح ساختند. در جنگ بدر نیز به یاری مسلمین شتافت. به ‌موجب قرآن میکاییل اولین کسی است که بر آدم سجده کرد و شیطان را به تعظیم و ستایش از وی وا‌داشت. در عهد جدید میکاییل با شیطان نزاع می‌کند. میکاییل را فرشتۀ نعمت و سلامت می‌دانند. (یاحقی، ۱۳۸۶: ۸۰۷).
در شعر باختری میکاییل که فرشتۀ رزق و روزی است که در خرگاه خاکستر خوابیده و نابودشده است. او به فقر و روزگار بد مردمان سرزمینش اشاره می‌کند:
تو از آن ناکجاآباد می‌آیی؟
هنوز آن‌جا فرو خوابیده میکاییل در خرگاه خاکستر…
من از آن ناکجاآباد می‌آیم
هنوز آن‌جا فرو خوابیده میکاییل
و سیمرغ از فراز داربست کاغذین قرن‌ها در سوگ میکاییل می‌گرید (باختری، ۱۳۸۸: ۱۳۷).

نتیجه‌گیری
شاعر در ادبیات به اسطوره پناه می‌برد؛ زیرا واژه‌های معمولی احساسات، آرمان‌ها و آرزوهای آنان را تفسیر و ترجمه نمی‌توانند. شاعر ناگزیر به حوزۀ کهن‌الگوها پناه می‌برد تا شاید مرهمی برای دردهایش باشد. اسطوره‌ها به شاعر قدرت می‌دهد تا به اشیا و پدیده‌های طبیعت از زاویه¬ی تخیل بنگرد، محدودیت‌ها را کنار بگذارد وابستگی‌های زمانی، مکانی، رنگ، زبان و ملکیت برایش بی‌مفهوم شود. از همین رو، کاربرد اسطوره‌ها در شعر واصف باختری در واقع برجسته‌سازی درد، تلخی، رنج، جنگ، شکست، ناداری و فقر است. اسطوره‌ها به شاعر امکان آن را داده است تا در خیلی موارد از جهان تنگ تعقل به آسمان گستردۀ تخیل پناه ببرد و از جهان موجود به جهان مطلوب قدم گذارد؛ از دنیای محدودیت به عالم دل‌خواه و نامحدودش گریزی داشته باشد تا بتواند ناگفته‌هایش را فریاد بزند و برای دردهایش مرهمی یابد. او همیشه تلاش کرده تا فریادی برای درد مشترک جامعه‌اش باشد. نگفته‌های روزگارش را از عمل‌کرد، رفتار، کردار و پندار شخصیت‌هایی فریاد زند که تقدس و نفرت‌شان همگانی‌اند. او راوی دردهای بی‌درمان اجتماعی‌اند تاریخ نسلش را با خود حمل می‌کند. اسطوره‌ها در شعر واصف باختری آرمان‌های پیدا و نهان چند نسل‌اند که همیشه تحت ظلم و ستم قرار گرفته‌اند. فریاد او فریاد در گلوخفتۀ انسان‌هایی است که جباران تاریخ سرزمین‌های آبا و اجدادی‌شان را به خاک و خون کشیده‌اند. او راوی روایت‌های تلخ، شکست، تسلیم نشدن، مرگ، زنده ماندن است و اسطوره‌های آفریده‌شده در شعرش رنج‌نامه‌هایی از شکوه، خود را از دست نمی‌دهند. تراکم تصویرهای اساطیری در شعر او نمایان‌گر دانش وسیع او در امور روایات اساطیری است. او به خوبی توانسته جامۀ اساطیر را بر قامت واقعیت‌های اجتماعی افکار انسان امروز بپوشاند؛ به‌ویژه واقعیت‌های اجتماعی‌ای که مشترک‌اند؛ مواردی چون عشق، آزادی، عدالت، مبارزه، مقاومت، شکست، فقر، فریاد، شور، اشک، لبخند و…
واصف باختری تلاش می‌کند تاریخ، فرهنگ و زندگی امروزی هم‌تبارانش را با پیشینۀ تاریخی‌شان پیوند بزند. از همین رو هدفمندانه و آگاهانه اشعارش را با پشتوانۀ قدرتمند ادبی «اسطوره» که بی‌زمان‌ترین و بی‌مکانی‌ترین ابزارهای ادبی‌اند، مزین می‌کند تا روحیۀ ملی، هم‌دیگرخواهی و آزادی را در وجود تک‌تک آنان لب‌ریز نماید. او تلاش می‌کند به مخاطبانش بفهماند که جنگ، ویرانی، خانه‌به‌دوشی، شکست، غم، ناله و عزا گرفتن همه و همه تحمیلی‌اند. پس سرزمین، کاشانه و ناموس‌تان را نذر نگاه دشمن‌تان نکنید، از آزادی و عدالت دفاع کنید، در مقابل دیو استبداد هرگز سر خم نکنید، در تلخ‌ترین لحظات شکست، امید را از دست ندهید، بلکه با رخش غرورتان فرمان دهید تا رسیدن به چشمۀ پیروزی از تاختن باز نایستید.
اسطوره‌ها در شعر واصف باختری هرکدام پیشوا و مرجع تقلید برای پیروان اهورایی یا اهریمنی‌اند. او با پرداخت‌های شاعرانه‌اش سعی می‌کند زندگی، امید و طعم پیروزی را به زیباترین شکل ممکن به تصویر کشد. زندگی با درد و رنج، با خون و آتش، با کوله‌بار اندوه و فقر و خانه‌به‌دوشی در پشت شیشه‌های یخ‌زده و حتی در زیر بارش مرگ و شاید هم به اسطوره‌ها پناه می‌برد تا بار سنگین شکست، محنت‌کشی و اندوه را برای هم‌نوعانش تحمل‌پذیر تر نماید. اسطوره‌های دینی از منظر باختری ابزاری برای بازاندیشی هویتی، درمان‌گری و بهبود روانی و الهام‌بخشی، کارکرد سیاسی و تحریک احساسات جمعی در مقابله با ظلم است.
فهرست منبع‌ها:
اسماعیل‌پور، ابوالقاسم. (۱۳۷۷). اسطوره بیان نمادین. تهران: سروش.
باختری، واصف. (۱۳۸۸). سفالینه‌ای چند بر پیشخوان بلورین فردا، کابل: پرنیان.
جیش، عبدالصابر. (۱۳۸۵). تفاوت اسطوره با تاریخ. کابل: میوند.
دومزیل، ژرژ. (۱۳۸۸). جهان اسطوره‌شناسی. ترجمۀ جلال ستار. چاپ سوم ج ۵. بی‌تا. بی‌جا.
قویم، عبدالقیوم. (۱۳۹۵). مروری بر ادبیات معاصر دری، کابل: سعید.
کاسیرر، ارنست. (۱۳۸۷). زبان و اسطوره، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، چ اول، مروارید
یاحقی، محمدجعفر. فرهنگ اساطیر و داستان‌واره‌ها. (۱۳۸۶). تهران: نشر فرهنگ معاصر.
گرین، ولفرد. (۱۳۸۵). مبانی نقد ادبی، ترجمه فرزانه طاهر، تهران: نیلوفر.

در مورد نویسنده

مدیر وبسایت

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید