محمود جعفر، شاعر و منتقد ادبی
چکیده
ریختشناسی دانشی است که به تحلیل شکلی یک پدیده میپردازد. روایت نقل متوالی و نظاممند رویدادهای گذشته توسط راوی است. این مقاله ساختار روایت در شعرهای نو واصف باختری را براساس نظریۀ ریختشناسی «پراپ» مورد تحلیل قرار داده است. روایت یکی از استوانههای مهم شعرهای نو باختری محسوب میشود. با اینکه باختری از پیشگامان شعر نو در افغانستان است؛ اما تا کنون کسی موضوع روایت را در سرودههای او بررسی نکرده است. این مقاله ضمن بررسی واصف باختری و مسئلۀ روایت، به این پرسش اصلی نیز پاسخ داده است که اجزای روایت در شعرهای نو باختری از چه چیزهایی تشکیل شده است؟ این نبشته با استفاده از روش «تحلیل محتوا» ثابت ساخته است که روایتهای باختری مشابهتهای زیادی با همدیگر دارند. هدف اصلی در روایت تعلیم، پند، آگاهیبخشی و بیدارگری است. شخصیتها، عملکردها و ابزارهای آنها در تمام روایتها مشابه یا یکی است. گوناگونی روایت در سرودههای باختری دیده نمیشود. اسطورهگرایی، استفاده از نمادهای کهن، کلمات و ترکیبات و اصطلاحات باستانی، ابهام و پیچیدگی در زبان، از ویژگیهای سبکی روایت در شعر باختری به شمار میروند.
کلیدواژهها: ریختشناسی، روایت، پراپ، باختری، شعر نو
مقدمه
واصف باختری از پیشگامان شعر نو در افغانستان است. او شعر نو افغانستان را به کمال رساند. خود نیز با شعر نو به اوج شهرت رسید. گرچند اندیشه و شخصیت ادبی او بر هیچ ادیب و شاعر افغانستانی پوشیده نیست؛ اما هنوز آثار ادبی به ویژه شعرهای نو او از زوایای گوناگونی جای بحث دارند. یکی از موضوعاتی که هنوز به آن پرداخته نشده است، روایت در شعرهای نو باختری است. عنصر روایت در شعر نو همزاد با شعر نیمایی است. این عنصر در شعرهای نو باختری از چشمدید منتقدان و خوانندگان آثار وی پوشیده مانده است. نگارنده با توجه به اهمیتی که روایت در شعرهای نو باختری دارد، این موضوع را مورد مطالعه قرار داده است. بحث از عنصر روایت از آن جهت در شعرهای نو باختری جدی تلقی میشود که روایت شاهکلید شعرهای نو نیمایی محسوب میگردد. به عبارت دیگر از استوانههای اساسی شعر نو بهویژه شعر نیمایی روایت است. روایت نهتنها در سازندگی و آفرینش شعر نیمایی نقش تعیینکننده دارد بلکه در بافت و ساختار کلی و دینامیک شعر نیمایی نیز اثرگذار است. روایت باعث شده است تا شعر نیمایی انسجام درونی خود را حفظ کرده به وحدت معنایی التزام یابد. بنابراین روایت در شعرهای نو باختری تنها بنیان معرفتی شعرهای او را تشکیل نمیدهد بلکه در شکلدهی هویت شاعرانۀ شاعر نیز نقش دارد. از اینرو بحث از روایت، بحث از واصف و شخصیت ادبی او محسوب میشود. در این نوشتار کوشش میشود تا به این پرسش اصلی پاسخ داده شود که ساختار روایت در شعرهای نو باختری از چه عناصری تشکیل شده است؟ با توجه به این که «ولادیمیر پراپ» در کتاب «ریختشناسی قصههای پریان» الگوی نظری مفید و مؤثری را برای تحلیل روایت مطرح کرده و امروزه نظریۀ او مطرحترین نظریه در روایتشناسی محسوب میگردد، در نظر داریم تا از این الگو پیروی کرده روایتهای باختری را «تحلیل محتوا» نماییم و این فرضیه را به اثبات رسانیم که باختری روایتهای مشابهی را خلق کرده است. او در روایت سبک مستقل خود را دارد و از هیچ شاعر دیگری حتا اخوان، نادرپور و فروغ نیز پیروی نکرده است.
ریختشناسی
ریختشناسی دانشی است که به مطالعۀ ساختمان و شکل ظاهری یک پدیده و موجود –اعم از زنده یا غیرزنده- میپردازد. ابتدا این دانش در مورد شکلشناسی گیاهان به کار میرفت و روابط اجزای تشکیلدهندۀ آن را با یکدیگر و کل گیاه بررسی مینمود. سپس «ولادیمیر پراپ» از فرمالیستهای برجستۀ روسی آن را در ادبیات بهویژه قصههای عامیانه نیز به کاربرد. پراپ مینویسد: «کلمه ریختشناسی به معنای مطالعۀ صور و شکلها است. منظور از آن در گیاهشناسی، مطالعۀ اجزای تشکیلدهنده گیاه و مناسبات آنها با هم و بـا خـود گیـاه یـا بـه بیـان دیگـر، مطالعـه سـاختار گیـاه است. صور و اشکال قصه را نیز میشود با همان دقتی مطالعه کرد که درخور هر یک از صورتبندیهای آلی است» (پروینی و ناظمیان، ۱۳۸۷: ۱۸۷ به نقل از پراپ، ۱۳۶۸ الف:۱۱)
ولادیمیر پراپ روسی (۱۸۹۵-۱۹۷۰) نخستین کسی بود که نظریۀ ریختشناسی قصه را بنیان گذاشت و صد قصه از مجموعه قصههای پریان روسی آفاناسیف را برگزید و به تحلیل ریختشناسانۀ آنها پرداخت و نظریه خود را بر اساس یک فرمول در کتاب «ریختشناسی قصههای پریان» (۱۹۲۷) به اثبات رساند. پیش از پراپ اندیشمندان قصهها را بر اساس شخصیتها و محتوا تحلیل میکردند؛ اما پراپ شیوۀ جدیدی برای تحلیل قصههای عامیانه به کار برد. او تمام کارهای موجود در قصه را به ۳۱ عملکرد (خویشکاری) محدود نمود. «پس از تعیین خویشکاری و استخراج اصول و قواعد حاکم بر قصه، به راههای محتمل ترکیب و حرکتهای موجود در قصه پرداخت و برای هر قصه نشانۀ اختصاری قرار داد که به عنوان فرمول معرفی گردید.» (همان، ۸۴) کار پراپ سرآغاز علم روایتشناسی گردید.
بنابراین ریختشناسی در ادبیات، عبارت از «بررسی ساختمان و فرم قصه و یا روایت است» (حسنزاده و قنبری عبدالملکی، ۱۳۹۱: ۸۴) به بیان دیگر ریختشناسی، ساختار ادبی روایت را شناسایی و گونههای آن را از همدیگر تفکیک مینماید.
روایت چیست؟
برای روایت تعابیر و تفاسیر مختلف صورت گرفته است. برخی آن را بیان داستان به وسیلۀ راوی دانستهاند. (شریفی، ۱۳۸۷: ۷۱۷) بعضی نیز آن را «علمی شمردهاند که علیت در آن محور است.» (ضیاءالدینی دشتخاکی و مرتضایی، ۱۳۹۵: ۹۷- ۱۱۲). عدهای هم آن را «توالی پیشانگاشته رخدادهایی دانستهاند که بهطور غیرتصادفی بههم اتصال یافتهاند.» (همان، به نقل از مایکل جی، ۱۳۸۳: ۲۰). شماری نیز گفتهاند: «روایت نقل و بیان حوادث در رمزگان متفاوت است.» (همان، به نقل از جهاندیده، ۱۳۸۲: ۷۰) تعدادی هم آن را به «تمایز میان آنچه اتفاق افتاده و چگونگی نقل آن» تعبیر کردهاند. (همان، به نقل از چتمن، ۱۳۸۴: ۶۰)
تعابیری چون «روایت، بیان زمان، آهنگ حیات، تجربۀ ذهن، زبان وجودی و معنابخش وقایع است»؛ «روایتها در سادهترین مفهوم، داستانهایی است که در زمان رخ میدهد و راوی کسی است که داستان را نقل میکند.» (خلیلی جهانتیغ، ۱۳۸۲: ۱۰۸، به نقل از آسابرگر، ۱۳۸۰: ۲۱-۲۰)؛ روایت ضربآهنگ گسترده حیات بشری است و در واقع نوعی از بیان است که با عمل با سیر حوادث و با زندگی و جنبوجوش سروکار داشته باشد.» (ضیاءالدینی دشتخاکی و مرتضایی، ۱۳۹۵: ۹۷- ۱۱۲، به نقل از میرصادقی، ۱۳۷۷: ۱۵۰)، در حقیقت به ویژگیهای دیگری از روایت اشاره دارند.
به هر روی روایت به دلیل ریشههای گستردهای که دارد، اینک در حوزههای مختلف علوم از قبیل داستان، شعر، فلسفه، ادبیات نمایشی، سینما، تاریخ، خبر، رقص، غیبت، کمیک استریپها، پانتومیم، گفتگو و جلسات روانکاوی راه یافته است. (همان، ص ۹۸) به باور بعضی از اندیشمندان «روایتشناسی شاخهای از علم معناشناسی است که میکوشد ساختار نظامدهنده ادراک روایتی ما را توسط زبان به موجودات کاغذی (مانند قهرمانها) تبدیل میشوند مورد بررسی قرار دهند.»(معین، ۱۳۸۲: ۱۱۸)
رولان بارت آن را در عامترین معنای آن که شامل تمام جلوههای فرهنگی میشود به کار برده است. «اسکولز و کلاک در کتاب ماهیت روایت آن را چنین تعریف کرده است: کلیه متون ادبی را که دارای دو خصوصیت وجود قصه و حضور قصهگو است میتوان یک متن روایی دانست.» (حسنزاده و قنبری عبدالملکی، ۱۳۹۱: ۸۶)
از این جهت تعریف جامع و مانع برای روایت که بتواند همۀ ویژگیها و شاخصهای آن حوزات گوناگون علوم معاصر را دربر بگیرد کار سخت و دشوار است. بهرغم آن، آنچه از تعریف روایت در اینجا مورد نظر است روایت به معنای نقل متوالی و نظاممند رویدادهای گذشته توسط راوی است.
اما روایتشناسی علمی است که تحلیل ساختار درونی اثر را مورد مطالعه قرار میدهد. به تعبیر دیگر به بررسی روابط حاکم بر ساختار ادبی اثر میپردازد. «هدف آن رسیدن به ساختار نهایی اثر روایی است» (ضیاءالدینی دشتخاکی و مرتضایی، ۱۳۹۵: ۹۸). روایتشناسی، روایت را از زاویههای گوناگونی چون انواع راوی، استنباط قواعد داخلی انواع ادبی و استخراج نظم حاکم بر آنها و ساختارهای شان، شناخت سبک و ساخت دلالتها در متون روایی مورد تحلیل قرار میدهد (حسنزاده و قنبری عبدالملکی، ۱۳۹۱: ۸۶).
پیشینه روایتشناسی
پیشینه روایتشناسی که امروزه به عنوان شاخهای از پژوهشهای ادبی به شمار میرود در مطالعات ادبی دوران باستان و کتاب بوطیقای ارسطو برمیگردد اما به شکل مدرن آن با مطالعات ولادیمیر پراپ آغاز گردید. بارت معتقد است که هیچ دوره از تاریخ بشر بدون روایت نبوده است: «روایت با تاریخ بشر آغاز میشود و هیچ کجا، انسانی بدون روایت نبوده است. همۀ گروههای انسانی روایت خاص خود را دارند. لذّتی که عموماً انسانها با زمینههای فرهنگی متفاوت یا حتی متضاد در آن سهیم شدهاند.» (ضیاءالدینی دشتخاکی و مرتضایی، ۱۳۹۵: ۹۸) به عقیده بارت زندگی روایتی است که خرده روایتها را باهم پیوند میدهد و تاریخ بشر را میسازد. (همان)
اما اصطلاح «روایتشناسی» نخستین بار توسط تزوتان تودوروف در سال ۱۹۶۹ در کتاب دستور زبان دکامرون (دانش مطالعه قصه) مطرح شد. (حسنزاده و قنبری عبدالملکی، ۱۳۹۱: ۸۵). برخی هم ولادیمیر پراپ را بنیانگذار آن میدانند. پراپ در سال ۱۹۲۸ کتاب «ریختشناسی قصههای پریان» را به چاپ رساند. (همان) پس از آن علم روایتشناسی توسعه یافت و امروزه یکی از مطرحترین موضوع در ادبیات و پژوهشهای ادبی تلقی میشود.
ویژگیهای روایت
روایت بر اساس درک متفاوت دارای ویژگیهای متفاوت میباشد. برخی از این شاخصها در تعاریفی که از سوی اندیشمندان ارائه شده درج گردیده و برخی دیگر هنوز در قالب تعریف درنیامده بلکه حین جستجوی معنا، قابل رؤیت میگردد.
به صورت مختصر به برخی از شاخصهای روایت در شعر بهویژه شعر نو اشاره میکنیم:
۱. سلسله مراتبی بودن: روایت همچنان که ذکر شد، دارای خصوصیت سلسلهمراتبی است. رویدادها در بافت زنجیرهای کنار هم مینشینند و یک کل منسجم را به وجود میآورند. تبدیل و جابهجایی یک رویداد با رویداد دیگر امکانپذیر نیست. به همین لحاظ شخصیتها و حوادث در پیوند علت و معلولی قرار دارند و مخاطب را نیز پلهپله با خود همراه میسازند.
۲. طرح مسئله واحد: از دیگر خصوصیات روایت این است که تمام رویدادها را در محور عمودی واحد قرار میدهد. آفرینشگر با بیان رویدادهای مختلف، یک نتیجه را به دست میآورد. هدف او رسیدن به مقصد واحد است.
۳. داشتن آغاز و انجام مشخص: روایتها معمولاً آغاز و انجام مناسب دارند. البته انسجام عمودی در داستان سهلالوصولتر است تا شعر. در شعر فضای جولان برای میدانداری شاعر کمتر به نظر میرسد. از اینرو مجبور است تا با استفاده از تکنیک «نمادها» و «ارتباط اجزای روایت»، آن را با همدیگر پیوند بزند.
۴. گستردگی معنای روایت: روایت اختصاص به حوزه ادبیات ندارد بلکه شامل هنر، فلسفه و علم نیز میشود. سجودی مینویسد: «والاس مـارتین در کتـاب نظریههای روایت متذکر شده است که فهمِ روایت معطوف به آیندهای اسـت کـه نـه فقـط آن را در رشته ادبیات بلکه در فلسفه و علم نیز مـیتـوان دنبـال کـرد» (سجودی و رودی، ۱۳۸۹:۱۶۹). به تعبیر خلیلی جهانتیغ، «روایت یکی از جهانیهای بشری است و تقریباً در تمام جلوههای فرهنگ بشر دیده میشود. در داستان، قصه، نمایش، اسطوره، تاریخ و رقصهای آیینی، روایت دارای جایگاه ویژهای است» (خلیلی جهانتیغ، ۱۳۸۲: ۱۰۸).
پروینی و ناظمیان تعریف خاصی از روایت ارائه میدهند. به باور آنها «روایت، شامل مجموعه حوادثی (داستانهایی) است که در ضمن روایت نقل مـیشـود و در خلال آن، حوادث مذکور به ترتیب خاصی انتخاب و تنظیم میگردند.» با توجه به این تعریف از روایت، معتقدند که «دامنـه روایـت بسیار گسترده است و تنها به ادبیات داستانی محدود نمیشود؛ از کوتاهترین نقـل یـک حادثه یا تیترهای کوتاه خبری تا بلندترین آثار تاریخی، بیـوگرافی، خـاطرات سـفرنامه، رمان، منظومه، غزل، حماسه، داستان کوتاه و سایر اشکال داسـتانی، سـینما، تبلیغـات و حتی داستانهایی که در زندگی روزمره درباره خود و دیگران تعریف میکنیم را نیـز دربر میگیرد و به همین دلیل، دانش روایتشناسی با علومی مانند نشانهشناسی، ارتباط پیدا میکند» (پروینی و ناظمیان، ۱۸۷: ۱۸۶ به نقل از و الرویلی، ۲۰۰۵: ۱۷۴ و تولان ۱۳۸۶: ۲).
از اینرو از روایت در شعر را، به «شعر داستانی» نیز تعبیر و به انواع تاریخی، دینی، اخلاقی و اجتماعی تقسیم کردهاند. (تقی زاده، ۱۳۹۸: ۵)
۵. داستانوارگی: از جمله عوامل مؤثر بر توسعۀ شعر نو، داستانوارگی آن است. شعر نو همزمان با پیدایش داستان کوتاه در ایران شکل گرفت. از اینرو گفتهاند که داستان کوتاه نقش مستقیم بر روایت در شعر نو داشته است. (کریمی، ۱۳۹۰: ۱۵۴) در مقابل روایی بودن شعر نو نیز بر عملکرد داستان کوتاه بیاثر نبوده است.
از دیگر ویژگیهای روایت میتوان این موارد را نام برد: روایت کل منسجم؛ معنا بخشیدن به تجربهها؛ داشتن پیرنگ یا طرح کلی؛ تسلسل زمانی؛ داشتن جنبه علی؛ ارجاع به اموری که غایباند؛ از پیش ساخته بودن؛ داشتن خط سیر روایی و نقطه پایان؛ غیر ارادی بودن سیر طبیعی روایت؛ استقلال سطرها؛ خصوصیت جابهجایی؛ داشتن گوینده و مخاطب؛ تصنعی بودن؛ تکراری بودن و تجربی بودن روایت.
البته همۀ این موارد در روایت شعری ممکن است مصداق نباید بلکه در روایتهای داستانی بیشتر جلوه نماید.
واصف باختری و مسئلۀ روایت
روایت یکی از بنیادیترین و پایدارترین عنصر در شعر باختری است. به گفتۀ ابوطالب مظفری «واصف قصهگوی شکست تاریخی این چند قرن اخیر کشور ماست» (مظفری، ۱۳۹۳: ۷۴)؛ اما اینکه چرا واصف باختری از این اصل به عنوان رکن اساسی در شعرهای خود استفاده کرده، دو پاسخ را میتوان ارائه کرد:
نخست اینکه روایت تلاش برای بیان رویدادها و شرح وقایع به شکل داستانی است. این امر در شعر نو که بر خلاف شعر کلاسیک از قافیهپردازی و وزن عروضی پیروی نمیکند و از جانبی هم آفرینشگر در بیان مفاهیم دست بازتری دارد، یک فرصت و آزادی تلقی میگردد. شاعر با روایت کردن رخدادهای پیرامون خود، میتواند بر جاذبۀ شعری خود را بیفزاید و مخاطب را تا پایان متن با آن درگیر بسازد. «نیما یوشیج» با وقوف به کارکردهای روایت، از آن به عنوان یکی از استوانههای مهم شعر خود استفاده کرده است. چون او به خوبی دریافته بود که روایت یک نیاز اساسی جامعه است که به داستان و قصه و افسانه محدود نمیشود. شعر نیز میتواند از این الگو بهره برده و پایداری و تأثیرگذاری خویش را تضمین نماید. نیما در استفاده از روایت سه هدف اساسی را دنبال میکرد: ۱) اثبات موضوعی؛ ۲) آموزش پند و حکمت؛ و ۳) تهییج احساسات خواننده و تأثیرگذاری بیشتر بر او (خلیلی جهانتیغ، ۱۳۸۲: ۱۰۷). از اینرو روایت در شعر نیما امر ذاتی و فطری به شمار میرود. باختری نیز از این مهم به خوبی بهره برده و سرودههایش را فطریسازی کرده است.
دوم اینکه برخلاف عدهای که معتقدند، باختری در امر روایت از مهدی اخوان ثالث متأثر بوده است (مظفری، ۱۳۹۳: ۷۴ و دانشنامه، ۱۳۸۲: ۱۰۷۳) آنچه روشن است این است که باختری و اخوان دو آفرینشگر و صنعتگری بودند که در محیط متفاوت زندگی کرده بودند و دریافتهای مختلف از پدیدههای گوناگون اطراف خود داشتند. از این جهت روایت شعری آنها با اهداف و اندیشههای متفاوت در زبان و بیان چهره آراسته است. باختری شاعری است که زبان، سبک و روایت مشخص خود را دارد. انگیزههایی که باعث گردید تا واصف برای بیان مفاهیم بلند تاریخی-اجتماعی خود به روایت پناه ببرد، عبارت از چند امر زیر میباشد:
الف. قصه و داستان در ادبیات و فرهنگ افغانستان پیشینۀ بسیار بلند دارد. در برخی از مناطق و ولایتهای افغانستان قصهخوانی هنوز مروج است. زنان و مردان کهنسال داستانهای شاهنامه را برای نواسههای خویش نقل میکنند. رستم و سهراب، قصههای دیو و پری، و... در میان مردم افغانستان شهرت فراوان دارند. واصف باختری با درک آشنایی مردم به افسانهها و اساطیر قدیم، کوشیده تا از روایت برای پایداری و جلب مخاطب بهره ببرد.
ب. افغانستان کانون رویدادهای زیادی بوده است. واصف باختری نسبت به تاریخ و تحولاتی که در این جغرافیایی تاریخی اتفاق افتاده است، آگاهی کامل داشته است. او با توجه به اشرافی که نسبت به تاریخ حال و گذشته داشته، قالبی که برای بیان آن رنجهای کهن انتخاب کرده روایت است. روایت در شعر بهترین چارچوبی است که میتوان در آن، وقایع پیشین را مورد تحلیل قرار داد. او اگر برای آلام تاریخی نسل خود جز این زبان و قالب دیگری برمیگزید، موفق نمیبود.
به یاد آرید!
به یاد آرید باری کوچههای خالی اما روشن تقویم پارین را
به یاد آرید ای مرغان آتشزاد!
که روزی با شما آهسته میگفتم
و یا در خلوتی یا عزلتی با خویشتن دلخسته میگفتم
کبوتر در کبوتر خانهها پرواز را از یاد خواهد
اما ناگهان روزی… (باختری، ۱۳۷۹: ۴)
ج. پندآموزی از خصوصیات بارز روایت است. نزدیک به اتفاق همۀ روایتها به دنبال نشان دادن راهی برای خواننده است. شخصیتی که در روایت به مثابه قهرمان میایستد، در تلاش است تا مفاهیم اخلاقی و اجتماعی را به تمثیل بکشد و از آن نتیجۀ ارزشی ارائه نماید. به همین دلیل میبینیم که گاه راوی در چهره مثبت ظاهر میشود و گاه در چهره منفی. به این روایت توجه کنید:
هان ای نیای برتر!
از کودکان خویش
بشنو نیایشی
ای پاک، ای چکاد برین، ای امید سبز!
ما سالها نوازش باران ندیدهایم
آبی اگر نمانده فروریز آتشی
ور زان که از نوازش نوباوهگان خویش
پرهیز میکنی
بر ما مگیر خشم، میاشوب و گوش باش
سال دگر که باد خزان خیمه برافراشت
دروازهبان دکه هیزمفروش باش! (باختری، ۱۳۶۱:۳۲)
د. تفکرانگیزی دلیل عمدۀ انتخاب روایت در شعرهای واصف باختری است. باختری در تمام روایتهای خود سعی کرده تا خواننده را به تفکر وا دارد.
تهمینه!
بالابلند بانو میدانی؟
کایا صدای شیهۀ رخش از کدام سو
برخاست؟
کافراسیاب را
اینسان فتاده لرزه بر اندام
تهمینه!
بالابلند بانو میدانی؟
کی؟ کی؟ کی؟
بر تاج و گاه و درگۀ افراسیابها
خواهد فتاد بهمن تاریخ (باختری، ۱۳۶۱: ۲۹)
هـ. تلاش برای انتقال حس به مخاطب از دیگر سرچشمههای روایتپردازی محسوب میگردد. روایت عینی کردن مفاهیم است که در ذهن روایتگر جریان دارد. شخصیتهایی که در داستان از آنها نام برده میشوند، میخواهند احساسات آفرینشگر را به خواننده انتقال دهند. واصف باختری با درک این مهم خواسته است تا از طریق روایت احساسات تاریخی خود را به خواننده منتقل نماید و واکنش او را در قبال تجربیات خود به آزمون بگیرد.
شهرزاد قصهگوی من
از هزار و دومین شب، این شب ابلیسی تاریک
داستان تازهای سرکن
داستان از این که هرگز
آدمی همگام و انبازی برای خود نمیخواهد
آدمی با دودمان سبز جنگل کینه میورزد
جای جنگل بیشهای از سیمهای خاردار و دار میخواهد (باختری، ۱۳۷۰: ۱۸)
و. رسایی از جمله خصلتهای ذاتی تمثیل و روایت است. روایت مانند تمثیل نقش محوری در ایجاد رابطه میان سرایشگر و خواننده دارد. همچنان که داستان در ذات خود هدفی جز تبیین درست مفاهیم و اندیشههای نویسنده ندارد، روایت نیز هدفی جز انتقال درست مفاهیم ندارد. باختری با درک این موضوع کوشیده خود را از طریق گزینش روایت به مثابه زبان، به هدف غایی -که همانا انتقال اندیشه است- برساند.
با توجه به آنچه گفته شد، واصف باختری به خوبی کارکرد روایت را میدانست و با بهرهمندی از آنها توانست آثار ماندگاری را بیافریند.
ریختشناسی روایت در شعر نو واصف باختری
واصف باختری از چهرههای مطرح در شعر نو بهویژه شعر نیمایی دهه چهل در افغانستان به شمار میرود. «او از نخستین شاعران افغانستان است که به شعر نیمایی و سپید روی آورد»(دانشنامه، ۱۳۸۲: ۱۰۷۳). پرتو نادری در این باره مینویسد: «در میان شاعران دهۀ چهل واصف باختری درخشانترین چهره است. او به مفهوم راستین آن از همان روزگار جوانی صدای نیما را شنید، رمز و راز شعر نیمایی را دریافت و پیشنهادهای نیما را به گونۀ دقیق در سرودههای خود پیاده کرد. او در امر نهادینهسازی شعر نیما در افغانستان چهرۀ یگانه است و هیچ شاعر دیگری در کشور را نمیتوان با او مقایسه کرد.» (نادری، ۱۴۰۰: ۲۸۳)
ابوطالب مظفری نیز نظر پرتو نادری را تأیید میکند و مینویسد: «بیگمان باختری تنها کسی است که این قالب شعر را هم به درستی شناخت و هم با سبک و سیاق مخصوص خودش نمونههای قابل توجهی از آن خلق کرد. او تأثیرگذارترین شاعر افغانستان است که نسلی را به دنبال خودش کشاند. سبک و بیانش برای مدتی بر بسیار شاعران اثر گذاشت.»(مظفری، ۱۳۹۳: ۷۳-۷۴)
بدین ترتیب باید گفت واصف باختری یکی از چهرههای تأثیرگذار (و به تعبیر برخی؛ از پیشگامان) شعر نو در افغانستان محسوب میگردد. (مظفری، ۱۳۹۳: ۳۴۰). علت این تأثیرگذاری را میتوان علاوه بر سبک و بیان، در اندیشه، زبان، تخیل و روایتهای شعری او جستجو کرد. روایت در شعرهای باختری نسبت به روایت در آثار نیما، اخوان، نادر نادرپور و فروغ فرخزاد کاملاً فرق دارد. ساخت روایت در شعر نو باختری به دو صورت دیده میشود:
الف) ساخت سنتی: در ساخت سنتی، شعرهای باختری در زبان و محتوا نسبت به عناصر کلاسیک متعهد و پایبند باقی مانده است. به رغم دگرگونی که در فضا و محیط شاعر پدید آمده است، اما شعر باختری تحت تأثیر فضا، ذهن و زبان ادبیات کلاسیک نفس میکشد و هرگز نتوانسته به ادبیات و متون کهن پشت پا بزند و خود را از آن جدا بسازد.
بهارینۀ من!
در آن بیشۀ نیلی پار و پیرار
که آگه نبودم من از کهکشان اشک شقایق
که آگه نبودم ز پایاب دریاب اسطورۀ خون و آتش
در آن بیشۀ نیلی پار و پیرار
که لبلابها در نگاه چنان مینمودند
که گویی ز برگ درختان به خورشیدها مینویسند نامه
و نای گیاهان چو جویی که گوییست لبریز شعر و مقامه (باختری، ۱۳۷۰:۳۱)
در کل، ساخت سنتی شعر نو باختری را میتوان در چند محور زیر خلاصه کرد:
۱)ساخت سنتی محتوا: نگرش شاعر نسبت به حوادث پیرامون او تعلیمی و اندرزگونه است. پند و نصیحت اگرچه در تمام قصههای عامیانه و افسانهها دیده میشود اما باختری با روایت شاعرانه از وقایع چند قرن اخیر، مخاطب و خواننده را به تفکر وامیدارد و از او میخواهد تا آن را فراموش ننماید.
پاسخت کوتاه میگویم
ای که گویی ماجرا چون بود؟
آن زمستان، خوب یادم است
کاروانها آمدند از شهرهای دور
شهریان را برف و سرما خون به رگها منجمد میساخت
....
در آخر این شعر چنین نتیجه میگیرد:
رادمردیهایمان هرگز مبادتان فراموش! (باختری، ۱۳۷۹: ۶-۸)
۲) ساخت سنتی شکل: باختری در زبانی که روایت میکند هنوز پایند گذشته است. کلمات همچنان شکسته میشوند؛ واژگان همچنان حالت باستانی خود را حفظ میکنند؛ ترکیبات اضافی فراوان مورد کاربرد قرار میگیرند؛ جملات از دستور زبان جدید پیروی نمیکنند. به این نمونهها توجه کنید:
یک. شکستن کلمات:
هر تار کز آن نوای میتراود
باید گسستن
هر نای را کز آن صدای خوش برون آید
باید بریدن
... (باختری، ۱۳۷۰: ۵۰)
دو. استفاده از کلمات و نمادهای کهن:
پیش از آنگاهی که چاووشان
کوچ را شیپور بنوازند
پیش از آنگاهی که مردان
در رکاب اسپهای سرکش خود پای بگذارند
پیش از آنگاهی که خاتونان
هودج آرایند
این سخن از راهبانان کهن بشنو. (همان، ص ۳۰)
سه. کاربرد ترکیبات اضافی:
در هجای آفتاب
با خطوط تیرۀ بزرگ
بازگرد، بازگرد، بازگرد
آفتاب، ای حقیقت سترگ!
قلب گرگهای هار بیشههای روزنامههای شهر شب
دشنۀ ترا نیام باد!
ای یگانه پادزهر شب! (همان، ص ۴۸)
چهار. بافت جملات:
ایا آواره مرغان در سراسر پهنۀ آفاق
ندانم هیچگاهی دیدهاید آیا
که بر گور کبوتر هم
نشانی، نقش نامی هست؟ (باختری، ۱۳۷۹: ۲)
در کل ساختار سنتی روایت در شعر باختری متأثر از فضای فکری و ذهنی شاعر است. باختری با آگاهی تام که از ادبیات، شعر و تاریخ و اسطورههای پیشین داشته، دست به سرودن شعر زده است. او برای بیان دردهای تاریخی خود به صورت ناخودگاه در پناه زبان و بیان کلاسیک قرار گرفته و روایت کرده است.
ب) ساخت مدرن و نو: واصف باختری در فضاهای فکری متفاوت زیسته است. بخش نخست قلمرو فکری او را همان گذشتۀ متروک که جز یادی از آن باقی نیست، تشکیل میدهد و شاعر در بیان عواطف و احساسات خود به آن تکیه میکند. بخش دیگری از زندگی او، گستردن بساط بر مأمن خاک این جهان است. باختری هر دو نوع زندگی را تجربه کرده است. او با پیوند زیست فکری که ناشی از تجربۀ مطالعاتی اوست، با زیست این جهانی که ناشی از جهان عینی او میباشد، میخواهد یک روایت ترکیبی را بنیان نهد. این روایت ترکیبی اضافه بر این که جهان معنایی جدید را به وجود میآورد، در جهانی واقع و صورت نیز ترکیب زبانی تازهای را برای روایت خلق میکند. از اینرو میبینیم در روایتهای او بافتهای زبانی سنتی در کنار ساختار بیانی جدید قرار میگیرد. به این شعر توجه کنید:
یک صبح، صبح آبی آدینه
شنگرف جامه ابر بهارینه
بنشست
بر هودجی کبود
وانگاه
از بام لاژوردی آفاق بنگریست
با خشم سوی بیشۀ پارینه
**
فریاد زد: ای نخلهای خشک سترون
ای پیش باد خم شده سرهاتان
کو جور جوانی و رویش؟
کو آن جوانهها و ثمرهاتان؟
*
نگاه کاج خشک نگونساری
از تیره و تبار تبرخوردهگان باغ
برداشت سر ز بازوی شاخ شکستهای
گفت: ای نیای برتر
ما را تو خود به خاک سترون سپردهای
ما را تو سالهاست که از یاد بردهای
هان ای نیای برتر… (باختری،۱۳۶۱: ۳۱)
در این شعر باختری علاوه بر اینکه پایبند نظام حاکم بر شعر سنتی نمیباشد، در عین حال از اصطلاحات و ترکیباتی استفاده میکند که در زبان کلاسیک به کار میرفته است.
ریختشناسی روایت در شعر نو باختری بر اساس نظریه ولادیمیر پراپ
نظریه ولادیمیر پراپ (۱۸۹۵-۱۹۳۲) در زمینه روایتشناسی یکی از مطرحترین نظریهها در غرب است. روش مطالعۀ او بیشتر «استنتاجی» است. روش استنتاجی روشی است که ابتدا نظریهای انتخاب میشود و سپس روایت بر اساس آن آزمایش میگردد. برخلاف روش استقرایی که تمام روایتها بررسی و ویژگیهای آنها استخراج و ثبت میگردد.
پراپ در کتاب «ریختشناسی قصههای پریان» طبقهبندی روایت از نظر مضمون و درونمایه یا تم را نادرست میخواند و واحد سنجش دیگری را برای تحلیل روایت پیشنهاد میکند. او ترکیببندی و ساختار را بهترین الگوی تحلیل روایت میداند. از این جهت به سراغ بنمایۀ روایت میرود. منظور او از بنمایه، یک مفهوم، تصویر و رویداد است که به صورت مرتب در داستانها تکرار میشود. از اینرو «نقش» و «عمل» را به عنوان بنمایه داستان مطرح میکند. به نظر پراپ «واقعه» بنیادیترین عنصر روایت است. روایت با این که ظاهر متکثری دارد، دارای ساختار مشخص و ثابت است. نوع «شخصیت»ها و «عملکرد» آنها در روایت ثابت است. پراپ در «ریختشناسی قصههای پریان» عملکردها را پیش از شخصیتها مورد توجه قرار میدهد. او در تحلیل ساختاری ابتدا به کشف کوچکترین واحد ساختاری (یعنی عملکرد) میپردازد و سپس در مرحله دوم روابط متقابل هریک از واحدها را بررسی مینماید. پراپ پس از مطالعۀ صد قصه از کتاب «قصههای پریان»، ۳۱ واحد و عملکرد ثابت و متکرر از آنها به دست میآورد. بعد هر عملکردها را تعریف و برای هرکدام عنوانی را برمیگزیند. (پروینی و ناظمیان، ۱۳۸۷: ۱۸۷-۱۹۱)
با استفاده از این الگو ما نیز میتوانیم شعرها و سرودههای نو باختری را تحلیل نماییم. البته تحلیل ساختاری روایت در شعر بهویژه شعر نو باختری -که از ابهام و پیچیدگی زیاد برخوردار است- کار سخت و دشوار است و محدودیت زیادی را برای تحلیلگر خلق میکند؛ زیرا شعر عرصۀ ایجاز و نمادهاست. داستانها نه به شکل باز و ساده بلکه بسیار فشرده، اشارهای و نمادین روایت میشوند. کشف شخصیتها و تعیین عملکرد آنها در فضای کوتاه شعر کار بسی طاقتفرسا است. با این هم چنانچه پروینی و ناظمیان در مقاله «الگوی ساختارگرایی ولادیمیر پراپ و کاربردهای آن در روایتشناسی» ده داستان از داستانهای کلیله و دمنه را ریختشناسی روایی کردهاند، ما نیز با استفاده از این تجربه، از مجموع شعرهای روایی واصف باختری سه مورد را به عنوان الگو از کتاب «مویههای اسفندیار گم شده» در محک آزمایش قرار میدهیم.
۱. شعر؛ الا ای آتش آشامان (ص ۴-۵)؛
روایت با هشدار و تنبیه و پند آغاز میشود. مخاطبش مردمیاند که دچار خودفراموشی شدهاند. شخصیت اصلی «مرغان آتشزاد» است. برای اندرز چند قصه کوتاه را به یادشان میآورد؛ نخست از کبوترهایی یاد میکند که سالها در کبوترخانه زندگی میکردند. پرواز یادشان رفته بود. وقتی هم آزاد شدند نمیدانستند چگونه پرواز کنند. لذا نتیجه میگیرد که پرواز اینگونه کبوترها بسیار کوتاه است. قصۀ دیگری را از «شاهینان آتشخوار» یاد میکند که گرفتار روزگار شده و امروز بازیچه کودکان ولگرد گردیدهاند؛ در ادامه دوباره به نتیجۀ قصۀ اول برمیگردد و میگوید: گناه از کبوترهای کبوترخانه نیست. برای تثبیت ادعای خود از مثال «آبیاری نهال سبز در تصویر» و «ماهی» استفاده میکند. تکرار نمادها و شخصیتهایی چون مرغان آتشزاد، کبوتر، شاهین و ماهی که همگی در ارتباط معنایی نزدیک قرار دارند، از ویژگیهای بارز این روایت است. «آتش» که سمبل حرکت، شور و دانایی است در اینجا نقش محوری دارد. شاعر به عنوان «دانای کل» به خواننده اندرز میدهد که خودفراموشی را کنار بگذارید و دوباره به «آتش» روی بیاورید. لحن روایت بسیار حسرتآلود و سوزناک است. در کل، راوی در جایگاه پیامبر قرار گرفته مردم را به بیداری فرامیخواند.
۲.شعر؛ ای که گویی ماجرا چون بود. (ص ۶-۸):
شعر با پاسخ به سؤالی آغاز میشود. راوی به عنوان قصهگو نشسته و میگوید: در زمستان بسیار سرد که «سرما خون به رگهای شهریان منجمد میساخت»، کاروان تجاری از شهرهای دور آمده و در کوچههای شهر دکه یخفروشی باز کرده بودند. «چاووشان» فریاد میزدند که «ای مردم رادمردیهای ما هرگز از یادتان نرود». «ما برف تازه آوردیم تا شما از رنج سرما بیاسایید». «برف» نشانۀ رنج است. آساییدن از سرما؛ یعنی مرگ. مرگ پیام اصلی کاروانیان بود. سال دیگر همین کاروان باز آمد؛ درست در زمانی که «ماهیان از شدت گرما در آب میمردند». «چاووشان» صدا میزدند: «هیمه آوردیم و آتشدان و افروزینه آوردیم» تا «شما از رنج این گرما برآسایید، رادمردیها فراموشتان نشود». «آتشدان» در اینجا نشانۀ شرارت و خشونت است. آساییدن از رنج گرما نشانۀ مرگ تلقی میشود. در پایان راوی نتیجهگیری میکند که «ماجرا این بود و خونین بود.» در این شعر نیز میبینیم روایت با هشدار و خطاب و سؤال شروع میشود. بعد راوی دو دورۀ تاریخی متفاوت را حکایت میکند؛ در دورهای که مردم از رنج سرما میمردند و دورهای که از رنج گرما هستی خود را از دست میدادند. «رنج سرما» نشانۀ دورۀ تاریخی کهن و «رنج گرما» نشانه دورۀ تاریخی جدید میباشد. در هر حالت شاعر به عنوان «دانای کل» در تمام روایت حضور مستقیم دارد. شاعر با استفاده از تکنیک «تکرار» توانسته تمام اجزای روایت را بههم گره بزند. «انسجام عمودی» روایت به بسیار زیبایی حفظ گردیده است. روایت با آوردن عناصر عینی مثل برف و آتشدان که رابطه عمیقی باهم دارند، مخاطب را به سمت خود جذب میکند. شروع و ختام مناسب، استفاده از تکنیکهای باستانگرایی، اسطورهگرایی، تشخّص و تکرار رویدارهای مشابه، از ویژگیهای این روایت محسوب میگردند. پیام اصلی در این روایت نیز بیدارگری است. شاعر در هردو بخش روایت میخواهد بگوید رادمردیهایتان فراموش نشود. این به معنای قیام علیه «فراموشی» است.
۳. شعر؛ راه جویان را سلام از ما (ص ۴۰- ۴۲):
شعر با روایت یک راوی شروع میشود. او اینگونه قصه میگوید: روزی بود و روزگاری. کاروانهای زیادی از راه ابریشم میگذشتند. راه ابریشم آباد و روشن بود؛ اما امروز اینگونه نیست. راه ابریشم «مشعلآذین» نیست. «راه ابریشم ایمن از آسیب رهزن نیست». مخاطب اصلی شاعر کاروانسالاران (حاکمان) اند. او با روایت از زبان راهبان کهن –که تفسیر «راویان» در شروع شعر است- چنین اندرز میدهد: در راهی که رهگذران آن به هیچستان میروند نباید گام بگذارید. باید بیندیشید که کدام مسیر نزیکتر به آرمانشهرتان است. بیگدار بر آب نزید. اول نسبت به راهی که میروید آگاهی یابید. این شعر نیز مثل شعرهای پیشین سخن از «گذشته» و «حال» است. شاعر تاریخ را به دو دوره تقسیم میکند؛ دورۀ آبادی و روشنی راه ابریشم و دورۀ ناامنی و متروک بودن راه ابریشم. منظور از راه ابریشم افغانستان است. در اینجا نیز کاروان، چاووشان، راهبان، ـشاهین آتشبال، آگاهی و آرمانشهر، واژگان کلیدیاند که حضور پررنگ دارند. بازهم از تکنیک تکرار استفاده شده است. انجام روایت، نتیجه شروع آن است. هدف، اندرز اخلاقی و سیاسی است. مخاطب مردم افغانستان است. پیام اصلی همان بیداری است. به این ترتیب شاعر در مقام پیامبری قرار گرفته و جامعۀ امروز را نصیحت میکند و تعلیم میدهد که گذشتۀ تان را فراموش نکنید.
بحث و نتیجهگیری
در کل، روایتهای بررسیشده از زوایای مختلف با همدیگر شباهت دارند:
۱. راوی در مقام پیامبر ایستاده است. میخواهد مردم را به اندیشیدن به گذشته و حال دعوت کند. «زمان» نقش اساسی در روایت دارد. روایت در دو بعد زمانی حکایت میشود؛ گذشتۀ روشن و حال تاریک.
۲.شخصیتهای اصلی در هر سه داستان، کاروان و چاووشان است. کاروانی که گذشتۀ عمر و تاریخ را نشان میدهد و چاووشان همان پیامبرانیاند که بر منبر ایستادهاند و مردم را به راه آرمانشهر خود دعوت میکنند.
۳. تکنیکهای هر سه روایت عبارتاند از تکرار، انسجام عمودی، شروع و پایان مشابه، روابط نزدیک اجزای روایت به همدیگر.
۴. عملکردهای شخصیتها بسیار نزدیک و گاه مشابه هماند. ابزارهای آنها نیز مثل هم میباشند؛ سفر، فراموشی و آگاهی یا بیداری عملکردهای اصلی شخصیتها و کاروان و چاووشان ابزارهای آنها هستند که در هر سه روایت تکرار شدهاند. نوع شخصیتها نیز مانند هماند.
نتیجهگیری
موضوع اصلی این مقاله «ریختشناسی روایت در شعرهای نو واصف باختری بر اساس نظریه پراپ» بود. گفتیم بررسی ساختار روایت در شعرهای نو باختری هدف اساسی این مقاله را تشکیل میدهد. بحث از روایت در شعرهای نو باختری از جهات مختلف ضروری به نظر میرسد. زیرا پیرامون روایت در اشعار و سرودههای باختری بهویژه شعرهای نو او تاکنون هیچ مقالهای تحریر نیافته است. از طرف دیگر روایت در شعر باختری یک عنصر پایدار است که سراسر شعرهای او را متأثر ساخته است. از جانب سوم روایتشناسی در شعر و ادبیات افغانستان هنوز جایگاه بایستۀ خود را پیدا نکرده است؛ از اینرو ضروری مینماید تا از میان مباحث دیگر صرف نظر کرده به عنصر روایت تمرکز نماییم. شناخت ساختار روایت در شعرهای نو باختری مسئلۀ اصلی این مقاله است. نویسنده در این مقاله کوشیده است تا به این پرسش اصلی پاسخ درخور دهد که بر اساس نظریه ریختشناسی روایت، ساختار روایت در شعرهای نو باختری از چه اجزایی ترکیب یافته است؟ در پاسخ به این پرسش این «فرضیه» را مطرح کردیم که به نظر میرسد روایت در سرودههای نو باختری از الگوی واحدی پیروی میکند. روایتها آغاز و انجام مشابه دارند، استفاده از اسطورههای کهن، تکرار شخصیتهای هم نوع، عملکردهای همانند و ابزارهای همگون از خصایص روایت در سرودههای روایی باختریاند. راوی در تمام روایتها هدفی جز اندرزدهی و بیدارگری ندارد. برای اثبات این ادعا از روش مطالعاتی پراپ و نظریه ریختشناسی روایت او در تحلیل کتاب «ریختشناسی قصههای پریان»، استفاده کردیم. سه الگو و نمونه روایت را از کتاب «مویههای اسفندیار گمشده» مورد تحلیل قرار دادیم.
منابع
۱.انوشه، حسن (۱۳۸۲). دانشنامه ادب فارسی در افغانستان. ج ۳٫ چاپ دوم. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
۲.باختری، واصف. (۱۳۶۱). از میعاد تا هرگز. کابل: انجمن نویسندگان افغانستان.
۳.———-. (۱۳۷۰). از این آینه بشکسته تاریخ. کابل: انجمن نویسندگان افغانستان.
۴. ———-. (۱۳۷۹). مویههای اسفندیار گمشده. پشاور: بنیاد نشراتی پرنیان
۵. پروینی، خلیل و ناظمیان، هومن. (۱۳۸۷). الگوی ساختارگرایی ولادیمیر پراپ و کاربردهای آن در روایتشناسی. دوفصلنامه پژوهشی «پژوهش زبان و ادبیات فارسی». شماره یازدهم. ۱۳۸۷٫ صص ۱۸۳-۲۰۳٫
۶. تقیزاده، هدایتالله. (۱۳۹۸). ریختشناسی ادبیات داستانی و عناصر و انواع آن در ادبیات عرب. بیجا.
۷. حسنزاده، میرعلی و قنبری عبدالملکی، رضا. (۱۳۹۱). تحلیل ریختشناسی روایت اسطورهای «کتیبه» بر اساس نظریه ولادیمیر پراپ. فصلنامه پژوهشهای زبان و ادبیات تطبیقی. د ۳٫ ش ۳ (پیاپی ۱۱)، پاییز ۱۳۹۱، صص ۸۱-۱۰۰٫
۸. خلیلی جهانتیغ، مریم. (۱۳۸۲). ساخت روایت در شعر نیما. نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز. سال ۴۶، پاییز ۱۳۸۲٫ مسلسل ۱۸۸٫
۹. سجودی، فرزان و رودی، فائزه. (۱۳۸۹). بررسی تحول روایت: از روایت کلاسیک تا روایت پستمدرن. فصلنامه پژوهشهای زبان و ادبیات تطبیقی. د ۱٫ ش ۴٫ زمستان ۱۳۸۹٫
۱۰. شریفی، محمد. (۱۳۸۷). فرهنگ ادبیات فارسی. تهران: انتشارات معین.
۱۱. ضیاءالدینی دشتخاکی، علی و مرتضایی، سید جواد. (۱۳۹۵). کارکردهای روایی در شعر طاهره صفارزاده براساس نظریه روایتشناسی بارت. فنون ادبی (علمی-پژوهشی). سال هشتم، ش ۴٫ زمستان ۱۳۹۵٫ صص ۱۱۲-۹۷٫
۱۲. کریمی، فرزاد. (۱۳۹۰). تحلیل تأثیر وضعیت دلالتی نشانه در سیر تطور روایت در شعر نو ایران. فصلنامه پژوهشهای ادبی. سال هشتم. ش ۳۱ و ۳۲٫ بهار و تابستان ۱۳۹۰٫
۱۳. معین، بابک. (۱۳۸۲). معناشناسی روایت. پژوهشنامه علوم انسانی. دوره ۱، ش ۳۷٫ صص ۱۱۷- ۱۳۲٫
۱۴. مظفری، ابوطالب. (۱۳۹۳). پایتخت پریها. تهران: انجمن شاعران ایران.
۱۵.نادری، پرتو. (۱۴۰۰). پیشگامان شعر نو در افغانستان. کابل: نشر زریاب.
نظر بدهید