هفتادودومین برنامۀ خانۀ ادبیات به نقد و بررسی رمان یا داستان بلند «دشت»، اثر ریحانه افضلی، نویسنده و شاعر معاصر افغانستان اختصاص داشت. این برنامه به تاریخ سیام شهریورماه/ سنبلۀ ۱۴۰۲ در تهران، در حوزۀ هنری، سالن صفارزاده برگزار شد. در این برنامه جمعی از اهالی فرهنگ و هنر و ادبیات افغانستان و ایران اشتراک کرده بودند. شازیه اسلمی، دانشجوی دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه الزهرا و استاد دانشگاه تعلیم و تربیۀ استاد ربانی و تیمور آقامحمدی، شاعر و نویسندۀ ایرانی دربارۀ رمان «دشت» صحبت کردند.
عارف جعفری، خواننده و آهنگساز، با کلاه همیشگی و فروتنی خاص خودش، گلو صاف کرد و ضمن خوشآمدگویی به اشتراککنندگان، سخن چندی دربارۀ ریحانه افضلی گفت. به گفتۀ وی ریحانه افضلیِ نویسندۀ رمان «دشت» همان ریحانه آخوندزادۀ شاعر است که پیش از این در محافل ادبی به عنوان شاعر مطرح بود و شعر میسرود و میخواند؛ اما پس از رفتنش به مهاجرتی دیگر؛ یعنی از ایران به استرالیا، به داستاننویسی روی آورده است و اینک با انتشار داستان «دشت» دوزیسته شده است.
شازیه اسلمی، اولین سخنران برنامه، با رویکرد نقد فمینیستی به رمان «دشت»، اثر ریحانه افضلی نگاهی انداخت و نکات محتواییای را در دو نوبت، به اشتراککنندگان برنامه ارائه کرد. در نوبت اول، جلوههای زنبودگی و زنانگی را در اثر ریحانه افضلی برشمرد و برای هر کدام نمونهای را از کتاب خواند. او در نوبت اول صحبتهایش از: ذکر دورۀ قاعدگی بدون هیچ شرم و تابویی؛ توجه به زیورآلات، به خصوص به النگو؛ فرزندآوری؛ صدای زنانه به هدف فریفتن و طنازی؛ دور انداختن رویسری و رها کردن موهای سیاه بلندش را به هدف جذب معشوق؛ و سرانجام اولویت عشق نسبت به جنگ، در نزد شخصیت خانم این داستان، از جمله جلوههای زنانگی و زن بودگی برشمرد. در این بخش وی گفت:
«در جامعۀ ما، هنوز هم تعداد زیادی از دختران و زنان وجود دارند که تا نامی از قاعدگی برده میشود، گونههایشان سرخ میشوند و همدیگر را به سکوت وامیدارند. نام آن را نیز «مریضی ماهوار» گذاشتهاند که به شدت غیرقابل قبول است؛ زیرا قاعدگی نهتنها مریضی نیست، بلکه نشانۀ ارزشمندی از سلامتی در وجود زنان است و پدیدهای است اجتماعی، نه شخصی و منحصربهفرد. بنابراین، جایی برای پنهان کردن و سکوت در مورد آن وجود ندارد. با این اوصاف، وقتی یک دختر بتواند به صورت راحت در مورد قاعدگی یا پریودش با دیگران سخن بگوید؛ یعنی توانسته است که بخشی از زنانگی را در وجودش تقویت کند.»
به باور وی مردان جنگجو از زن به عنوان مادر، همسر، خواهر و… دورند و این دوری است که باعث میشود آنها از هیچ جنایت و خشونتی دریغ نکنند و در واقع، به خشونت روی میآورند: «بیشتر آدمهایی که دست به خشونت و جنگ میبرند، کسانی هستند که کمبود محبت دارند، زنی در کنارشان نیست، محبت ندیدهاند.»
خانم اسلمی در بخش دیگری سخنانش که تکمیلۀ صحبتهای اولش بود، به دو نکتۀ دیگر پرداخت؛ یکی دیده نشدن زنان داستان و دیگری آرزوهای کامنیافتۀ زنان. به گفتۀ خانم اسلمی زنان داستان «دشت» هر کاری که میکنند، به موفقیت و به سرانجام نمیرسند و هر آرزویی هم که دارند، برآورده نمیشوند:
«نویسنده در بخشی از روایت روحیۀ بیاعتمادی مردان را نسبت به زنان نشان میدهد. مثلاً دخترک دبۀ بزرگ آب را جلوی رویش میگذارند و قصدش این است که به او بفهماند که دیگر بزرگ شده است. اگر میتواند دبۀ بزرگ پر از آب را انتقال بدهد، پس میتواند ازدواج و خانهداری هم بکند؛ اما مرد که به توانایی او باور ندارد، او را کودکی بیش نمیبیند و هشدارش میدهد که باید مواظب باشد. شاید دبۀ آب از دستش بیفتد و به خودش آسیب برساند. دخترک منتظر تحسین و توجه است؛ اما آنچه میشنود، خلاف انتظارش است.»
خانم اسلمی در پایان سخنانش اظهار داشت: «زنان داستان برای همدیگر نان پخته میکنند تا توشۀ راهشان باشد، تکههای نادوخته میدهند تا در پایان سفر برای دختران لباس نو بدوزند، برای بچههایشان پماد ویکس میدهند تا از سرما و گرمای سفر در امان باشند. کامیونها بارشان را بستهاند، ولی راوی داستان هنوز به آمدن بشیر فکر میکند، بدین معنا که زنان داستان هرجایی از دنیا که بروند چه دشت و کوه، و چه ده و شهر، زندگی را سبکسبک باخودشان منتقل میسازند، هرکجا زن باشد، زندگی هم با پای پیاده یا سوار بر اسپ تیزتک، همانجا میرود و مسکن میگزیند.»
تیمور آقامحمدی، شاعر و نویسندۀ ایرانی، نیز در دو نوبت به معنای داستان پرداخت. به گفتۀ وی ما اثر ادبی را برای این میخوانیم که معنای آفریدۀ نویسنده را دوست داریم. معنای اثر ادبی هم جدا از تکتک عناصری نیست که در بنای این اثر ادبی وجود دارد. با در نظرداشت این صحبتها، وی اظهار داشت: «به زعم من بزرگترین معنایی که نویسندۀ داستان بلند «دشت» میخواسته خلق کند، اندیشیدن به اقلیم است. اقلیم را من فراتر از وطن میدانم. شخصیتها میکوشند که در یک اقلیمی که متعلق به آنها است، ساکن بشوند. این اقلیم میتوانست در ایران باشد، میتوانست در افغانستان باشد و میتوانست در هر جای دیگر دنیا باشد. آنها درست است که آرزو دارند که اقلیم درستی داشته باشند، آرزو دارند که زندگی بهتری داشته باشند؛ اما مهمترین رنج آنها این است که اقلیمی ندارد. اساساً بدون مکان بودن و بدون اقلیم بودن مسئلۀ اصلی شخصیتها است.»
به باور آقامحمدی اقلیم بزرگترین مشکل داستان زبان فارسی است. درست است که بسیاری از رمانها و داستانهایمان مکانی دارند که داستان در آن اتفاق میافتد؛ اما مکانی ندارند که خاص نویسنده و شخصیتهای داستان باشد. اقلیمی که خاص شخصیتها و نویسنده باشد، چندان در داستان زبان فارسی موفق نبوده است.
به باور وی چیزی که اثری را تبدیل به داستان میکند، نه اندیشه و معنای بزرگ است و نه مهارت نویسنده در به کارگیری عناصر داستان، بلکه آن نقطهای است که این دو امر (معنای بزرگ و مهارت نویسنده در به کارگیری عناصر داستان) به هم میرسند. اینکه این دو، در جای مناسبی به هم میرسد، آن زمان است که داستانی آفریده میشود و تجربۀ حسیای شکل میگیرد که معنای داستان در درون آن قرار میگیرد.
تیمور آقامحمدی در بخش دوم سخنانش به نثر داستان پرداخت و گفت که داستان «دشت» از نظر زبانی دچار دوگانگی شده است. در بدنۀ داستان کاملاً با کاربرد ایرانی زبان فارسی مواجهیم؛ اما در گفتوگوها به گویش افغانستانی پایبند مانده است. از این نظر، در این داستان خواننده فرازوفرودی را تجربه میکند. وی اظهار داشت که برای رفع این شکست، در چنین موقعیتهایی میتوان از شبه زبان استفاده کرد؛ گونهای از زبان که نه این است و نه آن. با خواندن شبه زبان، ما حال و هوای زبان اصلی مد نظر نویسنده را دریافت میکنیم.
نکتۀ دیگری که وی بدان پرداخت، شخصیت و شخصیتپردازی در داستان «دشت» بود. به گفتۀ وی شخصیتهای داستان «دشت» بدون چهرهاند. نه اینکه چهرۀ فیزیکی ندارند، بلکه هویت مستقلی ندارند: «شخصیتهایی داریم که چهره ندارند. درست است که آنها نقشهای مختلفی را ایفا میکنند؛ اما به لحاظ اینکه نه ظاهر شخصیتها را و نه به قدر لازم باطن شخصیتها را و حتا مواجهۀ آنها را با یک اتفاق داستانی نداریم ـ که گوهر وجودی آنها را معرفی میکندـ پس شخصیتپردازی اندکی دچار ضعف شده است.»
وی همچنین از سردرگمی در بخش روایتگری نیز یاد کرد که در آغاز داستان بیشتر است؛ اما به مرور بهتر میشود: «ما در فصول اولیه داستان اصلاً نمیدانیم که راوی کی است، جنسیتش چه است، چه سنی دارد و چرا دارد روایت میکند. انگار ما به سرعت در میانۀ ماجرایی پرتاب شدیم که آشکارگی دیرپایی دارد. بعد از گذشت فصولی از کتاب تازه میتوانیم حدس بزنیم که شخصیت راوی کی است، چه جنسی دارد و چرا دارد روایت میکند.»
آقامحمدی از ظرفیت اقلیمدار بودن داستان نیز سخن گفت. به گفتۀ وی نویسنده دریافته است که داشتن اقلیم مهمتر از داشتن وطن است؛ اما با وجود این، دشتی که در داستان مطرح است؛ به گونۀ حسشدنی و تصورشدنی، تصویر نشده است. به باور وی، جزئیات مکان داستان به خواننده داده نشده است تا دشت را به گونۀ واقعی تصور میکرد.
رمان «دشت» اثر ریحانه افضلی است که در سال ۱۴۰۰ خورشیدی از سوی نشر حکمت کلمه، با تیراژ ۵۰۰ نسخه، در قطع رقعی، در ایران به چاپ رسیده است. شامل ۱۱۶ صفحه است. این داستان بلند ده فصل دارد و سرگذشت بیوطنی دختر مهاجر افغانستانیای را روایت میکند که از مهاجرتی تن به مهاجرتی دیگر میدهد؛ سرگذشتی که برای بخش زیادی از افغانستانیها آشنا است.
نظر بدهید