نویسنده: زینب وفایی
حدود دو سال قبل، کتابخانهای به نام «شهر کتاب بلخ» در شهر مزارشریف، مرکز بلخ به منظور ترویج فرهنگ مطالعه، برنامهی کتابخوانی را میان دختران و پسران برگزار کرده بود و این روند، تا روزهای پایانی جمهوری ادامه داشت. تا پیش از بازگشت طالبان، شماری از دختران و پسران در بلخ، با فعالیتهای چشمگیر در عرصهی کتابخوانی، توانسته بودند که عضویت دایمی این کتابخانه را به دست بیاورند؛ یکی از این دختران «فاطمه-نام مستعار» بود. داشتن عضویت دایمی در این کتابخانه، برای فاطمه خیلی مهم بود؛ چون توان مالی برای خرید هر کتاب را نداشت و با بهدستآوردن عضویت این کتابخانه، کتابهای دلخواهش را میتوانست به گونهی رایگان مطالعه کند.
در دورهی جمهوری، برنامههایی برای ترویج فرهنگ مطالعه از سوی کتابخانهها و نهادهای فرهنگی در مزارشریف برگزار میشد. با کمک و همکاری این نهادها، جوانان بیشتری به مطالعه رو آورده بودند؛ اما با بازگشت طالبان، همه فعالیتهای این نهادها از سوی این گروه متوقف شد. فاطمه میگوید: «تیم ما که متشکل از دختران و پسران بود، با ختم مطالعهی هر کتاب، یک نشست فرهنگی را به منظور تبادل نظر و بهاشتراکگذاری داشتههای مان برگزار میکردیم. زندگی ما به سوی فردای بهتری در حرکت بود و هر روز، برای ما یک آغاز بهتری بود.»
هر چند زندگی زنان در افغانستان دشواریهای خاص خودش را دارد و زنانی که اهل مطالعه اند، از خانه تا جامعه دشمنان خود شان را دارند؛ اما با آن هم، در دورهی جمهوری، شماری از آنها جایگاهی در جامعه برای خود شان دستوپا کرده بودند. در سوی دیگر، در این دوره، قانونی بود که از زنان اندکی حمایت میکرد. زنان و دختران زیادی با نه گفتن در مقابل دستورهای مردسالارانه، راه روشنی را برای خود شان مشخص کرده بودند. این امیدی بود برای رسیدن یک جامعهی مرفه.
«شهر کتاب بلخ»که دو روز پیش از سقوط کابل از فعالیت بازمانده بود، پس از گذشت چند ماه از حاکمیت طالبان، دوباره فعال شد. فاطمه در این مدت میدانست که کتابخانه فعال شده و این را نیز، میدانست که قوانین سختگیرانه و ضدانسانی طالبان در برابر زنان، به او اجازهی ورود به کتابخانه را نمیدهد؛ چون آن جا مردان حضور دارند و کتابخانه کارمند زن ندارد؛ یعنی اجازه ندارد کارمند زن داشته باشد. فاطمه میگوید: «پس از دو سال که از کتابخانه و کتابهای مورد علاقهام دور ماندم، صبرم لبریز شد. تصمیم گرفتم، به کتابخانه سر بزنم و کتابی که امانت گرفته بودم را تسلیم دهم و اگر امکان چند لحظه ماندن در آن جا بود، کتاب دیگری را بگیرم.»
فاطمه ده صبح، در هوای گرم و طاقتفرسای مزارشریف تصمیم رفتن به این کتابخانه را میگیرد. شهر مثل همیشه زیر چکمههای جنگجویان خشن طالبان، از نفس افتاده است.
فاطمه، از برادرش که در گوشهای از شهر، مصروف داروفروشی است، میخواهد که او را تا کتابخانه همراهی کند. فاطمه با برادرش به سمت «کتابخانه شهر بلخ» میرود. با دیدن تابلوی کتابخانه چشمانش، برق میزند؛ اما به دروازه ورودی کتابخانه که دقت میکند، قفل بزرگی بر آن زده شده است. فکر میکند که ممکن کتابدار، جایی رفته باشد و تا چند لحظهی دیگر برگردد. چند دقیقهای منتظر میماند؛ اما کسی نمیآید تا دروازهی کتابخانه را باز کند. «با کتابدار تماس گرفتم و گفتم، من کتابی را امانت گرفته بودم و حالا برگشتاندم. در ضمن میخواهم کتاب جدید بگیرم. چرا دروازهی کتابخانه بسته است؟ کتابدار گفت: در دو سال گذشته، تو دومین آدمی هستی که دنبال کتاب میآیی. همه مشتریها و اعضای خود را از دست دادیم. نه کسی کتاب میخرد و نه کسی پول دارد تا روی کتاب هزینه کند. حتا آنانی که مانند تو عضویت کتابخانه را دارند و میتوانند کتاب رایگان به امانت بگیرند، دیگر به ما سر نزدند.» کتابدار با صدای غمگین و اندوهباری، از پشت گوشی ادامه میدهد: «ما کتابها را لیلام کردیم. هر کتاب را در بدل پول یک قرص نان فروختیم». قیمت یک قرص نان در افغانستان ۱۰ یا ۲۰ افغانی است.
فاطمه، با ناامیدی تمام، با کتابی که قبل از مسلطشدن طالبان بر شهر مزارشریف، به امانت گرفته بود، به خانه برمیگردد. در مسیر بازگشت به خانه، برادر فاطمه به او میگوید: «مردم از فقر و تنگدستی، پول مراجعه نزد داکتر را ندارند؛ حتا به خاطر درد مزمن، تقاضا می کنند که یک پاکت تابلیت آرامبخش بدهم؛ چون خوردن یک مسکن به مراتب از رفتن پیش داکتر، کمتر هزینه دارد؛ آن وقت تو توقع داری که مردم روی کتاب هزینه کنند؟»
با رویکارآمدن حکومت طالبان در افغانستان، هزاران نفر شغل شان را از دست داده و بیشتر زنانی که قبلاً شاغل بودند، با وضع محدودیتهای طالبان، خانهنشین شده اند.
فاطمه در یک خانوادهی هشتنفری زندگی میکند. خانوادهی او مثل صدها هزار خانوادهی دیگر، در شرایط بد اقتصادی به سر میبرد. فاطمه میگوید: «وقتی که به خانه برگشتم. مادرم از این که فرزندانش چیزی برای خوردن ندارد، به شدت ناراحت و عصبانی بود.»
با بازگشت طالبان به قدرت، در کنار بازماندن دختران از آموزش و تحصیل، ناداری و خفقانی که جامعه را در برگرفته، پسران را نیز از مطالعه دور کرده است؛ تا جایی که بیش از ۵۰ درصد نشریههای کتاب و کتابفروشیهای افغانستان از با خطر رکود روبهرو است.
نظر بدهید