اسلایدر اقلیت‌های قومی حقوق بشر کودکان

پدرم بی‌اختیار نرگس را صدا می‌زند و مادرم اشک می‌ریزد

 

«بعد از نرگس، خانه سرد و خالی شده؛ مادرم با دیدن هر نشانی از نرگس، گریه می‌کند؛ برادر کوچکم، به مکتب نمی‌رود، دل‌سرد شده. من انگار تمام بال‌وپرم شکسته، نمی‌دانم چهره‌ی پژمرده‌ی پدر را تماشا کنم، یا قلب شکسته‌ی مادر را تسلی دهم.»

حالا که بیش‌تر از یک ماه، از رویداد مرگ‌بار مرکز آموزشی کاج می‌گذرد، شریفه -خواهر نرگس- داستان اندوه‌بار ازدست‌دان خواهر و مشکل‌های خانواده‌اش را این گونه روایت می‌کند. او، به حالت نرمال صحبت نمی‌تواند و بغض، هم‌چنان گلویش را می‌فشارد. شریفه پس از سکوت غم‌انگیزی، می‌گوید: «آن صبح سیاه جمعه، هیچ وقت فراموش نخواهد شد. بعد از نرگس، زندگی ما بی‌رنگ‌ورمق شده؛ انگار ما همه مرده ایم.»

در میان بیش از ۵۴ دانش‌آموزش جان‌باخته در حمله بر مرکز آموزشی کاج، یکی ‌‌شان نرگس ۱۸ساله بود؛ دختری که به جز طعم تلخ ناداری، مزه‌ی هیچ چیز دیگر را نچشیده بود؛ اما هیچ نگذاشت، نداشتن‌هایش او را از آموختن بازدارد. نرگس که در دایکندی زاده شده بود، هم‌راه با خانواده‌اش چندین سال را در هرات زندگی کرد و بعد، به کابل کوچیدند. خواهرش می‌گوید: «او همیشه در مکتب و کورس اول‌نمره بود. در کابل، وقتی یک بار دوم‌نمره شده بود، خیلی ناراحت بود.»

شریفه توضیح می‌دهد که نرگس با این که جوان بود، فکر و دغدغه‌ی به مراتب بزرگ‌تر از سنش داشت. او، با رفتارهای افراطی و شیوه‌های غیرمعمول مبارزه‌های زنان و دختران دیگر، مخالف بود؛ مکتب را محیط خردتری برای تراوش داشته‌های ذهنی و پیش‌رفتش می‌دانست؛ برای همین، با شوق تمام برای ورود به دانش‌گاه آمادگی می‌گرفت. «شاید نمی‌دانست که هیچ‌ وقت دانش‌گاه را ببیند.»

نرگس یک ‌روز قبل از رویداد تروریستی کاج، کارت اشتراک در کانکور را دریافت کرده بود.

رؤیای ناتمام؛ نرگس، می‌خواست پزشک شود!

نرگس با دیدن محرومیت و مشکل‌های زنان در دایکندی، آرزو داشت که پزشک شود. شریفه، می‌گوید که «در دو سال اخیر که نرگس بزرگ‌تر شده بود، تازه حرف‌های هم‌دیگر را بهتر می‌فهمیدیم.» او می‌گوید؛ نرگس تلاش داشت که روزی پزشک شود؛ چون از وضعیت رقت‌باری که بر زنان روستا می‌گذشت، رنج می‌برد؛ به همین ‌دلیل بود که او آینده‌ی نامعلوم‌اش را یک پزشک خواب دیده بود؛ تا با مرحم‌گذاشتن روی زخم‌های و دردهای زنان دردمند دیارش، به آن‌ها خدمتی کرده باشد.

غروب نرگس، سایه‌ی ناامیدی را بر سر خانواده افگنده است

پس از رویداد کاج، حبیب‌الله -برادر کوچک نرگس- از رفتن به مکتب پشت کرده است؛ روانش آشفته و ناامیدی وجودش را پوشانده است. شریفه می‌گوید که با اصرارهای مکرر مادرش، حبیب‌الله اما به مکتب نمی‌رود و می‌گوید: «می‌خواهید منم مثل نرگس شوم؟» مادر نرگس با شنیدن این جمله و بی‌جوابی‌اش، باربار اشک ریخته است.

عزیزالله و محمد -دو برادر نرگس- پس از سقوط افغانستان به دست طالبان، درس‌های شان در دانش‌گاه را نیمه‌تمام گذاشته، به ایران رفته اند و کارگری می‌کنند. پدر نرگس که سال‌های زیادی از عمرش را با کارهای شاق سپری کرده، حالا توان کارکردن ندارد. غم ازدست‌دادن نرگس اما، این روزها او را خمیده‌تر و روانش را دگرگون کرده است. شریفه می‌گوید: «پدرم بی‌اختیار نرگس را صدا می‌زند، بعد از چندلحظه که متوجه می‌شود نرگس دیگر نیست، سکوت می‌کند و به ‌فکر عمیقی فرو می‌رود.»

ناداری، اندوه دیگری است که زندگی بر این خانواده‌را دشوار کرده است؛ ناداری‌ای که نرگس نیز اندوه آن را با همه‌ی وجود زیسته بود. به‌ قول خواهرش، نرگس هیچ‌ گاه لباس دل‌خواهش را نپوشیده بود. شریفه می‌گوید: «او، همیشه با نداشته‌‌‌های ما زندگی کرد. نرگس مجبور بود هر روز ۴۰ دقیقه را پیاده به مکتب زینب کبرای دشت‌برچی برود. شرایط مالی مناسب نداشتیم؛ با پول قرض و کمک، به‌کورس ثبت ‌نام می‌کردیم.»

در ۸ میزان، حمله‌ی مرگ‌بار انتحاری‌ای، مرکز آموزشی کاج در غرب کابل را هدف قرار داد؛ محلی که بیش‌تر مردم هزاره و شیعه در آن زندگی می‌کنند. در این رویداد ترورستی، ۵۴ تن کشته و بیش از ۱۱۲ تن دیگر زخمی شدند. نزدیک به ۵۰ تن کشته‌شدگان، دختران هزاره بودند. مسئولیت این رویداد را فرد یا گروهی بر ‌عهده نگرفته است.

در مورد نویسنده

ابراهیم موحد

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید