اسلایدر اقلیت‌های قومی حقوق بشر

چرا بر هویت قومی جان‌باختگان تأکید می‌کنم؟

 

قبر هاجر و مرضیه: جان‌باختگان مرکز آموزشی کاج

امروز صبح، وقتی از خواب بلند شدم، می‌خواستم از تعطیلی استفاده کنم و کارهای عقب‌افتاده‌ام را انجام بدهم. نمی‌دانستم که چه روزی در پیش دارم و چه درد استخوان‌سوزی، جان‌پاره‌های جگرمان را می‌گیرد. بر خلاف روزهای تعطیلی که معمولاً صبح‌ها دیرتر بلند می‌شدم، زودتر برخاستم. تازه چای خورده بودیم که خبر وقوع انفجار در مرکز آموزشی کاج، در دشت‌برچی کابل، در فضای مجازی منتشر شد. چند دقیقه‌نگذشته بود که اطلاعات بیش‌تری شریک شد.

به محض این که خواندم حمله بر دانش‌آموزان آمادگی‌خوان، آن هم هنگام سپری‌کردن کانکور آزمایشی صورت گرفته، استخوان‌هایم لرزیدند و وجودم کرخت شد؛ با خودم گفتم که تعداد قربانیان و جان‌باختگان این حادثه کم نیستند. خودم تجربه‌ی درس‌خواندن در این دست مرکزها و این صنف‌ها را داشتم؛ می‌دانستم که تعداد دانش‌آموزان هر صنف چه اندازه زیاد است؛ خردترین صنف‌شان، ۲۰۰ یا ۲۵۰ نفر را در خود جا می‌دهد که گاهی، به۳۰۰ و ۴۰۰ نفر هم می‌رسد. این رقم هنگام اخذ امتحان آزمایشی، دو برابر و حتا چندبرابر می‌شود.

زودتر گزارش مفصل‌تری نوشتم و جزئیات حادثه را تا آن جایی که شاهدان عینی نقل کرده بودند، شریک کردم. در گزارشم به هویت تباری جان‌باختگان چندین بار تأکید کردم؛ تأکیدی که از روی عمد بود. این‌که چرا چنین کردم، در ادامه، به آن خواهم پرداخت؛

الف: حمله‌ی انتحاری بر مرکز آموزشی «کاج»، در ادامه‌ی یک سلسله حمله‌‌های مشابهی صورت گرفته، که پیش از این در غرب کابل اتفاق افتاده بودند؛ مثلاً مرکز آموزشی موعود، کوثر دانش، ممتاز، ستاره، لیسه‌ی سیدالشهدا، لیسه‌ی عبدالرحیم شهید، ماشین‌های حامل دانشجویان و… حتا اگر حمله‌های دیگری هم انجام شده ‌اند؛ مانند حمله بر نمازگزاران در مسجدها و تکیه‌خانه، تالارهای عروسی، تجمع‌های اعتراضی و… بازهم در جایی، همه‌ی این‌ها مخرج مشترک پیدا کرده‌‌اند. این حمله‌ها، شبیه قتل‌های زنجیره‌ای است که در سریال‌ها و فیلم‌ها می‌بینیم؛ ۱– گروه خاصی را هدف قرار می‌دهند؛ ۲– هدف خاصی را دنبال می‌کنند؛ ۳– نشانه‌های خاصی را بر جای می‌گذارند. همین ویژگی‌ها را در حمله‌های انتحاری بر هزاره‌ها را در افغانستان نیز، مشاهده می‌کنیم.

ب: همه‌ی حمله‌های یادشده، در محله‌ی هزاره‌نشین و شیعه‌نشین افغانستان صورت گرفته است. اگر نتوان گفت که بالای ۹۵ درصد حمله‌های انتحاری طی سال‌های گذشته بر هزاره‌ها بوده ‌‌اند، به طور قطع، بالای ۹۰ درصد این حمله‌ها، بر هزاره‌ها و شیعیان افغانستان صورت گرفته‌است. پس، وجه اشتراک حمله‌های یادشده، هزاره‌و شیعه‌بودن قربانیان، جان‌باختگان و آسیب‌دیدگان این حادثه‌ها است.

ج: عاملان این حمله‌ها همیشه هویتی موهوم داشته‌‌اند؛ همیشه گروهی مسئولیت آن را به عهده گرفته‌که وجود خارجی ندارد و دولت‌های حاکم نیز،‌همیشه حضور و فعالیت‌های آن‌ها را انکار کرده‌ اند؛ فرمان‌دهی و سازمان‌دهی و پیرو و هوادار شان هم، آشکار نیست؛ اما هر حمله‌ای که بر هزاره‌های افغانستان صورت می‌گیرد، داعش برای به‌عهده‌گرفتن مسئولیت آن‌، سر بر می‌آورد و دوباره ناپدید می‌شود. چنین حضور و غیابی، همیشه مرا به تردید انداخته است. اگر داعش جایی را در تصرف خود داشت، اگر یکی دو حمله بودی که آن‌ها به عهده می‌گرفتند، شاید باورکردنی بود؛ اما این سناریوی ساختگی، آن‌قدر تکرار شده که دیگر باورکردنی نمی‌نماید. داعشی که همیشه غایب است و فعالیت‌های انسجام‌یافته‌ای ندارد، چه گونه در ساعاتی پس از حمله بر هزاره‌ها پیدا می‌شود و بعد، دوباره گم می‌شود؟ آیا داعش نامی نیست برای شانه‌خالی‌کردن از مسئولیت و برای رد‌گم‌کردن و پشت نخود سیاه روان‌کردن اذهان؟ آیا نقش این داعش خیالی، هزاره‌کشی نیست؟ اگر نه، کدام مرکز آموزشی پشتون‌نشین و تاجیک‌نشین و اوزبیک‌نشین، منفجر شده‌است و دانش‌آموزانش پرپر؟

د: مسئله‌ی دیگر موضع‌گیری حکومت‌های جمهوری در گذشته و امارت اسلامی طالبان اکنون؛ آن‌ها، به صدور بیانه‌ای اکتفا کرده‌و حمله‌ها را فقط تقبیح کرده ‌اند؛ چیزی که نه برای زخمیان سلامتی به بار می‌آورد و نه برای قربانیان، زندگی دوباره. هیچ یک از این دو حکومت نام‌برده، برای پیش‌گیری از تکرار حمله‌های مرگ‌بار بر هزاره‌ها، اقدام عملی‌ای را روی دست نگرفته اند.

امروز وقتی واکنش‌ها، گزارش‌ها و انتقادهای کاربران صفحه‌های اجتماعی را مرور می‌کردم، مشاهده کردم که اداره‌ی طالبان، اکنون بی‌مسئولیت‌تر از حکومت‌های گذشته نظاره‌گر کشتار سیستماتیک و هدف‌مند هزاره‌ها است. این حکومت، نه ‌تنها در راستای جلوگیری از قربانی‌شدن انسان هزاره، و هم‌دلی و هم‌نوایی با خانواده‌ها و بازماندگان جان‌باختگان و زخمیان، کاری نمی‌کنند، بل که بر سر کارها و حرکت‌های انسان‌دوستانه‌ی خودجوش مردمی هم سنگ‌اندازی می‌کنند. اداره‌ی طالبان نه وظیفه‌ی دولتی خود را به ‌جا آورده و نه وظیفه‌ی انسانی‌‌اش را؛ البته اگر چنین وظیفه‌ای برای خود قائل باشند. این به این معنا است که گویا جان انسان هزاره، برای ‌شان ارزشی ندارد. امروز آن‌ها زنان را از دادن خون به زخمیان حادثه، باز داشتند؛ هم‌چنین با خانواده‌ها برخورد ناسالم و نادرست کرده و تعدادی را لت‌وکوب کرده‌ اند. این در حالی است که برای نجات جان یک کودک در منطقۀ پشتون‌نشین تمام توان‌ شان را به کار انداختند؛ یا برای خدمت‌رسانی برای آسیب‌دیدگان حوادث طبیعی در شرق افغانستان (مناطق پشتون‌نشین)، تمام تلاش‌ شان را کردند تا مردم را نجات بدهند؛ البته که کار خوبی کردند؛ اما اگر غرضی در کار نیست، نباید در برابر سلاخی‌شدن هزاره‌ها بی‌تفاوت بمانند. این‌ که بی‌تفاوت می‌مانند یا سنگ‌اندازی می‌کنند و برای محافظت مردم کاری نمی‌کنند، دو فرضیه را قوت می‌بخشند؛ نخست این که در این حمله‌ها دست دارند؛ دوم این که جان انسان هزاره،‌برای شان ارزشی ندارد.

هـ: مهم‌ترین مسئله در این حادثه‌ها، انکار هویت قومی و تباری قربانیان و جان‌باختگان و تقلیل‌دادن آن به روالی عادی است؛ کاری که متأسفانه از سوی نهادها و رسانه‌های دولتی و غیردولتی (تا حدودی) و افراد وابسته به آن‌ها، صورت می‌گیرد. آن‌ها هیچ وقت از خود شان نپرسیده‌ اند که چرا چنین حمله‌هایی در مناطق دیگر افغانستان رخ نمی‌دهد؟ چرا همیشه در مناطق هزاره‌نشین اتفاق می‌افتند؟ اگر هم پرسیده‌ اند، و به جواب درستی رسیده ‌اند، پس حتماً غرضی در این انکار هست. وقتی هزاره کشته می‌شود، چرا در گزارش‌های‌مان به مبهم بیان کنیم؟ اگر هشتاد نفر کشته شده ‌اند، چرا تعداد زیادی ذکر کنیم؟ چرا رقم دقیق را نگوییم؟ اگر ذکر رقم دقیق کشته‌شدگان هزاره‌ها،‌آن‌ها را زیر سؤال می‌برد، هویت قومی‌و مذهبی‌ شان را زیر سؤال می‌برد، پس چرا برای جلوگیری از این کشتارهای هدف‌مند، صدای ‌شان را بلند نمی‌کنند و کاری نمی‌کنند؟ خود شان این کار را نمی‌کنند که هیچ، تازه هزاره‌هایی را که در برابر کشتار سیستماتیک و هدف‌مندشان، اعتراض کرده ‌اند، به تفرقه‌افکنی و… متهم می‌کنند.

ز: نکته‌ی آخری که به عنوان جمع‌بندی می‌خواهم بیان کنم، این است که دادخواهی برای حفظ جان و آرامش هزاره‌ها و توقف سلاخی و کشتارهای دسته‌جمعی و سیستماتیک آن‌ها، به معنای دشمنی یا تعارض منافع با هیچ گروه قومی نیست. در این‌ که هزاره‌ها هدف‌مندانه سلاخی می‌شوند و فجیعانه و مظلومانه در خانه، مکتب، خیابان، مسجد، ماشین و مسیر راه و… کشته می‌شوند، شکی نیست. هزاره‌ها نه هنگام تخریب و ویرانی کشور، نه هنگام انتحاری و جنگ، نه هنگام اغتشاش و غوغا، بل که هنگام درس‌خواندن و عبادت، در صف نماز و صنف درسی، سلاخی می‌شوند. این جنایت‌های ضدبشری، اگر مصداق بارز نسل‌کشی و قتل هدف‌مند یک قوم خاص نیست، پس چیست؟

تأمین وفاق ملی و برابری و برادری، با سکوت هزاره‌ها در برابر چنین جنایت‌هایی، یا با انکار کشتار هدف‌مند هزاره‌ها ممکن نیست، بل که اگر این‌ها به دست آید، با هم‌دردی و هم‌راهی به دست می‌آید. اگر هزاره‌ای از جنایت هزاره‌ها، اوزبیک از جنایت اوزبیک‌ها، تاجیک از جنایت تاجیک‌ها و پشتون از جنایت پشتون‌ها و سایر اقوام، از جنایت هم‌تباران شان انکار کنند، هرگز وفاق به دست نمی‌آید. اگر هم‌تباران ما تحت هر نامی، علیه اقوام دیگر جنایت می‌کنند، وظیفه‌ی ماست که بر ضد این جنایت به پا بیایستیم و جنایت را به رسمیت بشناسیم؛ انکار شان بر مشکلات می‌افزاید. این‌ جا است که ذکر هویت قومی درخون‌خفتگان دیروز و امروز دشت‌برچی، برایم مهم است؛ زیرا، آن‌ها در معرض نسل‌کشی و انکار قرار گرفته ‌اند. این مسئله، برای هر هزاره‌ی دیگری مهم است. اگر قرار است ملتی تشکیل شود و کشوری به نام افغانستان با مرزهای کنونی‌اش باقی بماند، برای هر شهروند افغانستان باید مهم باشد. اگر پشتونی این کار را می‌کند، پشتون دیگر، نباید از آن چشم بپوشد؛ اگر تاجیکی این کار را می‌کند، تاجیک دیگر نباید در برابرش بی‌تفاوت باشد و همین طور اقوام دیگر.