اسلایدر حقوق بشر زنان

روز سقوط؛ یک‌شنبه سیاه

 

اما دریغ! نهایت تمام آن‌تلاش‌ها به یک یکشنبه‌ی سیاه ختم شد. ۱۵ آگست، روزی که بیست سال تلاش و نیز خون قربانیان‌بی‌شماری که در سنگرها جان‌شان را فدای بیرقی کردند که در پای آن امیدهای بسیاری شکل‌گرفته بود، در یک چشم به هم زدن، دود شد و به هوا رفت. روزی که به ظاهر همچون هر روز دیگر آغاز شد، اما غروبی داشت توام با هراس، دلهره و ناامیدی. ۶۰ روز پس از آن تاریخ در کابل ماندیم. در محیطی سراسر خفقان و ترس. چه شب‌ها که تا صبح، دستان کودکانم در دستم، بیدار ماندم و دعا کردم که صدای ممتد فیرها برای لحظه‌ای قطع شود.

و دوباره آواره‌گی 

در ۱۵ اکتبر، دو ماه پس از سقوط جمهوریت، بار دیگر مهاجر شدم. چه چرخه‌ی تراژیکی. و شاید هم مضحک. این بار هم سبک‌بار. دختر کوچکم سه ساله است. همان سنی که خود برای نخستین بار مهاجر شدم. گمان می‌کردم که دیگر خودم، و مهم‌تر از من فرزندانم، چنین روزهایی را تجربه نخواهند کرد. آواره‌گی، سرگردانی، آینده‌ای مبهم و گنگ، دور از وطن، دوستان و خویشان، بدون هیچ درآمدی، در حالی که فرزندانت هشت ماه است که از تحصیل باز مانده‌اند، سیاه‌ترین روزهای عمرت که هیچ گاه، در بدبینانه‌ترین پیش‌بینی‌ها هم چنین وضعیتی را نمی‌توانستی برای خود و خانواده‌ات تصور کنی. روحیه‌ات باید از فولاد باشد که در چنین شرایطی همچنان استوار بمانی و ناامیدی و سرخوردگی، روح و روانت را هر روز فرسوده نسازد. ما انسانیم. از آهن نیستیم.

در طول سال‌هایی که در وطن بودم، دادخواهی‌های ما بدون هزینه نبود. به عنوان یک فعال حقوق زن، بارها و بارها مورد تهدید قرار گرفتم، با این وجود تکیه‌گاهی بود، قانونی بود و دولتی و ساختار عدلی و قضایی. معیوب بود، اما یکسره ناکارآمد نبود. به همین خاطر، علی رغم آن که در طول این بیست سال فرصت‌های مهاجرت برایم فراهم بود و بارها به کشورهای غربی سفرهای کاری داشتم، اما خیال ماندن در آن‌کشورها هیچ گاه به فکرم خطور نکرد. حالا اما در دوران حاکمیت مطلق ترس و هراس و فقدان هر گونه قانون و مستمسک قانونی، بازگشتن برای کسانی همچون من دشوار و بلکه ناممکن است. مضاف بر آن که در این مدت نیز دست از فعالیت نکشیده‌ام. علاوه بر ارتباط با فعالین حقوق زن در داخل و همکاری با آن‌ها، همچنان درباره‌ی ستم‌هایی که رژیم طالبان بر زنان می‌کنند، نوشته‌ام و از این پس هم خواهم نوشت. بگذریم از این که بازگشت به وطنی که در آن دختران حق تحصیل ندارند برای مادری که دو فرزند دختر دارد، معنایی جز دفن کردن استعداد و آینده‌ی آن‌ها ندارد.

سخن آخر 
در این مدتی که از سقوط جمهوریت در افغانستان گذشته است، چند ملیون انسان آواره شده‌اند. بسیاری نیز امروز ساکن کشورهای غربی هستند و در آن جا پناه گزیده‌اند. از کراچی‌وان گرفته تا خبرنگار، فعال حقوقی و مدنی، هنرمند، ورزشکار، وکیل و وزیر و… در این باب اما دو نکته گفتنی است. نخست آن که هیچ منطق سالم و قابل دفاعی برای گزینش پناه‌جویان وجود نداشته است. قاعدتا بایستی کسانی در اولویت باشند که بیش از همه در معرض تهدید قرار دارند و زیستن در زیر سایه‌ی حکومت طالب برایشان ناممکن است. در عمل اما این‌گونه نبوده و بسیاری از کسانی که زندگی آن‌ها در افغانستان با تهدیدات جدی مواجه بوده است، اکنون یا در داخل افغانستان به زندگی پنهانی و توام با هراس و دلهره‌ی همیشگی روی آورده‌اند و یا که در کشورهای همسایه، پشت دروازه‌های کمیساریای عالی پناهندگان و یا سفارت‌خانه‌ها بست نشسته‌اند و آواره و سرگردان هستند. من خود به عنوان کسی که بیست سال در مسیر احقاق حقوق زنان جنگیدم و در بالاترین رده‌ها فعالیت داشتم، امروز سرگردانم بسیاری دیگر نیز چون من در همین وضعیت به سر می‌برند. نکته‌ی دوم در این باب این است که متاسفانه گاه به نظر می‌رسد معیارهای غربی در خصوص پناهجویان معیارهایی دو گانه است. افغانستان و شهروندان تحت تهدید آن امروز در زیر سایه‌ی مسائلی همچون جنگ اکراین کاملا به فراموشی سپرده شده‌اند و این ممکن است به لحاظ سیاسی قابل دفاع باشد، اما یقینن که انسانی نیست. جهان نباید ما را فراموش کند و آن چه باعث می‌شود که چنین چیزی رخ ندهد، وجدان اخلاقی جامعه‌غربی است. من جدا از آنانی که دستی در شکل‌دهی افکار عمومی غرب دارند می‌خواهم که نگذارند این وجدان اخلاقی در زیر سایه‌ی ملاحظات سیاسی به خواب برود.

در مورد نویسنده

صغرا عطایی

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید