محسن خادمی
تاریخ در خیابان(سال دوم، شماره۵۳، سرطان ۱۳۹۶، اولین سالیاد قربانیان جنبش روشنایی)
۲ اسد ۱۳۹۵(دهمزنگ-کابل)
خاطرهی یک درد
روز دوم اسد بود، با بسیاری از دوستان و همفکرانم،برای نه گفتن به نابرابری رفته بودیم؛ به علت بسته بودن راهها به وسیلهی کانتینرها،در دهمزنگ مستقر شدیم، قرار بود تا برآورده شدن خواستههایمان در همان جا بمانیم؛.پس از چاشت، هوا بسیار گرم بود، خود را به زیر سایهای کشیدم، صدای رسای داوود از بلندگوها طنین انداز بود؛ دوستانم را میدیدم که هرکدام با لبهای خندان در گوشهای نشستهاند و از عزم محکمشان سخن میگویند. ناگهان صدای هولناکی به گوش رسید، روز روشن به شب تاریک مبدل گشت. گوشهایم دیگر چیزی نمیشنید؛ در اطرافم، چیزی جز پیکر به خاک و خون کشیده شدهی جوانان و کودکان به چشم نمیخورد و به تعقیب آن، انفجار دوم رخ داد؛ به سختی از جایم برخاستم؛ قلبم آن چیزی که چشمهایم میدید، باور نمیکرد؛ بوی خون وآتش، همه جا را فراگرفته بود. شعار آن روز در وجودم نعره میزد:«میمیریم، میمیریم، ذلت نمیپذیریم». و این مسافران ملکوت، چه زود ادعایشان را ثابت کرده بودند.
نظر بدهید