دُشنهی هژمونیِ نژادی یگانه عاملی بود که بر قلبِ نظام جمهوری اسلامی افغانستان فرو رفت و آن را از پا درآورد. بهواقع جمهوریتِ نوپا در مبارزه با سه قرن حضور استبدادِ نژادی-مذهبی زهر کشندهی شکست را سرکشید و جایش را به برهوت توتالیتاریسم و هژمونیِ تمامیتخواهِ نژادی سپرد. این واقعه از حیث سیاسی و تاریخی بدین معناست که هژمونیِ نژادی-مذهبی خود را بهمنزلهی بومیترین عنصر سیاست و قدرت در افغانستان از سه قرن بدینسو برساخته، تعریف کرده و لذا هر رویدادی را به خود مشروط میکند. یعنی هر تحوّلی میخواهد بیفتد، بیفتد، یا هر ایدئولوژیای میخواهد بیاید، بیاید، مشروط به آنکه پاسدار هژمونی باشد، عناصر و هستهی لایتغیّر آن را تضعیف ننماید و حتی هرگز خوابِ براندازیِ آن را نبیند. ازاینروست که رؤیای قسمی رنسانس سیاسی و اجتماعی و کوشش ما برای عبور از گذشتهی ظلمانی و فاجعهبار، هماره توسط هژمونیِ نژادی کمین میخورد و بلعیده میشود. زیرا وقتی این سوی ماجرا را مدنظر قرار دهیم، مسأله را باید بهصورت نزاع تجدّد و هویت (نژاد) صورتبندی کنیم؛ چون در کشور ما همیشه کوبیدن بر طبلِ هویت نژادی و اقامت در بادیهی جهل و دشتِ تعصّب مانع رسیدن صدای سمفونیِ توسعه و تجدّد سیاسی و آوای عدالت شده است. معنای کلّی قضیه این است که سودای تجدّد و عمران در سرگذشت تاریخیِ ما با نژادباوری و بیابانخویی بهمثابه موانع جدّی مواجه است. همین عنصر است که بهمثابه دزدِ تاریخ ظاهر میشود و دستاوردها را ناگهان غارت میکند، دقیقاً همانطور که دستاوردهای بیستسال گذشته در یک لحظه انتحار شد و شهر و شهروند مبهوت و خاموش ماند. با این حال، سقوط در روز روشن و آشکارا از طریق یک فریب جمعی و از بالا به پایین اتفاق افتاد؛ واقعهای که البته ساختار و منطقِ «ارباب-بنده»ای جامعه و سیاست پیشاپیش آن را ممکن میکرد. بدین نمط، تعلیقِ کلّیت نظام و قانون و زندانیکردن جامعه، بهایی بود که اربابانِ حافظِ ایدئولوژیِ قبیله و رؤیاپردازان بهشت نژادباوری مشتاقانه به استقبال آن دویدند.
حالا رژیم قبیله با چنگ و دندان تلاش میکند و به هر سو میخزد تا پازلها و حلقههای متفرّق خود را یکی پس از دیگری گرد آورد و برای گمکردن و محو هرگونه ردپای مقاومت تمام نیروهایش را یکپارچه بهکار اندازد. هدف اصلی زینپس تحکیمِ هژمونیِ نژادی، ثبات و بسط آن خواهد بود، تا برای همیشه امکانِ ضعف و زوال آن ممتنع گردد و آنکه دیروز ستارهای در آسمان و بوریای در زمین نداشت، اینک نه زمین داشته باشد نه آسمان. افزون بر آنکه از ابتدای ظهور دوبارهی طالبان شاهد گفتارهای رادیکالِ نژادی حول کانون پشتونوالی و لوی افغانستان در رسانهها بودیم و هستیم، اقدامات ذیل را نیز باید در راستای تحکیم هژمونی و مهمتر از همه آغاز دورهی جدید آن فهم و تفسیر کرد.
طالبان در نخستین ماهها پس از سلطه، کمیسیونی تشکیل دادند تا با رهبران و افراد برجستهی سیاسی ارتباط بگیرند و آنها را به داخل فراخوانند. به دنبال این کوشش، تاکنون چندین عضو نظام جمهوری سابق به آغوش طالبان بازگشتهاند و در آینده نیز شاهد بازگشت آنها خواهیم بود. آنها بهظاهر میکوشند نشان دهند که به حکومت فراگیر باور دارند و رفته رفته با همهی رهبران از همهی اقوام افغانستان ارتباط میگیرند و آنها را دعوت به مشارکت سیاسی خواهند کرد و … . اما همه میدانیم و بدیهی است که آنها دروغ میگویند و خوانی را که پهن کردهاند دامی است که جایی برای اقوام دیگر باقی نمیگذارد. و از قضا، دروغ یکی از مهمترین خصلتِ تاریخیِ هژمونی برای بهدامانداختن مخالفان بوده است. اینک راه هرنوع مشارکت سیاسی، عدالت اجتماعی، قانونمندی، آزادی و مدنیّت آنچنان که در بیانیهی طالبان (الإماره الأسلامیه و نظامها) مکتوب اظهار شده، بهطور قطع مسدود و ممتنع است. بههر روی، باید بدانیم اندک اندک جمعِ مستانِ نژادپرست و لایعقلهای سلفی بههم میرسند تا پایههای استبداد، هژمونی و سلفیت را محکم کنند.
نشانهی دیگر اینکه در نخستین روزهای ظهورِ مجدّد هژمونی، چیزی به نام اختلافاتِ درونیِ طالبان درز کرد و چنان شایعه شد که آنها میانشان شدیداً درگیری کردهاند و حتی زمزمهی کشتهشدن ملابرادر یکی از اعضای بهظاهر اعتدالگرای طالبان به گوش رسید. گفته میشد اختلاف اساسی میان گروه افراطیِ حقّانیها که سالها عامل انتحار و ترور در کشور بوده و گروه معتدل قندهاری به رهبری ملّابرادر وجود دارد. بدون شکّ، نمیتوان اختلافات میان گروههای طالبان را بر سر مواضع سلیقهای یا شیوهها و برخوردهای جزئیِ سیاسی و نیز امتیازطلبیهای سیاسی و اقتصادی، انکار کرد، اما راجع به واقعیت و شدّت این اختلافات خصوصاً راجع به اصول نژادباورانه و پایههای ایدئولوژیک آن ،شدیداً باید تردید کرد. گمان نمیکنم این اختلافات آنچنان بنیادی، اصولی و ایدئولوژیک باشند که انتظار داشته باشیم رژیم طالبان را از درون دچار فروپاشی یا دستکم تضعیف نماید. اصول پذیرفتهشده و غیرقابل تغییرِ حاکمیّت طالبان چیزی است که در کتاب مذکور بهطور مکتوب بیان شد و ما سالها شاهد اجرای عملی و عینیِ آن بودیم. پس قاطعانه میتوان مدعی شد که تنها معنا و هدف این اختلافات اجرای یک بازی و نمایشِ سیاسی است برای منحرفکردن افکار عامه، در انتظارنگهداشتن اذهان دیگران و ایجاد مجال مطمئن.
افزون بر اینها، در یازده جوزا، پنجاه تن از رهبران قبایل پشتونهای پاکستان (تحریک طالبان پاکستانی= تیتیپی) تحت رهبری مولانا صالح شاه به نمایندگی از مناطق وزیرستان، اورکزی، ملاکند، باجور، کرم و خیبر پختونخواه در کابل با طالبان افغانستان دیدار کردند. همآغوشیِ رهبران قبیلهای طالبان از دو سوی خط دیورند در وضعیت کنونی چه معنا میدهد؟ هرچند از واقعیت پشت پردهی این یارگیریها اطلاعات دقیق نداریم، اما با خوانش این اقدامات در نسبت با بسیار نشانههای دیگر میتوان به حدس و گمانی دقیقتری رسید. طالبان پاکستان از سالها بدینسو با دولت این کشور دچار منازعات و درگیریهای شدیدِ سیاسی بودند. علاوه بر آنکه مدارس دیوبندیهی پاکستان پشتوانهی مهم و لانهی ایدئولوژیک گروههای افراطی بهحساب میآید، بسیاری از کارخانههای اسلحهسازی و مواد منفجره در همین مناطق پشتوننشین پاکستان مهیّا میشود و در تنشهای داخلی پاکستان و افغانستان بهخصوص حملات خرابکارانه و انتحاری به مصرف میرسد. طالبان پاکستان در حقیقت خواستار مدیریت خودمختار مناطقشان هستند و نیز برخی از مواد قانون اساسی پاکستان را خلاف شریعت اسلامی میدانند و با آن مخالفت میکنند. این جدال یک بار دیگر در هفتههای گذشته مطرح شده و طالبان خواستار خودمختاری شدند. دولت پاکستان در طرف مقابل اصرار دارد طالبان خلع سلاح شوند و تابع قانون اساسیِ پاکستان بمانند و در سایهی صلح و امنیّت و با حفظ مصالح علیای پاکستان به مدیریت مناطقشان تحت دولت پاکستان ادامه دهند. آنچه در این جدال خودنمایی میکند نفس ادعای خودمختاریِ پشتونهای قبایلی پاکستان است که میتواند آیندهی سیاسیِ دو کشور خط دیورند را تحت تأثیر قرار دهد. معلوم نیست این خودمختاری چگونه تحقق مییابد یا خیر؛ و طالبان چگونه قادر خواهند بود نکاح سیاسی-استخباراتی با آیاسآی پاکستان را پشتسر بگذارد؛ اما کوششهای طالبان پاکستانی و همدلی و استمداد از طالبان افغانستان برای میانجیگری در منازعه و تزلزل مرز دیورند، قاطعانه بیانگر فراتربودن این کوششها از نفس تثبیت خودمختاری است. مسألهی دیورند اصالتاً با خود موجودیت پاکستان گره خورده و لذا در کانون استراتژیهای آن قرار دارد. همهی دخالتهای بیرحمانهی پاکستان از چهار دهه بدینسو بهواقع سویهی دیگر از حفظِ موجودیت خود است. بههرروی، آنچه مهم است بدانیم این نکته است که هژمونیِ نژادی-مذهبی دورهی جدیدی را آغاز کرده است و نمیتوان تنها به شیوههای گذشته علیه آن مقاومت کرد.
نظر بدهید