حقوق بشر زنان

«روزی که طالبان کابل را گرفتند، به‌خودکشی فکر کردم»

سهیلا (بانویی که بنابر مسایل امنیتی اسم مستعار برایش گذاشته‌ایم) می‌گوید:«من زادگاه خود را به‌خاطر تهدیدهای شخصی و خانوادگی‌ام ترک کردم. زیرا می‌دانستم وقتی که طالبان ولایت غور را گرفتند، در ولسوالی لعل و سرجنگل دو زن که قبلن طلاق گرفته بودند طالبان با درخواست خانواده‌ی شوهران‌شان دوباره به خانه‌های شان بازگردانیده بودند. من از هر نگاه ترسیده بودم و از هرنگاه آسیب‌پذیر شده بودم.»
خانم سهیلا از زنان معترض غور است که در سازمان‌دهی اعتراض‌های گسترده در غور و کابل نقش داشته است. نخستین دختر در روستای شان بوده که از دانشگاه فارغ شده است و نخستین رستورانت بانوان را در ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غور تاسیس کرده است.
او برای آسایش و دست‌یابی زنان غور به آموزش، زمینه‌های کاری و بازار کار تقلای بسیار کرده است. همزمان سه دختر دانشجوی غور را تمویل می‌کرده تا ادامه‌ی تحصیل بدهند و به دلیل ناداری از این حق شان بی‌بهره نمانند. خانم سهیلا در چند سال فعالیت اجتماعی و مدنی‌اش نخستین مسابقه‌ی دوچرخه‌سواری و چهار نمایشگاه را برای تشویق زنان به کار و صنایع دستی در ولایت خودش راه‌اندازی کرده بود اما در این اواخر زندگی رقت‌باری دارد.
زمان دانش‌آموزی دشواری داشته است و مکتب از محل سکونت شان خیلی دور بوده و رفت و برگشت شان هر روز شش ساعت را دربر می‌گرفته و زمانی که وارد دانشگاه می‌شود بزرگترین آرزویش این بوده است که دوباره به ولایت غور برگردد و با زنان روستا کار کند که بعدها به این آرزوی خود دست می‌یابد و بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیر به کار برای زنان می‌پردازد.
سهیلا در مورد فعالیت‌های اجتماعی‌اش می‌گوید:«وقتی کارهایم را با زنان روستا شروع کردم، با تمام انگیزه تلاش کردم که برای شان یک الگوی خوب باشم و آن‌ها را تشویق کنم که درس بخوانند و در همه بخش‌های جامعه حضور بیابند. در کنار کارهای رسمی، فعال حقوق زن و رضاکار حقوق بشر بودم و برنامه‌های فرهنگی برگزار می‌کردم و مدت شش سال در موسسه‌ها با خانم‌های روستایی در ولسوالی سیغان و کهمرد بامیان و ولسوالی لعل وسرجنگل ولایت غور کار کردم.»
او به‌خاطر فعالیت‌های اجتماعی و مدنی‌اش از سوی خانواده‌ی شوهر تهدید می‌شود و مردم از گوشه و کنار بر او می‌تاختند چون باور آن‌ها این بوده است که او نمی‌تواند بدون اجازه شوهر خود از خانه بیرون شود، وظیفه اجرا کند و فعالیت اجتماعی داشته باشد. به گفته‌ی خودش:«با دوچرخه‌ام تنها به روستاها سفر می‌کردم که به دلیل فعالیت‌های اجتماعی‌و سفرهایم از سوی خانواده شوهر از وظیفه منع شدم.» این رخدادها شدیدن به او آسیب روانی می‌زند و بعدها از چشم همه دور شده و به زن منزوی تبدیل می‌شود.
هرچند او به آسانی در برابر خشم و تهدید خانواده و اطرافیانش سر فرود نمی‌آورد و باز هم در کنار دیگر زنان به گام برداشتن در راهی تعهد دارد ادامه می‌دهد و خمی به ابرو نمی‌آورد. خودش در رابطه با این می‌گوید:«در جمع خودم را شاد نشان می‌دادم تا مبادا کسی بگوید که سهیلا ضعیف است. چون من مایه‌ی امید خیلی از دختران روستایی شده بودم و مجبور بودم که سکوت کنم و نباید موانع شخصی‌فراراهم را بازگو می‌کردم.»
همچنان می‌گوید:«من این همه سال در حال شخصیت‌سازی برای خود و درگیر جنگیدن با اندیشه‌ی طالبانی بودم ولی شوهرم نمی‌توانست بپذیرد که خودم باشم و یک سهیلا که می‌خواهد آزاد زندگی کند و برای جامعه‌ی محروم خود خدمت کند.»
یک سال پیش به دلیل همین مسایلی از همسرش جدا شد و دیگر چون شوهر و خانواده‌ی شوهری ندارد به راهش سد شود، برای فرداهایش برنامه‌ریزی می‌کرد که چندی بعد طالبان بر کشور مسلط شدند و همه‌چیز خلاف میل و انتظارش شد. دختران دانش‌آموز از مکتب‌منع شدند و زنان شاغل و مستقل خانه‌نشین شدند؛ اما او که اهانت به حقوق مدنی و اجتماعی، رویاها و آزادی هم‌نسلانش را دید، تاب ادامه دادن نداشت الا این‌که در برابرش بایستد و قد علم کند.
روزی که طالبان کابل را گرفتند او شوکه شد، حتا که به خودکشی فکر کرد. طوری که خودش می‌گوید که هر زمان دروازه را کسی می‌کوبد، فکر می‌کند طالبان با تفنگ‌های دست‌داشته‌و چهره‌های خشن شان با همراهی خانواده‌ی همسرش به دنبال او آمده‌اند.
او برای احقاق خود و دیگر شهروندان کشورش در اعتراض‌های راه‌اندازی‌شده در کابل شرکت کرد و برای این‌که شناخته نشود تمام صورتش با ماسک و عینک پنهان می‌کرد ولی این حس همیشه با او بود که ممکن از ‌آن‌جا زنده برنگردد. طوری که خودش می‌گوید:«روزهایی که در تظاهرات می‌رفتم با والدین و خواهر و برادرم تماس گرفته و خداحافظی می‌کردم و فکر می‌کردم شاید زنده نیایم. این حس را در تمام وجودم احساس می‌کردم و با تمام انگیزه و تعهد در تظاهرات شرکت می‌کردم و زمانی که با طالبان روبه‌رو می‌شدم کلمه‌ی مرگ برایم هیچ شده بود و چیزی بنام ترس را در وجود خود حس نمی‌کردم. چون همه‌ی ما زنان مستقل و شاغل قربانی بودیم و قربانی شدیم و هیچ چیزی برای از دست دادن نداشتیم. برای یک فرد مستقل و آزاد چیزی قشنگ‌تر از آزادی نیست که آن هم از ما گرفته شده بود.»
او زاده و پرورده‌ی غور است، از جایی که زن‌ها از درس و کار بازداشته می‌شوند، مورد خشونت قرار می‌گیرند و بارها دختران و زنان تن به خودکشی دادند و هیچ‌کسی صدای آن‌ها را پیش از مرگ نشنید، صدا بلند کرد. عروس فیروز کوه در همین ولایت تیرباران شد. رخشانه، دختری که بی‌رحمانه سنگسار شد، دختر همان دیار بود. او در چنین جایی فعالیت‌های حقوق بشری را به تنهایی و بدون هیچ حامی دنبال کرد که حتا توسط خانواده‌ی شوهر هرزه خوانده شد.
او اکنون به یک زن گوشه‌نشین و زندانی تبدیل شده است که نمی‌تواند راحت تا بازار برود و هراس دارد که مبادا کسی از اطرافیانش او را به دام اندازد و حس می‌کند کسی نیست یاری‌اش کند و در جست‌وجوی راه بیرون‌رفت است که هنوز نیافته است. اکنون از همه‌ی آدم‌ها می‌ترسد و این تهدیدها او را آزار و رنج می‌دهد.
با مسلط شدن طالبان بر کشور، کارمندان دولتی از وظایف شان برکنار شدند و پای سکتور‌های خصوصی لنگ شد و میزان فقر افزایش یافت و افراد به اتهام‌های گوناگون از سوی طالبان مورد شکنجه قرار گرفتند و به این دلیل اعتراض‌ها از سوی زنان شکل گرفت و آهسته آهسته دامنه‌ی آن گسترده‌تر شد. اما طالبان پیوسته در پی سرکوب آنان شد و در چندین مورد زنان معترض را شکنجه کردند و از آنان اقرارهای اجباری گرفتند و باعث خاموش شدن شان شدند. با آن‌هم زنانی هستند که مبارزه در برابر وحشت خلق‌شده توسط طالبان خون بر کف، قد علم می‌کنند و از سوی هزاران شهروند مورد ستم حرف می‌زنند. اما زنانی خاموش‌شده‌ای چون خانم سهیلا هم هستند که اکنون در انزوای خود شان به‌سر می‌برند و جزئی از کلیت ناگزیری استند که در وضعیت نابهنجار حاکم، ناگزیر به خاموشی گزیدن در این جغرافیای جبر شده‌اند.