چرخشی در حال وقوع است. مردمی که پیش از این دردهایش را در مناسک مذهبی به اشک و آه و ماتم تبدیل میکردند، اکنون در خیابانها با حقیقیترین زبان سخن میگویند. این حرکتهای خیابانی، مردمی و خودجوش و در آنها همگان بهصورت برابر مرجعِ حقیقتاند. هیچ رهبری جهادی و غیر جهادی در پشت این اعتراضها نیست و هیچ حزبِ سیاسی آنها را برنامهریزی نمیکند.
۱-کشتار و تکفیر هزارهها در تاریخ افغانستان پدیدهای چندان تازه نیست. نخستین بار هوتکیان از امپراتوری عثمانی درخواست کردند که هزارهها را مردم کافر اعلام نمایند. هرچند آنها در این راستا توفیقِ کامل نیافتند ولی بههرحال از هر فرصتی ممکن برای کشتار و نابودی هزاره استفاده کردند. به روایتِ کروسنسکی، کششِ لهستانی، هوتکیان، به معینت ولایتِ عهدی «اشرف افغان» پنجصد تن از سران و بزرگانِ هزاره را در یک روز در اصفهان سر بریدند. در زمان احمدشاهِ ابدالی نیز بخشهای زیادی از سرزمینهای مردم هزاره تصرف و ساکنانِ آنها کشته و آواره شدند. دهشتناکترین قتلعام هزارهها در زمان عبدالرحمن صورت گرفت؛ قتلعامی شصتـوـدو درصدیای که از نظر تاریخی در این حوزه تمدنی دیده نشده است. سالهای پس از قتلعام را باید سیاهترین دورانِ تاریخ هزاره دانست: دورانِ برده گیری، کارِ اجباری، مالیات بر نفس، اخراجِ اجباری، سرکوب و غارتها و چپاولهای سازمانیافته. هزارهی پس از قتلعام «فیگورِ تاریخی» است که هرکسی حق دارد او را بکشد، بدون آنکه قاتل و مجرم شناخته شود. او نه آنقدر مقدس است که قربانی به شمار آید و نه آنقدر بهدور از توجهِ قدرت که کشته نشود.
۲- واکنشِ هزارهها در برابر این کشتارهای بیرحمانه، معمولاً سوگواری در درونِ خانه یا مسجد و حسینیه بوده است. حسینیه در میانِ هزارهها دارای نوعی کارکرد تاریخی و دستکم از زمان عبدالرحمان بدین سو، مکانِ عزاداری قربانیان جنگ بوده است. عزاداری در حسینیهها بیش از آنکه نوحه و عزا برای شهیدانِ کربلا باشد، سوگواری جمعی در رثای کشتهشدگانِ جنگ، بهویژه کشتهشدگانِ قتلعام ارزگان است. درونمایهی اصلی این مناسک را یادآوری قربانیانِ جنگ تشکیل میدهد. به سخنی دیگر، عزاداری، نوعی «زبانِ پنهان» و «تقیه در یادآوری» است. کشتهشدگانِ کربلا، فقط سوژهی فرافکنی مصیبتها و قتلعامهای تاریخی و حسین و یارانش در حقیقت، روایتِ استعلایی از مردانِ خاکی و زمینی است که در جنگ جان باختند. خرابهی شام، زبان پنهان کارخانههای کارِ اجباری و زندانهای خوفناکِ کابل در زمانِ عبدالرحمن و بازگشتِ اهلبیتِ بیسرپرست از شام داستانِ زنان بیسرپرستی که پس از مرگِ همسرانشان در زندانهای کابل، به توپ بستن، تیلداغکردن و یا چنانکه ریاضی هروی مینویسد فرو افگندن آنان از بالای کوهِ آسمایی، راه خانه را گم کردند و بهعنوان کنیز در بازارهای جهان به فروش رفتند.
۳- مناسکِ عزاداری بهعنوان زبانِ پنهانِ یادآوری کشتهشدگان جنگ، برای کسانی که در هزارهجات زندگی کردهاند، بهروشنی قابلفهم است. به نظر میرسد اگر در این مورد که عزاداران هنگام گریستن چه کسانی را به یاد میآورند، پژوهشی تجربی صورت بگیرد، نتایج پژوهش نشان خواهد داد که عزاداران وابستگانِ نزدیک شان را به یاد میآورند. مراسمِ سوگواری بیش از آنکه همذاتپنداری با حسین باشد ـ هرگز چنین چیزی واقعیتِ تجربی نداردـ، همذاتپنداری با تاریخ و سرگذشتِ خود آنهاست. این امر که حضورِ زنان در مساجدِ اهل تسنن تا هنوز در افغانستان ممنوع است ولی حضورِ زنانِ هزاره در مناسکِ عزاداری، پررنگتر از مردان است، همپیوندی مناسکِ عزاداری و صحنههای سوگواری در رثای شهیدانِ ارزگان را بهخوبی نشان میدهد که در آن زنان بهصورت دستهجمعی بر سر جنازهها «مَختَه» میکردند. بههرحال، بهدور از وراجیهای الاهیاتی ملاهای که با برگشتن از قم و مشهد بهعنوان «دانای کل» خودشان را در میانِ مردم جا زده و ماجرای کربلا را در چارچوبِ ایدئولوژی جمهوری اسلامی و شخصِ خامنهای در میان مردم تبلیغ و ترویج میکنند، عزاداری کربلا نوعی زبان جمعی و مخفی تاریخ است: تاریخی که فقط در صدای خاموشِ خاطره و در عالمِ ذهن بازخوانی میگردد. از نقطهنظر تاریخی، با جنگهای غربِ کابل و مقاومتِ تاریخی هزارهها، نخستین بار این زبان پنهان به زبان حقیقی و آشکار بدل گردید: حضورِ تاریخ از فضاهای مخفی و سرپوشیده به خیابان. البته هنوز رسیدن به مرحلهی نابِ حضور تاریخ در خیابان راهی درازی در پیش است، هنوز کارناوالهای عزا در خیابانهای کابل، تجربههای تلخِ تاریخیشان را به حسین فرافکنی میکنند و بازارِ مرده ریگ مناسک رونق خاصی دارد، اما بههرحال تاریخ و زبان نوینی در حال تکوین است. هزارهها بهجای برگزاری مراسم عزاداری در تکیه خانهها خواهان حقشان در خیابانها هستند و بهجای پرچمِ سُرخِ کربلا تصاویرِ قربانیانِ هزاره و شعارها و پلاکاردهایی را که در آنها از حقِ زمینی و انسانی سخن به میان است، در دست دارند. حضور به این شیوه، حتی اگر پراکنده و دیاسپورایی باشد، باز هم نوعی فاصلهگیری آنها از زبانِ مخفی را نشان میدهد؛ فاصلهگیری که اگر در راهِ آن سنگاندازی نشود، در درازمدت به حضورِ حقیقی آنان در تاریخ منجر خواهد شد. اعتراضِ سراسری هزارهها در چند روز اخیر در گوشه و کنار جهان، حتی اگر تأثیری در روندِ کنونی نداشته باشد، نشانهی شکلگیری آگاهی تاریخی جدید در تاریخ هزارهها هست. تاریخ با همین رخدادهای ساده آغاز میگردد: قیام ساده و بیآلایش گاو سوار و یا حرکت گروهی کوچکِ به خیابانها و اعلامِ نارضایتی شدید از وضعیت.
۴- قامت راست کردن از زیر بارِ قتلعام ۶۲% این خشونتِ برسازندهی هولناکِ تاریخی هرگز کار آسانی نبود. پاسداری از دستآوردهای این خشونت برسازنده با خشونتِ نگهدارنده و قانون توسط حکومتهای چوپانی، امکان شکلگیری جنبشِ اعتراضی هزاره را دشوارتر کرد. البته بهرغم این قتلعام، مقاومتِ هزارهها در برابر عبدالرحمن، یکی از درخشانترین مقاومتهای تاریخ است. هزارهها در چندین نوبت شکستهای بسیار سنگینی بر لشکریانِ عبدالرحمن وارد کرد، به گونهی که اگر تشویق و حمایتِ انگلیسیها نمیبود، نمیتوانست دیگر با هزارهها روبهرو شود. برخلافِ تاریخنگارانِ رسمی و غیررسمی که حوادثِ قرنِ قتلعام را در چارچوبِ ذهنیت اقتدارگرای قوم حاکم، تحلیل و تفسیر کردهاند، مهمترین دلیل شکستِ هزارهها در برابر عبدالرحمن، چنانکه در کتابِ «دخترِ وزیر » آمده است، نبود «پول» و «اسلحه» بود؛ـ دوعاملی که در حالِ حاضر نیز مهمترین نقطهضعفِ هزارهها به شمار میروند. به روایت هملتون پشتونها در یک جنگِ نابرابر و تنها به کمک اسلحه و پولِ انگلیس توانست مقاومتِ مردم هزاره را در هم بشکند. ریاضی هروی در عینالوقایع بهرغمِ حماسهسراییهای اجداد ابدالیاش، در مواردی خودش را لوده و به سرسختی، شجاعت و پایداری هزارهها اعتراف مینماید. او در کتاب «عینالوقایع» موردی را یادآور میشود که یک نفر هزاره با تفنگِ دهنپر بیست نفر از سپاهیانِ عبدالرحمان را از پای درمیآورد و حتی پس از زخمی شدن وقتی سپاهیان میآیند که او را بکشند، چند نفر را با کارد زخمی میکند.
۵- بههرحال، هزارهها در این جنگِ نابرابر شکست خوردند، نیروی رهاییبخشی تاریخ اما به پایان نمیرسد. همیشه کسانی خواهند بود که از میان خاکسترِ قتلعام به پا خاسته و ظالمان را به دادگاهِ تاریخ فراخوانند. آن نیروی مسیاینک که سبب میگردد یک نفر با تفنگِ عادی بیست نفر را که مسلح با بهترین تفنگها بودند از پای درآورد، هرگز به صفر نمیرسد. درست است که «وضعیتِ اضطراری برای ستمدیدگان قاعده است» ولی همیشه این امکان وجود دارد که آنها با ایجاد یک «وضعیتِ اضطراری حقیقی» خطری را که فقط به آنها اختصاص دارد، همگانی سازد. قیام گاو سوار(۱۳۲۴) در برابر مالیاتِ سنگینِ حکومت را باید مهمترین قیامِ مردمی و واکنشِ حقیقی علیه وضعیت دانست: حرکتِ سیاسی تاریخی و بیرون زدن امر مزید از خانه و حسینیه، محاصره کردن دفاترِ دولتی در هزارهجات و درنهایت تحمیلِ خواستِ سیاسی مردم بر حکومت. گاو سوار بنیانگذاری یک سیاستِ حقیقی است: سیاست معطوف به جمع و برابریخواهانه، به گونهی که هرکسی فارغ از ویژگیهای اجتماعی و مذهبی بهعنوان یک انسان ژنریک میتواند مرجعِ حقیقت باشد. ویژگی اصلی این قیام عدالتخواهانه، مداخله انقلابی در تاریخ و طغیانِ امر مزید در برابر قانون است.
۶- قیام گاو سوار، به نحوی ستمِ نامحدود را به ستم سنجشپذیر بدل نموده و حکومت را به محدودیتهای ستمگریاش، حداقل در هزارهجات، آگاه ساخت. اما بههرحال این قیام فقط رهایی انسانِ هزاره از عدم تعین در روستاها بود. قیامِ چنداول در سال ۱۳۵۸ را میتوان قیام شهری و «حضورِ تاریخ در خیابان» دانست. این قیام طغیانِ گروهِ مازاد محروم در متنِ شهر، در برابر شهر بود و درواقع تناقضاتِ درونی تاریخ را آشکار میساخت. تحلیلِ این قیامِ اجتماعی بهعنوان قیام در برابر کفر و الحاد و در چارچوبِ مذهب و الهیات گمراهکننده است. قیامِ چنداول، اعتراض به تمام زمینی، مردمی، برابریخواهانه و دارای جوهرِ مسیانیکِ تاریخی-اجتماعی بود. نتایج سنگینِ سیاسی، پیامدها حاشیهها و درنهایت مصادرهی آن توسطِ گروههای سیاسی و مذهبی فرصتطلب را باید از اصل این قیام تفکیک کرد. حتی اگر ازنظر تاکتیکی یک خطای سیاسی و تضعیف پایگاهِ اجتماعی- سیاسی هزارهها تلقی گردد، ربطی به ماهیتِ تاریخی آن ندارد. این قیام سنجشپذیرساختن قدرتی بود که جز هزارهها دیگر هیچ نیروی شهری در کابل نتوانست در برابر خشونتِ نامحدودِ آن بایستد. بهرغمِ محرومیتهای اجتماعی و تاریخی، آنها توانستند دستکم در زمان محدود وضعیتِ اضطراری را که مخصوصِ جوالیهای هزاره و هزارههای جوالی بود، همگانی ساخته و یک وضعیتِ اضطراری حقیقی را در تمامی شهر کابل به وجود آورد.
۸- قیام گاو سوار، برقراری وضعیتِ اضطراری حقیقی در هزارهجات و ناگزیر ساختن حکومت به لغو قانونِ سنگینِ مالیات بود: یگانه خشونتِ مسیحایی و بدونِ خونریزی در تاریخ افغانستان. قیامِ چنداول ایجاد وضعیتِ اضطراری حقیقی در پایتخت و در بیخِ گلوی حکومتی بود که بزرگترین قدرتِ جهان(شوروی) از آن حمایت و پشتیبانی میکرد. فرجامِ این قیام، اما، خونین بود: سر به نیست کردنِ نخبههای فکری و ریختن خون گرمِ هزارهها در خیابانهای سرد و خونخوار کابل. آن بارقهی امید سیاسی-اجتماعی که مردم را از عزاداری به انقلاب و از حسینیهها به خیابان کشاند، بهشدت تمام سرکوب گردید. این سرکوب، اما، پایانِ تاریخ نبود. رخداد عدالتخواهانهی غربِ کابل را میتوان حضور حقیقی هزارهها در خیابان تاریخ و تاریخ در خیابان دانست. خیابان فقط خانه فقط محل رفتوآمد نبود، سنگر هم بود. خیابان به زبانِ سوژههای تاریخی سخن میگفت، به زبان سوژههای که چرخهی تکرار تاریخ را متوقف کرده بودند. مزاری به حیثِ سوژه حقیقت توانست یک وضعیتِ اضطراری حقیقی به وجود آورد؛ وضعیتی که در آن انسان هزاره فقط قربانی نبود، میتوانست خطر هم باشد. ۲۳ سنبله سال ۱۳۷۳، نماد حضورِ حقیقی هزارهها در تاریخ است. قیامی عدالتخواهانهی که در ابراهیم گاو سوار از روستاها آغاز شد و در چنداول به عدالتخواهی شهری و خیابانی بدل گردید، در غرب کابل حقیقتِ تاریخی پیدا کرد. اکنون فقط شعار نبود، تفنگ هم بود، فقط روضه نبود، دمبوره و داود سرخوش هم بود، تنها کشته شدن نبود، کشتن هم بود. هرچند سنگینی این حضور سبب گردید که از عربستان و ایران تا پاکستان و متحدانِ غربیاش، از پنجشیر و پغمان تا سروبی و قندهار، از ملاهای ریاض تا آیتاللههای تهران و بالاخره از دولتِ ربانی تا امارتِ اسلامی طالبان، همه و همه این رخداد عدالتخواهانه را تضعیف نموده و هزارهها را از خیابان، این صحنهی اصلی تاریخ، به حسینیهها و عزاخانه تبعید نمایند. تاریخ اما ورق خورده بود. کشتارهای بیرحمانه، قتلِ مزاری و هزاران تکنیکِ حذف و طردِ دیگر نتوانست کارگر آید و هزارهها را از خیابان به خانه و فضاهای ماتمزدهی حسینیهها بازگرداند: عدالتخواهی اندکاندک دارد دیونوسوسی و خیابانی میشود.
۹- حضورِ تاریخ در خیابان هرروز فراگیرتر وجدیتر میگردد. تبعیدیانِ غریبِ هزاره در هرکجای دنیا، حتی اگر تعدادشان اندک هم باشند، به اعتراضِ علنی و مدنی در خیابانها روی آوردهاند. حرکتهای کوچک و پراکندهی که در این روزها دیده میشوند، نشانهی شکلگیری رؤیاها و آرزوها و شیوههای اعتراضی و حقخواهی نو در کامیونتیهای بهشدت دایاسپورای هزاره است. این حرکتها کاملاً مردمی و خودجوشاند. ترکیبِ سنی و جنسیتی تظاهرات کنندگان نشانگر آن است که در این صدا همگان بهصورت برابر مرجعِ حقیقتاند. هیچ رهبری جهادی و غیر جهادی در پشت این اعتراضها نیست و هیچ حزبِ سیاسی آنها را برنامهریزی نمیکند. حرکتِ نابِ مردمی است؛ حضور زندهی تاریخ در خیابان و بهجای که انقلابها و رخدادهای بزرگِ جدید در آن رخدادهاند. خیابان، مکانِ اصلی جابهجای قدرت در جهان امروز است. کاخها، جایش را به خیابان داده است و تقدیرها در خیابانها رقم میخورند. انقلابهای بزرگ دنیا، قیامهای عدالتخواهانه در برابر تبعیضهای قومی و نژادی و جنبشهای ضد استعماری خیابان را بهعنوان صحنهی اصلی نبرد انتخاب کردهاند. آنچه در حال حاضر از آن بهعنوان «بهار عربی» یاد میشود، حضورِ مردم ناراضی در خیابانها است: بهارِ عربی، بهار خیابانی است، همانگونه که انقلابهای بزرگِ مدرن، انقلابهای خیابانی هستند. به هر صورت حضور تبعیدیان غریب هزاره در خیابانهای جهان، گامی هرچند ضعیف، اما درخشان است. چرخشی در حال وقوع است. مردمی که پیش از این دردهایش را در مناسکِ حسینی به اشک و آه و ماتم تبدیل میکردند، اکنون در خیابانها با حقیقیترین زبان سخن میگویند. در میان بیشمار کشورهای که آوارگان هزاره در آنها وجود دارد، ایران، تنها کشوری است که تحملِ حضورِ هزاره در خیابان را ندارد و مهاجرینِ هزارهی مقیمِ ایران تا هنوز ناگزیرند تاریخشان را با زبانِ پرراز و رمزِ مناسکِ دینی بیان نمایند. اما بههرحال اخراجِ اجباری هزارهها از افغانستان که قدرتِ فاتح آن را نابودی هزارهها تصور میکرد، اکنون اندکاندک به وجدانِ بیدارِ دایاسپورایی بدل میگردد: وجدانی که هرگز نمیخواهد خیابانِ تاریخ را ترک گوید.
نظر بدهید