نویسنده: دیپا اِم. اولپلی،پروفیسور و محقق در امور آسیای جنوبی و هند و چین در دانشگاه واشنگتن دیسی
مترجم: علی عالمی کرمانی
پارهی نخست
بنگلادش با تاریخچهی کوتاه خود، از زمان استقلال در سال ۱۹۷۱ تا کنون باعث شگفتیهای متعدد شده است. از نظر اقتصادی، کسانی بودند که از ابتدا چشماندازهای آنها را رد می کردند و سرپیچی کردند؛ اما در توسعهی اقتصادی در مقیاس کوچک نیز نوآوریهای داشته است. از نظر سیاسی، همچنان لنگانلنگان به سوی چارچوب دموکراتیک پیش رفته است. اگر وضعیت آشفته دارد؛ اما با ثبات است. جامعهای بنگلادش به دلیل اخلاق کثرتگرایانه و همزیستی مذهبی قابل توجه است. در بیشتر موارد، این کشور همچنان توانسته است تا حدی در برابر تحولات عمدهی ژیوپلیتیکی که تحولات منطقه و فراتر از آن وابسته به این مساله است، محفوظ بماند.
به هرحال، از زمان انتخابات ۲۰۰۱، سیاست در بنگلادش بهطور غیرمنتظرهی دچار تفرقه شده است. قطببندیهای شدیدی را بر هویتهای سکولار، مذهبی و ژیوپلیتیکی آشکار به وجود آورده است. سوال مهم که در این زمینه وجود دارد، این است که آیا خشونت فزاینده در حوزهی سیاسی، بازتابدهندهی این موضوعات اساسی است؟ به بیان سادهتر،آیا رقابت بین احزاب برای گرفتن غنایم سیاسی میباشد؟ ظهور اسلامگرایان افراطی در این کشور و پیامدهای نگرششان در خارج از مرزهای آن، نشاندهندهی این است که نمیتوانیم این سوال را با وجود اساس و ریشههای امیدوار کننده در کشور، نادیده بگیریم. بهعلاوه، بنگلادش بهعنوان کشوری که اکثریت شهروندانش مسلمان است؛ اما در تقابل با پاکستان و افغانستان قرار دارد و نمونهای از تحولات منطقه را به ما ارایه میدهد. از اهداف این کتاب، تمرکز بر این است که چگونه رشتههای مختلف هویتی در بنگلادش با دستکاری و اضافهکاریها تعامل داشتهاند، در حالیکه این کشور، در ابتدا از بدترین اشکال قطبسازی فرار کرده بود؛ اما بعدها با آنها روبرو شده است. برخلاف سایر فصلها، این احتمال برای افراطگرایان خشن برجای مانده و نگران کنندهاست. در این خصوص، بنگلادش را میتوان «پروندهای آزمایشی» نامید که هیأت منصفه هنوز در آن حضور پیدا نکرده است.
در سطح استراتژیک، نگرش بنگلادش به هند از آفرین به نفرین تبدیل شده است. برجستگی این سیاست ناهمگون، تا حد زیادی هویت ژیوپلیتیکی به شدت مورد منازعهرا در منطقهای آسیای جنوبی بازتاب میدهد. مشغلههای امنیتی هند در مناطق شمال- شرقی مرز خود که در همسایگی با بنگلادش و چین است، اصلا روابط دوجانبه را آسانتر نساخته است. آسام، با بزرگترین جامعهای زبانی در شمال شرق هند، نمونهای خوبی از چگونگی نگرانیهای هند در رابطه با حاکمیت و هویت ملی این کشور با تغییر منافع استراتژیکی و هویتی است.
این فصل با طرح بنیاد سیاسی و تا حد زیادی سکولار بنگلادش که چگونه اخلاق فرهنگی-اجتماعی خاص آن کشور از این جهتگیری پشتیبانی میشود، آغاز خواهد شد. بعد از آن، فرسایش این فرهنگ سیاسی که منتهی به جو فعلی است، به ملاحظه خواهیمگرفت. درکشمکش بین مفهومهای مختلف هویتهای سکولار، مذهبی و ژیوپلیتیکی، توجه ویژهای خواهیم داشت که چگونه رابطهی هند و بنگلادش نقش خود را بازی کرده است. همانطوریکه در فصلهای قبلی مشاهده کردیم، نقش دولت در زمینهی ایجاد یک هویت قطبیشدای داخلی و خارجی قابل توجه است. بالاخره، این فصل به شواهد برجستهای تحول احتمالی سیاست و ژیوپلیتیک بنگلادش نگاه خواهد کرد. اینکه چه عوامل کاهش دهندهی ممکن است از انحراف به سمت افراطگرایی که کشور و منطقه را تهدید میکند، جلوگیری نماید.
پیوندهای مشترک و هویت پراکنده
ترکیب قومی، بنگلادش را به یکپارچهترین کشور در جنوب آسیا تبدیل کردهاست. این کشور از نظر قومی زبانی، تقریبا بهطور کامل بنگالی است و ۵۰۰ هزار نفر جمعیت قبیلهای قدرتمند زمام ۱۴۵ میلیون نفر را در دست دارند. اقلیت هندو با ۱۲ در صد جمعیت و مسیحی و بودایی با جمعیت بسیار کوچک که در مناطق قبیلهای اسکان دارند، بقیه شهروندان این کشور مسلمان هستند. از نظر تاریخی، زبان بنگالی به عنوان رسانهی مهم ملی در طول مبارزات ضد استعماری علیه هند و سپس به عنوان ضلع رهبری جنبش استقلال بنگلادشی علیه پاکستان، نقش بسیار پررنگ داشته است. بیش از ۱۰۰۰ مایل از خاک هند در هنگام ایجاد آن، بالهای شرقی و غربی پاکستان را از هم جدا کردهاست؛ ولی مسافت بسیار بیشتری از آن سرحد فیزیکی را به خود اختصاص داده است.
مسلمانان در شرق و غرب پاکستان، به جز در مسالهی دین، نقاط مشترک دیگر دربین هم ندارند، در حالیکه دین تنها عامل جدا کنندهای بنگالیهای هندوها و مسلمانان محسوب میگردید. به گفتهی مولانا عبدالکلام آزاد، مشهورترین رهبر کنگرهی جنبش مسلمانان استقلال طلب هند؛ «این یکی از بزرگترین حیلهها در میان مردم است که اظهار میدارند که قرابتهای مذهبی میتواند مناطقی را از لحاظ جغرافیایی، اقتصادی، زبانی و فرهنگی متفاوت اند، متحد کند.» در واقع، در جریان کنفرانس لیگ مسلمانان در لاهور، در سال ۱۹۴۰ که در آن تجزیهای پاکستان برای اولین بار بهطور رسمی تصویب شد، این کشور، «براساس تفاوتهای فرهنگی و جغرافیایی شناخته شدهای دو منطقه، خواستار دو کشور مستقل» در شمال غربی و شمال شرقی (پاکستان و بنگلادش فعلی) شده بود. اساس این موضوع، تفاوتهای فرهنگی و جغرافیایی شناخته شدهای دو منطقه بود. تنها در سال ۱۹۴۶ بود که نتیجه به نفع یک کشور مسلمان رقم خورد.
عوامیلیگ، که رهبری جنبش استقلال بنگلادش را در پیش گرفت، از حزب مسلمانان بنگال جدا شد و در سال ۱۹۴۹، عوامیلیگ مسلمانان را تشکیل داد. در درون این حزب، مخالفانی نیز بودند که ایدیولوژی آنها با حزب مسلمانان تفاوت چندانی نداشت؛ اما بخش بزرگی از حزب، سکولار بودند. حتی در عنوان خود، با اصطلاح مسلمان مخالفت میکردند. کلمه «مسلمان» در سال ۱۹۵۵ از حزب حذف شد تا اینکه بر ویژگیهای سکولاری حزب، تأکید شود.
در زمان تجزیه، این نگرانی در دولت پاکستان وجود داشت که هندوستان، بهخاطر اقلیت بزرگ هندو، قادر به اعمال نفوذ ناشایست در پاکستان شرقی باشد. رهبران دولت پاکستان در مرکز، برنامههای ضد هندو را برای مقابله با نفوذ بالقوهی هند، راه انداختند. در میان مسلمانان بنگالی، پشتیبانی چندانی از این طرح صورت نگرفت. مخالفت سیاسی یکپارچه با حاکمیت پاکستان، باعث شد که اخلاق اجتماعی-فرهنگی در طی قرون متمادی دو جامعه را حتی قویتر کند. بنگالیها از هر لحاظ در عرصههای اقتصادی، سیاسی و نظامی از جانب مقامات پاکستانی تبعیض را مشاهده میکردند. در صدی پاکستانیهای شرقی در میان نیروهای مهم مسلح پاکستان، نمونهای از موارد تبعیض است. در سال ۱۹۶۳، تخمینها فقط ۳ اعشاریه ۹ در صد را نشان میداد. تحقیر شهروندان بنگالی، از طرف نخبگان پاکستانی و عدم تمایل آشکار آنها برای تقسیم قدرت به همان اندازه زمینهی شورش علیه پاکستان را در سال ۱۹۷۱ فراهم کرد. ناسیونالیسم سکولار بنگالی تحت عنوان لیگعوامی، انگیزهی اصلی استقلال و سپس دولت مستقل را فراهم کرد و نظریهای دو کشور را در هم شکست. حمایت جدی هند از جنبش بنگلادشی که در جنگ با پاکستان به اوج خود رسید، فقط پیچیدگی هویت در کشور جدید را نشان میداد.
این هویت بنگالی که به خوبی توسعه یافته بود با کودتای نظامیی که دولت شیخ مجیب الرحمان را از پادرآوردند، تحت فشارهای فزایندهای قرار داده شد. از آن زمان، مبارزه اصلی بین هویت اجتماعی-فرهنگی بیشتر سکولار بنگالی و یک هویت مذهبی بر اساس دین اسلام برای بنگلادش وجود دارد. از زمان الحاق جماعت اسلامی (JeI)، حزب پیشرو اسلامی در کشور، به دولت حزب ملی بنگلادش (BNP) در سال ۲۰۰۱، این بحث شدت یافته است. (لطفا توجه داشته باشید که من در این فصل از جماعتِ اسلامی استفاده خواهم کرد به جای JI، زیرا بیشتر با بنگلادش مرتبط است). حوادث پراکندهی اشتراکی پس از انتخابات و همچنین خشونتهای تکان دهنده و بیسابقهای سیاسی از سال ۲۰۰۴ به بعد که به گردن افراطگرایان اسلامگرا افتاده است، حاکی از آن است که سیاست هویت در بنگلادش به مرحله حساس رسیده است. مطلب نهفته در این بحث، مسالهی روابط با هند است که یکی دیگر از عناصر قدرتمند هویت ژیوپلیتیک محسوب میشود.
تمایلات تعدیل کننده
بنگلادش در زمان استقلال با چالشهای غیرقابل عبوری روبهرو بود: سیل ویرانگر و توفانهای بزرگ رشد جمعیت، ظرفیت بسیار پایین صنعتی و نرخ سواد نا بسامان فرارویشان بود. روابط اقتصادی با جناح غربی به شکل «ساختار استعماری» درآمده بود. مواد اولیه ارزان از «حاشیه» به کالاهای با ارزش در مرکز تبدیل شده و دولت جدید را در یک وضعیت خطرناکی قرار داده بود. عوامیلیگ، هنوز هم تحت رهبری مجیب الرحمان، رهبر استقلال؛ پس از رهبری جنبش آزادیخواهی، بر اثر موجی از محبوبیت به قدرت رسیده بود و ساختار دموکراتیک ایجاد میشد. مقدمهی قانون اساسی اول چهار اصل ملیگرایی، دموکراسی، سکولاریسم و سوسیالیسم را در خود گنجانیده بود و به شدت مدل هند را منعکس مینمود. در اولین انتخابات پارلمانی که در سال ۱۹۷۳ برگزار شد، عوامیلیگ با کسب نزدیک به ۷۵ در صد آرا، به راحتی پیروز شد. (همه احزاب سیاسی- مذهبی پس از استقلال منحل شدند.) شکل سکولاریسم دولت تلاش کرد تا به جای جدا شدن کامل از آنها، با همه ادیان فاصله برابر را منظور نماید؛ مثلا: در تلویزیون و رادیوی تحت کنترل دولت، بخشهای از کتابهای مقدس اسلام، آیین هندو، بودیسم و مسیحیت خوانده میشد. بنابراین، در بالاترین سطح کشور، «سکولاریسم سیاسی» با حمایت آشکار مردمی به طرز چشمگیری تبلیغ میشد.
مخالفتهای صوتی بسیار کم نسبت به چنین رویکردی وجود داشت، مگر در مواردی از حزب کوچک جماعت اسلامی که جماعت ضعیف در بنگلادش بود؛ زیرا ریشههای خود را فقط از اوایل دهه ۱۹۵۰، زمانی که اعضای هیأت والدین، جناح غربی آن به منظور تشکیل حزب در شرق وارد آنجا شد، باز مییافت. در اولین انتخابات ملی آزاد و عادلانه که در پاکستان در سال ۱۹۷۰ برگزار شد، احزاب اسلامی وضعیت بدی داشتند. آنها در مقایسه با ۷۶ در صد عوامیلیگ، کمتر از ۷ در صد آرا را در شرق پاکستانشرقی یا همان بنگلادش به دست آوردند. عوامیلیگ، در پاکستان شرقی همهای کرسیها به جز دو کرسی را به دست آورده بود. (اعطای این اکثریت و امتیاز تشکیل دولت بعدی پاکستان به این حزب، موضوعی بود که جناح غربی آمادگی پذیرش آن را نگرفته بود و بحران فوری جنگ داخلی را در پی داشت). فعالیتهای جماعت اسلامی باعث ایجاد گروه دانشجویی اسلامی( Chattra Sangha) شدکه در برابر صفوف فزاینده گروههای دانشجویی چپ رادیکال که در مورد مساله زبان و در بستر سکولاریسم، نه کمونیسم و ضد امپریالیسم فعالیت میکردند، ظهور کرد.
جماعت از همان ابتدا به وضوح گرایش ملیگرایانهی بنگالی را در پیش گرفت و تصمیم اتخاذ کرد تا با مقامات مرکزی پاکستان هماهنگ باشند. پشتیبانی جماعت اسلامی (بهعنوان مطلع و مبارز) علیرغم خشونتهای نیروهای مسلح پاکستان علیه غیرنظامیان بنگالی، بهویژه روشنفکران و اقلیتها، منجر به بدنامشدن این گروه به عنوان «همکار ارتش پاکستان» در مقابل «میهنپرستان و مبارزان آزادی» شد. دولت مجیب الرحمان، فعالیت جماعت اسلامی را ممنوع کرد و مقامهای عالی رهبری آن را سلب تابعیت کرد و تعدادی از آنها به پاکستان نقل مکان کردند. اتخاذ موضع وابستگی جماعت مذهبی، در برابر ملیگرایی بنگالی و سرکوب وحشیانه هموطنان بنگالی به دست نیروهای پاکستان، نهتنها سرنوشت جماعت را مهر و موم کرد؛ بلکه هرگونه نقش رسمی یا سیاسی مذهب را نیز در ایالت جدید بی اعتبار کرد.
در واقع، تحلیلگران نزدیک در فاصله ۲۰ سال از استقلال بنگلادش، چشم انداز هرگونه حملهی سیاسی عمدهای جماعت را نفی میکردند. از همه مهمتر، دیدگاه غالب این بود که سه دهه مبارزه با نخبگان قدرت پاکستان فرهنگ سیاسی را تثبیت کرده است که با ایدیولوژی جماعت مذهبی ( بنیادگرایان ) ناسازگار است. به گفتهی یک از کارشناسان:«در سیاستهای عرفیشدهای بنگلادش، دین از درجه برجستگی در پاکستان متحد سابق برخوردار نخواهد بود.» حکام پاکستان هرچه بیشتر برای بهرهبرداری از اسلام برای نجات یک پاکستان متحد، دین را مورد توجه قرار میدادند، حمایت از سکولاریسم در بنگال، افزایش بیشتری پیدا میکرد.
با توجه به شکل غالب دین اسلام، نقش حاشیهای دین در سیاست بنگال طبیعی بود. ورود اسلام به بنگال شرقی بین قرن سیزدهم و پانزدهم میلادی مسالمتآمیز بوده است و دهکدههای بیسروتهی فقیر و نا امیدی که به شدت تلاش میکردند از سیستم مالی هندوها فرارکنند، به آرامش تبدیل شدند. هویت بنگالی، خود از قرن نهم شکل قدرتمندی به خود گرفته بود و بنابراین، نمیتوانست به راحتی جابهجا شود. به شکل اسلامیی که ظهور نمود، ترکیبی از عناصر هندویسم و فرهنگ عامیانه محلی با تصوف بود. این ادغام، همراه با زبان بنگالی، از همان ابتدا باعث جدا شدن جناحهای شرقی و غربی پاکستان شد و هویت ملی بسیار ناخوشایندی را بر اساس مفاهیم آماری «اسلام رسمی» ایجاد کرد.
گروههای جامعه مدنی
در تاریخ جدیدتر، ساختار اجتماعی بنگلادش، عمیقا تحت تاثیر ظهور یک جامعه مدنی پُر جنبوجوش و غیر معمول قرار گرفته است. اقدام داوطلبانهای به دلیل حوادث مکرر طبیعی، هنجار تاریخی بود که کشور را ویران کرد؛ اما بسیج تودهها و مقاومت مردمی در طول جنگ داخلی، و یک توفان فاجعهبار پس از آن، برای توسعه سازمانهای غیر دولتی جدید (NGO) بسیار مهم بود. تلاش امداد رسانی بین المللی عظیمی را که آن واقعه را در پیداشت به یکی از پایههای اصلی توسعه بنگلادش تبدیل شد و تا سال ۱۹۸۲ این کشور، عنوان «پایتخت کمکهای جهانی» را بهخودگرفت. بنگلادش به سرعت جذب صنعت کمک جهانی گردید و دسترسی بعدی به پشتوانه را آسانتر کرد و در نهایت تلاش سازمانهای غیردولتی گسترده شد. تخمینها حاکی از آن است که ۲۰ تا ۳۵ در صد مردم، برخی از کمکهای سازمانهای غیر دولتی را، معمولا در قالب خدمات اعتباری، بهداشتی یا آموزشی دریافت میکنند. علیرغم حمایت گستردهی اهدا کنندگان خارجی، بخش داوطلبانه بر خلاف اکثر کشورهای فقیر دیگر، وابسته به کمکهای تحت حمایت سازمانهای غیردولتی بومی، توسعه یافته و با مدیریت خود بنگلادشیها اداره میشود. به استثنای چند سازمان غیر دولتی بزرگ بومی، مانند کمیته توسعهی روستایی بنگلادش (BRAC)، بانک گرامین و پروشیکا، اکثر سازمانهای غیر دولتی محلی، بسیار کوچک و داوطلبانه هستند.
بخش آموزش ابتدایی غیر رسمی، حوزهای در بنگلادش است که سازمانهای غیر دولتی، آشکارا در آن تأثیر داشتهاند؛ مثلا: نقش آنها در افزایش سطح سواد درکشور در سال ۱۹۹۱ از ۳۵ در صد به ۶۴ در صد برای سال ۲۰۰۰ بسیار مهم بوده است. با توجه به این که تعداد زیادی از سازمانهای غیر دولتی، این گروه اجتماعی را هدف قرار میدهند، بیشترین بهره را تا کنون زنان بردهاند. در واقع، طبق گفتهی اقتصاددانان بانک جهانی، «شکاف جنسیتی» در آموزش و پرورش در بنگلادش از همه کشورهای آسیای جنوبی کمتر است. در دورهی انتقال قدرت در سال ۱۹۹۰، به یک دولت دموکراتیک، بسیاری از سازمانهای غیر دولتی از مخالفت با دولت نظامی اعلان حمایت کردند. با گذر زمان، برخی از سازمانهای غیر دولتی حکومتداری و نظارت بر انتخابات را نیز در دستور کار خود اضافه کردند. نتیجه آن رویکرد، تقویت دایمی جامعهی مدنی بوده است. کمیته توسعهای روستایی بنگلادش، که در جریان جنبش استقلال شکل گرفت، اکنون از نظر اندازه و نفوذ با ادارات دولتی بنگلادش یا شرکتهای محلی قابل مقایسه است. انگیزهای غالب این گروههای جامعهای مدنی، غیر مذهبی و باز بودهاست، در واقع، سکولار نبودند.
بنابراین، بنگلادش یک سنت مطلوبی را به ارث برده است و گذشتهی چندان دوری ندارد که اخلاق آسیای جنوبی را تسخیر کرده است. در اوایل دههای ۱۹۹۰، یک تحلیلگر دربارهی جماعت اسلامی نوشت:«جریان ایدیولوژیک جماعت در سیستم سیاسی بنگلادش همچنان تنگ و محدود خواهد بود؛ ولی عمیق و دایمی خواهد.» شبیه به همین نگرش، یکی دیگر از محققان مشهور اظهارداشت:«ظرفیت برای گسترش جامعه، قدرت پنهانی بنگلادش است. اگرچه نیروهای معاصر تلاش کردهاند که این سنت را براندازند؛ اما این روند دوامدار است و راهی ممکن برای بیرون رفت از معضل دولتسازی خود را به مردم بنگلادش ارایه میدهد.»
گرایشهای قطبی و نقش دولت
تزریق دین درصحنهی سیاسی، نتیجهی یک خیزش مردمی نبود. تحت حکومت نظامی و حاکمیت دولت این موضوع تحقق یافت. سرنگونی خشونتبار مجیب الرحمان در سال ۱۹۷۵، آغاز گرایش جدیدی در این مسیر محسوب میشد. نارضایتی فزایندهای پسا استقلال از دولت عوامیلیگ، با اصول تعریف کننده آن، که با شخصیسازی حمایتها، عدم استعداد و فساد ادراک شده بیش از حد وجود نداشت. بههرحال، کودتایی نظامی ژنرال ضیاء الرحمن، فضای کمی برای بسیج مردمی و یکپارچگی دولت در مورد این موضوعات باقی گذاشت. رهبری جدید برای مذهب، به عنوان ابزاری برای مشروعیت بخشیدن بهحاکمیتش بود.
پیش درآمدهای ژنرال ضیا، در سال ۱۹۷۷، در مورد اصلاحات قانون اساسی در رابطه با اسلام، به اولین گسست رسمی با اصول پایهگذاری دولت اشاره داشت. در حالیکه او در ابتدا مطابق با قانون اساسی اولیه بهطور عمومی به دموکراسی، ناسیونالیسم و حتی سوسیالیسم صحهگذاشت، با سکولاریسم بهعنوان یک ویژگی اساسی؛ اما خداحافظی کرد. با این حال، نشانهی کمی وجود داشت که همهی آنها دورانداخته شود.اعتماد و ایمان مطلق به خداوند متعال به عنوان پایه و اساس همه اقدامات، یک اصل اساسی از سیاستهای دولت شناخته میشد؛ اما هیچ نوع تبعیضی علیه هیچ شهروندی به دلیل مذهب، نژاد، قوم و جنسیت یا محل تولد روا داشته نشده است. ضیا (مانند دیگران قبل و بعد از خود)، علیرغم در خواست مسلملیگ و دیگر احزاب اسلامی، پرچم ملی را تغییر نداد؛ زیرا هیچ نمادی از اسلام یا سرود ملی گروهی در آن وجود ندارد و آن را یک هندو(رابیندرانات تاگور) نوشته است.
در عین زمان، ضیا اقدامات دیگری را انجام داد که نشان دهندهی اهداف بلند مدت بود. به غلام اعظم، رییس جماعت در سال ۱۹۷۸، اجازهداده شد تا به بنگلادش برگردد و درخواست شهروندی بدهد.(هیچیک از دولتهای نظامی ضیاء الرحمن و جانشین وی، H. M. ارشاد، به اعظم تابعیت ندادند و این نشان میداد که این بدنامی جماعت اسلامی خیلی ژرف است؛ اما ضیا تابعیت اکثر رهبران دیگر جماعت اسلامی را بازگرداند.) و تحریم علیه جماعت، رسماً، در سال ۱۹۷۹ برداشته شد.
پاورقیهای توضیحی
۱٫ R. G. Suny«چرا ما از شما متنفریم: شورهای هویت ملی و خشونت قومی» ۲۲- وی اشاره میکند که ساموئل هانتینگتون چگونه مفهوم تمدن را میگیرد و آن را در یک صورت فلکی بزرگ فرهنگی احیا میکند. نمونههایی از آثار اولیه پس از یازده سپتامبر عبارتند از: عصر وحشت مقدس (نیویورک: خانه تصادفی، ۲۰۰۲) توسط دانیل بنیامین و استیون سیمون که درآنها به شدت درباره یک مفهوم مذهبی آخرالزمانی از تروریسم و افراط گرایی خشن و جدید باری کوپر بحث میکنند. ادیان سیاسی یا تحلیلی از تروریسم مدرن (کلمبیا: انتشارات دانشگاه میسوری، ۲۰۰۴). جسیکا استرن در ترور به نام خدا موضع مبهم تری دارد: چرا ستیزه جویان مذهبی را میکشند. (نیویورک: Ecco / HarperCollins Publishers ، ۲۰۰۳). (شماره یک)
نظر بدهید