مقدمه
در این یادداشت توجه بر این است تا چشماندازی ارایه شود از موقعیت فرهنگی جغرافیای افغانستان (خراسان) در جغرافیای کلان فرهنگیای که ما از آن به عنوان آریانا و ایران فرهنگی یاد میکنیم. امروز سه کشور در منطقه (ایران، افغانستان و تاجیکستان) ادعا دارند که از نظر تاریخی مرکز آریانا و ایران فرهنگی در منطقه استند؛ درحالیکه ایران فرهنگی فراتر از جغرافیای سه کشور کنونی را در بر میگرفته است: شامل بغداد در خاورمیانه و شامل کشورهای ازوبیکستان و ترکمنستان در آسیای میانه میشده است. برداشت اسطورهشناسان این استکه ایرانویچ جایی در آسیای میانه بوده است.
اشکانیها (پارتها) از نیسا جایی در ترکمنستان کنونی استند. عشقآباد پایتخت ترکمنستان اصلاً اشکآباد استکه بنام اشک اول، موسس امپراتوری اشکانیان، نامگذاری شده است. منظور این نیست که کِیها در منطقه اصالت دارند و کیها ندارند. هدف بررسی واقعیتهای فرهنگی استکه خاستگاه این واقعیتهای فرهنگی کجا بوده و بعد چگونه تحول و توسعه یافته است. کشورهای ایران، افغانستان و تاجیکستان و سمرقند و بخارا بهویژه افغانستان در محور این تحول و توسعه چه جایگاهی داشته است.
کشورها در روزگار پیشین مرزهای مشخص نداشتهاند. مرزها بهاساس لشکرکشیها و تجاوزها مشخص میشد. آنچه را که امروز بنام کشورهای مشخص میشناسیم از رویکردها و اصول مدرن حکومتداری استکه در گذشته، معمول نبود. امپراتوریها خانوادگی وجود داشت نه کشورهای خاص.
منطقهای را که ما از آن بنام آریانا یا ایران یاد میکنیم قلمروی امپراتوریهای هخامنشیان، اشکانیان، کوشانیان، ساسانیان، سامانیان، غزنویان و… بوده است. گاهی سرزمین آریانا بین چند خاندان تقسیم میشد، گاهی در دست یک خاندان قرار داشت و جغرافیایش توسعه پیدا میکرد. هیچگاه در تاریخ باستان پیش از ایران امروز سرزمین مشخصی بنام ایران یا آریانا نداشتهایم. اینکه آریانا یا ایران فرهنگی میگوییم یک جغرافیای سیاسی نه بلکه یک روایت فرهنگی و اساطیری استکه از جای کوچک اساطیریای بنام ایرانویچ توسعه یافته و بر جاهای متفاوتی تطبیق داده شده است.
اسطورهشناسان خاستگاه ایرانویچ را خوارزم، بلخ، بدخشان، ری، هیرمند، سیستان دانستهاند. اما این ایرانویچ در هیچجا به طور مشخص نیست با آنکه در همهجا میتواند باشد. اینکه امروز سرزمین سیاسی مشخصی بنام ایران یاد میشود از تطبیقهای پسین و تازه از ایرانویچ بر بخشی از جغرافیای سرزمین ایران باستان است. اینکه بهطور مطلق حکم کنیم که ایرانویچ اساطیری یا ایران فرهنگی ایران امروزی است، این حکم اشتباه است.
این مشخص شدن روایت فرهنگی ایران بر یک جغرافیای خاص در منطقه، تصور از ایران فرهنگی را دچار سوء تفاهم کرده است؛ بهنوعی از جغرافیاهای سیاسی مانند افغانستان، تاجیکستان و… فرهنگزدایی شده است. هنگامیکه گفته میشود اوستا میگویند متعلق به مردم ایران است، هنگامی میگویند شاهنامه میگویند متعلق به ایران است و…. در چنین وضعیتی نیاز به روشنگری دربارهی پیشینهی فرهنگی و روایتهای فرهنگی داریم که سهم فرهنگی ما بر اوستا، شاهنامه و ادبیات پارسی دری مشخص و واضح شود.
پیشینهی جغرافیای فرهنگی و اساطیری افغانستان (خراسان)، ایران و ماوراءالنهر (ایران فرهنگی)
افغانستان از نظر موقعیت در وسط جغرافیای فرهنگیای قرار گرفته که ما آن را ایران فرهنگی یا آریانا میگوییم. در غرب افغانستان، ایران قرار دارد و در شمال آن کشورهای آسیای میانه. جغرافیای افغانستان در شکلگیری روایتهای فرهنگی، اساطیری و حتا تاریخی ایران فرهنگی و آریانا جایگاه خاص و مهمی داشته استکه خاستگاه بسا روایتهای اساطیری، پهلوانی و پادشاهی اوستا و شاهنامه جغرافیای افغانستان بوده است.
اگر به مبنای شکلگیری هویت مشترک فرهنگی (آریایی و ایرانی) توجه کنیم، هویت آریایی و ایرانی و جغرافیای ایران بزرگ فرهنگی به یک روایت اساطیری (که خاستگاه آن یک جغرافیای کوچک اساطیری به نام «ایرانویچ» است) برمیگردد. ایرانویچ در اوستا از نخستین سرزمینهایی استکه اهورهمزدا آفریده است. این سرزمین در مرکز جهان قرار دارد. پانزده سرزمینِ دیگر دورادور ایرانویچ آفریده شده است. اهورامزدا میفرماید:
«من هر سرزمینی را چنان آفریدم که ـارچند بس رامشبخش نباشدـ به چشم مردماناش خوش آید. اگر من هر سرزمینی را چنان نیافریده بودم که ـارچند بس رامشبخش نباشدـ به چشم مردماناش خوش آید، همهی مردمان به «ایرانویج» روی میآوردند.».
«نخستین سرزمین و کشور نیکی که من ـاهورهمزداـ آفریدم «ایرانویج» بود بر کرانهی رود «دایتیا»ی نیک. پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارهگی «اژدها» را در رود دایتیا بیافرید و «زمستان» دیوآفریده را بر جهان هستی چیرهگی بخشید» (اوستا، ۱۳۸۷، ۶۵۹).
بنابه روایتهای اساطیری ایرانویج سرزمین مقدس، مینویی و بهشتی استکه روزگاری گروهی از انسانها در آن میزیستهاند. اما بنابه عوامل طبیعی (سردی زیاد) یا عوامل اجتماعی از این سرزمین به بخشهای دیگر جهان آواره شدهاند. بسیاری از دانشمندان به این نظرند که ایرانویچ جایی در آسیای میانه در حدود خوارزم (خیوه) بوده است (اوستا، ۱۳۸۷، ۹۳۸).
احتمال دارد در آغاز یک طایفه در ایرانویچ زندهگی میکرده، سرانجام این طایفه به دو طایفه تبدیل شده که بر سر قلمرو یا تفاوتهای فرهنگی باهم درگیر شدهاند. این درگیری میتواند نخستین درگیری دو طایفه (ایرانی و تورانی) از یک تبار باشد که در ایرانویچ اتفاق افتاده است؛ در اوستا و شاهنامه روایت شده است. طایفهی ایرانی در محور روایت و طایفهی تورانی در حاشیهی روایت قرار گرفته است. روایت ایرانی روایت نیکی و ایران نماد سرزمین نیکی (اهورایی) اما روایت تورانی روایت شر و توران نماد سرزمین بدی (اهریمنی) دانسته شده است. این روایت از اوستا تا شاهنامه توسعه و تحولیافته، به روزگار ما رسیده است.
امروز در منطقه همه خود را نماینده و صاحب روایت ایرانی میدانند، هیچگروهی نیستکه خود را نماینده و صاحب روایت تورانی بداند. ما در تاریخ روایتی نداریم که از چشمانداز تورانی روایت شده باشد. روایتیکه از تورانی در اختیار داریم، روایتی استکه از چشمانداز ایرانی و در روایت ایرانی ارایه شده است. طبعا اگر روایتی از چشمانداز تورانی میداشتیم در آن روایت حتما ایرانیان نمایندهی بدی و تورانیان نمایندهی نیکی دانسته میشد. تورانیان تورک نیستند. تورانیان و ایرانیان قبیلههای ایرانی بودهاند که باهم اختلاف مذهبی و قبیلهای پیدا کردهاند.
روایت ایرانویچ در اوستا: در اوستا از یکسردی در ایرانویچ سخن گفته شده است:
«دادار اهورهمزدا بر کرانهی [رود] دایتیای نیک در ایرانویچ نامی با ایزدان مینویی انجمن فراز برد.
جمشید خوبرمه بر کرانهی رود دایتیای نیک در ایرانویچ نامی با برترین مردمان انجمن فراز برد.
دادار اهورهمزدا بر [کرانهی] رود دایتیای نیک در ایرانویچ نامی با ایزدان مینویی بدان انجمن درآمد.
جمشید خوبرمه بر [کرانهی] رود دایتیای نیک در ایرانویچ نامی همگام با مردمان گرانمایه بدان انجمن درآمد.
آنگاه اهورهمزدا به جم گفت:
ای جم هورچهر، پسر ویونگهان!
بدترین زمستان بر جهان استومند فرود آید که آن زمستانی سخت مرگآور است.
آن بدترین زمستان بر جهان استومند فرود آید که پر برف است. برفها بارد بر بلندترین کوهها به بلندای اردوی.
ای جم!
از سه [جای] ایدر گو[سپند]ان برسند: آنها که در بیمگینترین جاهایند؛ آنها که بر فراز کوههایند و آنها که در ژرفای روستاهایند بدان کندهمانها.
ای جم!
پیش از [آن] زمستان در پی تازش آب، این سرزمینها بارآورِ گیاهان باشند؛ [اما در پی زمستان و] از آن پس که برفها بگدازند، اگر ایدر جای پای رمهای در جهان استومند دیده شود، شگفتی انگیزد.
پس [تو ـای جم!ـ] آن وَر را بساز، هر یک از چهار برش به درازای اَسپریسی و تخمههای رمهها و ستوران و مردمان و سگان و پرندهگان و آتشانِ سرخِ سوزان را بدانجا ببر.
پس [تو ـای جم!ـ] آن «وَر» را بساز، هریک از چهر برش به درازای اَسپریسی برای زیستگاهِ مردمان؛ هر یک از چهار برش به درازای اَسپریسی برای استبلِ گاوان و گوسپندان.
… و بدانجا آبها فراز تازان در آبراهههایی به درازای یک هاسر.
… و بدانجا مَرغها برویان همیشه سبز و خرم؛ همیشه خوردنی و نکاستنی.
… و بدانجا خانهها برپای دار؛ خانه[هایی] فرازاشکوب، فروار و پیرامون فروار.
… و بدانجا بزرگترین و برترین و نیکوترین تخمههای نرینهگان و مادینهگان روی زمین را فرازبر.
… و بدانجا بزرگترین و برترین و نیکوترین تخمههای چهارپایان گوناگون روی زمین را فرازبر.
… و بدانجا تخم همه رُستنیهایی را که بر این زمین، بلندترین و خوشبویتریناند، فرازبر.
… و بدانجا تخمهی همه خوردنیهایی را که بر این زمین، خوردنیترین و خوشبویتریناند، فرازبر.
… و [آنها را] برای ایشان جفتجفت کن و از میان نارفتنی؛ برای ایشان که مردمانِ ماندگار در [آن] «وَر»اند.
مباد که گوژپشت، گوژسینه، بیپشت، خُل، دریوک، دیوک، کسویش، ویزباریش، تباهدندان، پِسجداکردهتن و هیچ یک دیگر داغخوردهگانِ اهریمن، بدانجا [راه یابند].
بدان فرازترین جای نُه گذرگاه کن؛ بدان میانه شش و بدان فرودین سه.
هزار تخمهی نرینهگان و مادینهگان را به گذرگاههای فرازترین جای، شش صد تا را بدان میانه و سه صد تا را بدان فرودین، فرازبر.
آنها را به «سوورا»یِ زرین، بدان «وَر» بران و بدان «وَر» دری و روزنی خودروشن از درون بنشان.
آنگاه جم [با خود] اندیشید:
ـ«چهگونه من این وَر را بسازم که اهورهمزدا به من گفت؟»
پس اهورهمزدا به جم گفت:
ای جم هورچهر، پسر ویونگهان!
این زمین را به پاشنه بسپر و به دست بِوَرز؛ بدانگونه که اکنون مردمان خاکِ شفته را نرم میکنند… .» (اوستا، ۱۳۸۷، ۶۶۹- ۶۷۳).
این انجمن (جلسه و نشست) خدایان و مردمان و فرمان اهورهمزدا به جمشید برای ساختن «وَر»ی با چنین ویژهگیها، روایت اساطیری است. اما این روایت حقیقت و حقیقتهایی را در خود دارد که میتواند قابل روشنگری، اندیشه و تاویل باشد. اینسردی فراگیر، مانند روایت سامی است که در آن روایت همهجا (جهان) را آب میگیرد و حضرت نوح کشتی میسازد… . اما در این روایت همهجا (جهان) را برف میگیرد. شکلگیری روایتها با خصوصیت طبیعی محل روایت ارتباط دارد. از تاویل و روشنگری این روایت اوستایی میگذریم.
ظاهرِ روایت خبر از سردی فراگیر میدهد که همهجا (جهان) را برف میگیرد. این سردی میتواند سبب مهاجرت گروهی از انسانها از ایرانویچ شده باشد. این گروه هر کجا رفتند و به هر کجا پراکنده شدند، مفهوم ایران را بهعنوان مفهوم بنیادین نیکی، ایرانویچ را بهعنوان بهشت گمشده و روایت ایرانی را بهعنوان روایت نیکی با خود انتقال و بر محلهای زندگی خود مطابقت دادند و توسعه بخشیدند.
روایت ایرانی و تورانی: ایرانی و تورانی تقابل دوگانهی ساختاری روایت فرهنگی و اساطیری است که بیانگر تقابل دوگانهی روایت اساطیری از خیر و شر است. ایرانی و تورانی بهطور مشخص نام قوم یا جغرافیا نیست، بلکه روایت ارزش/ ضد ارزشِ روایت اساطیری است. در روایتهای اساطیری به مردم و جغرافیاییکه ایرانی خطاب میشود به معنای پیروان نیکی و سرزمین و جغرافیای نیکی است؛ فرق نمیکند این جغرافیا کجا است و این مردم از کدام تبار است. به جغرافیا و مردمیکه تورانی خطاب میشود به معنای پیروان شر و جغرافیا و سرزمین شر است.
ایرانی و تورانی تعبیرهای نمادین و میتافزیکی از نیکی و بدی است. درست استکه در روزگاری جغرافیای ایرانویچ یک جغرافیای واقعی بوده است. ایرانی و تورانی طایفههای واقعی بودهاند. اما انسان باستان جغرافیا، زندهگی و مرگ، جنگ و تاریخ، مهاجرت، رویدادهای طبیعی و زندهگی شخصیتهای خود را اساطیری، نمادین و میتافزیکی روایت میکرده است. چگونگی روایت است که واقعیت را آن چنانکه هست نه بلکه طوری روایت میکند که واقعیت جنبهها و ابعاد اساطیری و آرمانی پیدا میکند. بنابراین روایت ایرانی از رویدادها، جغرافیا و شخصیتها واقعی نه، بلکه روایت آرمان و آرزوهای اساطیری استکه واقعیت را به استعاره و اسطوره تبدیل کرده است.
اگر روایت ایرانویچ را درنظر نگیریم؛ بعد از ایرانویچ جغرافیای مشخصی بنام ایران نداشتهایم. قوم مشخصی بنام ایرانی نداشتهایم؛ زیرا ایرانی به گروهها، طایفهها و اقوامی گفته میشده که در ایران امروز، خراسان (افغانستان) و ماوراءالنهر به سر میبردهاند. این اقوام باهم نزاع و درگیری داشتهاند، بنابه اختلافها به یکدیگر تورانی میگفتهاند و به تقابل دوگانهی ساختاری روایت اساطیری ایرانی و تورانی تداوم میبخشیدهاند. بعدها برچسپ تورانی به عربیها و تورکها زده شد. برچسپ تورانی به عربها و تورکها به تجاوز عربها و تورکها در منطقه (سرزمین ایران) ارتباط میگیرد.
در سرزمین ایران مانند اروپا اقوام متفاوت داشتهایم: پارتها (اشکانیان)، کوشانیان، هفتالیان، هخامنشیان و پارسها، سکاییها و… . امروز به این اقوام ایرانی گفته میشود، طوریکه به فرانسویها، یونانیها، رومیها، آلمانیها و… اروپایی گفته میشود که خاستگاه مشترک فرهنگی و قومی دارند. اقوام ایرانی مانند اقوام اروپایی خاستگاه مشترک فرهنگی و قومی دارند. کتاب اساطیری اروپاییها ایلیاد و اودیسه است و خاستگاه زبانی مشترک آنها زبان لاتین است. کتاب اساطیری اقوام ایرانی اوستا است. این اقوام همیشه یک زبان محوری و مشترک نیز داشته که امروز این زبان، زبان پارسی است.
اما در این صد سال پسین بهطور مشخص به ایران غربی و به مردم این بخش ایران بزرگ، ایران و ایرانی گفته شده است. در تاریخ هرودت و در تاریخهای دورههای نخست اسلامی بهطور مشخص به این بخش ایران بزرگ، فارس گفته میشده است. ایران امروز نام یک دولت-ملت است نه نام یک قوم. ایرانی به تعبیر فرهنگی، اعتبار و هویت اساطیری و فرهنگی اقوام منطقه است. اما ایرانی به تعبیر خاص سیاسی به جغرافیای سیاسی ایران امروز تعلق میگیرد. محدود شدن مفهوم ایرانی و ایران به یک جغرافیای خاص سیاسی از مطابقتهای معاصر ایران و ایرانی بر بخشی از سرزمین ایران بزرگ است.
انسانهای باستان در طایفهها و قبیله زندهگی میکردند و نسبتا درحال حرکت و مهاجرت بودند. نامهای قومی، تباری، نژادی و ملی از ایجادهای پسین استند که در روزگار معاصر تاسیس شدهاند. نامهای تباری و نژادی آریایی، هند و ایرانی و هند و اروپایی توسط اروپاییها در روزگار معاصر وضع شدهاند. پیش از وضع این نامها توسط اروپاییها سندی وجود ندارد که تبار و اقوامی خود را بنام هند و اروپایی یا هند و ایرانی یاد میکردهاند. ساختار زندهگی اجتماعی انسان باستان و انسان روزگار ما از هم تفاوت دارد. انسان باستان در گروههایی بنام طایفه و قبیله زندگی میکرد. طایفه و قبیله در ساختار زندهگی انسان باستان اصالت داشت نه دولتـملت.
سهمداران روایت ایران فرهنگی: در روزگار معاصر اگر از ایران فرهنگی سخن میگوییم نه بر مبنای قوم و تبار، بلکه بر مبنای هویتهای فرهنگی میتوانیم از آن سخن بگوییم که این هویتهای فرهنگی اوستا، شاهنامه، زبان پارسی دری (زبان بیناقومی) و جشنهای فرهنگی مانند نوروز، یلدا، سده، مهرگان و… است. بنابراین هویتهای فرهنگی شاخصههای ایران فرهنگی یا خلق فرهنگی (به تعبیر یاکوبسن) استکه فراتر جغرافیاهای سیاسی (ایران، افغانستان، تاجیکستان و اوزبیکستان) معنا، مفهوم و کاربرد فرهنگی دارد.
درصورتیکه بخواهیم چگونگی شکلگیری هویت فرهنگی ایران فرهنگی را پیبگیریم، بایستی از معرفت اساطیری این هویت را دنبال کنیم. چنانکه اشاره شد ایران و ایرانی به عنوان یک هویت و یک جغرافیا، یک هویت و جغرافیای اساطیری استکه به روایت اساطیری-فرهنگی ایرانویچ برمیگردد. روایت ایرانویچ خاطراتی اساطیری است، در ناخودآگاه و خودآگاهِ طایفهها و قبیلههایی حفظ شده که خود را متعلق به فرهنگ و اساطیر ایران فرهنگی میدانند.
این خاطرات در اوستا جنبهی مذهبی-روایتی و در شاهنامه و ادبیات پارسی جنبهی ادبی-روایتی پیدا کرده است. امروز زبان و ادبیات مشترک و بیناقومی پارسی دری عنصر اساسی هویت فرهنگی در جغرافیای ایران فرهنگی است. بنابراین هر گروهیکه به این زبان سخن میگوید، فرقی نمیکند متعلق به کدام تبار و قوم است، سهمدار فرهنگی جغرافیای ایران فرهنگی است.
نخستین خاطرات اساطیری ایران فرهنگی خاطراتی استند که در ایرانویچ شکل گرفتهاند. این خاطرات اساس هویت ایران فرهنگی استند که در اوستا و شاهنامه جنبه و اعتبار فرهنگی و روایتی پیدا کردهاند. خاطرات اساطیری از گیومرس، هوشنگ، تهمورس، جمشید، فریدون، گرشاسپ، رستم، کیخسرو و… است. این خاطرات یادی از چهرههای نخستین انسان، نخستین پادشاه (زرین کوب، ۱۳۸۱، ۳۳)، نخستین پدر و نخستین پهلوان است. شکلگیری این خاطرات شاید به دو هزار سال قبل از میلاد برگردد.
ایستگاهها و مرکزهای ایران فرهنگی: سرزمینی را که ایران فرهنگی مینامیم دارای چند ایستگاه یا مرکز بوده که ماوراءالنهر (کشورهای آسیای میانه)، خراسان (افغانستان) و فارس (ایران امروز) است. نخستین خاطرات اساطیری ایرانی در آسیای میانه شکل گرفته و در بلخ و هرات و سیستان (خراسان) این خاطرات بیشتر ماهیت فرهنگی و ادبی و داستانی پیدا کرده است، سرانجام توسط پارتها (اشکانیان) به بخش غربی ایران (ایران امروز) برده شده است.
ایرانیان بخش غربی (ایران امروز) سرزمین ایران باستان در دورهی اشکانیان به دین زرتشتی و روایتهای پادشاهی ایران شرقی (پیشدادیان و کیانیان) آشنا شدند. دین زرتشتی دین رسمی امپراتوری ساسانی شد. ساسانیان و مردمان ایران غربی پس از پذیرش دین زرتشتی، روایتهای پادشاهی ایران شرقی را خودی کردند. این روایت و خاطرات پادشاهی ایران شرقی تبدیل به هویت خودآگاه و ناخودآگاه جمعی اقوام ایرانی در سراسر ایرانزمین شد.
زرتشت، دین زرتشتی، خاطرات ایرانویچ، گیومرس، هوشنگ، تهمورس، جمشید، فریدون، کیخسرو و… در ایران شرقی دوران هخامنشیان شناخته شده نبودند. نخست اینکه در تاریخ هرودت و در کتیبههای روزگار هخامنشی از زرتشت، دین زرتشت و شخصیتهای اساطیری اوستا یاد نشده است. دوم اینکه در شاهنامه، پادشاهان و پهلوانان ایرانی حتا شاهان ساسانی تبار خود را به هوشنگ، تهمورس، جمشید، فریدون و گرشاسپ میرسانند.
این تبارنامه واقعی نه، اساطیری و فرهنگی است. زیرا شاهان با ارایهی چنین تبارنامهای میخواهند به نژادهگی تبار خانوادهگی خویش اصالت و اعتبار اساطیری و فرهنگی ببخشند. اینگونه روایت تبارنامهسازی نه تنها در دورهی ساسانیان حتا در دورهی اسلامی و ایران امروز نیز رواج داشته است. رضا شاه پهلوی، شاه ایران، علاقهمند بود که تبارنامهی خود را به شاهان ایرانی پیش از اسلام برساند. منصور عبدالرزاق در شاهنامهی ابومنصوری تبار خود را به گیو و گودرز و گشواد میرساند که از پهلوانان اساطیری روزگار کیخسرو است.
اما جالب این استکه در کتیبههای هخامنشی از چنین تبارنامهای و از نام گیومرس، هوشنگ، تهمورس، جمشید و فریدون خبری نیست. داریوش و شاهان هخامنشی تبارنامهای ارایه میکنند که شامل تبارنامهی پادشاهی و اساطیری ایران فرهنگی نمیشود:
«منم داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، شاه کشورها، پسر ویشتاسپ، نوادهی ارشام هخامنشی. داریوش شاه میگوید: پدر من ویشتاسپ، پدر ویشتاسپ ارشام، پدر ارشام آریامن، پدر آریامن چیشپیش، پدر چیشپیش هخامنش. داریوش شاه میگوید: بدین جهت ما هخامنشی خوانده میشویم. از دیرگاهان اصیل استیم. از دیرگاهان تخمهی ما شاهان بودند. داریوش شاه میگوید: هشت تن از تخمهی من شاه بودهاند. من نُهمین استم. ما نُه تن پشت اندر پشت شاه استیم» (پور پیرار، ۱۳۸۵، ۸۶).
بنا به خاطرات پادشاهی اوستا و تبارنامهی فرهنگی اوستا و شاهنامه این تبارنامهی هخامنشی غیرمعمول به نظر میرسد، زیرا هیچ نشانهای فرهنگی از خاطرات پادشاهی اوستایی و تبارنامهی پادشاهی ایران فرهنگی را در خود ندارد.
بنابراین خاطرات اساطیری ایران فرهنگی، خاطرات اساطیری استند که از ایران شرقی (آسیای میانه و خراسان) توسط اشکانیان به ایران غربی برده شدهاند. ساسانیان دین زرتشتی را که توسط اشکانیان به ایران غربی برده شده است، بهعنوان دین رسمی امپرتوری خود میپذیرند. این پذیرش دین زرتشی توسط ساسانیان موجب میشود که خاطرات پادشاهی و فرهنگی ایران شرقی در غرب و شرق سرزمین ایران (کل ایران باستان) تعمیمپذیر شود؛ هویت و روایت ایران فرهنگی شکل بگیرد.
نظر بدهید