ادبیات اسلایدر

غزنی، شهر شاهنامه

به غزنی تاریخی بیش‌تر به عنوان شهر لشکرکشی و فتوحات نگاه شده است. شهری که شاهانِ غزنوی شمشیرهای آب‌دار از نیام برکشیدند و اسلام را در چارسوی جهان، به‌ویژه شبهِ قاره‌ای هند گسترش دادند. چنین نگاه به غزنی در زمانه‌ای که اسلام در محور گفتمان‌های سیاسی قرار دارد و «جمهوری‌های اسلامی» همچون قارچ در قلمرو حاکمیتِ تاریخی غزنویان می‌رویند، تا حدودی قابل درک است. غزنی تاریخی اما بیش از آن‌که پایتختِ فتوحات باشد، یک شهر به معنای واقعی کلمه بود. شهری که هویتِ علمی، ادبی و زبانی داشت و تولید دانش فلسفی و تجربی آن روزگار و همچنین معاصرسازی افسانه‌ها و ادبیات عصر باستان، نوزایی ادبی را پایه‌گذاری کرد. این شهر مترجمان و عالمان و شاعران بزرگ و نثرنویسان بزرگی را به خود فراخواند یا در بطن خود پروراند و زایید. در سراسر تاریخ زبان فارسی حاکمانی را سراغ نداریم که به اندازه غزنویان مدافع زبان فارسی باشد و برای توسعه‌ی زبان و شکوفایی شعر و نثر فارسی سرمایه‌گذاری کرده باشند.
اهمیت غزنی به عنوان شهر زبان و ادبیات زمانی قابل درک است که به جایگاه زبان فارسی در زمان فتوحاتِ اسلامی توجه شود. فتوحاتِ اسلامی، فقط فتوحاتِ دینی نبود، فتوحات زبانی نیز بود. با تسلط اعراب در خراسان و شرق دنیای اسلام، جایگاه غیرعرب‌ها به موالی تنزل پیدا کرد و زبان آن‌ها زبان موالیان، و در واقع زبان مجوسیان و مردم پست به شمار می‌رفت. در دوران عباسی‌ها ابوحنیفه با تمام وجود تلاش کرد قانون فقهی را وضع کند که کسانی که زبان مادری شان عربی نیست و زبان عربی را نمی‌فهمند، نماز را به زبان مادری خود بخوانند ولی توفیقی حاصل نکرد و به عنوان کابلی زاده‌ی که تبارش به بردگان می‌رسید و داغ‌تاریخی مجوسیت در پیشانی داشت، مورد سوء ظن‌های بیش‌تر قرار گرفت. فقط توانست در سراسر «فقه اعظم» یک واژه‌ی فارسی را بگنجاند. ابن‌سینا و فارابی و سهروردی و دیگر حکمای فارسی نیز به جز چند تا قصه و جزوه‌های کوچک، آثار اصلی شان را به زبان عربی نوشتند و این سنت تا عصر غزنویان ادامه پیدا کرد.
با روی کارآمدن غزنویان زبان فارسی از گور برخاست و دوباره جان گرفت. این بار اما نه از بلخ، بلکه از غزنه. کتاب‌های مهمی که خون و استخوانِ زبان فارسی به‌شمار می‌روند با محوریتِ غزنی نوشته شدند. غزنی اگورای شعر و نثر فارسی است و از دوران غزنویان به عنوان رنسانس زبان فارسی یاد می‌شود. زبانی که قرن‌ها به عنوان زبان موالیان سرکوب و شرم و ننگ تلقی می‌شد، پس از قرن‌ها زبان فارسی حیثیت بربادرفته‌ای خود را باز می‌یابد و به زبانِ نخبگان آن روزگار بدل شد. فرخی سیستانی، عنصری، فردوسی، ابوریحان بیرونی، نصرالله منشی، سنایی، بیهقی و ناصر خسرو و مسعود سعد که هرکدام دارای تالیفات متعدد و پر حجم‌اند، در غزنی یا برای غزنی تولید و تالیف شدند. به‌رغم آن‌که ناسیونالیست‌های معاصر، سلاطین غزنوی خون‌خوار و بی‌توجه به دانش و ادبیات و زبان معرفی می‌کنند، دوران غزنویان شکوفای هنر و ادبیات فارسی است و کتاب‌های علمی بسیار به این زبان تالیف و ترجمه و بازنگاری شدند. غزنی نه تنها مرکز نوزایی زبان پارسی شد، بلکه زبان پارسی را در شبه قاره‌ای هند گسترش داد و شعر و موسیقی را برای همیشه دگرگون کرد. تاثیر غزنی بر شبه قاره‌ای هند آن‌قدر عمیق بود که دهلی و پیشاور به عنوان دو مرکز مهم فرهنگی تا هنوز مهر غزنی را در پِشانی دارند و زبان فارسی بخشی مهم از ادبیات و هنر این شهرها به‌شمار می‌رود.
مهم‌تر از همه اینکه غزنی شهر شاهنامه است و این اثر مهم و استثنایی با محوریت غزنی و برای غزنی تالیف و تدوین گردید. غزنی قبله‌ی فارسی‌نگاران آن روز بود. تاکید بر پیوند غزنی و شاهنامه از آن‌رو مهم است که در گفتار ناسیونالیست‌های امروز، غزنی‌زدایی از شاهنامه به یک سنت بدل شده است. به طرز عجیبی و غریبی می‌کوشند سلطان محمود را پادشاهی ضد شعر و ادب نشان دهند و عمدا غریبه‌گی فردوسی را در شهر غزنی برجسته نمایند. این روایتِ سیاسی اما خطاست. شاهنامه برای همیین شهر سروده شد و غزنی شاهنامه‌را همچون فرزند عزیزی در آغوش گرفت. چنین ادعایی با سرمایه‌گذاری شاهان غزنی روی زبان و هنر و موسیقی همخوانی ندارد. اگر فارغ پیش‌داوری‌های ناسیونالیستی به آثار تولید شده در دوران غزنویان نگاه کنیم، دنیای فارسی چیزی یک غزنی بزرگ‌شده نیست. تاریخ بیهقی و شاهنامه و دیگر آثار تولید شده برای این شهر خون و استخوانِ زبان فارسی و حتا همین اکنون زبان فارسی در قلمروهای دیگر، به خصوص در قلمروهایی که آوارگانِ فارسی‌زبان، زبان فارسی بر مبنای آثار دوران غزنویان هویت پیدا می‌کند. غزنی مادر نثر و شعر فارسی بعد از اسلام است. در بخش فارسی قفسه‌ی کتاب هر فارسی‌زبان اهل کتابی تاریخ بیهقی، شاهنامه و کتاب‌های کلاسیکی وجود دارند که در غزنی یا برای غزنی نوشته شده‌اند. گذشته از همه جغرافیای اصلی وقایع شاهنامه جغرافیایِ حوالی غزنی است و جنگ قدرت در فضای میان کابل و زابل رخ می‌دهد. زال متولد بلخ بود. رستم در کابل متولد شد. در کابل برادرش بر سر راهش چاه کند و در کابل چشم از جهان فروبست. سهراب متولد سمنگان بود و فردوسی تعبیر «پهلوان چینی‌نسب» را در مورد او به کار می‌برد. هرچند غزنی امروز سرای وحشت و تصویر است ولی غزنی شهر شاهنامه است. خانه‌ و کاشانه‌ای این کتاب. زبان امر فردی است. بدون ارجاع به غزنی و بلخ و کابل شاهنامه انتزاعی و غیر قابل فهم می‌شود و غزنی بدون شاهنامه چنان‌که به چشم سر می‌بینیم یک ویران‌شهر. فردوسی شاهنامه را به این دلیل به غزنی آورد که غزنی خانه و مرکز تولید و توسعه‌ی زبان آن روزگار بود. شاهنامه کتابی برای شهر غنی بود و غزنی شهر شاهنامه. شاهنامه‌تصویر گویا و روشن از سراسر جنگِ قدرت در تاریخ عقیم و آینده‌کش دنیای فارسی است. تصویری که نشان می‌دهد انسان ایدئال در این جغرافیا یا چاه‌کن است یا پسرکش. چاه‌کنی که برادر را می‌کشد و پسرکشی که با خنجر قلبِ آینده را می‌درد و بی‌خانمانی خود و آیندگانش را با دست خود رقم می‌زند. ما نیز اگر می‌خواهیم غزنی خانه‌ای ما باشد و ما را پناه دهد، به منابع فرهنگی و سیاسی نیاز داریم که از گزند باد و باران مصوون باشد: به شاهنامه. فردوسی شاهنامه را اصلا به سلطان محمود تحویل نداد. به شاعران و جامعه‌ی زبانی غزنی تحویل داد. به شهری که مادر شعر و نثر و خانه‌ی وجودی ماست و احیای زبان فارسی در آن شهر اتفاق افتاد. هر کتابی شهری دارد. شهر شاهنامه غزنی است. روشن‌ترین معنای حاکمیت ترور بر شهر غزنی آن است که در حال حاضر فردوسی آواره است و شاهنامه شهری ندارد.