خوب است که عکس گذاشتن از مزاری در روزهای تولد و شهادت او، مخالفان و موافقانش را به حرف میآورد. از حق که نگذریم جدا از تصفیه حسابهای سیاسی و یا سخن گفتن معطوف به منافع شخصی، حرفهای خوب نیز بسیار گفته شده است.
هرکس به طریقی از مزاری حرف میزند، کسی نگاههای او را در برخورد با مخالفانش برجسته میکند، کسی کردار او را در سطح ملی میسنجد، کسی گفتههای او را در باب عدالت اجتماعی و برابری و برادری و توازن امکانات مهم میداند، زنان او را اولین مدافع حقوقشان در میان مجاهدین میشمارد و همینطور کسانی هم که عمیقتر به جامعه هزاره قبل از مزاری میاندیشند، آن را با جامعه هزاره بعد از مزاری مقایسه میکنند، نقش مزاری را نه در جنگ و صلح بلکه در نوعی آگاهی که مزاری خلق کرد، میبینند.
جامعه هزاره قبل از مزاری، جامعه “ناشاد” بود. به دلیل شکستهای پیاپی که در مواجهه با دولت مرکزی خورده بودند و به دلیل فشارهای بیش از حد که حکومتهای مرکزی بر هزارهجات اعمال میکرد، بزرگترین شکوه هنری مردم تبدیل به “مخته” شد. مردم مالستو و ارزگو و شارستو و بامیو، از نداشتههای خود مالیات هنگفت داده بودند، گاهی کسانی مثل ابراهیم خان گاو سوار شوریدند و شکست خوردند، مردم برای خالقو و گلمامد و مامد نبی مختهها ساخته بودند. همینطور فشاری را که کوچیها هر ساله تحمیل میکرد را نیز به یاد داشتند. تاریخ رسمی نبود اما تاریخ شفاهی پربود از قصهها و غصههای از دوران عبدالرحمن تا قبل از مزاری. مردم در هزارهجات نیز از جرم هزاره بودن آگاهی داشتند اما جرات ایستادن نداشتند.
مزاری که با ساز و برگ سازمان نصر و بعدا حزب وحدت ظهور کرد، آگاهی ناشاد جامعه هزاره تبدیل به آگاهی شاد و یا حماسی شد. به قول چپگرایان، آگاهی انقلابی. ظهور این آگاهی همراه با مزاری امکان پذیر شد، تغییرات کمی نبود اما کافی هم نبود. آگاهی حماسی که بینوایان را به جنون و دیوانگی کشاند، باید بعد از پایان انقلاب و مبارزات مسلحانه تبدیل به آگاهی محض و یا آگاهی خشک میشد که نشد. آگاهی حماسی هنوز بر زندگی ما سیطره و سلطه دارد به این دلیل که شرایط افغانستان تغییر نکرد و تغییر در یک گوشه، نتوانست تغییرات در کل افغانستان را شامل شود.
جامعه هزاره از آگاهی ناشاد به آگاهی حماسی عبور کرد اما نتوانست به سوی آگاهی خشک و محض نیز حرکت کند. هرچند گذر از یک دوره و وارد شدن به دوره جدید، زور و لجالت مزاریگونه میخواهد اما با آن هم، ظرفیت اجتماعی هزاراهها برای هرنوع تغییرات از خود انعطافپذیری نشان میداد. حداقل جنبش روشنایی میتوانست در خلق ادبیات جدید و توصیف واقعیتها پیشگام باشد اما خود بسیار زود به شعارهای انقلابی و احساساتی روی آورد و همان چیزهای را تکرار کرد که از زمان مزاری به این سو وجود داشت و چیزی جدیدی به آن نیافزود. باز هم همان استدلال به درد ما میخورد که وضعیت افغانستان تغییر نکرده بود. البته با رویداد دوم اسد، تنها چیزی که میتوانست جامعه را سر پا و زنده نگهدارد، خلق حماسه جدید بود.
در روزگار کنونی که هزارهها در وضعیت نامناسب قرار دارند، آمریکاییها به هر دلیلی توجه نمیکنند، حکومت هم با هزارهها لج کرده، گروههای تروریستی طالبان و داعش و دگرانش هم از هر جهت فشار میدهند، ایران و پاکستان و روسیه هم همکاری نمیکند، پناه بردن به مزاری بعید نیست، چون که پناه بردن به مزاری در واقع پناه بردن به آگاهی حماسی است و تنها حماسه میتواند مردم را با سنگر و مقاومت و تشکیلات ببرد. آگاهی خشک به درد این روزها نمیخورد، چون که آگاهی محض دو را جمع دو میکند، اگر چهار نشد از خیرش میگذرد. به سنگر نمیرود، عسکری نمیکند، فرمانده و رهبر را هم قبول نمیکند.
نظر بدهید