اسلایدر تحلیل جامعه و سیاست

مزاری، منطق ملی و سیاسی

از تاریخ تاسیس کشورى، به نام «افغانستان» توسط احمدشاه درانى دو قرن پیش در«قلعه شیر سرخ» قندها؛ تا حاکمیت برهان‌الدین ربانى بدخشانى در ارگ معاصر کابل؛ هزاره‌ها دو مرحلۀ متفاوت از مقاومت علیه استبداد و انحصار مهاجم و مسلط از سوی هیئت حاکمۀ کشور را با دو قتل عام و فاجعۀ سنگین نبرد و مقاومت پشت سر گذاشته و با دو نتیجۀ متفاوت از آن، مواجه شده‌اند.

مقاومت اول
مرحلۀ اول این مقاومت، حدودیک قرن پیش زمانی بود که خوانین هزاره در مقابل دعوت به ظاهر سنترالیزه سازی؛ اما در واقع استیلای قومی- قبیلوی حاکمیت افغانستان توسط امیر عبدالرحمن بارکزایی، «نه» گفتند و نخواستند چشم بسته تن به تسلیم امارتی بدهند که بر مدعای ملی؛ اما بر پایۀ قومی و قبیلوی استوار بود. «نه» گفتن هزاره‌ها در برابر عبدالرحمن گماشتۀ انگلیس و مجری سیاست‌های بریتانیای کبیر در این نقطه از آسیا؛ خشم انگلیس را برانگیخت و امیر عبدالرحمن ماموریت یافت تا با ایلغار قومی- قبیلوی داخلی و پشتوانۀ پول و تسلیحات خارجی-انگلیسی، مرزهای مناطق هزاره‌نشین را در نوردد و نه با منطق ملی مذاکره و مفاهمه، بلکه از راه تحکم و تشدد، بر تسلیمی بی قید و شرط هزاره‌ها اصرار کند و نهایتا بعد از ده سال مقاومت خونین هزاره‌ها، با «زر» حاکمیت و «تزویر» مذهب و «زور» و ضرب توپ انگلیس، دژهای استوار مقاومت را بشکند و قامت ایستادۀ هزاره را به خون بنشاند.
جامعۀ ملوک الطوایفی هزاره در فصل مقاومت در برابر عبدالرحمن، علاوه بر غرور کاذب و خلاهای بیشمار دیگر؛ اما هر گز فکر هم نمى‌کردند که اولاً با خیانت از درون مواجه شده از پشت خنجر بخورند! و ثانیاً استعمار کهنه کار انگلیس، از فتوای علمای دین در تکفیر و اعلام جهاد علیه هزاره استفاده کند و در یک جهاد فی سبیل الله مذهبی، اقوام و قبایل «سنی» افغانستان را قربتاً الی الله به قتل هزارۀ «شیعه» سوق دهد و بگوید که «سر و جانش از من؛ مال و ناموسش ازشما!» علمای دینی و خوانین منطقوی هزاره، این نبوغ سیاسی- دینى را هم نداشتند تا در طول ده سال مقاومت، به دیپلماسی سیاسی- ملی و انسانی با دیگر اقوام ساکن در افغانستان رو بیاورند و حربۀ دینی تکفیر و فتوای فقهی جهاد را از عبدالرحمن بگیرند و در تفاهم بین الوطنی با اقوام دیگر کشور، از شدت مهمیز ایلغار عبدالرحمن در قتل و غارت و اسارت خود بکاهند!

قتل عام
نتیجه اینکه؛ «هزارۀ شریر و بدضمیر»(به گفتۀ عبدالرحمن) مستحق قتل عام و بردگی و بندگی امیر شد و سرزمین‌های وسیع و آباد و خوش آب و هوای زندگی شان، منحیث ملکیت «مفتوح عنوه»، به قبایل ایلجار و ایلغار دو سوی دیورند تعلق گرفت. هویت هزاره، در برق آتشین سلاح و سرنیزه‌های خونین سپاه عبدالرحمن، محو شد و چنان شب سیاهی از ترس و هول و ترهیب و تعقیب و تهدید و شکنجه و اعدام و کنیز و غلام، بر قلمرو روح و روان و زیست و زندگی هزاره‌ها سایه افگند که کسی جرئت نداشت خود را «هزاره» بگوید و به نام و عنوان هزاره، در مسند حق خواهی ملی با اقوام دیگر افغانستان بایستد و باخود ارادیت سیاسی- انسانی، اظهار هویت ملی- اجتماعی کند.
در چنین فضایی و حال و هوایی؛ اعطای«حق زندگی»، بزرگترین هدیه از سوی امیر عبدالرحمن برای هزاره‌های بازمانده از قتل عام بود. هزاره‌ها از آن روز به بعد با کتمان هویت، در فرار از جرم هزاره بودن نزد دربا؛ کوشیدند در دل دره‌ها و کوه‌ها پناه بگیرند و در ازای زنده ماندن؛ از هر حق ملی و امتیاز انسانی محروم شوند و به «جرم هزاره» بودن، در سایۀ باج و خراج سنگین «امیر آهنین»؛ با محنت و مشقت، یک قرن در دل کوهسار سرد و پربرف، محصور و مغضوب بمانند.
مقاومتی با این سرشت و سرنوشت از شکست سیاسی- اجتماعی؛ دید نازلی از «شورشى» در سطح ملی نسبت به انسان هزاره در افغانستان خلق کرد و هزاره از این به بعد، در دید کافۀ مردم افغانستان، با همان هویت مکتوم و منفور، با هیئت و قامت حقیر و در زنجیر تنزیل و تفسیر یافت؛ منزلت ملى انسان هزاره، نه تنها در معرکۀ سیاست و عرصه مدیریت کشور سقوط کرد، بلکه در حوزۀ تعلیم و تربیت نیز با بیرحمی و درشتی هبوط کرد؛ تعلیم و تحصیل برای هزاره‌ای که در محاق می زیست، به امر قاچاق تبدیل شد و حاکمیت هزاره ستیز افغانستان، رسماً به نهادهای تحصیلی کشور، متحدالمال مکتوب داده، ورود فرزندان هزاره به پوهنتون را رسماً و جداً ممنوع کرد و رتبۀ اجتماعی- اقتصادی شان را نیز به جوالی و تبنگی تنزیل داد.
دلایل شکست
چند دلیل عمده در این زمین خوردن و برنخاستن هزاره در افغانستان آن روز دخیل بود؛ ١) حاکمیت‌های محلی و ملوک الطوایفی متشتت و رقیب، متشکل از تعدادی خوانین خودخواه و برخی بیگ‌های بی مغز هزاره که هرگز به همدیگر تمکین نداشتند و هرکدام در صدد تضعیف هم، در تخریب هم و مترصد شکست هم بودند؛ ٢) روحانیون متصلب و متعصب که جهان‌بینی سیاسی- انسانی شان، بیشتر از افراد قریه و ساحۀ حاکمیت هر خان و بیگ، کسی را نمی‌شناخت و معرفت دینی- مذهبی شان، مفاهیمی فراتر از «پنج تن آل عبا» و نهایتا «چهارده نور مقدس» را بر نمی‌تافت؛ ٣) نبود ارتباط و انسجام سیاسی- اجتماعی قیام کنندگان، با سواد اعظم جامعه در سطح کل هزاره‌ها از ارزگان تا بدخشان، از زابل تا بامیان و از غزنی تا غور و بادغیس و هرات و هرجای دیگر کشور؛ ۴) فقدان منطق دیپلماسی دینى- سیاسى- وطنی سران هزاره با ملیت‌های دیگر در انصراف از اجماع مذهبی و پیشگیری از فتوای مذهبی جهاد علیه هزاره‌ها؛ ۵) عدم ارتباط خارجی و نا آگاهی از سیاست‌های منطقوی- جهانی آن روز؛ مخصوصاً محاسبه نکردن حمایت قوای تا به دندان مسلح انگلیس از امیر دست نشانده در ارگ کابل و نادیده انگاری مطلق توازن قوا در جبهۀ نبرد؛ ۶) خیانت از درون جامعۀ هزاره علیه هزاره با پیشقراولى در سپاه عبدالرحمن و مسلط کردن شان بر مراکز مقاومت و قلع و قمع سرداران مقاومت؛ ٧) موقعیت ژئوپولیتیکی و محاصره جغرافیایی؛ که مقاومت را به منزله پرواز در قفس، محتوم به شکست کرده بود؛ و نیز برخی عوامل دیگر از جمله خالی بودن جای رسانه‌های جمعی که بتواند صدای هزاره‌هارا به گوش دنیا برساند و از ابعاد فاجعه آفرینی لشکر ایلغار با خبر سازد و وجدان جهان را به جلوگیری از آن منعطف کند، باعث شد که هزاره‌ها شکستی آنچنان تلخ و تکان دهنده از قتل و غارت و اسارت را متحمل شوند و یک قرن در محاق خاموشی و فراموشی فرو روند.
مقاومت دوم
مرحلۀ دوم مقاومت هزاره‌ها در کابل؛ با پیروزی جهاد میهنی علیه ارتش سرخ شوروی سابق و تشکیل حکومت مجاهدین در کابل، به رهبری بابه عبدالعلی مزاری، علیه هژمونی انکار و انحصار و استبداد حاکم و متراکم عصر؛ اما بعضاً شبیه و بعضاً متفاوت از مقاومت اول در برابر عبدالرحمن صدسال پیش، صورت گرفت:
١) در مقاومت دوم نیز خیانت خودی علیه جبهۀ مقاومت، خشن‌تر و خونین‌تر از گذشته با تحمیل «فاجعۀ افشار» رخ نمود و بعد در سه سال تمام، در ایستادن و همدست شدن با دشمن؛ مقاومت را پیاپی از پشت خنجر زد؛ ٢) وجود برخی علمای متعصب، بی اراده، بی باور، تنگ نظر، کوتاه نگر و بیگانه پرور در ترکیب حزب وحدت که هنوزهم همان رسوبات تنظیمی و گروهی دوران جهاد در مغز و مُخیله شان شناور و مُتفور بود؛ ٣) فتوای دینی- مذهبی نه تنها از سوی حکومت، که از سوی عالم شیعه در درون جبهۀ مقاومت علیه رهبر رشید مقاومت؛ ۴) موقعیت محدود جغرافیایی، که راه کمک‌های رزمی، تسلیحاتی از شش جهت بسته بود و جبهۀ مقاومت در غرب کابل، محصورتر از مقاومت صدسال قبل، در برابر کوه‌های آتشفشان مسلط، منزلت یک پیاله را داشت.
این‌ها و موارد دیگر، شباهت‌های نزدیک مقاومت دوم با مقاومت اول بود؛ اما تفاوت این مقاومت با مقاومت اول صدسال پیش را میتوان در اقتضای زمانی و مکانی آن از یکسو؛ موجودیت برخی رسانه‌های ملی و بین المللی هرچند محدود در انعکاس حوادث و فجایع جنگ و تحریک و تشدید انزجار وجدان‌های منصف ملی و بین المللی از مهاجمین و همچنین تجربۀ شکست و قتل عام عبدالرحمن و تاثیر آن بر مقاومت جمعی مردم هزاره‌ها، از سوی دیگر دانست؛ اما از همه مهمتر وجود رهبری واحد با اندیشۀ روشن و سدشکن ملی و انسانی در راس مقاومت دوم بود که علیرغم شکست سنگین از دشمن؛ نتیجۀ کاملا متفاوت از قیام اول داشت و نه تنها هزاره‌هارا همچون شکست مقاومت اول عهد عبدالرحمن، در تحتانی‌ترین طبقۀ بردگی و بندگی در سطح ملی و بین المللی جای نداد و قرن دیگری از خاموشی و فراموشی در سایۀ تعقیب و ترهیب را تحمیل نکرد؛ بلکه موجب شد تا با دیپلماسی قوی سیاسی- مذهبی، منزلت نازل ناشی از مقاومت صدسال پیش اول را هم از هزاره‌ها بردارد و هویت محو شده و نفرت زدۀ شان را با منطق عدالت سیاسی و معرفت مشارکت ملی، دو باره احیا و معلا نموده مردم هزاره را نه تنها در فهم بین الوطنی، که در نظم نوین جهانی بعنوان ملیت مؤثر و انکارناپذیر در تغییر و تحول سیاسی- انسانی افغانستان بشناساند و بر مسند مشارکت در سیاست و حاکمیت کشور بالا ببرد.
رهبری فرزانه و فرهیخته
مزاری شهید رهبر فرزانه و فرهیختۀ مقاومت دادخواهى کابل؛ با درک درست از علل و عوامل شکست مقاومت اول هزاره‌ها، و آگاهی تمام از فجایع و پیامدهای سنگین و خونین شکست در برابر عبدالرحمن؛ نه با منطق قومی- مذهبی قدیم، بلکه با منطق روشن و سدشکن ملی- انسانی مدرن، هزاره‌ها را وارد مرحلۀ نوینی از مقاومت برای حق طلبی و عدالت‌خواهی کرد و از منبر و بستر جهاد میهنی، فریاد برادری و برابری در کشور را سر داد و نه تنها استیفای حقوق ملی- سیاسی هزاره‌ها، بلکه محرومیت تاریخی اقوام دیگر افغانستان را نیز در هزارۀ سوم مدنیت و عقلانیت بشر، به تظلم و دادخواهی ایستاد: «هر ملیتی به تناسب واقعیت وجودی و حضور خود در این کشور، در سرنوشت سیاسی خود سهیم باشد و این مربوط به ملیت خاصی نیست، ملیت‌های مختلف در این کشور وجود دارد. ما می‌خواهیم همۀ ملیت‌ها همانگونه که در جهاد سهم داشتند… شهید دادند، آواره دادند، باید در آیندۀ این مملکت هم سهم داشته باشند.»(١)
این موضع ملى و دیدگاه انسانی مزاری در سه سال مقاومت غرب کابل، که هر روز و هر هفته از زبان رسای خودش در آنتن رسانه های آن روز در سطح جهان جاری میشد؛ باعث شد که مقاومت هزاره‌ها در کابل، نه بغاوت و یاغیگری در برابر حکومت انحصارى ربانی؛ بلکه به حق طلبی ملی و عدالتخواهی انسانی تاویل و تحلیل یافت و افکار و اندیشه و احساسات ملیت های محروم غیرهزاره اعم از شیعه و سنی افغانستان را در این دادخواهی، با خود منعطف و منسجم کرد و عملا فرهنگ و آهنگ ملی و صبغۀ پذیرفته شدۀ سیاسی، در نظم نوین جهان- وطنی امروزی جامعۀ بین المللی داد.
مزاری؛ موهبت بزرگ!
ظهور و حضور پدیدۀ پویا و شکوفایی در هیئت و قامت «عبدالعلی مزاری» در این فصل از حیات سیاسی- انسانی پساجهاد افغانستان؛ موهبت بزرگ برای ملیت‌های محروم بخصوص جامعۀ هزاره بود. هزاره بدون مزاری، بازهم با همان حق پذیرفته شدۀ تناب و تبنگ پسا عبدالرحمانی، مهاجر و طفیلی در این مملکت شناخته می‌شد، بسیار نامنصفانه و غیرواقعبینانه است که بگوییم، هزاره بدون مزاری و مقاومت خونبار سه ساله‌اش؛ صرفا مبتنی بر پرستیژ برخاسته از جهاد میهنی یا تحولات ناشی از کودتای کمونیستی هفت ثور و حضور برخی هزاره‌ها در حاکمیت حزب خلق و پرچم؛ منحیث ضلع سوم قاعدۀ سیاسی حاکمیت در افغانستان قبول میشد و سیاست انحصاری- استبدادی افغانستان، به حقوق ملی- اجتماعی شان گردن می‌نهاد و حق انسانی شان را دو دستی تقدیم می‌کرد و زانو به زانوی خود در راس هرم حاکمیت جای می‌داد.
تطورات جهادی- چریکی و تحولات سیاسی- کودتایی هفت ثور، اگر مؤثر در تغییر دیدگاه حاکمیت و سهم‌گیری هزاره‌ها در دولت میشد؛ در سه جنگ میهنی با انگلیس میشد، که هزاره‌ها در آن بیشترین سهم از نیروی رزمی- انسانی را داشتند و در موقف لشکر و عسکر، حماسی ترین صحنه‌هارا آفریدند و در رکاب افسران و سرداران، تا آخرین قطره خون و رمق حیات شان شمشیر زدند و فتح و ظفر آفریدند و استقلال مملکت را با سرو جان خود خریدند؛ اما نتیجۀ آن همه سردادن و سرافرازی خریدن، مدال‌های رنگین و زرینی بود که بر سینۀ فاتحان غیرهزاره، صف می بست و بر کلاه و کتف شان به تابش و درخشش می‌نشست؛ بی آنکه از جانفشانی سرباز هزاره در آوردگاه خون و خطر و فتح و ظفر، کتباً و شفاهاً نامی گرفته شود.
شاهد زنده و مستند دیگر مدعا اینکه در بحبوحۀ پیروزی جهاد میهنی معاصر با ارتش سرخ، که دولت موقت و انتقالی مجاهدین در پشاور با اشراف برخى قدرت‌ها و مخصوصا کشورهاى منطقه تشکیل یافت؛ نامی از هزاره‌ها برده نشد و حتی اگر اعتراضی هم صورت گرفت، از حق دو درصدی هزاره سخن به میان آمد و سران جهادی هفتگانه مقیم پشاور، از به رسمیت شناختن حق هزاره‌ها در دولت برخاسته از جهاد میهنی، با تکبر و غرور طفره رفتند و با تحقیر و تمسخر از «طولانی کردن ریسمان جوالیگری هزاره» سخن گفتند و افزودند که: «حرف هزاره‌هارا بعدا می زنیم!»(٢) حضور هزاره‌ها در حاکمیت حزب خلق و پرچم، نه تنها کمکی بر اعتلای منزلت ملی هزاره‌ها و تثبیت جایگاه شان در حاکمیت سیاسی پساجهاد کشور نداشت، که جرم دیگری از دیدگاه سران مغرور و متجزم جهادی بود و مزاری شهید نیز به دلیل حمایت از اعضای خلق و پرچم و تاکیدش بر سهیم ساختن شان در حکومت، مغضوب جناح‌هاى رادیکال واقع شد و سه سال سخاوتمندانه سکر و تبر جهادی‌هارا دریافت کرد.
تلاش برای حقانیت
آذرخش حق طلبی و دادخواهی مزاری شهید؛ درست از همین نقطه و لکه ابر متراکم و مظلم تنیده بر مغز سران جهاد افغانستان آن روز بر آسمان هزاره، وزید و رخشید و در هیئتی از صاعقه و توفان به خشم و خروش ایستاد و دریای غرور و غیرتش به جوش و جریان افتاد. مزاری شهید با این باور که شرکت پر رنگ هزاره‌ها در شروع دفاع میهنی و جهاد ملی در غلبه بر ارتش سرخ، همگام با تحولات بنیادی در مناسبات سیاسی- انسانی دنیای مدرن معاصر، شاید جرم تاریخی- استبدادی هزاره‌هارا با خون شان شسته و دید نازل و ناانسانى گذشته‌هاى تاریک عبدالرحمانى را از ذهن انسان همدین و همدیار و هموطن و همسنگرشان پاک کرده باشد؛ انتظار داشت که بعد از پیروزی جهاد، در حاکمیت سیاسی کشور حق ملیت‌های محروم مخصوصا هزاره ها محفوظ باشد.
اما تشکیل دولت موقت در سال ١٣۶٧ توسط احزاب هفتگانۀ افغانی مقیم پشاور؛ این باورش را تغییر داد و مبتنی بر آن جرقۀ طرح تاسیس «حزب وحدت اسلامی» و یگانگی جریانهای سیاسی- شیعی که از ابتدای سال‌های جهاد در دلش میدرخشید و در تحقق آن می‌تپید؛ به اولویت بزرگ سیاسی- اجتماعی‌اش تبدیل شد و با تلاش و تپش نفس‌گیر و پرتاثیر، سرانجام این مامول را در سطح جامعۀ هزاره به ثمر رساند و «حزب وحدت اسلامی» را وارد معادلات جدید سیاست و قدرت افغانستان کرد. اما نادیده‌گیری مجدد هزاره‌ها در دولت جهادی سال ١٣٧١ بعد از سقوط رژیم کمونیستی نجیب، و تلاش و تهاجم برای حذف و نفی و بیرون راندن هزاره‌ها و حزب وحدت از کابل توسط مدعیان جهاد؛ تمام انتظارات انسانی مزاری شهید از مجاهدین هموطن را خلاف ثابت کرد و به این نتیجه از تصمیم بر مقاومت و تلاش برای حقانیت و احیای هویت رساند که برای استیفای حق و دستیابی عدالت، باید با تمام توان و امکان مبارزه کرد: «حق داده نمی‌شود، حق گرفته می‌شود؛ برای حق گرفتن باید آماده بود.»(٣)
مزاری، منطق ملى و سیاسی
اما منطق حق طلبی و عدالتخواهی مزاری شهید؛ منطق زور و زر و جنگ و تفنگ نبود! منطق لجاجت و خودخواهی برای گریز از حق و تن ندادن به انصاف و عدالت نبود! منطق کودتایی تصاحب قدرت برای استیفای یک جانبۀ حقوق سیاسی- اجتماعی یک ملت نبود! منطق انکار و انحصار و استبداد و شرارت بری حذف و نفی این ملیت و آن ملیت نبود! منطق سیاسی مزاری، منطق پذیرایی، همگرایی، احترام به حقوق ملی و اجرای عدالت سیاسی- اجتماعی در کشور بود و از موضع برادری انسانی و برابری بین الوطنی، بر پایان ستم‌های گذشته بر مردم هزاره و رفع محرومیت و مغضوبیت شان در آینده، فراگیر و پرواناپذیر تاکید داشت.
مزاری از آدرس یک رکن اصلی و اساسی از جمعیت و ملت افغانستان و به نمایندگی از جامعۀ سیاسی- جهادی هزاره؛ نمی‌توانست در برابر منطق حذف و نفی و انکار و انحصار ساکت بماند و مدعی مشارکت سیاسی و عادلانه در حاکمیت سیاسی افغانستان نشود و بر تغییر سیاست سمتی- ستمی گذشته نسبت به جامعۀ هزاره- شیعه، نه از طریق جنگ و تفنگ، که از منطق ملی مذاکره و مفاهمه، پای اصرار و ابرام نفشارد: «حقوق ملت خود را می‌خواهیم عدالت اجتماعی را در جامعه می ‌خواهیم، انحصار طلبی را نفی می‌کنیم!»(۴)
با تاسف که رسوبات همان دید نازل گذشتۀ عبدالرحمانی نسبت به مردم هزاره، در مغز و مفکورۀ سران جهاد موجود بود و با همان آهنگ و فرهنگ نازل و ناانسانی؛ منطق ملی- سیاسى مزاری را از موضع جنگ و تفنگ پاسخ گفتند و برای حذف و نفی هزاره از حاکمیت و پاکسازی شان از پایتخت، دست به دست هم دادند و در کمتر از سه سال، ده‌ها جنگ را بر مزاری تحمیل کرده، مردم هزاره را از زمین و هوا بمباران و سکرباران نموده، کوچه به کوچه و خانه به خانه ویران کردند و به خون نشاندند: «در جنگ اخیری که در دارالامان پیش آمد، آقای مسعود ٢٠ هزار مرمی ثقیله بالای غرب کابل زده بود و خودش اعتراف کرد که – ما همه چیز را محاسبه کرده بودیم؛ اما مقاومت این مردم و پشتیبانی مردم را محاسبه نکرده بودیم. اگر این مردم از سنگ ساخته شده و از فولاد هم می‌بودند، با سلاح ثقیلۀ ما ذوب می‌شدند؛ اما اینها مقاومت کردند. این اعتراف آقای مسعود بود که در اینجا ٢٠ هزار مرمی ثقیله زد، ولی ناکام شد.» (۵)

مقابلۀ معقول با فتواها
مزاری، در جبران خلاهای دوران مقاومت علیه عبدالرحمن که در فوق ذکر شد؛ درین نبرد نابرابر که دقیقا با پشتوانۀ همان فتوای جهاد و بلوای بغاوت، برای تجرید و نفی و نابودی هزاره شروع شد؛ منطق روشن دیپلماسی دینى، ملی و بین الوطنی را برگزید و در مقابلۀ معقول با فتوا و بلواى دینى- مذهبى، با سران اقوام و مذاهب دیگر افغانستان در تماس شد؛ خود از موقف یک عالم دینی روشن و شبهه شکن، با تبیین مبسوط شرایط فقهى فتوا و ضرورت‌ها و زمینه‌های سیاسی- اجتماعی صدور آن؛ در خنثی کردن اثر دینی- مذهبی فتواها و سیاسی جلوه دادن این بلواها، ذهنیت جامعۀ دینی و مدارس مذهبی و دارالعلوم‌های اسلامی را، کاملا اشباع کرد و علمای دینی را از اجماع عهد عبدالرحمانی علیه جامعۀ شیعه، با درایت و کفایت تمام انصراف داد و در دفاع از حقانیت و مظلومیت هزاره در این سرزمین، با خود هماهنگ ساخت: «در جنگ چهارم، تعدادی از اجیران خارجی راه افتادند که علیه شما فتوا بدهند؛ ولی افتخار داریم و افتخار می‌کنیم که در شرایط فعلی، از برادران اهل تسنن ما در جامعۀ افغانستان، آنقدر روشنفکری شان رشد کرده و احساس مسئولیت می‌کنند که جلو این کار را گرفتند و اکنون در کنار شما هستند و از شما دفاع می‌کنند. تعداد زیادی از رهبرای راستین افغانستان و رهبران جهاد، از مظلومیت شما دفاع کرده‌اند و دفاع می‌کنند، که خود تان نیز مطلع هستید و بهتر از من می‌دانید؛ این سعادت جامعۀ افغانستان است که در این مورد، آن امکان وجود ندارد که تاریخ گذشته تکرار شود».(۶)
منطق ایجاد شوراى هماهنگى
تشکیل شورای هماهنگی در یازدهم جدی سال ١٣٧٢، با حضور چهرۀ مذهبی و مطرحی چون مرحوم حضرت صبغت الله مجددی و سه ضلع قدرتمند قومی(هزاره، پشتون، ازبک)؛ دران دوران دشوار و خون گذار که جامعۀ هزاره با خیانت‌های یار و قساوت‌های اغیار، بر روی انبار باروت قرار گرفته و اشتعال آتش یک جنگ مذهبی بنیان برافگن و کمرشکن، بستگی به یک کبریت داشت؛ شاهکاری بود که فقط از عهدۀ ابرانسانی چون مزاری ساخته بود. مزاری، توانست حکمتیار و جنرال دوستم را در ایستادگى علیه انحصار ربانی، و مقاومت سرسختانه در برابر تهاجم پیاپى زمینى و هوایى شوراى نظار هماهنگ کند و جامعۀ هزاره را از تجرید سیاسی- قومی و سقوط بر ساطور جنگ مذهبی نجات دهد و بخش اعظم ملیت‌های برادر افغانستان را با خود همسو فرماید؛ کاری که هزاره‌ها در مقاومت اول علیه عبدالرحمن، نتوانستند و در دنیای تجرید و تنهایی خویش، با تیغ فتوای مذهبی، به آسانی قتل عام و حذف و نفی شدند.
مزاری شهید؛ این کار را دران دوران تلاش‌ها برای حذف و نفی قومی و تحمیل جنگ مذهبی- سمتی علیه هزاره‌ها؛ از دستاوردهای بزرگ سیاسی خود بر شمرد و با اشاره به تنش‌های منبعث از آتشزنۀ فاجعه «افشار» میان جامعۀ هزاره و پشتون؛ کدورت‌های خلق شده از سوى رژیم کمونستى خلق و پرچم میان جامعۀ پشتون و ازبک، و گردآمدن همه بر یک محور مشترک در قالب شورای هماهنگی، گفت: «اگر من در کنار حکمتیار نمی‌رفتم و حکمتیار به من دست نمی‌داد، یک افغان(پشتون) در منطقۀ هزاره آمده نمی‌توانست و یک هزاره در منطقۀ افغان رفته نمی‌توانست. این در افغانستان فاجعه بود. تا همین روزی که دوستم در کنار حکمتیار ننشسته، یک افغان در منطقه، ازبیک و یک ازبیک در منطقه افغان رفته نمی‌توانست… ما امروز اگر در این مملکت هیچ کاری نکرده باشیم، تنها کار ما این است که فاجعه‌یی که در افغانستان پیش آمده بود و دشمنی هزاره و پشتون بود، دشمنی ازبک و پشتون بود، ما این را رفع کردیم.»(٧)
فریادگر صلح و سداد
به رغم اینکه شورای نظار و نظامیان تاجیک؛ ده‌ها جنگ برای حذف و نفی هزاره‌ها و پاکسازی شان از پایتخت را سازماندهی و بر مزاری شهید و مردم هزاره تحمیل کردند و از فتوای مذهبی تا استفاده از رجاله های سیاسی جامعۀ شیعه در شکست مقاومت غرب کابل، از هیج تلاشی دریغ نورزیدند؛ اما مزاری شهید، هیج گاه از منطق سبز عدالت و انصاف عدول نکرد و دشمنی مسعود- سیاف را به حساب مردم تاجیک و پشتون نگذاشت و در جبران فاجعۀ افشار یا جنگهای تحمیلی دیگر که منجر به قتل صدها فرد ملکی بیگناه هزاره شده بود، در مواردی به انتقام از اسرای نظامی تاجیک متوسل نشد، بلکه با بزرگی روح و کرامت اخلاق و گذشت یک مرد؛ آنهارا رها کرد و خون شان را نریخت و در ملاقات با موسفیدان تاجیک، نامردی‌ها و نا روایی‌های شورای نظار- سیاف را به رخ شان کشید و گفت که این را به حساب برادران تاجیک نمی‌گذاریم و با شما برادریم:«… من نه این جنگ‌ها را که مسعود کرده، به حساب تاجیک مى‌گذارم و نه این جنگ‌هایی را که سیاف کرده، به حساب افغان(پشتون). ولی می‌خواستم که یک روز، چهار تا ریش سفید برادران تاجیک را پیدا بکنم و این رسالت تاریخی خود را برای شان بگویم که ما رفتنی هستیم و این مردم ماندنی هستند. آینده‌های ما، ما را نگویند که شما چرا این کار را کردید؟ چرا لعنت بکنند…»(٨)
امروزها مخالفین بى مروت مزاری، هیج دلیل و راه دیگری برای تخریب و تشویه شخصیت ملی و محبوب مزاری نمی یابند؛ جز نسبت دادن جنگ‌های تحمیلی که هرگز به خواست او نبود و همواره در حالت دفاع قرار داشت. مزاری منحیث یک چریک کارکشته و یک نظامی جهاد دیده و باتجربه؛ موقعیت جغرافیایی و توان قوا در افغانستان و بخصوص شهر کابل را خوب می‌دانست و واقف بود که جنگ، برای هزاره‌ها انتخاب معقول رسیدن به حق و تحقق عدالت نیست و نتیجه‌ای جز ویرانی و بربادی و شکست ندارد. جبهۀ مقابل مزاری هم این موقعیت شکنندۀ هزاره‌هارا درک کرده و آگاهانه جنگ را برای شکست و نشان دادن ضرب شصت به مزاری برگزیده و علیرغم شکست‌های پیاپی از مقاومت هزاره‌ها؛ اما عرقریز برای حذف و نفی مزاری از کابل پایتخت و بیرون راندنش از عرصۀ حاکمیت و سیاست، لشکر مى‌کشید و از کوهسار کابل، بر هزاره‌ها آتش و آهن مى‌بارید.
این نبردهای نابرابر که تقابل حیرت انگیز ایمان با آهن، مشت با مسلسل، گل با گلوله، تن با تانک، سر با سکر، کمان با یورگان، پیکا با لونا، تپانچه با توپ، تفنگ با طیاره و آرپی جی با بمب را به نمایش می‌گذاشت؛ غرب کابل را صحنۀ مقابله متهورانۀ حق و ناحق، عدل و جور، داد و بیداد، ملایمت و خشونت، فقر و ثروت، انصاف و انحصار، و مدافع و مهاجم ساخته و صدای صلح و سداد مزاری شهید، همواره و در هرجنگ؛ از دل آتش و دود و باروت، در رسانه‌های جهان و افغانستان مى‌پیچید و به گوش مى‌رسید:«خدا را هم شاهد می‌گیریم که هرجنگی که بر سر ما تحمیل شد، روز اول اعلامیۀ آتش بس را من یکطرفه امضا کردم. و اگر هیئت عادی بوده یا هیئت صلح بوده، من همواره پذیرفته‌ام و قبول کرده‌ام. شما همیشه شاهد بودید که این آتش بس و این اعلامیه را امضا کردم؛ ولی این هیئت‌ها هیچ کاری را از پیش نبردند.»(٩)
مقاومت دیروز؛ موقعیت امروز
و با این همه؛ بسیار ظالمانه و حسودانه خواهد بود که به احترام بزرگ مردی اینچنین عیار و بردبار که شعلۀ افروخته از حرمت و وحدت ملی و حنجرۀ گداخته از برادری و برابری انسانی در افغانستان بود و جز به عزت افغانستان و عظمت مردم آن نمی اندیشید، دست احترام بر سینه نگذاریم و به پیشگاه روح بزرگش ادای ادب نکنیم.
بسیار نابخردانه و غیرمنصفانه خواهد بود که بگوییم دستاوردهای منبعث از نشست تاریخی «بن» نسبت به مشارکت قوی و انکارنشدنی جامعۀ هزاره و دیگر اقوام مغضوب کشور در فصل جدید حاکمیت و سیاست افغانستان پساطالبان؛ فارغ از پشتوانۀ رنج و درد و درک و درایت و شهادت و مقاومت مزاری شهید و رهبری خردمندانه و خودباورانۀ آن ابرمرد در راستای ایستادن برپای استیفای حق ملی و تامین عدالت سیاسی- اجتماعی، در کشور به بهای خون و سرمایه سر و دادن جان و جگر خود و مردمش، در مقاومت سرفراز آغاز دهۀ هفتاد غرب کابل است.
بخواهیم یا نخواهیم، انکار کنیم یا اقرار؛ پدیدۀ پویا، شکوفا، سدشکن و مهیمنی به نام و عنوان «بابه عبدالعلی مزاری»؛ آغازی نوین و عزت آفرین در فصل جدید هیئت و هویت هزاره‌ها در افغانستان امروز پساطالبان است. بدون مقاومت مزاری و آن شهرت ملی- بین المللی از ایستادگی و جانبازی در غرب کابل برپای حق و عدالت؛ دستیابی به مشارکت سیاسی و حضور قوی و قدرتمند هزاره‌ها منحیث یک ضلع اصلی مؤثر و مثمر در تغییر و تحول ملی- سیاسی افغانستان نوین، هرگز ممکن نبود و کسی به این آسانی، مدعاى استبدادی- انحصاری «دو درصدی» جامعۀ هزاره در این آب و خاک را نمی‌توانست بشکند و با قبولاندن بالاتر از ٢۵ درصد نفوس و قرار دادن هزاره‌ها در جایگاه سوم اقتدار و اعتبار سیاسی- انسانی حاکمیت و سیاست این سرزمین، تغییر و تحولی چنین ژرف و شگرف از درک و دیدگاه، در سطح ملی و بین المللی نسبت به هزاره‌ها در افغانستان ایجاد کند.
نقش حیاتبخش و نجاتبخش
مزاری شهید؛ این اهورای هدیه شده از خدا برای تغییر تقدیر هزاره‌ها از سیاهی خاموشی و فراموشی ستم و استبداد به سپیدی یاد و فریاد و عدل و داد؛ با مقاومت و شهادتی آنچنان پردرد و آسمان نورد؛ مظهر تغییر و تحول نه تنها در یک قوم و سمت و ملیت، که در شکست معادلات قومی- قبیلوی قدرت به نفع یک ملت در سطح مملکت شد. انسان حذف شده و زمین خوردۀ هزاره در افغانستان را با مطالبات ملی، در مناسبات سیاسی قدرت شریک ساخت؛ در شکست جرم سنگین و آتشین «هزاره بودن» در این سرزمین و تغییر دیدگاه نازل ملت و حاکمیت نسبت به هزاره‌ها، نقش حیاتبخش و نجاتبخش ایفا نمود؛ منزلت ملی و هویت انسانی مردم سرکوب شده و سانسورزدۀ هزاره در این کشور را احیا کرد؛ و با فریاد های پرشرر از درد و محنت و حنجرۀ معطر از حق و عدالت، پی گیر و گذشت ناپذیر همواره سرود که:«ما یکی از اقوام افغانستان هستیم، دراین خانۀ مشترک، دیگر هزاره بودن ننگ نباشد؛ اگر افغان‌ها، تاجیک‌ها، ازبیک‌ها و ترکمن‌ها به اسلام فخر می‌کنند، ما هم مسلمان هستیم و به اسلام فخر می‌کنیم؛ اما اگر آن‌ها به نژادشان فخر می‌کنند، ما هم یک نژاد هستیم و به نژاد خود فخر می‌کنیم؛ در هر صورتش ما دراین خانه شریک استیم.»(٩)
—————
١) فریاد عدالت، ص ٢۶
٢) احیاى هویت/ سخنرانی در ۵ جدی ١٣٧٣کابل/ ملاقات با موسفیدان تاجیک ١٣٧٢ کابل
٣) احیای هویت، ص ٢٨
۴) احیای هویت، ص ٧٨
۵) سخنرانی با موسفیدان و متنفذین غرب کابل ١٧/٩/١٣٧٢
۶) سخنرانی در مورد فاجعۀ افشار ٨/٢/ ١٣٧٢ کابل
٧) سخنان رهبر شهید؛ با جلال الدین حقانی ٢٣/١١/١٣٧٢کابل
٨) سخنرانی در جمع نمایندگان مردم تاجیک ١٣٧٢ کابل
٩) احیای هویت/ سخنرانی در مراسم تجلیل از میلاد امام علی(ع)
١٠) فریاد عدالت، ص۶٨

در مورد نویسنده

محمد عزیزی

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید