مفهوم جامعه پذیری سلبی
مراد ازجامعهپذیری سلبی کودکان درافغانستان این است که بسیاری از منابع جامعه پذیری دراین کشور و بیشترین دلالتهای فرهنگی ـ تربیتی نهفته درشکل دهی شخصیت و رفتار و سلامت کودکان نقش وارونه ایفا میکنند. مفهوم این سخن بدین معنی است که سنتها، هنجارها و باورهایی که باید دررشد اخلاقی و بنیاد تربیتی کودک درمسیر جامعهپذیری یاری رسانند، اساسا محتوای ضدتربیتی پیدا کردهاند. نیم قرن جنگ و خشونت و ترویج نفرت و کجرویهای اخلاقی تمامی منابع فرهنگی و بسیاری ازالگوهای ارزشی و تربیتی را مشوب و مکدر ساخته است. زن ستیزی مداوم، مردسالاری مقتدارنه، فراگیری بزهکاریهای اجتماعی، کشتارهای دستهجمعی و غارت و تجاوزهای ممتدف هرکدام رخدادهایی بودهاند که بنیاد تربیتی و ساختارسنتها و هنجارهای اجتماعی را تحت تأثیر قراردادهاند. ازهمین رو، الگوی جامعهپذیری کودکان از رهگذر چنین فرهنگ و سنتها و بنیادهای اخلاقیای، جامعه پذیری کودکان را درگذرگاه مآخذ و منابع سلبی قرار میدهد.
کودکان وشخصیت مفقود حقیقی و حقوقی
کودکان بعنوان یک گروه انسانی، هنوزهم درمتن فرهنگ اجتماعی افغانستان، دارای شخصیت حقوقی و حقیقی مستقلی نشدهاند. نه نهاد خانواده تاکنون، این گروه اجتماعی را فراتر ازتعلق عاطفی ـ بیولوژیک، صاحب هویت، برخوردار از نیازها و منبع ثروت اجتماعی میشمارند و نه نظامهای سیاسی و نهادهای اجتماعی مدعی نوگرایی، درطول دهها سال، آنها را درخورِشمولیت درقانون و حمایتهای قانونی قراردادهاند. بدین رو، کودکان آسیبپذیرترین گروه اجتماعی هستند که در الگوهای فرهنگی و ساختار سیاستگزاری اجتماعی، حاشیهایترین جایگاه را به خود اختصاص دادهاند.
جامعهپذیری کودکان؛ مبنا و تعریف
جامعهپذیری کودکان به فرایندی گفته میشود که درجریان پیوستهی رشد کودکان از ۲ تا ۷ سالگی شکل میگیرد. کودکان درمحیط خانواده، مکتب، گروه همتایان و همسالان و محیط اجتماعی، فضایهای سرگرمی و بازی و سایرکانونهای آموزشی، در معرض فراگیری ارزشها، هنجارها، سنتها، رفتارها و باورهای اجتماعی و اخلاقی قرار میگیرند و از ۳ تا ۱۴ سالگی این عناصر، مبنا و پایهی استخوان بندی شخصیت، رفتار و الگوهای تربیتی او گردیده و در درون وجدان و نهادِ ناخوداگاه وی نهادینه میشود.
منشا جامعهپذیری کودکان به عوامل و مبادی مختلفی منسوب است. مهمترین عناصر و بنیادهایی که در بسترسازی و تکوین فرایند جامعه پذیری کودکان نقش اساسی دارند عبارتند از :
ـ خانواده، بویژه پدرـ مادر
ـ مکتب و کودکستان و نهادهای آموزشی
ـ گروه همتایان و همسالان
ـ محیطهای سرگرمی، بازی و تفریحی
ـ محیط اجتماعی، همسایه و خویشاوندان و دوستان خانوادگی
ـ نهادهای اجتماعی و مدنی
ـ رسانههای جمعی، بویژه تلویزیون و فیلم و سینما.
نقش خانواده درجامعهپذیری کودکان
از میان تمامی عوامل و بنیادهای موثر در جامعه پذیری کودکان، خانواده مهمترین و کوچکترین نهادی است که بیشترین تأثیر و نخستین نقش را در جامعهپذیری کودکان برعهده دارد. هرکدام از اعضای خانواده، یعنی پدر، مادر، خواهر و برادر با رابطهی عاطفی و روحی و فیزیکی مستقیم و شبانه روزی با کودک، اساسی ترین منشأ فرهنگی برای انتقال و آموزش ارزشها، سنتها، باورها و الگوهای رفتاری به کودک میباشند که هم از نظر روانی، عاطفی و ذهنی بر شکلگیری هستهی شخصیت معنوی و روحی کودک اثر میگذارند و هم، ازنظر فرهنگی با آموزههای کلامی و رفتاری خود، ارزشها و سنتها و هنجارهای اجتماعی را به او میآموزاند و بدین ترتیب، درشکلگیری شخصیت و تربیت فرهنگی ـ اجتماعی او سهم اولیه و زیربنایی ایفا میکند.
در این میان، نقش پدرـ مادر بدلیل چهارعامل بنیادین، یعنی: ۱٫هستی بخشی بیولوژیک، ۲٫ پیوند بی واسطهی روحی، ۳٫ فطرت عاطفی و۴٫ اوتوریتهی ذاتی والدانه به عنوان فاعل اولیه و ایجادگر بشمار میروند. درجامعهی افغانستان اما نقش پدرـ مادر را میتوان تنها و بزرگترین و فراگیرترین عامل و شاید، تامیزان تقریبی ۷۰ درصد، درجامعهپذیری کودکان به شمارآورد. برجستگی این عامل ریشه درچندین دلیل دارد:
فراگیرنبودن و یا کمرنگ بودن نهادهای اجتماعی، آموزشی، تفریحی، پرورشی و رسانهای،
عاملیت و سلطهی تمامیت طلبانه و پدرسالارانه برتربیت آمرانه و تولیت یکجانبهی کودکان،
توسعه نیافتگی اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و شهرنشینی،
غالب بودن ساختارسنتی، قبیلهای و زیست روستایی،
عمومی بودن الگوی خانوادهی گسترده.
نقش کلامی ـ رفتاری در جامعهپذیری کودکان
خانواده وبویژه پدرـ مادر، بااستفاده ازدوگزاره ی مهم درانتقال فرایندهای جامعهپذیری برکودکان اثر می ذارند:
گزارهی کلامی: آموزش کلامی و صحبت با کودکان برای توسعهی ذهنی و فراگیری دادههای فرهنگی آن در حوزههای مختلف یکی از راههای ساده وعملی درجهت انتقال عناصر جامعهپذیری به کودکان میباشد که تقریبن تمام خانوادهها و والدین میکوشند کودکان شان را با میراث ارزشها، هنجاها والگوهای فرهنگی جامعه آشنا کنند و این الگوهارا درذهن و روان آنان درونی و نهادینه بسازند.
درمیان خانوادههای افغانستان، چه با سواد و چه بی سواد، کوشش براین است که کودکان خودرا ازاصول دین تا داستا ها و پندهای اخلاقی و قضاوتها و حکایتهای تاریخی و اجتماعی بیاموزانند. ازهمین روست که اغلب افراد جامعه، نخستین پیشینه و پشتوانهی معلوماتی و بینش و دانش اجتماعی خودرا از دادههای فرهنگی و اندرزهای اخلاقی، حکایتها و قضاوتهای اجتماعی والدین خویش بیاد میآورند و مبنای رفتار و بنیش اجتماعی خود قرار میدهند.
گزارهی رفتاری: معمول ترین و سادهترین روش انتقال فرایند جامعهپذیری به کودکان، الگوهای رفتاری آگاهانه و کنشها و واکنشهای ناخودآگاه والدین است که درتمام لحظهها اتفاق می افتد و موثرترین و ماندگارترین تأثیر را برذهن و روان کودک برجای میگذارد. تمامی رفتارهای روزمره و عادی والدین دردرون خانواده و تمامی عادتها و کنشها و واکنشهای عمدی و قالب بندی شدهی آنها نسبت به افراد و جریانات اجتماعی در بیرون از خانواده و درعرصهی عمومی، همانند آیینهای هستند که دربرابرچشمان کودکان قرارمیگیرند و درمغزشان منتقل و ته نشین میگردد. این رفتارهای ثبت شده در ذهن کودکان، بصورت یک الگوی پذیرفته و قالب شده در رفتار اجتماعی آنان، هم در دوره کودکی و هم درمسیر زندگی بزرگسالی آنها در تعامل با جامعه، منعکس میگردد.
به دلیل کم سوادی و بیسوادی بسیاری ازخانوادهها درافغانستان، که به امرگفتگو و آموزههای کلامی کمتر میپردازند، گزارهی رفتاری، رایجترین و گستردهترین الگویی است که کودکان ازعناصر بینش عملی و تجربهی رفتاری والدین خود نسبت به باورها و تعامل اجتماعی، کپی برداری میکنند.
پدرـ مادر و عناصر جامعهپذیری کودکان
بزرگی نقش والدین درجامعه پذیری کودکان را نسبت به جامعهی افغانستان میتوان به صورت مشخص درفهرست عناصری دانست که در شیوهی تربیت و مبانی شکلگیری شخصیت اجتماعی کودکان تبارز پیدا میکنند. این عناصر را میتوان دربنیادهای تربیتی ـ فرهنگی ذیل شناسایی کرد:
الگوهای تربیتی:
پایهی تربیتی کودکان براساس شیوههایی صورت میگیرد که والدین بصورت موروثی از گذشتگان خود فراگرفتهاند. عناصر مهم و اساسی این الگوی تربیتی عبارتند از: مبانی دینی ـ مذهبی، ارزشهای مردسالارانه، خشونتهای نهادمند، باورهای اسطورهای و سنتهای افسونگر.
تضادهای عاطفی:
غالب کودکان افغانستان که درمحیطهای روستایی و درگیتوهای شهری و درمتن خانوادههای سنتی، فقیر، کم سواد و بیسواد و آسیب دیدهی اجتماعی متولد م شوند و رشد میکنند، عموما در چرخهی عاطفی متضادی گرفتار میشوند. در دورهی نوزادی تا ۲ سالگی، به صورت طبیعی مورد حمایت توجه و مراقبت خانواده قرار میگیرند و به عنوان یک سوژهی عاطفی به اعضای خانواده لذت میبخشند. از ۲ سالگی تا ۵ سالگی عموما به صورت خود بسنده، رها میشوند و کمتر مورد مراقبت قرار میگیرند. خود میخزند و راه میروند و میآموزند که چگونه بصورت آزمون و خطا، از خود مراقبت نمایند. این کودکان نیمه مستقل، گاه به صورت رقت باری مورد خشونت اعضای خانواده قرار میگیرند. از ۵ سالگی تا ۷ سالگی، دورهی عبور از کودکی را تجربه میکنند و در بسیاری موارد به کاری موظف میشوند. در روستاها، از بزغله و برهای محافظت میکنند و هیزمی جمع آوری میکنند و ظرف آبی از چشمه و رودخانه میآورند. اغلب اوقات مورد خشونت و تحقیر و تهدید اعضای خانواده قرار میگیرند و یاد می یرند که چگونه با پدیدههای روزمرهی خشونت ومسولیت و کار، آشنا شوند و بتدریج به این نوع موقعیت عادت کنند. از ۷ سالگی تا ۱۵ سالگی، جوانی را تجربه نکرده به بزرگسالی جهش میکنند و در نقش مرد و زنی تمام عیار، در زندگی خانوادگی و اجتماعی ظاهر میشوند. اگر پسر باشد، معمولا پایش را به گیسوان دختری زنجیر میکنند و اگر دختر باشد، تقدیرش را در دست قدرت مردی میسپارند.
باورهای دینی ـ مذهبی
خانواده و بخصوص پدرـ مادر، نخستین منبع انتقال و الهام اجباری میراث دین/مذهب باوری به کودکان میباشند. پدر/ مادر بصورت یک امر طبیعی/ آمرانه، اعتقاد دینی و ایمان مذهبی خویش را به فرزندان میآموزانند و اورا ملزم، متعهد ومعتقد به باوری میسازند که خود از پیشینان خویش به ارث بردهاند. بسیاری از پدر/مادرها تا آخرین روز زندگی مشترک با فرزندان خود، برایمان دینی و اعتقاد مذهبی فرزندان شان مراقبت و نظارت میکنند.
ارزشهای اخلاقی
دایرهی آنچه که بعنوان ارزشهای اخلاقی درجامعهی افغانستان شناخته میشود را عمدتا پدر/مادرها تعریف و تحدید میکنند. این والدین هستند که به کودکان خود میآموزند چه اموری اخلاقی هستند و باید درحوزهی ستایش و التزام عملی قرارگیرند و چه اموری درزمرهی ضد ارزشهای اخلاقی شمرده میشوند و درتجلی عمل و درخفای ذهن و وجدان باید مورد نکوهش و مذمت باشند و از اندیشدن وعمل کردن به آن باید پرهیز گردد. تمامی مفردات و مصداقهای این آموزههای اخلاقی بصورت دقیق و با جزئییات به فرزندان آموزش داده میشوند.
جنسیت
مهمترین عنصری که در زندگی فردی و اجتماعی جامعه ی افغانستان به مثابه یک امر تاریخی و به عنوان یک ابرساخت ذهنی، بستر مناسبات فرهنگی و بینش و دانش اجتماعی را تسخیر نموده، امر جنسیت م باشد. درکانون این بینش، شیئ وارگی زن و تقدس وارگی مرد به عنوان یک خوانش الهیاتی و تقدیرتاریخی قرارگرفته است. مرد، مالک و فاعل و عاقل و فرمانده مناسبات اجتماعی، از صلاحیت و صلابت نرینگیای برخورداراست که قادراست تمامی مقدرات زندگی خانوادگی و اجتماعی وسیاسی را کنترل کند و زن بعنوان یک موجود ضعیف و منفعل و فرمانبردار وظیفه دارد خارج از ظرافت مادینگی خود به هیچ امر مستقل اجتماعی نیندیشد. این آموزهها، بنیادینترین آموزشهایی هستند که کودکان افغانستان هم از پدر و هم از مادرخود بصورت یک ایمان اعتقادی فرا میگیرند.
مناسبات قدرت
کودکانی که درخانوادههای افغانستان رشد میکنند، از رفتار و گفتار و شیوهی برخورد روزمرهی پدر/ مادر خود یاد میگیرند که سلسله مراتب قدرت و منزلت و تصمیمگیری دراختیار چه کسی است. این کودکان میآموزند که سلطنت مطلقه فقط حق پدرخانواده میباشد که تمامی منابع قدرت وثروت و آمریت در حیطه قدرت او قرار دارد و مادر، تنها نقش دستیار و بلکه عنصر مشروعیت بخش این قدرت را درحوزهی حکومتی خانواده برعهده دارد. کودک از همان ابتدا درک میکند که پدر، سلطان مقتدر خانواده است و در نبود پدر، برادران و مردان خانه میراثبر قدرت و مالکیت و جباریت او میباشند.
بینش استبدادی/ دمکراتیک
کودکان بتدریج از فرهنگ و رفتارهای مسلط بر روابط خانواده و الگوی رایج دربینش و گرایش پدر/ مادر می آموزند که گونه این تجربه را درونی نموده و دربرخورد با جامعه و افراد جامعه، بروز دهند. پدر و مادرِ تحصیلکرده و معتقد به ارزشهای دمکراتیک و ملتزم به رفتارهای مدنی و آزادیهای فردی و سکولار، به کودکان خود عملا میآموزند که حرمت آزادی را پاس بدارند و حریم فردی انسان هارا محترم بشمارند و انتخاب و تفاوت دیگران را به رسمیت بشناسند اما پدر/ مادران سنتی و معتقد به برتری جنسیتی و خشونت پرور، کودکان خودرا خشونت آفرین، مستبد، ناسازگار با آزادی و ارزشهای دمکراتیک عادت میدهند و ذهن و روان شان را با خصوصیات فردی وفکری و رفتاری خود همگن میسازند.
تجربه و مطالعات میدانی نشان میدهد که اکثریت خانوادهها درافغانستان در فهرست گروه دوم طبقه بندی میشوند.
بینش اجتماعی
کودکان از گفتار، قضاوت و رفتار پدر/ مادر خود یاد میگیرند که چگونه نسبت به انسانها و افراد خارج از حوزهی تعلق فرهنگی و تباری خود بیندیشند. پدر/ مادری که دایما از نفرت و بیگانگی و دوری گزینی حرف بزنند و دیواری بین خود و بیرون از دایره خونی و فرهنگی و مذهبی خود بکشند و این باورهارا درعمل و رفتاراجتماعی خویش تبارز بدهند، کودکان شان نیز این نوع الگوی قضاوت، اندیشیدن و رفتار را در درون ناخوداگاه و حافظهی آگاه خویش ذخیره میکنند و سپس درمناسبات اجتماعی و بینش فردی خویش بروز میدهند.
ریشه یابی کجرویهای گستردهی فکری و نفرتهای مستمراجتماعی درجامعه ی افغانستان میتواند رابطهی معناداری با الگوی جامعهپذیری کودکان داشته باشد که جدایی اندیشی، عصبیت قومی، نفرتهای تباری، زبانی و مذهبی را از کودکی درمحیط خانواده و از زبان و رفتار پدر/ مادر فراگرفتهاند و به عنوان یک بستر ذهنی ـ فرهنگی در پستوی ذهن و وجدان شان ته نشین گردیده است.
گرایش سیاسی
یکی ازمولفه های جامعه پذیری سیاسی کودکان، نوع نگاه و دلبستگی و یا ستیزهگری آنها نسبت به نظام سیاسی، گروهها و کنشگران سیاسی و احزاب میباشد. کودکان، اساسا چگونگی وابستگی و یا گسستگی نسبت به مقولات سیاسی و نهادها و حاکمیت و رهبران را از پدر/ مادر خود میآموزند. مقولاتی مانند دولت گریزی، نفرت سیاسی نسبت به رهبران، دلبستگی به احزاب و گرایش به جریانات سیاسی خاص، اغلب بصورت موروثی از والدین به فرزندان منتقل میگردد. ازهمین رو، این نوع فرایند را که تحت تأثیر پدر/مادر، دربینش وگرایش کودکان تکوین و نهادینه میگردد و درسنین نوجوانی و جوانی تبلوراجتماعی وعینی پیدا میکند، فرایند جامعهپذیری سیاسی کودکان مینامند.
این که امروزه بسیاری ازفرزندان رهبران، فرماندهان و سیاستگران دوران جهاد، به احزاب پدران شان و فادارند و به نوع گرایش و فرم نظام سیاسی مورد علاقهی پیشینیان شان دلبستگی میورزند، دالی برچگونگی جامعه پذیری سیاسی دوره کودکی آنها میباشد.
درنهایت این که جامعه پذیری کودکان درافغانستان را زمانی میتوان به نجابت و اصالت ایجابی گذرداد که منابع و سرچشمههای موثر در تکوین آن، یعنی سنتهای اجتماعی، باورهای دینی/ مذهبی، مدارس و منابع آموزشی، نهادهای اجتماعی، فرهنگ تعامل اجتماعی، نظام سیاسی و حوزهی ارزشهای اخلاقی جامعه مورد پالایش و پیرایش قرارگیرد. درغیراین صورت، ما همچنان شاهد چرخهی جامعهی پذیری سلبیای خواهیم بود که نسلهای مارا میراثبر خشم و خشونت و بینش و گرایش استبداد ذهنی و فساد فکری ساخته و شکافهای عمیق اجتماعی میپروراند.
نظر بدهید