دوبیتی فرم ادبی است که به خاطر سرشتِ همگانی و ضدنخبه گرایانهاش، همواره در حاشیهی ادبیاتِ رسمی قرار داشته است. با وجود آنکه این فرمِ ادبی، یکی از برجستهترین ژانرهایِ ادبی در حوزه تمدنی-زبانی خراسان و دارای بیشترین بارِ اجتماعی-تاریخی است، هرگز منتقدان به صورتِ جدی به آن توجه نکردهاند. قرارگرفتن دوبیتی در حاشیهی نقد را میتوان نوعی شکاف در دل زبانِ فارسی دانست. این شکافِ ادبی که البته بازتابِ نا برابریِ اجتماعی در زبان نیز هست، نشانگر آن است که نقدِ ادبی در کل، و نقد شعری به طور خاص، در حوزه زبانِ فارسی، نتوانسته است مردهریگِ درون مایههای درباریگریاش را کنار بگذارد. بهخصوص در حوزه شعر نقدها ناظر و ناقدِ صورتهای ادبیات به رسمیتشناخته است و اغلب کوشش میکنند شرحها و کتابهای چندجلدی، آنهم نه در نقد، بلکه در مدح و ثنایِ شاعرانِ بزرگ بنگارند و در این میان با دوبیتی به عنوانِ فرمِ ادبی که بازتابِ حقایقِ جمعیو افراد پایینِ جامعه است، برخورد تحقیرآمیز صورت گرفته است. برخلاف گونههای دیگرِادبی، دوبیتی هرگز نتوانسته است در دربار به منزلتی و مرتبتی دست یازد و یا در دنیای شعر از منظر ادبی برای خود مقامی دست و پا کند. شعر و حتی تاریخ نگاری با ادغام در دلِ زبان قدرت/ دربار به حیاتش ادامه داده است، دوبیتی اما، به عنوانِ شکل ادبیِ نه چندان ادبی، و حتی غیر ادبی، چونان سکوتی از ادبیات دربار بیرون راندهشده و در زبان جمع و در بیزبانی خودش را از گزندِ روزگار حفظ کرده است. حتی اگر برخی اوقات شاعرانِ معاصر تحتِ فشارِ نا خودآگاه و از روی ناچاری و یا دستِ کم به خاطر آنکه پر و بالِ شان بیکفن نماند دوبیتی سرودهاند، آنرا در بخشِ آخر کتاب به صورتِ ضمیمه و به گونهیی آوردهاند که درگرد و غبارشعرهای دیگر دیده نشود. دوبیتی ننگِ شاعرانه و در واقع در پندارِ شاعرانی که در فرهیختگیِ خویش یک سرِ سوزن شک ندارند، نوعی علفِ هرز است و برای منتقدان زبان پیش پا افتاده و حتی زبان «گروههای خطرناک» جامعه.
زبان فارسی، دستِکم پس از اشغال این حوزه زبانی توسطِ عربها همواره کوشش کرده است که با آدمیانِ خاکی و ناسوتی به زبان ملکوتی سخن بگوید. به جز فردوسی که سیسال از عمرشرا در واکاوی دنیای باستان و کابوسها و رؤیاها، ترسها نا امیدیها و شکستها و پیروزیها سپری کرد، اکثر شعرا و سخنسرایان بزرگ این زبان کوشیدند که ایدههای الاهیاتی و عرفانیرا به زبان شعر بیان کنند. ادبیاتِ فارسی، به یک معنا «الاهیاتِ منظوم» است. اگر شعر را مهمترین حامل و ناقلِ سنت در زبان فارسی در نظر بگیریم، در این صورت تامل در دوبیتی به عنوان زبان متریال و حقیقی جامعه، سویههای پنهان جنونِ فراموشی این ادبیات را افشا میکند. از آنجا که عالمِ ملکوت و بهشت و حوران و غلمان چیزی نیستند، جز تصویر آرمانیشدهیِ دربار و کنیزانِ مهرخسار، غلامان خوشچهر و ساقیانِ نیک رفتار و سخنسرایانِ خوشگفتار، زبانِ فارسی دار و ندارشرا نثار خوکان کرده است. دینای خارج از قصر و دربار، دنیای خارج از زبان نیز هست. اگر قصه تاریخی زبانِ فارسی را که قصه فراموشی است کنار بگذاریم و فقط در باره جایگاهِ دوبیتی در ادبیاتِ فارسی سخنبگوییم، نه تنها شعر سپید که طبیعی است به خاطر خصلتِ ساختار شکنانهاش نسبت به دوبیتی باید بیاعتنا باشد، بلکه اشعار موزون و قافیه دار چون غزل و مثنوی و مخمس نیز دوبیتی را به عنوان زبانِ شاعرانه به رسمیت نشناختهاند. دوبیتی، در زبان فارسی فرم ادبی است که به معنای واقعی در غربتِ زبان قرار دارد و در حقیقت پینهی نچسپ و لکهی ننگینی است در در دامنِ شعر و پیشانی نقد. در رابطه دیالکتیکیِ جزء و کل، برخورد زبان(کل) با جزئش(دوبیتی) به شدت ظالمانه بوده است. به همان میزان که هنجارهایِ غالب ـ هنجار فاتحان ـ، خردههنجارها و جزئیتها را سرکوب و قتلِ عام کردهاند، هنجار مسلطِ شعری نیز بر دوبیتی ستم کرده و بیآنکه چیزی به آن دهد دار و ندارِ آنرا غصب کرده است.
اگر بهدور از پیشداوریهای زبانپرستانه در مورد سرگذشتِ زبان فارسی بیاندیشیم، واقعیت آن است که با تسلط لشکریانِ اسلام و پیآیندِ آن حاکمیت عربها بر این حوزه تمدنی، کمر و قَچرِ زبان فارسی در هم شکست و دلِ و جگرِ آنبرای ابد خونین، پارهپاره و داغدار ماند. هرچند زبان عربی نتوانست زبانِ فارسیرا از بین ببرد رخدادی در بسیاری از کشورهای آفریقای افتاد اما به هرحال تلقی زبان عربی به عنوان زبان خدا و قرآن، زبان پارسی را به پیکر نیم هجانی بدل کرد که هنوز چیزی نیست جز یک زبانِ به تمام تمام پینه پینه. جهان زبان پارسی ویران و محتوای این جهان سر از نو در «نظمِ گفتار عربی» پیکرآرایی گردید. آنچه در ویرانههای این زبان بهچشم میخورد تنِ نحیفِ موالیانی بود که حتی «پیوند زناشویی» آنان نیز میبایست با زبانِ عربی خوانده شود. هرچند برخی از فیلسوفان از سرلجاجت و ناهنجاری آثارِ پارهپارهی به زبانِ فارسی نوشتند، این کار اما نوعی خطر و قرارگرفتن در ورای نظمگفتار بود. زبان عربی، زبان حقیقت شد، زبانی که خدا با آن با بندگانش تکلم کرده است: یگانه زبان که اعجازِ الاهی در لفظ و گفت و صورت و ترکیبِ جملات را با خود دارد. آنچه فقر زبانی را دهشتناکتر میکند آن است که با سلطهی اسلام دیگر اشکالِ هنری، از قبیل رقص، نقاشی، موسیقی و بهویژه مجسمه سازی که مهمترین بیانِ این حوزه تمدنی بود، نیز شرعا «حرام»شدند و در نتیجه کارزبان سختتر و رسالتِ آن سگینتر گردید. شاید بتوان حرمتِ شرعی هنرهای غیرزبانی از یکسو و حاکمیتِ زبان عرب بر زبانِ فارسی را از سوی دیگر، راز و رمز سکوتِ سنگینِ تاریخی این سرزمین دانست. قصه، که اجتماعیترین شکلِ ادبی است به رمز و راز عارفانه، «لغتِ موران»، «آوازِ پرجبرائیل» و «قصهیِ مرغان» بدل گردید. شاعران بزرگ در جستوجوی کشفِ مرحله فنا و وحدت برآمدند و در نتیجه ادبیات مردم را فراموش کردند. البته خطاست اگر پنداشتهشود که ادبیاتِ عارفانه قابل قرائتِ زمینی نیست. اگر آنرا باژگونه قرائت کنیم به یک نوع ماتریالیسم ادبی میرسیم و درخواهیم یافت که نالههای عارفانه نالههای هستند که از حلقوم زمینیان برخواستهاند؛ زمینیانی که دارای ترکِ وجودی آشکار هستند و مشکلاتِ حقیقی-انسانیِ شانرا به خطا امر ترافرازنده بدل کردهاند، اما به هرحال از نظر تاریخی این ادبیات قامتشکسته و «بِیرُو شده» نه تنها نتوانست جزئیتهای چون دوبیتیرا رشد و پرورش دهد، بلکه با تغذیه از محتوایِ اسلامی و عربی به سختی توانست خودشرا زندهنگهدارد. دوبیتی اما، با پناه بردن به زبانِ غیر فصیح محلی که با عربیِ مبین همخوانی ندارد، همچنان صورتِ ادبی تکین و به عنوان زبانِ زمینیان در غربتِ زبانیِ خویش باقی ماند. از قضا این عزلتگزینی و در حاشیهبودگی به نفع آن تمام شد و سبب گردید که به جای سیرو سلوک در عالمِ ملکوت و شرحه شرحه سازی سینهی خویش در فراقِ یار موهوم، زبان دردناکِ مردم و و حامل و ناقل غمِ جمعی باشد. دوبیتی طنین خاصی دارد، حتی در شادترین دوبیتیها نیز نوعی غمِ در حاشیهبودگی و جیغِ پنهان طنینانداز است. از نظر فرمی، ساختار نه چندان طولانی و درونمایهی سرشار از ترومای آن نشانگر آن است که بیشتر با حیاتِ ویران قرابت دارد، تا شاد نوشیها و شاد خوریهای حیاتِ شاهانه و اشرافی.
دوبیتی ادبیاتِ فروماندگان است و اخراجِ اجباریِ آن از ادبیاتِ رسمی، بازتاب حیاتِ ویران و حاشیهیِ کسانی است که زندگیشان فقط با فرم قطعهوار و تکهتکهی دوبیتی همخوانی دارد، نه ادبیاتِ فاخر و فاخرِ ملکوتی. هرچند از نظر زبانی تقدیرِ تاریخیِ آن مرگِ مدام و شهادت پیاپی بوده است، از نظر محتوایی این حاشیهنشینی به نفع آن تمام شده و سبب گردیده که بهجای فروفتادن در مردابِ زبانِ ادبی پرطمطمراق و فاضلانه که نسبت به رنج زمینیان بیاعتناست و همپای صوفیان و شادخواران سیر و سلوکی ملکوتی دارد، به زبان اشتراکی ایِ بدل گردد که بهنحوی صدای جمع و به ویژه گروههای فروماند هرا بازتاب دهد. دوبیتی، سکولاترین شکلِ زبانی در زبانِ فارسی است؛ زبانی که همواره در مورد مسایلِ رِیزَه و حقیقیایِ چون «زنجیر و زوناله»، «حوادثِ دردناکِ عسکری»، «فرو بردن نیشِ فولادین خنجر بر چشم»، «پیچه هایِ لَولَو»، «قاش و قباغِ چُومِ خُسُور مادر» و چشم چرانیهای «ملای ناملا از مُوریِ گنجینه» سخنگفته، اما هرگز به «قابَ قَوسَینِ أَوأَدنی» و ملکوتِ الاهی پا نگذاشته است: معراجِ دوبیتی حلقوم انسانهای خاکی و خاکیترین انسانهاست. غزل و دیگر شکلهای شعری، فقط در جلسههای رسمی، سماع صوفیانه، محافلِ شاعرانه و خلسههای فردی همواره با تکلف و ژست و اداهای خاصی خوانده میشوند، دوبیتی صدای بیتکلفی است که بدون هرگونه ژستِ شاعرانهای در کارخانهها، کارگاههای زیرزمینی و غیرمجاز، زمینهای کشاورزی و دیگر مکانهای ازیاد رفته طنینانداز است. تمامی فرمهای شاعرانه به افراد و شخصیتهای مشخصی پیوند دارند، دوبیتی اما سراینده خاصی ندارد و از آن همگان است. سرشتِ همگانیِ آن سبب گردیده که هرگز کسی فرد و یا جماعت خاصی نتواند آنرا در انحصار خود در آورند.
دوبیتی، سروده نمیشود؛ دوبیتی سرودنی و خواندنی نیست، باید با آن زیست و در آن زندگی کرد. دوبیتیخوانان دوبیتی را نمیخوانند، آنرا زندگی میکنند. برخی از دوبیتیهای مانندِ « دلم از دودِ تنباکو سیایَه/ اگر باور نداری نَی گٌوایَه/ اگر باور نداری نی رَه بشکن/ تمامِ پردههای نی سیایَه» که «آبهمیزا» به خاطر زندگیِ حاشیهی خویش بسی نابهنگام و زودتر از هر روشنفکری با آن نسبت برقرار کرد، صدای سکوت و لحظههای خطری است که صاعقهوار، پیش بینینشده و ناگهانی چونان «قول ثقیلی» بر پیکر زبان فرود میآید. شاید گزافهگویی نباشد اگر بگوییم این دوبیتی خلاصه تاریخ و گواهِ جیغِ دمِ مرگ قربانیانی است که در میانِ شعلههای آتشِ قتلِ عام سوختند، دود شدند، خاکستر شدند و خاکسترِ آنان را طوفانِ تاریخنگاری رسمی با خود برد. پردههای سیاه نی، همان پردههای سیاهِ تاریخ است. دوبیتی، وقفه و سکوتی در دلِ زبان، قفلی بر لبان شعر، شرمی بر رخسارِ نقدادبی و خربارکشِ جمع است. نه آن جنبه غزلی و فاخرِ غزل را دارد که شادنوشان و شادخوران را به ملکوت ببرد، نه خم و پیچهای و شگردهای زبانیِ شعر سپید را و نه آن شایستگیرا در ساختار زبان تا مورد توجه منقدانِ ادبی قرار گیرد. دوبیتی در متن حیاتِ اجتماعی جریان دارد، در جایی که نه از باریکبینیها و طنازیهای غزلی خبری است، نه از روسپیدسازیِ زبانِ ستمپرور و فراموشکار ادبیاتِ فارسی و نه از نقدهای فرمایشیِ مفاخرِ شعر و ادب. دوبیتی درد دیرینهی جمع و صدای ناشناختگان در تاریخ است؛ در پای هیچ دوبیتیای مهر و تاریخ نخورده دیده نمیشود، اگر گاهی برخی از شاعران برای بالا بردن عدد شعرشان تاریخیرا در ذیل آن میگذارد، بیشتر غصبِ اموال عمومی وخطکشی شیادانه است به دور فرمِ ادبی که به معنای واقعی کلمه اشتراکی است: دوبیتی، از راه بدل کردن خود به زبانِ مخفی بیزبان خودشرا از دستبرد شیادان دنیای ادب و سیاست دور نگه میدارد.
برخلافِ غزل که سالها به بهانهیِ “همزبانی”، همزبانیزرا در سطحِ دولتها و نه مرم جستوجو کرده است، دوبیتی به حیث «فرمِ ادبیِ جگر پُردرد ودل نالان»، همدلیرا قربانی همزبانی نمیکند. دوبیتی «پرسُونِ دل» است و نسبت به این حقیقت آگاهی تمام دارد که «گذار از کوتل» مرزهایِ سیاسی، به گونهی که دیگر فرمهای ادبی آنرا دست کم میگرفت چندان «آسُو» نیست و انسانهای تبعیدشده در «میان آتش» و «دریای آب»، حتی اگر «برای همقُراغُویِ خُو کباب» هم باشند، در بهترین حالت میتواند آرزوهای بربادرفته شانرا در تارهای گسسته دمبوره بنالند. دوبیتی سراپا درد و ویرانی و پریشانی چون پریشانی است و با کولهبار از حوادث، عشقِ بربادرفتهی «صفوار دخترِ همسایه و یگانه یادگارِ بابه صفدر» را در دنیایِ آوارگی آه میکشد. از آنجاکه دوبیتی نوعی زبانِ مخفی است، به شکل معمول قرائت پذیر نیست. دو بیتی نه با شور غزلی بلکه باید به صورتِ «ترتیل» و شمردهشمرده قرائت گردد. دوبیتی، کلامِ معمولی نیست، ویرانههای تلنبار شده است. ویرانهها از قرار گرفتن در چارچوبِ قرائت اینهمانی سر باز میزنند. تنها با شمرده شمرده خواندن دوبیتی میتوان صدایِ آنرا که در حقیقت سکوتِ اجباریِ گروههای سرکوب شده است، شنید:«دوبیتی، جیغِ خاموش است.»
نظر بدهید