احمدضیا سیامک هروی، رماننویس، خبرنگار و عکاس افغانستانی که حالا در انگلستان زندگی میکند، سیزده آفریدهی ادبی منتشر کرده که بیشتر آن در قالب رمان است. مرغ تخمطلایی، مردههای عصبانی، اشکهای تورنتو در پای درخت انار، گرگهای دوندر، سرزمین جمیله، تالان، گرداب سیاه، بازگشت هابیل، بوی بهی، دختران تالی، خدایان منسوخ، در رکاب عشق، چهار فصل سقوط و زلفا نامهای این اثرها است. رمانهای هروی، بازتابدهندهی واقعیتهای شیرین و تلخ جامعهی افغانستان است که در آن از جنگ، صلح، دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی و وضعیت زنان روایت شده و جایزههای مهم ادبی را برای او به همراه داشته است.
سیامک هروی کیست و کدام بعد شخصیتیاش را بیشتر دوست دارد؛ سیاسی، رسانهای یا ادبی؟
در نوزدهم ثور ۱۳۴۶ در روستای «خواجهسرمق» شهرستان انجیل هرات زاده شدم. آموزشهای دورهی ابتدائیه را در لیسهی دوستمحمدخان هرات خواندم و در ۱۳۵۹ برای ادامهی آموزش به کابل آمده و وارد لیسهی جبیبیه شدم و تا پایان دورهی آموزشی در آن جا ماندم.
در ۱۳۶۲ شامل دانشکدهی زبان و ادبیات دانشگاه کابل شدم و پس از یک سمستر تحصیل در آن جا، با دریافت بورسیهی تحصیلی به روسیه رفتم و از ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۰ در دانشگاه استاوراپل روسیه درس خواندم و با اخذ سند ماستری در رشتهی زبان و ادبیات روسی، در ۱۹۹۱ به کشور برگشتم.
دورهی مأموریت خویش را در نقش خبرنگار، در ۱۳۷۳ از آژانس اطلاعاتی باختر آغاز کردم و سپس در پستهایی چون مسئول بخش خبر و مدیر شعبهی عکاسی آژانس باختر، رییس و مدیرمسئول روزنامهی انیس، مسئول بخش پلان و استراتژی دفتر مطبوعاتی ریاستجمهوری، مسئول شعبهی تولید و معاونت دفتر سخنگوی ریاستجمهوری کار کردم. پس از ۱۰ سال کار در پست معاونت سخنگوی رییسجمهور، در جدی ۱۳۹۲ به وزارت خارجه تبدیل و به حیث معاون سخنگوی وزارت امور خارجه تعیین شدم و بعد در سرطان همان سال، به حیث مستشار در سفارت افغانستان در لندن تقرر یافتم و در ۱۳۹۴ با رویکارآمدن دولت اشرف غنی، از وظیفهام استعفا کردم.
در یک خانوادهی روشنفکر و عاشق ادبیات متولد شدم. وقتی کودک بودم، پدرم معلم بود و به ادبیات به خصوص شعر، علاقهی فراوانی داشت. پدرم هم شعر مینوشت و هم داستان و مرا به خواندن و نوشتن ترغیب میکرد. اکثراً برایم کتاب قصه یا مجلههای مخصوص کودکان میآورد و گاهی هم، شبها رادیو را روشن میکرد و به سراغ داستانهای دنبالهدار میرفت. زمانی که من شاگرد مکتب بودم، در هرات کتابفروشیهایی بود که کتاب کرایه میداد. من خورهی کتابهای داستان شده بودم. شب دو افغانی کتاب کرایه میکردم و برای این که پولش زیاد نشود، یکشبه کتاب را میخواندم و فردایش پس میبردم و دیگری را میگرفتم.
در کودکی نقاشی هم میکردم و طبعیتگرای مطلق بودم. هنوز در خانهی مادریام بعضی از تابلوهایم بر دیوارها آویزان است. حالا هم که عمری از آن روزهای زرین و پررنگ میگذرد، هوای نقاشی میکنم و گاهی کاغذ و پنسل یا جعبهی رنگ را برمیدارم و برای آرامشم نقش میزنم. شاید داستانخوانی قهار، مرا واداشته باشد تا به نویسندگی رو بیاورم. در اصل داستاننویسی حالا جزو تاروپودم شده و بدون نوشتن، فکر میکنم چیزی را گم کردهام. وقتی داستانی را تمام میکنم، به خودم سه ماه یا شش ماه رخصتی میدهم؛ اما همین که چند روزی گذشت، سوژهای در ذهنم شکل میگیرد و آن گاه حس میکنم که تصمیم نوشتن دست من نیست. البته چند وقتی هم در برمیگیرد تا سوژه در ذهنم پرورش یابد و به کمال برسد. هر گاه شروع، اوج و پایان داستان در ذهنم بندوبست یافت، آنگاه پای لپتاپم مینشینم و شروع به نوشتن میکنم.
چندی پیش از شما کتابی به نام «زلفا» به چاپ رسید. این کتاب با کتابهای پیشین شما، چه نقطهی اشتراک و تفاوتی دارد؟
زلفا، بالاخره در لندن، ایران و به گونهی جهانی و برخی (آنلاین) منتشر شد. خیلی دوست دارم این کتاب به دست خوانندههایم در افغانستان برسد. امیدوارم روزی خبر خوشی برای مخاطبانم در افغانستان داشته باشم و این کتاب را در قفسههای کتابفروشیهای کابل، بلخ، هرات و ننگرهار ببینم. این رمان، خیلی رمان متفاوتی است. تلاش کردم در این رمان، از سبک ریالیزم فاصله بگیرم و تجربهای در ریالزم جادویی داشته باشم. هرچند ریالیزم جادویی را در رمان «گرداب سیاه» هم داشتم؛ اما این رمان، فضای سوریالیستی بیشتری دارد. این رمان هم زنمحور است. خواستم نشان بدهم که اگر در کشور ما به زن اجازهی تبارز و دیدهشدن بدهند، زن از عهدهی کارهایی بر میآید که در توان مرد نیست.
شما که در عرصهی ادبیات داستانی فارسی افغانستان پرکار استید، ادبیات داستانی فارسی افغانستان را در زمان کنونی، در کجای ادبیات جهان میبینید؟
متأسفانه مثل دیگر عرصهها، کشور ما در داستاننویسی هم عقب مانده است. به صراحت میتوان گفت که سبد داستاننویسی پری نداریم. گورکی وقتی رمان «مادر» را نوشت و یا تولستوی «جنگ و صلح» را، خدمت بزرگی برای شناخت کشورش کرد. ویکتور هوگو وقتی رمان «بینوایان» را نوشت، به فرانسه خدمت کرد. سروانتس ساآودرا وقتی «دنکیشوت» را نوشت، افتخاری برای اسپانیا آفرید و همینگونه، همینگوی وقتی «وداع با اسلحه» را نوشت، از آدرس امریکا کار بزرگی برای ادبیات جهانی کرد. اگر از پیشینیان ما که در عرصهی شعر کارهای بزرگ و ماندگاری کردهاند، بگذریم، در چهار قرن اخیر که رمان و داستان اوج شگوفایی را داشته است، ما کارهای کم و ناچیزی داشتیم. وقتی در خارج بحث از داستاننویسی افغانستان میشود، فقط دو نام آشنا به چشم میخورد؛ عتیق رحیمی و خالد حسینی. البته اینها به زبان فارسی ننوشتهاند و از کشورهایی مثل امریکا و فرانسه نوشتهاند. اینکه داستانی از داخل افغانستان سر زبانها افتاده باشد و ناشران بیرونی در جستوجوی نویسنده و ترجمهاش باشند، به ندرت اتفاق افتاده است.
از شما بیش از ۱۰ اثر مستقل در حوزهی ادبیات منتشر شده، حالا کدام کتابها به زبانهای دیگر جهان برگردان شده و بازخورد گویندگان زبانهای دیگر در مورد آفریدههای شما چه گونه بوده است؟
از من فقط رمان «دختران تالی» به زبان انگلیسی ترجمه شده و در پایان ۲۰۲۳ و شروع ۲۰۲۴ در امریکا توسط انتشارات «ارکیپلاگو» منتشر شد و همزمان در بیشتر از سی سایت معتبر از قبیل آمازون، پنگوئین، بوک ریدرز، ورد لایبری و… انتشار یافت. این کتاب در جنوری ۲۰۲۴ پرفروشترین کتاب در امریکا شد و همزمان از سوی مؤسسهی «کارنگی» مدال کتاب برتر سال را دریافت کرد. رمان دختران تالی، همچنان کاندید جایزهی معتبر دیگری هم هست که انشاءالله در آینده نزدیک اعلان خواهد شد. در بارهی رمان دختران تالی خیلی نوشتهاند. این کتاب توسط بیشتر از ده نویسنده و منتقد ادبی، نقد شده که نقدهای شان باعث دلگرمی من است. این استقبال جهانی مرا واداشته تا بیشتر به رماننویسی فکر کنم و تمرکز بیشتری روی انتشار جهانی کتابهایم داشته باشم.
یک خوانندهی انگلیسیزبان در بارهی دختران تالی نوشته است: «من عاشق خواندن دختران تالی شدم. این رمان به من میفهماند که چقدر خوششانس هستم که در غرب به دنیا آمدهام. کوثر و گیسو چندان خوششانس نبودند.» این جمله، همان چیزی بود که من دوست داشتم از زبان خارجیها بشنوم. در اصل پیام این کتاب برای جهانیان همین بود. این خواننده با خواندن کتاب حتا شکر کشیده بود که در سرزمینی مثل افغانستان تولد نشده است. در این برهه هرکس که هنری دارد، باید از آن در حمایت از زنان و دختران افغانستان استفاده کند. مگر میشود از نظر اخلاقی ما در این شرایط مأموریت دیگری جز حمایت از دختران و زنانی که حق آموزش و کار ندارند، داشته باشیم؟
شما بازتابدهندهی واقعیتهای تلخ و شیرین سرزمین اسلامی و شرقی مثل افغانستان استید و «زن» در اثرهای شما محوریت دارد؛ اصلاً چرا زن و چرا دختر؟ چرا مریم، شیرین، جمیله، زلفا و…؟
فکر کنم تا حدی در بالا به این سوال جواب دادم. تهمینه، شیرین، مریم، آناشید، جمیله، زلفا و… دیگر زنان و دختران داستانهایم، نماد زن و دختر افغانستانی استند. یکی از مأموریتهای داستاننویسی من، این است که زندگی واقعی زنان افغانستانی را نشان بدهم و از درد شان بنالم. بخشی از زندگی مصیبتباری که زن و دختر کشورم دارد، برمیگردد به رواجها و سنتها و خرافهها؛ بخشی دیگر آن برمیگردد به تعبیر غلط از شریعت. اینها همه نیاز به بازتاب دارند. شاید اگر مادرم باسواد نبود و مرا به خواندن و نوشتن ترغیب نمیکرد، هیچ گاه نویسنده نمیشدم. پس برای نسل آینده، ما به مادران باسواد نیاز داریم. ما برای زدودن مصیبهایی که گریبانگیر زن است، نیاز به اصلاح جامعه داریم و نخست، باید به دختری که مادر میشود، فکر کنیم.
تجربهی طنز دارید و طنز هم نوشتهاید. چرا دیگر طنز و برای کودکان و نوجوانان ننوشتید؟
من همین حالا هم به طنز علاقه دارم؛ حتا نوشتن برای کودکان را هم دوست دارم؛ اما ضربالمثل مشهوری است که میگویند: «نمیتوان همزمان چندین هندوانه را در دست گرفت.» تلاش میکنم در لابهلای رمانهایم، چاشنی طنزی هم باشد. به این باورم که شوخی و طنز و شخصیتهایی که کردار شان لبخند بر لبان میآورد، رمانها را جذاب و خواندنیتر میکند.
داستانهای شما همگام با زمان و همپایه به رویدادهای سیاسی، اجتماعی و تاریخی در حرکت است. کتاب پسینی که از شما به نشر رسید، چهار فصل سقوط بود، این کتاب برای شما چه گونه یک تجربه بود؟ شما در اثرهای تان در کنار بمبگذاری، انتحار، حضور جامعهی جهانی در افغانستان، حضور امریکا، جنایتهای طالبان، چون باجگیری، گروگانگیری، کشتار و دیگر جنایتها، ممنوعیت آموزش دختران، ازدواج اجباری و دیگر مشکلات سد راه دختران را بازتاب دادهاید. چهگونه یک مرد میتواند از احساسات و تجربههای زنان بنویسد؟
راستش من همیشه منتقد پیشینیان خود بودم و انتقادم این بود که از زمان حال خود نمینویسند و داستانهای شان بر روال «نه سیخ بسوزد و نه کباب» است. وقتی خودم قلم به دست گرفتم، تلاش کردم ناترس باشم و از واقعیتهای جامعه و حالتهای مردم بنویسم. برخی کتابهایم را در ۱۰ سالی که در ارگ ریاستجمهوری کار کردم، نوشتهام. خیلیها با خواندن کتابهایم، میترسیدند و میگفتند که این کتابها را تو چه طور مینویسی؟ از برکناری و مجازات نمیترسی؟ من اما نوشتم و از هیچ چیزی نترسیدم. بر این باورم که زندگی خودش ریسک است و برای بودن و رسیدن به آرزوها، باید ریسک کرد.
شما برندهی چند جایزهی ارزندهی ادبی استید؟ آیا هدف دارید جایزهی مشخصی را ببرید؟ چه قدر به جایزه باور دارید؟
بله من قبلاً مدال گرفتم. کتاب «گرگهای دوندر» هم موفق به دریافت جایزهی ادبی جلال آلاحمد از ایران شد و کتاب دختران تالی، هم نامزد دو جایزه است. من برای جایزه و مدال هیچ وقتی ننوشتم. اگر نویسندهای قلم برای جایزهگرفتن به دست بگیرد، یقین داشته باشید، اثرش قابل خواندن هم نخواهد بود. البته کتاب باید خودش راه جایزهگرفتن را بپیماید. جایزه برای مطرحشدن اثر و بازار فروش بهتر و حتا تشویق نویسنده، گاهی نیاز است. مشکل نویسندهی افغانستانی این است که از راه نوشتن هیچ وقتی نمیتواند زندگی خود را تأمین کند. نویسندهی افغانستانی، همیشه باید برای پیشبرد زندگی، کار دیگری هم داشته باشد. همیشه آرزو داشتم که زندگیام از راه داستاننویسی تأمین شود، تا دغدغهی خرج و مصرف خانه و خانواده را نداشته باشم؛ اما نویسندهای که به فارسی مینویسد و کتابش هم در افغانستان چاپ میشود، محال است به چنین آرزویی برسد. من شخصاً به این خوشحالم که خوانندههای زیادی دارم و توانستهام در دلهای زیادی جا پیدا کنم. شاید هم همین مزد خوبی برایم باشد.
این روزهای که فعالیتهای فرهنگی و علمی در افغانستان محدود شده و زیر سانسور جدی قرار دارد، کتابهای شما نیز از کتابهای ممنوعه به شمار میآیند. در این وضع شما چه گونه با مخاطبان تان در داخل افغانستان ارتباط برقرار میکنید؟
از این وضعیت سخت متأثرم. من برای مردم و خصوصاً جوانهای افغانستانی، چه دختر و چه پسر، مینویسم. اگر کتابهایم به دست آنان نرسد، داغی بر دلم میماند. امیدوارم که این روزهای سخت زود به پایان برسد؛ اما از برکت شبکههای اجتماعی، همچنان با مخاطبان خود در تماس استم و تلاشم این است که راههایی برای رسیدن کتابهایم به دست علاقهمندان پیدا کنم. البته این را هم از یاد نبرید، وقتی کتابی ممنوع میشود، کشش بیشتری برای خواندن پیدا میکند و بازارش گرمتر میشود. همین حالا هم، روزانه به من پیام میرسد که با وجود ممنوعیت، رمان «چهار فصل سقوط» بازار گرمی دارد.
در مقایسه با رهنورد زریاب و شماری دیگر از نویسندگان، سخن شما بیپیرایه، سلیس و روان است و کمتر نمادگرایی میکنید. دلیل خاصی دارد؟
من سادهنویسی را دوست دارم و شما مطمئن باشید که سادهنویسی، کار سادهای نیست. در اصل باید نویسنده به این توجه کند که برای چه و برای کی مینویسد. اگر مخاطب او نویسندگان باشند، بگذار پیچیده و با واژههای خاص و کمآشنا بنویسد؛ اما اگر مخاطب او عام است، آن گاه سادهنویسی و عامفهمی اولویت پیدا میکند. رمان، جهان معرفت است و این معرفت، باید به زبان ساده و گیرا به خوانندگان منتقل شود.
نوشتن برای شما به مثابهی چیست؟
من بار بار در مصاحبههایم به این موضوع اشاره کردم. خوب است برای جواب این سوال به مصاحبهای که اخیراً داشتهام مراجعه کنم. نوشتن از نظر من، کار آسانی نیست. هر وقت ما بتوانیم آن چه میاندیشیم را بدون کموکاست بر روی کاغذ بریزیم، تازه یک رکن از نوشتن ادا شده است. داستان به چیزهای دیگری هم نیاز دارد. طرح یا پیرنگ، محیط، شخصیتپردازی، سبک، درونمایه و… تازه اینها را که بفهمی باز هم اگر سوژه و ایدهی درستی نداشته باشی، داستان خوبی نخواهی نوشت.
هر کس درس خوانده باشد و سوادی داشته باشد، میتواند بنویسد. همه میتوانند یکی-دو کتاب بنویسند. چنان چه خیلیها هم نشستند و زندگینامه و خاطرههای خود را نوشتند و کتابهای شان پر سروصدا شده و فروش خوبی هم رفته است؛ چون خاطرهها و زندگی خود شان، در ذهن شان پیرنگ دارد و به نحوی اتفاقیست که جلو چشم شان افتاده و با پوست و گوشت آنها را تجربه و زندگی کردهاند و نوشتن آن برای شان دشواری ندارد. درست زمانی دشواری کار پدید میآید که بنشینی و قصهای ابداع کنی، بینشی خلق کنی و آن چه اتفاق نیفتاده و تصوری در بارهی آن نداری بر مبنای «تیوری توطیه» پیرنگ بدهی و داستان بسازی. آن وقت است که نویسندهبودن خودش را مینمایاند. خیلیها خوب نوشتند؛ اما کم نوشتند. کار شان در حد یکی-دو کتاب به دلیل نداشتن ذهن قصهساز و تخیلی، گیر کرده است.
نوشتن ریاضت نیاز دارد. وقتی مینویسی، باید نخست خودت از نوشتهات راضی باشی و از خواندنش لذت ببری… به چهچه و آفرینگفتن یکی دو نفر، نویسندگی محک نمیخورد. باید نقد شوی تا عیب کارت به دست بیاید. هیچ اثر هنری، از نقد مبرا نیست؛ چون به پیمانهی مخلوق روی زمین، نظر و سلیقه وجود دارد.
شما تجربهی خبرنگاری دارید؛ این چه قدر بر کار داستاننویسی شما تأثیر داشته و چه پیوندی میان این دو میبینید؟ کدام نویسندهی داستان در افغانستان را از میان نسل جوان تأیید میکنید و برای تازهکاران چه گفتنی دارید و چه نیاز است برای داستاننویسی در کشور انجام شود؟
بدون شک تجربههای زیسته و به گونهی ویژه کار خبرنگاری، روی داستانویسی من تأثیرگذار بوده است. داستاننویس، اگر در بارهی جامعهی خود میخواهد بنویسد، نخست باید جامعهاش را بشناسد. به عبارت دیگر، داستاننویس، باید روانشناس و جامعهشناس باشد؛ در غیر آن، اثر خوبی خلق نخواهد کرد. این که چه نویسندهای را از میان نسل جوان میپسندم، بگذارید این موضوع پوشیده بماند. من دوستان زیادی دارم که تلاش میکنند، داستاننویسی را تجربه کنند. برخی از آنها جوانهای با استعدادی اند که دوست دارم همه را تشویق به نوشتن کنم. راضی نیستم یکی را صرف نام بگیرم. البته نصحیتم به تازهکاران این است که بیشتر بخوانند. خواندن نه برای سرگرمی و لذت، خواندن برای یادگرفتن. تازهکاران، باید به ساختار، پرداخت، درونمایه، سبک، شخصیتپردازی، تصویرپردازی، درونگرایی و ادبیات خاصی که داستاننویسی از آن بهره جسته، توجه کنند.
نظر بدهید