۲۳ عقرب ۱۳۹۹
یادآوری تبسم، یادآوری لبخند کودکی است که مسافر بود و چندین ماه فقط یک کوتل مانده به آغل در بند بود و در همانجا سربریده شد.
اشاره: بیستم عقرب گونهای «تبسم» از کوهستان رفیع هزارستان بود. یادآوری این روز، یادآوری لبخند کودکی است که مسافر بود و چندین ماه فقط یک کوتل مانده به آغل در بند بود و در همانجا سربریده شد. یادآوری صدای کودکی در حال مرگ، صدای حنجرهای بریده شده، شنیدن صدای تقلای جمعی هزارهها برای زنده ماندن است. از این رو یادآوری تبسم و یادآوری بیستم عقرب و پرداختن به شام سیاست رهبران هزاره صرفن به یادآوری روزهای دشوار است که هزارهها متخصص زندگی کردن در شرایط دشوار اند. هزارهها بیشتر از صد سال است که فکر میکنند، آسمان «لوله» است. از بس سرزمین شان «لوله»؛ کم عرض و طویل است. از بس الوم و قریه شان در درون کوهها خلاصه شده است. اما این آسمان کم عرض و طویل به اندازه کافی شفاف و آبی است که هزارهها گاهی نیز از هوس فکر میکنند در مرکزیترین نقطهای زمین زندگی میکنند.
همین سرزمین را اشرف غنی به زندان طبیعی تشبیه کرد که چندان معنادار نیست. هزارستان پیش از آن که زندان طبیعی باشد، زندان سیاسی است. اگر از ماهیپر و نغلو و سروبی سرک کشیده میشود، تونل زده میشود، آب بند ساخته میشود، برق تولید میشود پس چرا هزارستان از این جهتها دست نخورده باقی مانده است؟ برای جواب یافتن به همین یک پرسش هزارهها اعتراض میکنند تا صدای شان شنیده شود. شنیدن این صدا، شنیدن صدای نو از هزارهها است. قبل از این هزارهها با صدای خو گرفته بودند که برای امام حسین مخته میکرد، علی و اولادهایش را تبدیل به اسطوره میکرد، بعد از آن صدای دمبوره عام شد که از قهرمانیهای قوم شان سرود. از خالق و گاوسوار و مزاری و شفیع گفت. به دنبال آنان به شهر آمدند. حضور درخشان در پایتخت کشور. این حضور صدا و نمایشی را اقتضا میکرد که بار معنایی زخم تاریخی هزارهها از بردگی گرفته تا آوراگی را با خود حمل کند. و این صدا با تبسمی کودکی از کوهستانها رقم خورد و تا دورترین نقطهای جهان رسید.
حالا در پنجسالگی «جنبش تبسم» قرارداریم، به یادداشتهایم و حافظهام مراجعه میکنم گرچند روایتی ناقصی از آن داشته باشم.
دیگر شام شده است. یک روز پر ماجرا را به تاریکی شب میسپاریم. در محوطه اداره امور مردان عصبانی و زنان خشمگینی بسیاری حضور دارند. هفت تا صندوق را موازی گذاشته اند و مصروف تکریم اند. تعدادی قرآن میخوانند، دعا میکنند، گریه میکنند. فقط از روی عکسهای روی صندوقها تشخیص میدهیم که سر بریدهای چی کسی ممکن است داخل این صندوق باشد. دوری صندوق که عکس شکریه روی آن چسپانده شده، تجمع بزرگ تر است. قرار شده که بیست نفر از نمایندگان معترضین بروند داخل ارگ و با اشرف غنی حرف بزنند. چی حرفی میتوانند بزنند؟ گویا اشرف غنی خواسته تا ۲۰ نفر را به نمایندگی از معترضین ببیند و خواستهای آنان را از زبان خودشان بشنود. تلفنهای شان کار نمیدهد. همه منتظر اند که چی اتفاق خواهد افتاد. منتظرند بشنوند که اشرف غنی وعده امنیت راهها را برای هزارهها داده است. منتظر اند بشنوند که تعدیلات اداری در هزارستان اتفاق میافتد و منتظر اند بشنوند که برای امنیت مردم هزاره یک قل اردو اختصاص داده شده است. از آن جایی که معترضین نیز در جریان گفت وگو باشند، وعده سپرده اند که دو پایه تلویزیون کلان در محوطه اداره امور نصب میشود و مردم میتوانند جریان گفت وگو را ببینند. اول تلاشهایی صورت گرفت و بعداً از این کار منصرف شدند. کم کم برای شب، ستیز با سرما، تهیه آب و نان، انترنت و شارژ تلفنها و سیگار آمادگی میگیرند. سردی شب بسیار بیرحمی میکرد. یک دوری زدم تا ببینم که آن حوالی چی خبر است؟ دم دروازه اداره امور رسیدم، متوجه شدم که پولیس ضد شورش با امکانات بمبهای اشک آور داخل میروند. فضا به شدت امنیتی شده است و از بیرون اجازه نمیدهند که کسی به جمع بپیوندد. موترهای آب پاش در آن سوی دیوارها در کمین معترضین حضور دارند. در سردی زمستان شهروندان شان را طوری تنبیه کنند که دیگر جرئت اعتراض را نداشته باشند. از آنسو که در میان جمعیت معترض بر میگشتم، شور و انگیزه برای طغیان گری را که میدیدم، امیدوار میشدم که همیشه حق با مردم است. حق مردم نباید ضایع شود. بیستم عقرب نشان داد که غنی اگر از پشت میز قدرت قومی اش حرف میزند و هر چیزی را قومی فکر میکند و اگر خواست مردم را برعلیه منافع قومیاش فهمید، بنیان خود را بر خشت خام گذاشته است. غنی نیز با این صدای جدید همیشه ناآشنا ماند.
شنیدیم که محقق نیز سخنرانی کرده است. پیکر شهیدان را به گوشت قصابی تنزیل داده است. برعلیه مردماش ایستاده است و برای اربابش خوش خدمتی کرده است. دل مان چنان از این حادثه غمگین شد که گویی به یکبارگی جهان بر سرما آوار شده است. چرا؟ چون شیخ محقق برای مردم چونان اسطورهای رقص کنان خواست مردم را جار میزد و قابل اعتماد بود. در سوی دیگر حمایت مردم از معترضین بود که گفته بودند یک هفته را بمانید، تمام خرج و خوراک و مصارف تان را ما میرسانیم.
همین مساله کافی بود برای ادامه دادن. شب قبلش در همین ساعات، در دشت برچی، در مصلای شهید مزاری اما بینور و بیچراغ بودیم. محقق میخواست با این کارهایش نشان دهد که اگر او نخواهد، شما نمیتوانید مردهای تان را در کابل دفن کنید. جا برای گور هم نخواهید داشت. آری، او شب قبلش نیز شقی و ستمگر شده بود. جانب ستمگر را گرفته بود. گفتند غذا آوردهاند. چند نفر آماده شدیم که غذای مختصر شب را توزیع کنیم. در آن سرمای وحشی گرسنه نیز بودند. بسیاری از جوانان از صبح تا همین دم چیزی برای خوردن و یا فرصتی برای خوردن نیافته بودند. نان شب آن قدر که ما فکر کرده بودیم، مختصر نبود. بعداً حداقل میتوانستم سه نوع غذا را به دوستانم تعارف کنم. شب قبلش از این خبرها نبود. پس جنبش تبسم در مدت کمتر از ۲۴ ساعت مردم را برای آوردن تغییر در زندگی شان انگیزه داده بود و منسجم کرده بود. باورمند شدن مردم برای تغییر چیزی کمی نیست. همین تغییر را میگویم: امید درخشان به فردای درخشان!
به این فکر افتادیم که چگونه خودمان را گرم نگهداریم تا طاقت بیاوریم و از روی لج هم بمانیم. درخت بازها شروع کردن به شاخچه شکستن درختهای که سالها است بلااستفاده ماندهاند. شاخچههای شکسته نیز به اندازه کافی بود تا هر گروهی برای خود آتش روشن کنند و پاتوقی داشته باشند. صبح از مصلای بابه مزاری که حرکت کرده بودیم، نیت ماندن در شب را نداشتیم. نیت شکستن دروازه ارگ را نداشتیم. جمعیت گسترده بود به اندازهای که دوربین معروفترین رسانه نتواند اول و آخر صف را درست پوشش دهد. جمعیت را نتوانستند درست تخمین زنند. برای همین آمارها قسمت اندک مردم را نشان میداد. بسیار زود توانستیم از دهمزنگ رد شویم. به سمت شهر حرکت کنیم. نظم و انضباط خاصی داشته باشیم. به اموال عمومی و مردم آسیب نرسانیم. و همین گونه پیش رفتیم. در آغاز جاده آسمایی روی سکوی ایستادم و هرچی دیدم نفهمیدم آخر صف دقیقاً کجا است؟. پیشتر که رفتیم از اول صف خبر رساندند که یک دانشگاه خصوصی تبلیغات دانشگاهش را به دست مردم داده است. برای این که از خوردن برچسپها در امان باشیم، برآن شدیم تا آن بنرها را جمع کنیم. دویدیم و دویدم تا رسیدن به اول صف، تقریباً به مقصد نیز رسیده بودیم. بالاخره آن بنرها کارگر افتاد و در شب حد اقل میتوانستم پهن کنیم و روی آن بنشیم تا میان بدن و رطوبت زمین باران خورده کمی فاصله ایجاد کنیم. ایجاد این فاصله کمک میکرد که اندکی بنشینیم و به پاهای مان استراحت دهیم. دور آتش نشستن و گوش دادن به قصههای همدیگر ما را گرم نگه میداشت. در همین فرصتها از بلندگو سخنرانی آقای مزاری را نشر میکردند که برای مردم از حق و حقوق شان صحبت میکرد و سخنانش به مردم انگیزه میداد تا خودشان را برای شرایط سختتر آماده کنند. بعد از قطع شدن سخنرانی، هرلحظه یک رقم خبر نشر میشد. میگفتند که سرکوب میکنند، فلانی زنگ زده که برگردیم، به نمایندگان معترضین اجازه صحبت کردن را ندادهاند. آنان را برای نیم ساعت در یک اتاق منتظر گذاشتهاند و اجازه تماس به بیرون را ندادهاند. همهای خبرها درست بود. به میزان تبدیل شدن و دست به دست شدن خبرها، وضعیت روحی مردم نیز در حال تغییر بود. تلفنهای که ما از بیرون دریافت میکردیم، ما را برای ماندن تشویق میکردند. وقتی میگویم شام سیاست، آن را اینگونه تجربه کردیم و دیدیم.
من آن شب که اتاق برگشتم، ساعت از ۲ شب گذشته بود. شما حدس بزنید که چی ساعتی مردم محوطه ارگ را ترک کردند؟ نمایندگان معترضین که به از گفتگوی ناکام با اشرف غنی برگشتند، مردم راضی کردند که برگردیم. عزیز رویش از مردم با التماس و زاری میخواست که به اعتراض شان پایان دهند و برگردند به مصلای شهید مزاری در غرب کابل و با بابهای شهیدشان درد دل کنند. حتماً تهدیدهای سنگینی شنیده بودند. روز آن روز معلم عزیز بود که جوانان برای داخل شدن به ارگ ریاست جمهوری تشویق میکرد. حالا میخواست برگردیم. حوادث به همین زودی اتفاق میافتاد و آدمها تغییر میکرد. قبول کردیم که برگردیم. صندوقها را برداشتند و ما نیز در پی آنها حرکت کردیم. برگشتیم مصلا، تعداد اندکی آن جا بود. فقط همانهای بودند که وسیلهای داشتند و مجبور نباشند پیاده برگردند. همه غمگین بودیم. احساس سرشکستگی بر ما مستولی شده بود. هرچیزی را ممکن بود در ذهن داشته باشیم اما هرگز نمیتوانستم که محقق میتواند این گونه با مردم رفتار کند. او به همین سادگی مردم را کوچهبازاری خوانده بود. بسیاری از همان کوچهبازاریها بیشتر از ۲۴ ساعت میشد که فرصت خوابیدن و لحظهای استراحت کردن را نیافته بودند. از این جهت شامگاه بیستم عقرب در واقع شام سیاست رهبران هزاره نیز بود. صدای جدید، خلق و خوی جدید با نسل جدید وارد معامله و تصمیم گیری شدند. این همان روایت ناقص از آن چه تبسم شکریه به جا گذاشت بود.
نظر بدهید