اسلایدر تحلیل تحلیلی جامعه و سیاست گزارشها

آزادی هم بهایی

سقوط نظام جمهوری اسلامی افغانستان، در پانزدهم اگست ۲۰۲۱م. برابر ۲۴ اسد ۱۴۰۰خ. یکی از اتفاق‌هایی شوکه‌کننده و حیرت‌انگیز تاریخ معاصر افغانستان بود؛ اتفاقی که بسیاری‌ها را در افغانستان و جهان حیرت‌زده کرد و پرسش‌‌هایی را در ذهن آنان به وجود آورد. بسیاری از شهروندان افغانستان با این پرسش روبه‌رو بودند که چگونه شد پس از دو دهه حکومت دموکراتیک، پس به نقطۀ اول بازگشتیم؟ راز این شکست و این سقوط، در کجا بود و در چه؟ چرا نظام بیست‌سالۀ جمهوری، با آن اردوی منظم و تجهیزات کافی نظامی، نتوانست علیه گروه مسلحی به نام طالب مقاومت کند؛ گروهی که کمتر توان رویارویی با اردو و پولیس مجهز این نظام را داشتند؟ چرا رئیس عمومی قوای مسلح نظام جمهوری اسلامی افغانستان مقاومت نکرد که این نظام را نگهدارد؟ چرا مردم، شخصیت‌ها و احزاب سیاسی افغانستان به این راحتی، به سقوط تن دادند؟ آیا مشکل در نظام قبلی بود یا در جامعۀ افغانستان یا در سیاست‌های کشورهای دخیل در افغانستان؟

این پرسش‌ها و پرسش‌های بی‌شمار دیگر، در ذهن هرکسی، پاسخ‌هایی هم می‌گرفتند. آگاهان و فعالان سیاسی، سیاست‌مداران و تحلیل‌گران مسائل افغانستان، هرکدام، دلیل‌هایی مطرح می‌کردند و می‌کنند. دکتر رنگین دادفر سپنتا،… در گفت‌وگویی با دویچه‌وله،…. به این پرسش‌ها و پرسش‌های دیگر پاسخ داده است و به زعم خودش، راز شکست نظام جمهوری را برشمرده است.
به گفتۀ دکتر رنگین دادفر سپنتا شاید سقوط نظام جمهوری از آن‌جا کلید خورد که ایالات متحدۀ امریکا با گروه طالبان، در دوحه، به گونه‌ای به توافق رسید که انگار با یک دولت توافق‌نامه امضا کرده است. آنچه منتشر شد، نشان می‌داد که گروه طالبان، در این توافق‌نامه نه یک گروه سیاسی مخالف نظام جمهوری اسلامی افغانستان، بلکه یک دولت است.

به گفتۀ وی، در سال‌های اول نظام جمهوری، کارهای خوبی انجام شدند؛ مانند تدوین قانون اساسی، برگزاری لویه‌جرگه‌ها، آزادی رسانه‌های تصویری و صوتی و چاپی، بازگشایی دانشگاه‌ها و مکتب‌ها به روی زنان و دختران، رشد افراد تحصیل‌کرده و غیره؛ اما این‌ها در جامعۀ افغانستان نهادینه نشدند. مردم حامل و عامل اجرای این‌ها نبودند. وی افزود: «پروسۀ دولت‌سازی پروسه‌ای نیست که شما بتوانید به بیست سال تکمیل بکنید، بلکه پروسۀ طولانی‌تری نیاز دارید.»

به گفتۀ دکتر سپنتا، نخبگان، سیاست‌مداران، پالیسی‌سازان افغانستان و به‌خصوص آنانی که از سال ۲۰۱۴م. به بعد بر سر قدرت بودند و حتا کسانی که پیش از آن در حکومت بودند، مشکلات بسیار جدی داشتند که نتوانستند یک دولت نیرومند را نگهدارند. به باور وی، از ۲۰۱۴ به بعد پایه‌های دولت به صورت سیستماتیک تخریب شدند. قانون‌شکنی‌ها به مسئلۀ عمده تبدیل شدند؛ فساد در حکومت و دستگاه دولت به یک پدیدۀ بسیار عادی تبدیل شد؛ تبعیض و قوم‌گرایی اوج گرفتند؛ اشتباهات عمیق دیگری هم زیر نام جوان‌سازی دولت و غیره صورت گرفتند که مطابق واقعیت‌های سیاسی و اجتماعی کشور نبودند. همۀ این‌ها باعث شدند، دولتی که در سال ۲۰۰۱م پایه‌هایش ریخته شده بود و هنوز به استحکام و استقرار لازم نرسیده بود، بیش از پیش تضعیف بشود و وقتی که نیروهایی خارجی کنار رفتند، نتوانست حتی یک روز هم دوام بیابد.

وی در بخش دیگر صحبت‌هایش اظهار داشت که من شخص خاصی را متهم نمی‌کنم؛ اما هرچه بود، هرچه انجام شد و به هر نیتی که انجام شد، خیانت تاریخی بزرگی بود که پیامدهای ناگواری برای مردم افغانستان و آیندۀ این کشور داشت و آن برباد رفتن دست‌آوردهای بیست سال اخیر؛ سقوط نظام آموزشی، نظام صحی، نظام قانونی (قانون اساسی و قوانین فرعی دیگر)، و مهم‌تر از همه، نابودی آزادی‌های مختلف فردی، اجتماعی، کثرت‌گرایی سیاسی و اصل انتخابات، بود: «این‌ها همه نتیجۀ سیاست‌هایی بودند که صورت گرفت و مردم به عنوان صاحبان قدرت، از صحنۀ قدرت رانده شدند و یک عدۀ کوچکی بر اریکۀ قدرت تکیه زدند و آن هم نفی قانون و نابود کردن ارزش‌هایی قانونی بود.»

دکتر سپنتا دلایل دیگر سقوط نظام جمهوری را وابستگی بیش از حد به کمک‌ها و سیاست‌های خارجی‌ها، نهادینه‌سازی نشدن دولت مبتنی بر قانون و دموکراسی و عدم حاکمیت قانون و تفکیک قوا در افغانستان می‌داند. به باور وی در افغانستان تئوری توطئه پاسخ‌گو نیست؛ تئوری که اگر یک مهره از آن کشیده شود، همه چیز از بین برود؛ چیزی که در پانزدهم اگست ۲۰۲۱م. در کشور اتفاق افتاد. وی می‌افزاید: «ما از یک طرف بیش‌ازحد به دلایل اقتصادی، سیاسی و غیره به نفوذ خارجی‌ها و به اعمال سیاست خارجی‌ها وابسته بودیم و از طرف دیگر، خودمان هم نتوانستیم در درون جامعۀ خود، طوری سازمان‌دهی کنیم که مردم به عنوان مدافعان حکومت قانون در صحنه حضور داشته باشند. یکی از مشکلات ما این بود که در طول هفت‌هشت سال اخیر (از ۲۰۱۴ به بعد) ریشه‌های دولت و نهادینه‌سازی دولت چنان برکنده شد که شما دیدید مردم به دفاع از دولت برنخاستند و فقط سقوط را قبول کردند.»

وی در بخش دیگر گفت: «من به یاد دارم که از مناطق بسیار محافظه‌کار افغانستان؛ مثل جنوب و شرق مردم می‌آمدند و خواهان تأسیس و بازگشایی مکاتب دختران می‌شدند. مردم دختران و بچه‌های‌شان را به مکتب می‌فرستادند. اگر این سیاست‌های ترقی‌خواهانه با واقعیت‌های افغانستان وفق داده می‌شدند؛ به‌خصوص از ۲۰۱۴م. به بعد، تغییرات سطحی و ماجراجویانه به صورت افراطی صورت نمی‌گرفتند و میان مردم و حکومت جدایی عمیق به وجود نمی‌آمد، و اگر ما واقعیت‌های افغانستان را در نظر می‌گرفتیم و در دولت‌داری، احترام به مردم، آرزوهای مردم، مشارکت مردم و حمایت مشروع مردم را اصل قرار می‌دادیم، شاید اوضاع بهتر می‌بود.»

به گفتۀ وی نه این‌که مردم تقصیرکار باشند؛ بلکه نخبگان سیاسی و نظامی افغانستان مشروعیت لازم را نداشتند و نتوانستند حمایت مردم را جلب کنند. بین دولت‌مداران و مردم فاصلۀ عمیقی به وجود آمده بود. نظامی با آن همه ریاکاری و دروغ‌گویی، سیاست‌های تبعیض‌آمیز و فساد، بدیهی بود که از حمایت مردم برخوردار نباشد و پس از خروج نیروهای خارجی، سقوط کند.

به باور وی، مشروعیت‌زدایی از نظام جمهوری زمانی شروع شد که انتخابات تبدیل به مضحکه شد: «شکستن مشروعیت کلاً وقتی شروع شد یا نظام‌مند شد که انتخابات خود به یک مضحکۀ پر از تقلب و نه احترام به ارادۀ مردم تبدیل شد. در همان وقت‌ها من مقالات زیادی در این زمینه نوشتم و در مصاحبه‌های گوناگون هم گفتم که ما مشروعیت خود را از دست می‌دهیم.»

به گفتۀ دکتر سپنتا از یک طرف دولت‌مردان و سیاست‌گذاران داخلی افغانستان مشکلات زیادی داشتند و نتوانستند نقش مؤثری بازی کنند، از سوی دیگر، کشورهای حامی افغانستان هم ارادۀ کافی برای ساختن افغانستان مستقل نداشتند. افغانستان برای تقویت، تجهیز و تمویل اردویش سالانه حدود چهار میلیارد دالر نیاز داشت؛ چیزی که از توان اقتصاد افغانستان بیرون بود. از همان آغاز ۲۰۰۱م. بنیان این نظام به گونه‌ای گذاشته شد که بیشتر از امکانات این کشور بود. وی افزود: «از سوی دیگر، میلیاردها دلاری که جهان کمک می‌کردند، نود درصدش توسط خودشان به مصرف می‌رسید. فقط قسمت بسیار ناچیز آن؛ یعنی ۹ درصد و در اواخر هم ۱۸ درصد در دست خود افغانستان بود. بقیه، تمویل و تجهیز نیروهای امنیتی، سلاح و مواد سوخت و غیره توسط قراردادی‌های این کشورها انجام می‌یافتند. به همین دلیل هم بود که تمام قراردادها طوری تنظیم شده بودند که در ماه سپتامبر پایان می‌یافتند. زمانی‌که نیروهای خارجی افغانستان را ترک کردند، در واقع قراردادی‌های آن‌ها هم افغانستان را ترک کردند و چنین ساختاری پایدار نبود.»

به اعتقاد سپنتا، یکی از اشتباهات دولت‌مردان بیست سال گذشته این بود که به تعهدات کشورهای دیگر سخت خوش‌بین بودند. هیچ‌وقت درنیافتند که آن‌ها تا آن بر سر تعهدات‌شان هستند که منافعشان تأمین باشند. روزی، اگر چنین چیزی نباشد، آن‌ها تمام پیمان‌ها و تعهدات‌شان را زیر پا می‌کنند: «ما با کشورهای جهان قراردادها و پیمان‌های استراتژیک داشتیم. پیمان‌های استراتژیکی که از نظر حقوق بین‌المللی دارای اعتبار بودند و هرکدام ۱۰ سال اعتبار داشتند؛ ولی به این امر توجه کافی نکرده بودیم که همین دولت‌ها پابند ارزش‌های بین‌الملل نیستند و هرزمانی که منافع‌شان ایجاب بکند، به تعهدات بین‌المللی خود پشت پا می‌زنند. تجربۀ ایران دوران شاه پیش روی ما بود، تجربۀ کشورهای دیگر پیش روی ما بود، باید توجه می‌کردیم.»

چنین شد که کشور، یک‌شبه به دست گروه واپس‌گرا، غیرقانونی و نامشروعی به نام طالب افتاد؛ گروهی که دارای افکار و آرایی هستند که مربوط قرن بیست‌ویک نیستند: «ایدئولوژی حاکم، ترکیبی است از سلفی‌گری، وهابی‌گری، اسلامیسم سیاسی رادیکال و یک سلسله باور به ارزش‌های پیش‌مدرن قبیلوی. به زور شلاق و تفنگ، و با حمایت پول و کمک کشورهای خارجی، و غربی در رأس آن، و همچنین همکاری و حمایت برخی از همسایه‌های ما قدرت را در دست دارند و چون این قدرت از ارادۀ مردم ناشی نشده و انتخابات در کار نبوده و قانونی ندارند، کاملاً نامشروع است.»

به گفتۀ وی: «طالبان میزبان حداقل بیست گروه تروریستی هستند. با این‌ها پیوندهای بسیار ارگانیک دارند. گروه‌های تروریستی‌ای که از طرف جهان، نه‌تنها افغانستان، شناسایی شده‌اند. گروهی که میزبان بیست گروه تروریستی دیگر باشد و علیه مردم خود هم کشتار و بی‌قانونی اعمال بکند، شما می‌توانید هر نامی به او بدهید.»
سپنتا در مورد جنگ‌های افغانستان هم گفت. به گفتۀ وی در افغانستان به جنگ پوشش مذهبی داده می‌شود. قربانی و جانی، هردو کوشش می‌کنند به این قضایا صبغه مذهبی بدهند؛ اما جنگ، جنگ دینی نیست، بلکه جنگ قدرت است؛ قدرت چندلایه‌ای. از یک طرف نیروهای جهانی برای سلطه بر جهان، در این جنگ دخیل هستند. از طرف دیگر، سلطۀ قبیلوی، زبانی، فرهنگی و تعبیر بسیار عقب‌مانده و التقاطی از دین هم نقش دارند.

به باور سپنتا، تنها این امر تعیین کننده نیست که حاکمان به کدام زبان گپ می‌زنند، مهم این است که بپذیریم قدرت سیاسی از ارادۀ مردم و از طریق انتخابات آزاد و عادلانه ناشی شود. برابری زنان و مردان در امور سیاسی، اجتماعی، تعلیم‌وتربیه تأمین باشد. وی افزود: «راه‌حل مشکلات افغانستان فقط در این است که ما قدرت سیاسی را زمینی بسازیم به خود مردم که صاحبان اصلی قدرت هستند، انتقال بدهیم و این حق را به مردم بدهیم که نوع نظام خود را خود مردم انتخاب بکنند. این نظام می‌تواند یک دموکراسی پارلمانی باشد، می‌تواند یک دموکراسی فدرال باشد، می‌تواند دموکراسی دارای مرکزیت باشد. در همۀ چارچوب‌ها امکان استقرار آزادی و دموکراسی ممکن است؛ اما باید مردم تصمیم بگیرند. بر این مبنا از دیدگاه شخص من آینده باید معطوف به اعاده و استقرار حق حاکمیت مردم، استقرار عدالت اجتماعی، برابری فرهنگ‌ها و به‌خصوص، احترام به فرهنگ‌ها و زبان‌های گوناگون مردم افغانستان باشد.»
سپنتا راه رسیدن به چنین نظامی را فقط مبارزه عنوان کرد؛ مبارزه‌ای که می‌تواند ابعاد مختلف داشته باشد؛ مبارزۀ مدنی و صلح‌آمیز، مبارزۀ مسلحانه، مبارزۀ… وی افزود: «من شخصاً به مبارزۀ سیاسی باور دارم. معتقد هستم که مبارزۀ سیاسی، مدنی و صلح‌آمیز یک مبارزۀ بسیار اساسی است؛ اما شما در کشورهای مثل افغانستان تنها با چنین شیوه‌ای به هدف نخواهید رسید. شما به تنوع مبارزاتی ضرورت دارید. نوع مبارزه را تنها مبارزان تعیین نمی‌کنند، بلکه مخالفان مبارزان هم تعیین می‌کنند. در جایی که امکان مبارزه سیاسی، مدنی و مبارزۀ آزاد و صلح‌آمیز وجود داشته باشد، مردم به چنین مبارزه‌ای دست می‌زنند؛ ولی اگر در جایی چنین امکانی وجود نداشته باشد، مردم ناگزیر می‌شوند راه‌های دیگری را انتخاب کنند. راهی را که من انتخاب کردم، مبارزۀ مدنی سیاسی صلح‌آمیز است؛ اما راه‌های دیگری را هم مبارزان و جان‌بازان افغانستان در شهرها و کوه‌ها انتخاب کردند. زنان افغانستان به خیابان‌ها می‌آیند و برای حقوق و آزادی‌های خود و مردم مبارزه می‌کنند. یک عده هم که از ستم و ظلم به تنگ آمدند، ناگزیر شدند سلاح بگیرند. این، انتخاب نیست. یک چیز تحمیلی است. هیچ انسانی نمی‌خواهد کشته شود و جان بدهد؛ اما آزادی از خود بهایی دارد که انسان‌های آزادی‌خواه در شرایط سخت می‌پردازند.»

وی مبارزۀ سیاسی با طالبان را مکمل، گونه‌های دیگر مبارزه دانست و افزود: «حتی جنگ هم به سخن تئوریسین‌های جنگ، ادامۀ سیاست با وسایل دیگر است. شما جنگ هم بکنید، ادامۀ سیاست است، مبارزۀ سیاسی هم بکنید، ادامۀ سیاست است. این‌ها مکمل یکدیگرند. من با در نظرداشت تحلیلی که دارم، توانی که دارم، طرفدار یک مبارزۀ مسالمت‌آمیز هستم؛ ولی به آنانی که نوع دیگر مبارزه را انتخاب کرده‌اند، سخت احترام دارم.»

به گفتۀ وی، تغییر در وضعیت کنونی افغانستان، تنها از طریق مبارزات داخلی و یا تنها از طریق تکیه به خارج، آوردنی نیست. به باوری، هر تغییری در افغانستان، باید با هماهنگی ظرفیت‌ها و امکانات داخلی؛ یعنی بسیج مردمی، و فرصت‌ها و امکانات خارجی؛ یعنی همکاری بین‌المللی و منطقه‌ای، به وجود بیاید: «چنین عواملی اگر دست‌به‌دست هم بدهند، طبیعی است که ما می‌توانیم از این مصیبت بیرون بیاییم و باید بیرون بیاییم. کار دیگری ممکن نیست. ما نمی‌توانیم تا ابد دل‌بسته و منتظر خارجی‌ها بمانیم و خارجی‌ها هم زیاد خوشبختانه علاقه ندارند که تغییری بیاورند، بلکه می‌خواهند از ما استفادۀ ابزاری کنند و این باید در ذهن ما و در تئوری‌سازی ما بازتاب بیشتر پیدا کند و ما متوجه قضایا باشیم.»