عامی: نخیر، روشن است که معضلات جوامع سرمایهداری در اروپا معضلات جامعهی افغانستان نیستند. ما مردم بسیار عقب مانده هستیم. فکر میکنم در این مورد بین ما اختلاف نظر وجود ندارد.
مورخ: بلی، مرحوم فیض محمد انگار این مسأله را در روزنامهی «انگار» قبل از همه نوشته بود. ما استعمار زده هستیم و کشور فقیر. از نیم قرن بدین سو در افغانستان جنگ است و جنگ هم در افغانستان هیچ چیز را سالم نگذاشته است. موضوعات اصلی ما قومگرایی و دینگرایی افراطی است که نمایندهگان اصلی آن در افغانستان طالبان اند.
نظارهگر: فکر نمیکنید که موضوع اصلی در افغانستان فقر، نابرابری اجتماعی و جنسیتی باشد. بسیاری از روشنفکران چپ و راست ما بخاطر اعادهی حیثیت سیاسی شان در سه دههی اخیر قومگرا شدند، چرا که میدانستند قومگرایی ایدئولوژی مناسب برای به فراموشی سپردن گذشتهی سیاسی شان و همچنین چشمه بسیار خوب برای ماهیگیری است. واما هنگامی که همین به اصطلاح روشنفکران مقالات فلسفی و اجتماعی مرتکب میشدند، حرفهای آنها آنقدر مشکل و پیچیده به نظر میرسید که گویی هایدگر و دریدا و بودریا هم نمیتوانند به پای آنها برسند. فکر میکردند که افغانستان هم باید وارد مرحلهی تاریخی پستمدرن شود. از زمانی که در آلمان زندگی میکنم، هایدگر را بیشتر خواندم و متوجه شدم که «هستی» او افسونگر است. خیلی جالب است که ما را یک بار یک فیلسوف آلمانی که فلسفه را در انحصار غربیها، مخصوصا یونانیها و آلمانیها، تلقی میکرد و فلسفهاش فاشیستی است، اغفال میکند و بار دیگر چهرههای رمانتیک انقلابی که جناب هایدگر آنها را آدم حساب نمیکرد. بهتر است از خیر بحثها فلسفی بگذریم. من هم فیلسوف نیستم.
مورخ: بلی، افسون و افیون به نحوی با هم در ارتباط اند. در کنار مشکلاتی که گفتم، باید نابرابریهای اجتماعی را هم مدنظر داشته باشیم.
نظارهگر: از نظر من قومگرایی در افغانستان یک عارضه است که بر تنشهای اجتماعی سر پوش میگذارد. واما باید بیفزایم که قومیت میتواند یک واقعیت خونین نیز باشد. «خود» نمیتواند به وجود آید، مگر اینکه ما عناصری را طرد کنیم و به سلطه گردن گذاریم. هنگامی که و اقعیتهای اجتماعی قومی شوند، خونین هستند. در دهه نود میلادی شاهد ویرانی کابل بودیم و همچنین شاهد هستیم که با قومی شدن هرچه بیشتر جامعه سران قوم به ثروت و قدرت بیشتر دست یافتند و تهی دستان- صرفنظر از اینکه مربوط به کدام قوم اند- نگون بختتر از پیش هستند.
عامی: در این رابطه نمیتوان شک کرد. در کابل در قصرها زندگی میکردند و حالا پس از فرار بهترین زندگیها را در خارج دارند. ولی ناز میفروشند که قربانی شده اند. چه وقت از دست اینها نجات مییابیم؟ ما مردم از تجربه یاد نمیگیرم.
نظارهگر: تجربه تا بحال هیچ کسی را نجات نداده، مگر اینکه با خرد وتأمل بیآمیزد. تجربه لزوما به آگاهی بدل نمیشود. و همچنین گفته اند که ظالم و مظلوم مکمل همدیگرند.
مورخ: واما، همانطوری که گفتید قومیت در افغانستان یک واقعیت تلخ اجتماعی است. پشتونها در افغانستان قوم حاکم بوده و هستند. فکر میکنند که ساکنان اصلی افغانستان هستند و حق دارند که حاکم باشند. حالا مردم بیدار شده اند و حاکمیت آنها ابدی نخواهد بود.
نظارهگر: هیچ چیز ابدی نیست. شاید به همین دلیل باید دروغهای تاریخی را درباره ریشههای تاریخی افغانستان از سر بیرون کنیم و در پی حذف هیچ گروهی اجتماعی نباشیم. اگر من همسایهام را به رسمیت نشناسم و به «او» احترام نگذارم، نمیتوانم از او توقع داشته باشم که به «من» احترام گذارد. من تو هستم. به همین ساده گی.
عامی: حرف دل مرا گفتی. چند ماه قبل به کانادا سفر کردم. شنیدم که یک کانادایی- افغانستانی در دادگاه شکایت کرده که مورد تبعیض قرار گرفته، چرا که به او به عنوان افغانستانی توهین شده بود، در حالیکه او هویت کانادایی را هم دارد. در دادگاه گفته که از حقوق یک کانادایی برخوردار است و هیچ کسی حق توهین به او را ندارد. میزبان من در کانادا گفت که همین مردکه سخت قومگرا و آریاییگرا است. با خود فکر کردم: وای به حال ما مردم که هندوباوران افغانستانی را بیدین و هندوستانی میخواندیم و یا تا بحال تکرار میکنیم که هزارهها ریشههای مغولی دارند. انسانهایی که از صدها سال بدین سو در افغانستان زندگی میکنند. باور کنید که جگرم برای هزارهها خون است. ببینید که در شرایط فعلی بر آنها چه میگذرد.
مورخ: بلی، هزارهها ستمدیده هستند. باید روشنفکران غیر هزاره بیشتر به سرنوشت هزارهها توجه نشان دهند. ما باید همدرد و همدست آنها باشیم.
عامی: میدانید که اوضاع سیاسی در افغانستان طوری است که میگویند: « هرکسی دردش به خودش مربوط است.»
مورخ: بلی، شاید عدم همدردی و همکاری صادقانه باعث خیلی از بدبختیها ما شده باشد. هیچ کس نمیتواند انکار کند که هزارهها یک «قوم نجیب» و «زحمتکش» است.
نظارهگر: شما مورخ هستید و اطلاع دارید که آن « مرد سیاه»، یعنی عبدالرحمان، نیز هزارهها را زحمتکش توصیف کرده است. او در « تاجالتواربخ» گویا از زبان مردم نقل قول میکند و مینویسد: مردم میگویند که اگر هزارهها نباشند، بار شما را چه کسی خواهد برد؟ شما در این باره چه فکر میکنید؟
ادامه دارد
نظر بدهید